کارلووی واری شهری است در غرب جمهوری چک که به خاطر چشمههای آب زیرزمینی و اسپاهایش معروف است؛ شهری زیبا، پردار و درخت، با ساختمانهای رنگارنگ، معماری روسی و گردشگرانی که برای دیدن آفتاب و تن دادن به آن از کشورهای مختلف، بهخصوص آلمان و روسیه راهی آن میشوند. هر کسی که در خیابان دیده میشود، چه این سو و چه آن سوی رودخانهی اُر، لیوانی در دست دارد و به هر شیر آب زیرزمینی که میرسد، فارغ از گرم یا سرد بودن آب، لیوانش را پر میکند و مینوشد. کارلووی واری یک شهر تفریحی است که در روزهای جشنواره به یک خانهی بزرگ بدل میشود و پذیرای مهمانهای سینمایی خود.
مهمانهای معروفی مثل ژان رنو و چارلی کافمن که امسال به کارلووی واری آمده بودند در هتل مجلل پوپ ساکن شدند که شانه به شانهی هتل بزرگ بوداپست میزند و مهمانهای دیگر بسته به اعتبار و سابقهی حضور در دیگر هتلهای شهر. جشنواره کارلووی واری رویدادی منظم است با برنامهای جذاب و برگزارکنندگانی که هر کاری میکنند تا به مهمانان خوش بگذرد. برای همین کارلووی واری بعد از کن، ونیز و برلین و در کنار لوکارنو یکی از پنج جشنواره برتر دنیاست. امسال بخش مسابقهی جشنواره میزبان کارگردانهای خیلی معروف و ستاره نبود اما برنامهاش پر از فیلمهای جمعوجوری بود که بجز این جشنواره، فرصت تماشایشان بهسختی دست خواهد داد.
در پنجاه و یکمین دورهی این جشنواره، نزدیک به دویست فیلم کوتاه و بلند، مستند و داستانی روی پرده رفتند. این تعداد فیلم واقعاً کار برنامهریزی برای تماشای فیلمها را دشوار و دردسرآفرین میکند. بر خلاف جشنواره فیلم فجر، با داشتن کارت جشنواره میتوان به سالنهای کوچک مخصوص اصحاب رسانه رفت و همهی فیلمهای روز را دید. اما این سالنهای کوچک پس از تجربهی تماشای فیلم در سالن گرندهال هتل ترمال دیگر به چشم نمیآیند. البته تماشای فیلمها در سالن بزرگ هتل که همراه با معرفی فیلم و روی صحنه آمدن عوامل است، دشواریهای خودش را دارد. در واقع با کارت روزنامهنگار یا منتقد تنها روزی سه فیلم در این سالن یا سالنهای دیگر جشنواره (که سالن گرندهتل پوپ یکی از بهترینهایش است) میتوان دید و برای این کار هم باید صبح خروسخوان بیدار شد، قید صبحانهی هتل را زد و به صف باجهی منتقدان در هتل ترمال رسید تا شاید برای فیلم مورد نظر بلیتی یافت شود!
آنچه در ادامه آمده است بیشتر خاطرهای است از تماشای فیلمهایی که احتمالاً اغلبشان کمتر دیده خواهند شد چون آثار جمعوجوری هستند که کارشان به پخشهای گسترده و جهانی نمیکشد!
بهترین فیلم بلند داستانی
راستش انتخاب بهترین فیلم جشنواره کار آسانی نیست؛ بهخصوص که باید با خودت کنار بیایی که از دو بخش رقابتی جشنواره فیلمها را انتخاب کنی یا بخشهای دیگر را هم دخیل کنی. پنجشش فیلم در جشنواره بودند که حالا حالا فکر و ذکر مرا مشغول خود میکنند و بیش از سایر فیلمها منتظر میمانم تا فرصت دوباره تماشای آنها دست بدهد. این فیلمها بدون هیچ ترتیبی خانهی دیگران (روسودان گلورجیدزه)، زمان زندگی من نیست (سابولچ هایدو)، ایالات متحدهی عشق (توماش واسیلفسکی)، پترسن (جیم جارموش) و تونی اردمان (مارن اده) هستند. درباره تونی اردمان و پترسن احتمالاً بسیار شنیدید و بیشتر هم خواهید شنید، فقط بدانید که با دو کمدی متفاوت روبهرو هستید، اولی کمدی سیاه و تلخ و گرمی است با یک پایانبندی حیرتانگیز و دومی کمدی جارموشی است با دو بازی عالی گلشیفته فراهانی و آدام درایور با فیلمنامهای بسیار شاعرانه. خانهی دیگران فیلم اول کارگردانش است و بعد از جزیرهی ذرت و نارنگیها نوید خیزش دوباره سینمای گرجستان را میدهد. فیلم درباره اثرهای جنگ بر آدمهای معمولی است با قابهایی چشمنواز و خط داستانی بدون افتوخیزی که شما را درگیر میکند. فیلم که برنده جایزه بهترین فیلم بخش رقابتی «شرقِ غرب» شد شانس بسیاری برای حضور در جشنواره فجر دارد!
زمان زندگی من نیست برنده جایزه بهترین فیلم رقابت اصلی جشنواره شد و کارگردانش را با فیلم رادیکال «Biblioteka Paskal» (2010) میشناختم، تجربهی جدید این فیلمساز باز هم فیلمی رادیکال است که شاید بشود این طور توصیفش کرد: یک فیلم خانوادگی به سبک علیرضا داودنژاد که بسیار استادانهتر و ماهرانهتر طراحی شده است. البته منبع الهام هایدو، جان کاساوتیس بوده و فیلمش هم پر است از میگساری و دیالوگهای طولانی که در خلال آنها به درکی عمیق از پوچی و سرگشتی زوجهای فیلم میرسی و با پایان فیلم حیرت میکنی که چهطور صد دقیقه فیلمی را دنبال کردی که تقریباً از هر خط داستانی و افت و خیز درام خالی بوده است. ایالات متحدهِی عشق که در برلین نمایش داشت و برنده جایزه بهترین فیلمنامه شده بود، شبیه این است که به تماشای تابلوهایی از لوسین فروید بنشینی؛ سوژههای فیلمنامهنویس هم چهار زن بودند که انگار از روی کاناپهی معروف زیگموند فروید بلند شده باشند. این فیلم فرویدی با وجود وسواس کارگردانش در قابپردازی به لطف طنز بسیار نامحسوسش و ظرافتی که در طراحی چهار زن اصلی فیلم، از چهار نسل زنان لهستان در روزهای پس از اتمام کمونیسم خرج کرده است به تجربهی سینمایی دلانگیز و البته دلخراشی بدل میشود که سرما و سردیاش بهراحتی فراموش نمیشود.
بهترین فیلم کوتاه
جشنواره کارلووی واری چندان روی فیلمهای کوتاه تمرکز ندارد و محل تماشای فیلمهای کوتاه میشود سه بخش «ایمجینا» که ویژهی فیلمهای تجربی است، «فریمهای آینده: ده کارگردان آیندهدار» و منتخب جشنواره فیلم کوتاه پراگ. آن قدر برنامهی بخشهای دیگر وسوسهکننده بود که تنها موفق به دیدن پنجشش فیلم کوتاه شدم که از بین آنها دو فیلم تجربی بسیار تماشایی بودند؛ جنگل پژواکها (لوز الیوارز کاپله) و داخل، رو، بیرون (سباستین برامشوبر). فیلم اول اسطورهها را دستمایهی داستان مینیمال خود قرار داده است و اغلب راهها را بر تفسیرش بسته و تنها میتوانی از تماشایش و حس معمایی بدون حل آن لذت ببری و خودت را برای دیدن فیلم بعدی کارگردانش آماده کنی. اما فیلم دوم، تجربه، ادای دین و بازی است با یکی از اولین فیلمهای تاریخ سینما یعنی خروج کارگران از کارخانه (برادران لومیر). در اینجا کارخانه جای خودش را به یک دانشکده داده و حرکت افقی دوربین به سمت چپ و راست، همراه شده با قابهای دائم در حال تغییر دوربین، و تغییر کیفیت فیلم از سیاهوسفید به رنگی تا ویدئویی! این فیلم کوتاه در واقع تاریخچهی سینما را از روزهای پیدایش تا امروز با کمک چند نمای ثابت و جلوههای تصویری، روایت میکند و فیلمسازش را پیروی راه گای مدین و پیتر سکارسکی معرفی میکند.
بهترین فیلم مستند
انتخاب بهترین مستند جشنواره از میان دو فیلم درخشان اختراع (مارک لوییس) و آسمان میغرد و زمین میترسد و دو چشم برادر نیستند (بن ریورز) کار بسیار دشواری است. فیلم ریورز تجربهای منحصربهفرد است که از یک فیلم مستند گزارشگونه شروع میشود و به یک مدیتیشن در باب هستی و زندگی بدل میشود و باید دیدش تا متوجه شد که با چه اثر غریبی روبهرو هستی. فیلم به غرابت عنوانش از کارگردانی که توانسته با مستندهایش (واقعاً فیلمهای ریورز فقط مستند نیستند) مثل دو سال در دریا راههایی جدید در سینما پیدا کند و به مسیرهایی پا بگذارد که کمتر کسی واردشان شدهاست. اگر به رابطهی سینما و شهر علاقه دارد باید اختراع را ببینید؛ مستندی درخشان که منبع الهامش قضیهی «سمفونی شهرها» در دههی 1920 است. این فیلم با تصاویر چشمنواز و گاه بهتآور، ما را به شهرهای مختلفی میبرد، از تورنتو گرفته تا پاریس و در این بین ما را با هنر، معماری، زندگی شهری، زندگی روزانه و زیروبم این شهرها همراه میکند. اختراع یک تجربهی غریب است و بسیار دلنشین؛ فیلمی کاملاً سازگار با روح جشنوارهای که هدفش ایجاد فرصت برای تماشای فیلمهایی است که سعی میکنند با مدیوم سینما بازی کنند و اگر بتوانند دوباره تعریفش کنند یا تعریفی متفاوت از تعریفهای پیشین آن ارائه دهند.