روانشناس مشهور فرنگی کتابچهی موجز و مختصری با عنوان بامزهی «قورباغهات را قورت بده!» نوشته که چند سال پیش در میان دوستداران کتابهای آسانفهم روانشناسی کلی طرفدار پیدا کرد. در آن سالها بهخصوص کسانی که برای «پرزنت» کردن دیگران و جذبشان در شرکتهای هرمی آموزش میدیدند یک جلد از این جزوهی فخیمه را لابهلای دهها جزوه و کتابچهی دیگر دریافت میکردند که بهاصطلاح جزوهی آموزشیشان بود و شگردهای کار را یادشان میداد. حرف اول و آخر این کتاب این است که سختترین کار هر روز را باید در اولین فرصت انجام داد و از شرش خلاص شد تا بقیهی روز، وقت و اعصاب و تمرکز آدم مال خودش باشد. وجه تسمیهی کتاب هم یک ضربالمثل حکیمانه است که میگوید اگر قرار است روزی یک قورباغهی زنده قورت بدهید، بهتر است این کار را همان اول صبح که چشم باز میکنید انجام بدهید وگرنه تا شب باید مدام غصهی قورت دادن
قورباغه را بخورید و همهی لحظههای روز را به کامتان زهرمار کنید.
بعید است که مدیران فرهنگی و مسئولان سینمایی با سابقهی فعالیتهای آکادمیک و تجربههای مدیریتیشان وقت و فراغتی برای خواندن چنین کتابچههای دمدستی و عامهپسندی داشته باشند، اما ظاهراً ضربالمثل کذایی را شنیدهاند چون نگاهی به فهرست فیلمهایی که در پاییز امسال روی پرده رفتهاند نشان میدهد که بلاتشبیه خیلی از آنها قورباغههای بینوایی هستند که مدیران محترم تصمیم گرفتهاند زودتر قورتشان بدهند و قال قضیه را بکنند. از اینجاست که اصطلاح «اکران رفع تکلیف» در بین سینماگرها رایج شده و دربارهی بسیاری از فیلمها به کار میرود که ناگهان یک روز صبح بیمقدمه خبر اکران قریبالوقوعشان شنیده میشود. حتی بدون اینکه کپیها و مواد تبلیغیشان آماده شده باشد یا سازندگان و صاحبانشان انتظار اکرانی چنین زودهنگام را داشته باشند.
آب که از سر گذشت، غرق شدن حتمی است
پاییز پرحاشیهی سینمای ایران در حالی به نیمه رسید که مدیران و سیاستگذاران توانستند چندین رکورد دستنیافتنی را جابهجا کنند. از جمله اکران همزمان دوازده فیلم سینمایی که در نوع خود بیسابقه بود و اکران پنج فیلم از سینمای کودک در پاییز که فصل باز بودن مدرسههاست! گذشته از این شاهکارهای مدیریت و برنامهریزی، ادامه یافتن حاشیههایی که از نوروز امسال با جلوگیری از اکران گشت ارشاد و خصوصی آغاز شده بود باعث شد ناامنی و آشفتگی در فضای سینما به حد بیسابقهای بالا بگیرد. در آبان و آذر کار به جایی رسید که خیلی از سینماگران مطمئن شدند دیگر به پروانهی نمایش هم اطمینانی نیست و اکران مناسب و بیدردسر به شانس و اقبال بستگی دارد. البته فضای عمومی جامعه و شرایط سیاسی هم در نحوهی اکران فیلمها مؤثر است، اما مشکل اینجاست که این فاکتورها تابع قاعده و قانون مشخصی نیستند و تغییر دایمی و بیقاعدهی آنها پیشبینی وضعیت اکران را غیرممکن میکند.
قدر مسلم این است که فروش کلی همهی فیلمهای روی پرده پایینتر از پیشبینیهای اولیه و کمتر از قابلیتهای بالقوهی هر فیلم بوده است. یعنی بهطور کلی هر فیلمی که در پاییز 91 اکران شده، اگر در فصل و شرایط مناسبتری اکران میشد میتوانست موفقیت اقتصادی بالاتری داشته باشد. البته نسبت کاهش فروش دربارهی فیلمهای مختلف تفاوت دارد، اما اصل کاهش فروش دربارهی همهی فیلمها (شاید بجز یکیدو استثنا مثل پیمان و همبازی) یکسان است. چشمبسته میتوان مطمئن بود که فیلمی مثل بوسیدن روی ماه گرچه در هیچ شرایطی هرچند ایدهآل به فروش میلیاردی نمیرسید، اما بضاعتش دستکم از رقم کنونی بالاتر بود. بوسیدن روی ماه با وجود همهی حمایتهایی که حوزهی هنری از آن کرد و با اینکه در زمان اکرانش نه مشکل تیزر و تبلیغات داشت و نه از سینماهای پرمخاطبی مثل سینما آزادی محروم بود، نتوانست مرز 150 میلیون تومان را رد کند. در همان هفتههای اول اکران عمومی این فیلم، منوچهر محمدی (تهیهکننده) میگفت برای بوسیدن روی ماه انتظار فروشی 300 میلیون تومانی را داشته و همایون اسعدیان (کارگردان) هم معتقد بود فیلمش دقیقاً نصف بضاعتش فروخته است.
شاید تصور شود که فیلم آرام و بیحادثهای مثل بوسیدن روی ماه که شخصیتهای اصلیاش دو پیرزن هستند قابلیت جذب مخاطب را نداشته و طبیعیست که فروشش در همین حدود باشد، اما همین وضعیت دربارهی درام تجاری و ستارهدار من همسرش هستم هم عیناً تکرار شده است. محصول پرسروصدای هدایتفیلم که از جشنوارهی فجر سیام به این سو همواره یکی از اسمهای ثابت فهرست ممنوعهی «خیانت» بود با اینکه همهی امکانات برادران شایسته را در اختیار داشت و چندین هفته در سینماهای تحت مدیریت آنها روی پرده بود با فروشی کمتر از 280 میلیون به اکرانش خاتمه داد؛ یعنی شکست تجاری مطلق. آن هم برای فیلمی که ادعا میشود حدود چهار برابر فروشش برای تولیدش هزینه شده است. مرتضی شایسته در گفتوگویی رادیویی با شبکهی تهران به شوخی گفت: «الحمدلله دستمزد دوسه بازیگر فیلم با فروش گیشهاش تأمین شد. برای پرداخت باقی هزینهها هم باید به جیب مبارک مراجعه کنیم!»
از دیگر فیلمهایی که قربانی وضعیت نابهسامان موجود و بیرونقی سینما در پاییز شدند میتوان به زندگی خصوصی آقا و خانم میم اشاره کرد که سازندگانش امید زیادی به فروشش داشتند اما تا پایان آذر مجموع فروش این فیلم هم به 250 میلیون نرسید. البته اکران دومین ساختهی سینمایی روحالله حجازی همچنان ادامه دارد، اما پیداست که زندگی خصوصی آقا و خانم میم را نمیتوان در ردیف آن گروه از آثار جدیتر و خاصپسندتر سینمای ایران قرار داد که علاوه بر جلب نظر منتقدان، گیشهی موفقی هم داشتهاند. موفقیت دوجانبهی این گونه فیلمها از جایی چشمگیرتر شد که محصولات صرفاً تجاری و عامهپسند سینمای ایران یکی پس از دیگری در گیشه شکست خوردند و در مقابل، فیلمهایی مثل اینجا بدون من و اسب حیوان نجیبی است توانستند بالای جدول فروش جایی برای خود پیدا کنند. خیلیها پیشبینی میکردند زندگی خصوصی آقا و خانم میم هم در ردیف این گونه فیلمها قرار بگیرد و موفقیتش در میان منتقدان و مخاطبان خاص را با فروشی قابلقبول تکمیل کند. اما این گونه نشد. حضور حمید فرخنژاد و مهتاب کرامتی و بازی غافلگیرکنندهی ابراهیم حاتمیکیا در نقشی جذاب و کنجکاویبرانگیز هم نتوانست رونقی به گیشهی فیلم حجازی بدهد. البته فروش روزانهی زندگی خصوصی آقا و خانم میم در آخرین هفتهی آذر رو به افزایش بوده و تبلیغات شفاهی مخاطبان هم به نفع این فیلم است، اما باید دید تا کی میتواند کف فروش را حفظ کند و روی پرده بماند. ضمن آنکه این فیلم هم یکی دیگر از اعضای فهرست ممنوعهی حوزهی هنری است و سینما آزادی را در اختیار ندارد که این موضوع با اعتراض شدید کارگردانش مواجه شد. حجازی میگوید اگر سینما آزادی را در اختیار فیلمش میگذاشتند فروشش دو برابر میشد، چون جنس مخاطبانش طوری است که نوعاً مخاطب آرمانی زندگی خصوصی آقا و خانم میم هستند. در ادامه به این پدیدهی جالب که چهار فیلم با فروش روزانهی بالاتر در آذر، هیچکدام سینما آزادی را در اختیار ندارند خواهیم پرداخت.
ز کجا آمدهای آمدنت بهر چه بود؟!
اکران عمومی بعضی از فیلمهای پاییز امسال به شوخی تلخی شبیه است که از فرط تکرار رنگ ابتذال به خود گرفته باشد. نمایش عمومی فیلم ضعیف و کلیشهای و بیهدفی مثل پیمان بهتنهایی چندین پرسش ناراحتکننده ایجاد میکند؛ اینکه اساساً چنین فیلمی که همهی اجزایش رنگوبوی دههی 1370 را دارد با چه انگیزهای ساخته شده و سازندگانش چه امیدی به اکرانش داشتهاند؟ درست است که اوضاع اکران این روزها شیر تو شیر است و گیشهی هیچ فیلمی رونقی ندارد، اما انصافاً اگر پیمان در بهترین شرایط اکران میشد فروشش چهقدر بالاتر از هفده میلیون کنونی بود؟ اگر فروش پایین فیلم را هم در نظر نگیریم، باز این سوال مطرح است که پیمان برای کدام طیف از مخاطبان ساخته شده است؟ منتقدان؟ مخاطبان عام؟ سینماروهای خاصپسند؟ کسانی که دلشان برای عشقهای تینایجری و لوکیشنهای اشرافی و شیک لب دریا تنگ شده و مشتاق تماشای گیتار زدن جوانها در مهمانی و قدم زدن دخترها و پسرها روی ماسههای ساحل هستند؟ یا خانوادههایی که هفت روز هفته وقتشان را با تماشای ملودرامهای آبکی تلویزیون میگذرانند؟ به نظر میرسد حتی سازندگان فیلم هم پاسخی برای این پرسشها ندارند. پیمان پس از 21 روز با غرغر سینمادارها که از خالی بودن سالنهایشان هنگام نمایش این فیلم ناراضی بودند از پرده پایین آورده شد.
در آبان و آذر چند فیلم دیگر هم همین حکایت را داشتند. البته نه با رقم ناراحتکنندهای در حد پیمان اما به هر حال با فروشهایی کمتر از متوسط که در مقایسه با هزینههای تولیدشان به شوخی میماند. مثلاً همبازی با 28 میلیون نمونهی کامل «رفع تکلیف» بود؛ فیلمی که در فصلی نامناسب و در فضایی نامناسب نمایش داده شد و از ابتدا هم معلوم بود که موفقیتی نخواهد داشت. همبازی بجز فروش پایینش یک شباهت دیگر هم با پیمان داشت؛ این درام کودکانه هم انگار با یک دهه تأخیر اکران شده بود و حالوهوایش شبیه فیلمهای زمانهی خودش نبود. لااقل کودکانههای دیگری مثل سلام بر فرشتگان و یک فراری از بگبو اگر از لحاظ جذب مخاطب و موفقیت در گیشه شبیه همبازی بودند، سر و شکلشان به فیلمهای امروزی میخورد و برای بچههای عصر ویدئوگیم و اینترنت ساخته شده بودند. از میان فیلمهای کودکانهی اکران پاییز تنها اختاپوس اولین ساختهی سینمایی سیدجواد هاشمی بود که توانست فروش قابلتوجهی داشته باشد. اختاپوس با اتکا به فضای شاد و موزیکالش و با استفاده از سالنهای خوب از جمله سینما آزادی به مرز نیم میلیارد تومان رسید و تازه کارگردانش شدیداً گلایه داشت که از فیلمش حمایت نشده و از تلویزیون گرفته تا مدیران وزارت ارشاد هر کدام بهنوعی به اکرانش لطمه زدهاند.
در فهرست فیلمهای «باری به هر جهت» پاییز، باید پنهان و میگرن را هم جای داد. فیلمهایی که با فروش پنجاهشصت میلیونی و بدون جلب توجه منتقدان بایگانی شدند. جالب است که کارگردان میگرن در مصاحبهای کوتاه در میانهی اکران عمومی فیلمش گفته بود مطلقاً خبری از میزان فروش فیلمش ندارد و اصلاً نمیداند در کدام سینماها روی پرده است! معلوم است که وقتی مادر به این مهربانی باشد از دایه نمیتوان توقعی داشت و آخر و عاقبت فیلم این میشود که پس از شش هفته شصت میلیون بفروشد. در عوض دیگر کارگردان زنی که در پاییز فیلم روی پرده داشت تلافی کمکاری کارگردان میگرن را درآورد و تا توانست دربارهی فیلمش مصاحبه کرد و تیتر خبری ساخت. نگار آذربایجانی کارگردان آینههای روبهرو با حرارت پای فیلمش ایستاد و تقریباً از همهی جزییات اولین ساختهی سینماییاش دفاع کرد. فیلم هم حدود 150 میلیون فروخت و با اتکا به سوژهی جنجالی و لحن جسورانهاش توانست بحثهای زیادی به راه بیندازد و نظر مثبت منتقدان را هم جلب کند. آینههای روبهرو هم یکی دیگر از فیلمهای اکران پاییز بود که بالقوه استعداد فروش بیشتری را داشت.
از اکران آبان تنها یکی میخواد باهات حرف بزنه توانست گیشهی بالاتر از متوسط داشته باشد که آن هم تا حد زیادی نتیجهی فضای مثبتی بود که در حمایت از فیلم در مطبوعات و رسانهها ایجاد شد. ملودرام خوشساخت منوچهر هادی دربارهی اهدای عضو با تأکید فراوانی که در تبلیغات و تیزرهایش روی حضور شهاب حسینی کرد توانست دوستداران این بازیگر را به سالنهای سینما بکشاند. سیمرغ بلورین یکتا ناصر و تعریفوتمجیدهایی که از جشنوارهی فجر به این سو دربارهی بازی خوب او در این فیلم گفته و نوشته میشد خیلیها را برای دیدن یکی میخواد... کنجکاو کرد، اما این فیلم هم در ترافیک بیسابقهی فیلمهای روی پرده بخشی از سالنها و سانسهایش را از دست داد و فرصت پخش تیزرهای تلویزیونیاش هم بین چند فیلم همزمانش سرشکن شد. شاید برای یکی میخواد... هم باید آن ضریب کذایی را در نظر گرفت و بضاعت بالقوهاش را بیش از 300 میلیون تومان دانست. منوچهر هادی در هنگام اکران فیلمش ترجیح داد زیاد اظهار نظر نکند و در مصاحبههای انگشتشمارش هم جانب اعتدال را نگه داشت، اما در عوض یکیدو بازیگر یکی میخواد... فرصت را برای جولان دادن در سایتها و خبرگزاریها مناسب دیدند و دربارهی همه چیز از جمله نحوهی اکران فیلم و تبلیغات و شیوهی پخشش اظهار نظر کردند. از همه جالبتر بازیگری بود که همراه تهیهکننده یا به نمایندگی از طرف او به دفتر نشریههای سینمایی میرفت و برای چاپ عکسهایی از خودش روی جلد مذاکره میکرد و مبلغ پیشنهاد میداد!
از اواخر آذر هم یه عاشقانهی ساده (سامان مقدم) روی پرده رفته که فروشش در هفتهی اول حدود سی میلیون تومان بود. مدیر گروه استقلال گفته در روزهای آینده تدارک مفصلی برای تبلیغ این فیلم دیده خواهد شد و فروشش بالا خواهد رفت، اما استقبال سرد منتقدان و مخاطبان در جشنوارهی فجر و کسادی گیشهی یه عاشقانهی ساده در هفتهی اول اکران عمومیاش، نشان میدهد که سامان مقدم حق دارد بیشتر وقت و انرژیاش را صرف سریال ویدئویی قلب یخی کند. او در روزهای پیش از جشنوارهی فجر گذشته امیدواری زیادی به نمایش جشنوارهای فیلمش داشت و حتی به یادداشتها و نقدهای منفی سریعاً واکنش نشان میداد، اما حمایت تمامقدش از یه عاشقانهی ساده ظاهراً به همان دورهی کوتاه محدود بود. احتمالاً این فیلم هم پس از چند هفته معطل کردن سالنهای نیمهخالی، به بایگانی شلوغ فیلمهای باری به هر جهت امسال اضافه میشود. جالب است که حتی ستارههای فیلم هم تا اولین روزهای دی مصاحبه یا اظهار نظر خاصی دربارهی یه عاشقانهی ساده نکردهاند و اکران فیلم از هر جهت بیرونق و سرد است. یه عاشقانهی ساده فیلم پربازیگری است اما بازیگرانش را در فضایی روستایی کنار هم چیده و شخصیتهای اصلیاش دو پیرمرد هستند که نقششان را همایون ارشادی و فرهاد آییش بازی میکنند. زوج مهناز افشار و مصطفی زمانی و داستان عاشقانهی زیادی سادهی فیلم هم جذابیتهایی نیستند که مخاطب قهرکرده و سختپسند این روزها را به سالنهای سرد پاییز بکشاند. اما برای جمعبندی دربارهی اکران عمومی این فیلم باید تا اواخر دی صبر کرد.
هیاهوی بسیار برای چند ریال بیشتر؟!
عبدالرضا کاهانی در نشستی مطبوعاتی همزمان با اکران فیلمش بیخود و بیجهت در پاسخ کسانی که معتقد بودند جنجالها و مخالفتها با فیلم او و فیلم جیرانی به فروش بالای این فیلمها منجر شده گفت: «فرض بگیریم که حق با آنها باشد و حاشیهها روی فروش فیلمهای ما تأثیر گذاشته باشد. اولاً چه کسی میتواند با اطمینان بگوید که این تأثیر چهقدر است؟ ثانیاً مگر ما این حاشیهها را راه انداختهایم که حالا بابت تأثیرش روی گیشهی فیلممان مسئول باشیم؟ خودشان زدهاند و خودشان گرفتهاند، داد و هوار را خودشان راه انداختهاند و جمع کردن نیرو در خیابانها هم کار خودشان بوده. حالا به ما چه ربطی دارد که این جار و جنجال چه تأثیری روی مردم میگذارد؟ اگر مردم با شنیدن این سروصداها بیشتر علاقهمند میشوند که فیلم را ببینند تقصیر ماست؟ ثالثاً در برابر آن همه امکاناتی که از فیلم من و فیلمهای مشابه گرفته شده، اینکه یک اتفاق به نفع گیشهی بیخود و بیجهت است خیلی زیاد به نظر میرسد؟ سینما آزادی را در اختیار ما نگذاشتند، تلویزیون تیزرهای ما را پخش نمیکند و میگوید فقط صدای فیلم را روی عکسهای سیاهوسفید اجازهی پخش میدهد، تبلیغات میدانی نداریم، خیلی از حقوق اولیهی فیلم را زیر پا گذاشتهاند، آن وقت چشم ندارند ببینند که مردم به تماشای فیلمهای دلخواه خودشان میروند؟ آن زمانی که همهی امکانات در اختیار ساختههای خودشان است ما حرفی میزنیم؟ بودجههای میلیاردی و حمایتهای آنچنانی و اکران سوپرمناسب مال آنها، توجه و علاقهی مردم مال ما. این را که دیگر نمیتوانند "مدیریت" کنند. همان مدیریتی که تا حالا کردهاند برای هفت پشت سینما کافیست.»
حاشیهها و جنجالهایی که با اکران من مادر هستم و بیخود و بیجهت بالا گرفت یکی دیگر از اتفاقهای کمسابقهی این دوره بود که لااقل یک دهه از نمونههای مشابهش میگذشت، اما بر اثر سوءمدیریت و سیاستزدگی و تصمیمهای غیرسینمایی مدیران، دوباره تکرار شد. حکایت تجمعها و بیانیهها و نشستهای پرالتهاب آذر را دوستداران سینما به این زودیها از یاد نخواهند برد. فضایی که حتی اگر در همین لحظه عوض شود و همه چیز سر جای خودش برگردد، تأثیرش تا مدتها روی جو فرهنگی و سینمایی کشور باقی خواهد ماند. در این مدت عادتها و بدعتهایی رواج پیدا کرده که بعید است به این راحتی از حافظهی جمعی پاک شود یا تأثیرش از بین برود. اخلاق عمومی و لحن و بیان اکثر اهل سینما در این سالها تغییر بنیادی کرده و کمتر صنف یا گروهی پیدا میشود که پای بیانیهای شدیداللحن و خشمگین را امضا نکرده باشد یا خود را از حاشیهها و دعواها دور نگه داشته باشد. معلوم است که در این فضای آشفته و عصبی، آنچه البته به جایی نمیرسد فریاد است و برای شنیده شدن باید مدام عربدههای بلندتر و گوشخراشتر کشید. جامعهی سینمایی ایران را میتوان در تصویری کاریکاتورگونه اما تلخ و تأسفبرانگیز، اجتماع ناهمگون آدمهایی تجسم کرد که دو دست را بر گوشهایشان گذاشتهاند و بیوقفه از تهِ گلو فریاد میکشند. طبیعیست که در هایوهوی موجود، آنچه در قالب عربده و فریاد رد و بدل میشود با انبوهی ناسزا و تهمت و پیشداوری و تهدید آمیخته شده است و تا زمانی که آرامش برقرار نشود نمیتوان فهمید که چهکسی چه میگوید و حرف حساب این جماعت عصبی و خسته و عربدهجو چیست و حق با کیست؟
در پاییز کار به جایی رسید که گروهها و گرایشهای سیاسی هم آشکارا پاشنهی گیوهها را ورکشیدند و وارد گود شدند. دیگر از غرغرها و اخموتخمهای در لفافه و اعتراضهای سربسته و دربسته خبری نیست؛ هر کسی «به نوبهی خودش» بیل به دست گرفته بود تا رأسا و شخصاً زمین سینما را شخم بزند و خاک را زیر و رو کند و با دستهای خودش علفهای هرز را از ریشه بکند و به جایش بذر مفید و مناسب بکارد. و البته تعریف «مفید و مناسب» به تعداد بیلبهدستها فراوان است و مختلف. آن قدر مختلف که گاهی زمینِ کسی آسمان دیگری است و سفیدِ گروهی سیاه گروهی دیگر. خلاصه اینکه هر کسی گمان میکند حقیقت فقط نزد او و همفکرانش است و دیگران بلااستثنا گمراه و جاهل و فریبکار یا فریبخورده هستند.
نتیجهی وضعیت کنونی این شده که به هر بهانهای یک جریان تازه سر بلند میکند و حاشیههایی جدید راه میاندازد. اکران فیلم پرحاشیهی فریدون جیرانی هم یکی از این بهانهها بود که ناگهان شهر را شلوغ کرد و صدای فریادها را یک پرده بالاتر برد. من مادر هستم با تکیه بر همین سروصداها خبرساز شد و حتی در برنامههای پربینندهی خبری تلویزیون هم گزارشهایی دربارهی لزوم تحریم این فیلم یا حمایت از سازندهاش پخش شد که تأثیر مستقیمش روی مخاطبان عمومی تلویزیون که بهطور معمول از سینما فاصله دارند و حتی از فیلمهای اکرانشده در هر فصل هم بیخبرند این بود که «برویم ببینیم این چه فیلمیست که این قدر سروصدا به پا کرده!» در فرهنگ جامعهی ما هم اساساً «ممنوعه» یعنی کالای مطلوب و کمیابی که لابد ویژگی منحصربهفردی دارد و چیز باحالی است که تریبونهای رسمی سعی میکنند جلویش را بگیرند.
به این ترتیب من مادر هستم در روزهای ابتدایی اکرانش ناگهان به فروشی دست یافت که حتی برای سازندگانش هم قابل پیشبینی نبود، اما این روند فقط چند روز دوام داشت و پس از آن هر مبلغی که به حساب این فیلم نوشته شد مثل هر فیلم دیگری حاصل داشتهها و جذابیتها و بضاعت خودش بود. شاید از مجموع 900 میلیون فروش من مادر هستم تا پایان آذر نهایتاً بیست تا سی درصد نتیجهی تأثیر کنجکاویبرانگیز حاشیهها بود و نباید موفقیت تجاری فیلم جیرانی را کلاً به پای حاشیههای اطرافش نوشت یا دربارهی تأثیر این حاشیهها بر جذب مخاطب اغراق کرد. واضحترین دلیل این مدعا، مقایسهی وضعیت فروش دو فیلم جنجالی نوروز امسال یعنی گشت ارشاد و خصوصی است. هر دو فیلم پرحاشیه بودند و حتی خصوصی با دستمایه قرار دادن موضوعهای حساس و کنجکاویبرانگیز پتانسیل بیشتری برای حاشیهسازی داشت. اما با اینکه هر دو فیلم همزمان اکران شدند و حاشیههای مشابهی هم داشتند، یکی از مرز میلیارد گذشت و دیگری گیشهای زیر متوسط داشت. این مقایسه نشان میدهد که تأثیر حاشیهسازیها و تکفیرها و توقیفها بر فروش یک فیلم نمیتواند آن قدرها زیاد باشد که قابلیتهای خود فیلم نادیده انگاشته شود.
در بین جنجالها و اظهار نظرهای عجیبوغریب دربارهی اکران عمومی من مادر هستم و بیخود و بیجهت شاید از همه جالبتر این باشد که عدهای سفتوسخت به تئوری توطئه چسبیدهاند و با هر استدلالی که به دستشان میآید سعی میکنند ثابت کنند که سازندگان این فیلمها، عمداً و با برنامهریزی قبلی این جنجالها و اعتراضهای خیابانی را به راه انداختهاند تا برای فیلمشان بازارگرمی کرده باشند! انگار اینجا جاییست که یک تهیهکنندهی سینما بتواند گروههای تندرو را وادار کند به خیابان بریزند و پلاکارد به دست بگیرند. معلوم نیست طرفداران تئوری توطئه چه تصوری از میزان قدرت و نفوذ سینماگران دارند، اما حتی اگر منطقی باشد که یک تهیهکننده یا کارگردان بتواند با برنامهریزی و تصمیم خودش چنین جریانهایی را ترتیب بدهد، باز هم این پرسش باقی میماند که چرا باید چنین ریسک بزرگی را قبول کند و با دست خودش فیلمش را دمِ تیغ بدهد؟ از کجا معلوم که همان روز اول از پرده پایین آورده نشود؟ از کجا معلوم که کار سازندگان فیلم به دادگاه و زندان نکشد و ضرر هنگفتی روی دستشان نماند؟ اصلاً مگر مراحل و نتایج چنین جریانی در چنین فضایی قابل پیشبینی است که کسی بتواند با اطمینان از نتیجهی کارش، چنین نقشههای پیچیدهای را طراحی و اجرا کند