مثل هر سال منتظر فرارسیدن پاییز بودم. مهرماه برایم یادآور روزهای خوش حضور در لندن و دیدن فیلمهای خوب است. چند سالی بود که به دلایلی نتوانسته بودم در آن شرکت کنم ولی امسال این امکان میسر شد و چه خوب که با شصتسالگی این جشنواره همزمان شد. جشنواره لندن با وجود چنین قدمتی، از چند سال پیش تلاش کرد تا رویدادی بهروز باشد و با اضافه کردن بخش مسابقه، سعی کرد جایگاهی رفیعتر از قبل برای خود دستوپا کند. اما با گفتن از تجربهی امسال، احتمالاً به این نتیجه میرسید که جشنواره در گذشته، بهتر و منسجمتر بود.
این دوره از جشنواره لندن با 388 فیلم، که 240تای آنها آثار داستانی بودند، برگزار شد. مدیر جشنواره کلر استوارت اعلام کرد که انستیتو فیلم بریتانیا بلافاصله بعد از جشنواره برنامهای با عنوان «ستارهی سیاه» را برپا خواهد کرد که با هدف قدردانی از توانایی، قدرت و تطبیقپذیری هنرپیشگان سیهچرده در نظر گرفته شده است. به همین دلیل جشنوارهی امسال با درام عاشقانهی پادشاهی متحد برنامهی خود را آغاز کرد تا تنوع نژادی سینماگران را در دستور کار خود قرار دهد و مطابق جریانهای روز اجتماعی گام برداشته باشد. این فیلمبه کارگردانی اما آسانته داستان حقیقی شیفتگی و ازدواج شاهزاده سرتسه خاما از جمهوری بوتسوانا کنونی (کشوری در جنوب آفریقا) با دختری سفیدپوست در انگلیس سال 1948 را بازگو میکند و بهخوبی فشارهای نژادپرستانه بر این زوج در آن زمان و سیاستهای دولت انگلیس در آن دوره در آفریقای جنوبی را نشان میدهد. البته فیلمهای متعددی با این سوژه به نمایش درآمدند، از جمله جدیدترین فیلم میرا نیر ملکهی کاتوه درباره زندگی قهرمان جوان شطرنج اوگاندایی، تولد یک ملت نیت پارکر و درام جنایی اسپایک لی با عنوان شایرک که در بخش نمایشهای ویژه روی پرده رفت. در بخش مسابقه نیز درام احساسی بری جنکینز با نام مهتاب (که یکی از تحسینشدهترین آثار مستقل امسال سینمای آمریکاست) و تریلر استرالیایی گولدستون به نمایش درآمدند. مهتاب با فیلمنامهی جذاب و فیلمبرداری زیبایش، سه دوره از زندگی یک انسان سیاهپوست را از کودکی تا جوانی، با جزییات کامل به نمایش میگذارد.
میرزیا/ Mirzya فیلمی از هندوستان با داستانی اسطورهای است که بهراحتی میتواند مورد توجه عموم تماشاگران قرار بگیرد ولی در نهایت نفهمیدم چرا این فیلم سر از جشنواره درآورده است؛ شاید چون تعداد افراد هندیالاصل در انگلیس زیاد است! یکی از فیلمهای درخشانی که امسال در جشنواره لندن مهمان آن بودیم، ندیمه/
The Handmaidenمحصول کره جنوبی به کارگردانی پارک چانووک بود. داستان فیلم در دوران سلطهی ژاپن بر کره در دههی 1930 اتفاق میافتد. مردی کلاهبردار یک دختر جیببر را برای اغفال و در نهایت دستیابی به ثروت خانوادگی یک زن جوان ژاپنی به کار میگیرد. داستان با پیچوخمهای متعدد و غافلگیرکنندهاش به مضامینی چون جایگاه زن و خواستههای او و انتقام میپردازد. ندیمه فیلمی استادانه است که صحنهپردازیهای گاه بینظیری در آن به چشم میآید.
تونی اردمان دیگر فیلم طولانی اما جذابی بود که جشنواره امسال را به هیجان آورد. این فیلم به کارگردانی مارن آده نگاهی پر از شوخی و کنایه به زندگی خانوادگی و روابط بین یک پدر و دختر - که شغل و حرفه خود را دارد - است. توانایی آده در استفاده از کمدی در نشان دادن روابط موجود در خانواده و حتی در محیط کاری و شرکتی بینظیر است. بازیهای عالی دو هنرپیشهی اصلی، فیلم را به سطح دیگری از موفقیت رسانده است.
سییرانوادا/ Sierranevada فیلم دیگری در بخش «گفتمان» جشنواره به نویسندگی و کارگردانی کریستی پیویو بود که با زمان 173 دقیقهای آن واقعاً شک کردم و این سؤال برایم مطرح شد که آیا باید به دیدن آن بروم یا نه؟ و حالا چهقدر خوشحالم که فرصت دیدن این فیلم را از دست ندادم. فیلم با بحث زن و شوهری شروع میشود که برای صرف ناهار جایی میروند و دوربین در داخل خودرو فضایی بسته و گاه خفقانآور را به تصویر میکشد. بهمرور متوجه میشویم که آنها برای مراسم ختمی به خانهی شخصیت اول فیلم میروند. صرف ناهار با ورود افراد جدید، دیر کردن کشیش و ورود او با تعدادی از شاگردانش، اتفاقهای غیرقابلپیشبینی و دعواهای خانوادگی، مرتب به تعویق میافتد. بیشتر فیلم در یک آپارتمان کوچک فیلمبرداری شده است تا فشار موجود بر زندگی شخصیتهای فیلم از نظر بصری هم معادلی داشته باشد. بحثهای سیاسی، اقتصادی و دلخوریهای خانوادگی همگی با دقت و حسابشده در طول داستان چیده شدهاند تا تماشاگری به فکر ترک سالن سینما نیفتد. سییرانوادا فیلمی دیدنی و جذاب و کاملاً تأملبرانگیز است که در نهایت در زمرهی آثار محبوب این دوره از جشنواره هم قرار گرفت.
یکی دیگر از فیلمهای محبوب من در این دوره، الهی/ Divines به کارگردانی هودا بنیامینا بود؛ فیلمی از یک کارگردان فرانسوی مراکشی، که پیش از این در بخش دوهفتهی کارگردانان جشنواره فیلم کن روی پرده رفته بود و جایزه دوربین طلا را برای کارگردانش به ارمغان آورده بود. این فیلم پرشور درباره دو دختر جوان است که در حاشیهی شهر پاریس در محلهای عمدتاً سیاهپوست و عربنشین مسلمان زندگی میکنند. دنیا و دوست صمیمیاش میمونا سعی دارند به چیزهایی برسند که در دنیای آنها جایی ندارد: پول و مقام. آنها در این راه وارد دنیای مواد مخدر میشوند که دردسرهای خاص خودش را به همراه میآورد. بنیامینا توانایی فوقالعادهای از خود نشان داده و فیلمی پرهیجان ساخته است که از جامعهی فرانسه به خاطر نگاهش به اقلیتهای حاشیهنشین انتقاد میکند. این دو دختر میخواهند جهان خود را خیلی سریع عوض کنند و در ضمن عاشق شوند و زندگی را تجربه کنند.
امسال یکی از محبوبترین کارگردانهای آمریکایی من، جیم جارموش، با جدیدترین فیلمش در جشنواره حضور داشت. پترسن طبق معمول به داستان زندگی آدمهای معمولی میپردازد. جارموش که قدرت بهسزایی در نشان دادن روزمرگی دارد در این فیلم نیز با بازی درخشان آدام درایور در نقش رانندهی اتوبوسی که شعر نیز میسراید به سطح دیگری از موفقیت رسیده است. انتخاب گلشیفته فراهانی برای نقش همسر این راننده هم نمایانگر وضعیت اجتماعی و حضور اقلیتهای ملیتی در آمریکا و حتی در شهرهای کوچک با انسانهای ساده است. دقت جارموش نسبت به جزییات، این داستان ساده از عشق و زندگی را به فیلمی بسیار دیدنی و لذتبخش تبدیل کرده است.
ادامه دارد