چشمانداز ۵۳۶
بهرام بیضایی: بسیار دور، چنین نزدیک شهرام جعفرینژاد: در دههی چهل، نمایشنامهنویسانی چون علی نصیریان، بیژن مفید، اکبر رادی، غلامحسین ساعدی، اسماعیل خلج، بهمن فُرسی و دیگران، راههایی نو در نمایشنامهی فارسی آزمودند و بیضایی نیز از این نسل به شمار میآید. او از سال 1340 به طور جدی به نوشتن نمایشنامه پرداخت؛ از جمله در 1341 عروسکها و غروب در دیاری غریب را نوشت و در 1342 قصهی ماه پنهان را به این دو افزود و هر سه را در یک کتاب با نام سه نمایشنامهی عروسکی منتشر کرد. در 1342 جعفر والی برای نخستین بار، نمایشنامهای از او با نام مترسکها در شب را در تلویزیون ملی ایران نمایش داد که بیضایی آن را از کارهای خامِ خود شمرده و از تجدید چاپش خودداری کرده است. اما...
فردین: شاخص یک دوران جواد طوسی: بازیگری با فرازونشیبهای محمدعلی فردین، تصویر دوگانهای را پیش روی ما قرار میدهد. ارزیابی واقعبینانهی کارنامهی فردین، مستلزم تجربه کردن عینی دورانیست که او از ابتدا تا انتها طی کرده است. فضا و حالوهوای آن دوره، نوع برخورد مخاطب عام با ستارهای که دستکم پانزده سال محبوبیت مردمی داشته، نیاز به درک درست آن شرایط و حضور فرد ناظر و تحلیلگر در دل قضیه دارد. بنابراین، نسلهای این دوران که در کوران آن مناسبات نبودهاند و ارتباط بیواسطه با شمایلی چون فردین را روی پردهی سینماها تجربه نکردهاند، نمیتوانند داوری منصفانه و جامعهشناسانهای داشته باشند...
پرویز پرستویی: دو چهرهی یک بازیگر بهزاد عشقی: از پرویز پرستویی دو چهرهی متفاوت در حافظهی سینمایی مخاطب ثبت شده است: رضا مارمولک و حاجکاظم. در مارمولک مرد میانمایه و خلافکاری است که ماسک بر چهره میزند و به قالب اشخاص ارزشی و آرمانی درمیآید تا موقعیت خود را در متن جامعهای که به کمال تزویر میکند، حفظ کند. در آژانس شیشهای برعکس، مرد ارزشمداری است که با جامعهای که ارزشهایش را به چالش میگیرد، درگیر میشود. در مارمولک بازی کاملاً نمایشی و برونگرایی دارد و در آژانس شیشهای میکوشد که از نمایشگری بپرهیزد و با نقش زندگی کند...
رضا کیانیان: بازیگری که مرا به وجد میآورد تهماسب صلحجو: رضا کیانیان سینما را خیلی زودتر از تئاتر شناخت. زمانی که رضا کوچولوی تپل خجالتی سوار بر ترک دوچرخهی پدر که هم اهل ورزش باستانی و رفیق تختی و طیب و حسین رمضان یخی بود و هم عاشق سینما، به تماشای فیلم میرفت و محو تماشای نور و تصویر میشد و رؤیا میبافت: «در مشهد خیابانی وجود داشت به نام ارگ که نُه سینما در این خیابان بود. ولی حالا نیست. اولی سانترال و آخری مولنروژ. فیلم این دو سینما نسبت به بقیه جدیدتر بود. روزهای چهارشنبه فیلمها عوض میشدند. پدر من با سینمادارها رفیق بود. عصر چهارشنبهها به تمام سینماها سر میکشید و...
نادره: همیشه مادر: یک دیدار کوتاه و غیرمنتظره با بانوی سالخورده امید نجوان: تابستان 1384 وقتی برای پیگیری و انجام یک کار صنفی به روابط عمومی خانهی سینما رفته بودم متوجه شدم در راهروی بیرون از اتاق، چند نفر استقبالکننده تلاش میکنند شخصی را به داخل دعوت کنند. همزمان با باز شدن در، وقتی آنها کنار رفتند و با اشارهی دست، مسیر ورود را به مهمان نشان دادند، ناگهان هیبت تنومند حمیده خیرآبادی در آستانهی در ظاهر شد؛ بلندبالا، خوشپوش و مثل توی فیلمها مهربان و خوشبرخورد: «تو رو خدا بفرمایید... زحمت نکشید!» روی تعارفش با من بود، و شاید منظورش این بود که مثل خیلیها به جای بلند شدن و سرپا ایستادن، سر جای خود بنشینم و...
نیکی کریمی: پایداری در برابر گزند زمان شاهین شجریکهن: در سینمای ما فرمولهای مختلفی برای رستگاری حرفهای پیشنهاد شده؛ عدهای معتقدند بازیگر باید کمکار و گزیدهکار باشد، عدهای فقط نقش اصلی قبول میکنند، برخی از جایی به بعد دیگر نقش تکراری قبول نمیکنند و دنبال پیشنهادهای «متفاوت» میگردند... خلاصه نسخههای رنگارنگی برای ماندگاری حرفهای پیچیده میشود اما نیکی کریمی در تمام این سالها مشی شخصی و جداگانهای داشته و اتفاقاً به هیچیک از باورها و دستورالعملهای رایج هم پایبندی نشان نداده است. او از سویی نقشهای مکمل دشوار بازی میکند و از سویی...
احمد شیرازی: به سبک فیلمبرداران سینمای شوروی عباس بهارلو: نخستین فیلمی که شیرازی با سیامک یاسمی همکاری میکند ظالم بلا (1336) است که او کار را نیمهتمام رها میکند و دکتر اسماعیل کوشان فیلمبرداری را به برادرش محمود کوشان میسپارد. شیرازی در این باره گفته است چون نگاتیوهایی که استفاده میکرده کهنه و فاسد بوده بهانه آورده و از ادامهی فیلمبرداری سر باز زده است: «تهیهکننده هم راضی شد، چون میگفت شیرازی وسواس دارد.» پس از این اول هیکل (1339) را برای یاسمی فیلمبرداری میکند. او همچنین فیلمبردار نخستین فیلمی است که محمدعلی فردین به اتفاق نظام فاطمی کارگردانی میکند...
حسین جعفریان: رئالیسم انسانی قصیده گلمکانی: بارها دیده شده که مدیر فیلمبرداریای کاری از دستیارش میخواهد ولی توضیحی دربارهی آن کار به او نمیدهد. به همین دلیل، بسیاری از دستیاران آنها سالها تکنیسین و دستیار میمانند؛ حتی اگر تمایل به پیشرفت در حرفهشان و انجام کارهای مستقل داشته باشند. اما حسین جعفریان، از معدود مدیران فیلمبرداریای است که تقریباً اغلب دستیارهایش هر کدام تبدیل به مدیران فیلمبرداری پرکار، خوشتکنیک و صاحب سبک میشوند؛ از جمله علیرضا برازنده، پیمان شادمانفر و علی قاضی که برای توضیح دربارهی این خصوصیت او که از نوادر جامعه است، متنی کوتاه از هر کدام از آنها گرفته شده است...
حسین ملکی: نور، دوربین، حرکت! امید نجوان: حضور در یک فیلم تبلیغاتی روغن نباتی و عکاسی در چند فیلم سینمایی، حاصل فعالیت ملکی در سالهای میانی دههی 1340، و دوران فاصله گرفتن او از بازی در تئاترهای لالهزار است تا به عشق خود، یعنی عکاسی بپردازد: «یک روز که از کنار عکاسی "فوتو آرتیست" در انتهای خیابان جمهوری فعلی رد میشدم، دیدم روی ویترین نوشته: "به یک رتوشکار نیازمندیم". وارد شدم و صاحب مغازه که بعدها متوجه شدم علی بانکی، برادر بزرگتر رضا بانکی است، پرسید: "تا به حال تجربهی این کار رو داشتی؟" گفتم: "بله." او هم بلافاصله یک جعبه که تعدادی نگاتیو داخل آن بود جلوی من گذاشت و رفت. من هم که...
بابک برزویه: مردی که همهجا هست محمد محمدیان: برزویه در یازدهسالگی این شانس را پیدا میکند در کنار عزتالله انتظامی و علی نصیریان در مدرسهای... در نقش یکی از بچههای مدرسه بازی کند که نقش بهنسبت پررنگی هم داشت. او عضو کتابخانهی کانون پرورش کودکان و نوجوانان در خیابان حجاب بود و داریوش مهرجویی انتخابش کرد. در آن فیلم عطا محمود، پسر احمد محمود عکاس فیلم بود و کارش توجه بابک را جلب کرد: «پس از آن دیگر اتفاقی نیفتاد، تا اینکه به دلیل علاقهی پدرم به عکس که همیشه یک دوربین خوب روی تلویزیون خانهی ما بود، عکاسی را تجربی آغاز و برای سازندگان فیلمهای کوتاه عکاسی کردم...
ولیالله خاکدان: کسی که از هیچ همهچیز ساخت تهماسب صلحجو: خاکدان در تروکاژهای سینمایی نیز گهگاه ذوقآزمایی میکرد. دکور و تروکاژ داماد فراری (اسماعیل ریاحی، 1345) به نام او ثبت شده است. پرویز خطیبی در کتاب خاطراتش به نمونهای دیگر از تروکاژهای او اشاره دارد، وقتی علیاصغر گرمسیری پیشنهاد میدهد یک فیلم تبلیغاتی برای روغننباتی اطلس بسازند و در آن یک موشک به فضا بفرستند (علیاصغر گرمسیری همان استاد پیشکسوت تئاتر است که آن سالها ریاست روابط عمومی یک شرکت روغننباتی را بر عهده داشت.) ساختن ماکت موشک اجرای تروکاژهای مربوطه را به خاکدان میسپارند...
بهرام زند: حکاکی با صدا نیروان غنیپور: بهرام زند با نام شناسنامهای ابوالفضل بهرامزندی متولد 1328 در تهران، از دوران تحصیل به هنگام درس جواب دادن متوجه واکنش همکلاسیها به صدایش شده و به خاص بودن جنس صدا و نوع بیانش پی میبَرَد. از آنجا که به مطالعهی کتاب بهویژه کتابهای تاریخی و زبان فرانسه علاقه داشته، بهمرور جذب کارهای هنری میشود و حتی در رشتهی فیلمبرداری مدرک فوقدیپلم میگیرد. تا اینکه در سال 1347 پس از آشنایی با دوبلهی فارسی به استودیو شهاب مراجعه می کند و زیر نظر زندهیاد مانی (محمد) خواجویها امتحان صدا میدهد که مصادف میشود با اعتصاب انجمن گویندگان و...
تاجی احمدی: صدای عمیق و دلنشین علی باقرلی: از لحاظ سبکشناسی در نگاه اول، سن صدایی تاجی احمدی مانند مهین کسمایی، نجمه فروهی، نیکو خردمند، شهلا ناظریان، زهره شکوفنده و مینو غزنوی، بیشتر در ردهی صداهای دخترانه جای میگیرد تا زنانه. به همین دلیل او گزینهی مناسبی شد برای ستارگان معروف آن زمان یعنی جین فاندا، ناتالی وود، دبی رینولدز، شرلی جونز، کارول بیکر و استلا استیونس که تمامشان در آن زمان چهرههایی ظریف و جوان داشتند و بیشتر وقتها تاجی احمدی انتخاب اول مدیران دوبلاژ برای آنها بود؛ که البته جین فاندا و ناتالی وود بیشتر از بقیه با جنس صدای خاص احمدی جور بودند و...
مجتبی میرزاده: آچار فرانسهی موسیقی فیلم علی شیرازی: مجتبی میرزاده، مرد چندکارهی موسیقی فیلم (و موسیقی محض) ایرانی و بهاصطلاح «آچار فرانسه»ی این رشته بود. اما به نظرم این توصیفها نیز بهتمامی، گویای شخصیت هنری/ سینمایی او نیست. حالا که حدود دوازده سال از خاموشی میرزاده میگذرد، همهچیز (از جمله حالوهوای موسیقی فیلم و نوع نگاهها و انتظارها از آن) تغییرهای شگرفی کرده است. نسلی هم از راه رسیده که مجتبی (نام کوچک میرزاده) را مجتبا مینویسند و وقتی - از سر عادتی دیرینه - از آنها میپرسی «دوزاریات افتاد؟» به جای پاسخ، با تعجب میپرسند دوزاری دیگر چیست...
ایرج: صدای معیار: آوازخوان سینما علی شیرازی: حسین خواجهامیری با نام هنری ایرج، یکی از خاطرهسازترین نامهای تاریخ سینمای ایران است و تعداد زیادی از ترانهی فیلمها، تصنیفها و آوازهای این سینما با صدای یگانهاش ثبت شده و بخش بسیار مهمی از تاریخچهی مقولهی ترانهی فیلم ایرانی را به نام خود رقم زده است. او بیتردید محبوبترین و مهمترین نام در این زمینه به شمار میرود. زیرا هم بخش مهمی از پرسونای مشهورترین ستارهی تاریخ سینمای ما را آفریده (همراه فردین و چنگیز جلیلوند، هر کدام به سهم خود) و هم از طریق معرفی صدای بیمانندش در فیلمها، و البته حضور مداومش در برنامهی رادیویی موفق گلها و...
همایون شجریان: خواندن برای گوشها و چشمها سمیه قاضیزاده: دوازده سال پیش، در سال 1384 اولین حضور همایون در یک محصول تصویری در سریال رسم عاشقی (سعید سلطانی) اتفاق افتاد؛ قطعهای که او روی تیتراژ پایانی این سریال خواند و در ماه رمضان آن سال پخش شد. خیلیها به دلیل اجرای قدرتمند همایون از «آتش دل» یا همان تصنیف معروف «آتشی در سینه دارم جاودانی» ساختهی زندهیاد مرتضی نیداود، آهنگساز و نوازندهی برجستهی تار، پای تماشای سریال نشستند و این استقبال مقدمهی ورود همایون شجریان به سینما شد: «پیشنهاد فعالیت در رسم عاشقی توسط یکی از دوستان به من داده شد که برای اجرای یکی از تصنیفهای قمرالملوک وزیری بود...
جمشید ارجمند: قرارمان این نبود، بابا لیلا ارجمند: میز بابا دوتا کشو دارد. کشوها را باز نکردم و هنوز در حسرت این ماندهام که توی کشوها چه بوده. یک قلمدان قدیمی روی میز بابا بود با کلی نقاشی گل رویش. برادرم همیشه تذکر میداد که آرام درش را باز کنم. در قلمدان قلم نی بود... اتاق و میز کار بابا ابهت داشت. حضور مهمی را درش حس میکردی، حتی اگر کسی آنجا نبود. برای من که همهچیز در وجود، بودن و داشتن خلاصه میشد، ناگهان یک مفهوم شکل گرفت! مفهوم ترس، ترس از نبودنِ همیشگی که بعدها فهمیدم همان مرگ است. فکر کردم اگر این میز خالی بماند، اگر بابا دیگر در این اتاق نیاید، اگر بابا نباشد! و لرزیدم و دلم ریخت و یخ کردم...
ایرج کریمی: منتقد به عنوان مؤلف امیرعطا جولایی: راه روشنفکری را از فهم سینما به عشق ماندگارش به ادبیات پیوند زد و ملازمت این دو را در عمل ثابت کرد. سلیقهای ممتاز داشت در شناخت اصل از بدل ادبیات داستانی. ابزار فرهیختگی را گوهری داشت. به دنبال کسبشان نبود؛ که میدانیم اصولاً به این راحتی هم به چنگ نمیآیند. بیآنکه تلاش کند برای خودنمایی، آن قدر مرکزیت داشت که پاتوقاش تبدیل شود به محلی برای گردهماییهای سینمایی/ ادبی و بروند و از کنار او بودن بیاموزند. تفاوتهای ماهوی سینمای اروپا و آمریکا را با کمک حافظه و قدرت استدلال به سلسلهمطالبی تبدیل کرد که...
«دنیای تصویر»: میراث یک نشریه رضا درستکار: اولین و بزرگترین کار «دنیای تصویر» به نظرم گرداندن پیکان نقد از شیوهی انکار و سلب، به سمت مباحثه و گفتوگو با سینمای ایران در مجله بود. در پایان دههی 1370 آن جریان سلبی تغییر کرده و ادبیات سینمایی بهکل به سمت اثبات سینمای ایران چرخیده بود و همهی محیط را تحت تأثیر قرار میداد. نمیخواهم مانند بعضی از همکاران گرامی، شأن تاریخ را به فعالیتهای این مجله و شروع جدی فعالیتهای خودم در آن کاهش داده یا مطابقتی جاعلانه از موضوع به دست بدهم. هر کسی هر کاری در هر جایی کرده، در ویترین و در تاریخ سینما موجود است. و باز هم خوشبختانه همهی فعالیتها ثبت شده و قابلاندازهگیری است...
استودیو عصر طلایی: از اوج تا عوج عباس بهارلو: در آغاز دههی 1330 که چند تاجر فعال با اجاره کردن یک اتاق کوچک و تهیهی چند ابزار کهنه و اولیهی فیلمسازی و با یدک کشیدن نام استودیو وارد عرصهی فیلمسازی شده بودند و اغلبشان فیلمهای ناموفق و کمفروش میساختند، دولت وقت (دولت دکتر محمد مصدق) با تصویب چهل درصد عوارض بر فعالیتهای فیلمسازی درِ بسیاری از دفترهای تولید و توزیع فیلم را تخته کرد، و فقط چند استودیوی بزرگ فعال و مجهز باقی ماندند. «استودیو عصر طلایی» در همین دوره تأسیس شد؛ در دورهای که پارهای از نویسندگان سینمایی خواهان ائتلاف استودیوهای کوچک بودند و در گزارشهایشان فضای شلختهای از استودیوهای فیلمبرداری ترسیم میکردند...
سینماسوزیهای 48: راز سربهمهر عباس بهارلو: شروع این نوع آتشسوزیها از سوم شهریور 1347 با «سینما تهران» (چهارراه اسلامبول) و در جوار آن «هتل پالاس» بود. «سینما تهران» و «هتل پالاس» در کنار ساختمان پلاسکو قرار داشتند که در سال 1341 تأسیس شده بود. «هتل پالاس» و «سینما تهران» قدمتی طولانیتر از ساختمان پلاسکو داشتند، و از دههی 1320 با نام هتل و «سینما پالاس» شناخته میشدند. حریق «سینما تهران» موقع نمایش فیلم غروب بتپرستان رخ داد. حضور مردم در «هتل پالاس»، «سینما تهران»، ساختمان هفدهطبقهی پلاسکو، بانک تهران، صرافیها و مغازههای بزرگ سبب شد که ادارهی آتشنشانی تهران...
پردیس کورش: پل ارتباطی میان هنر، صنعت و تجارت مازیار فکریارشاد: پردیس سینمایی کورش پنجم شهریور 93 با اکران شهر موشها2 فعالیت خود را آغاز کرد. سینمایی با دوازده سالن در حاشیهی بزرگراه ستاری، اندکی بالاتر از بزرگراه حکیم. گروه صنعتی گلرنگ با هدف احداث یک مرکز تجاری عظیم در غرب تهران، دو طبقه از آن را به یک مجتمع سینمایی با گنجایش 2800 صندلی اختصاص داد. مجتمعی که بهزودی به قلب تپندهی اقتصاد سینمای ایران بدل شد. پردیس کورش احتمالاً تنها مجتمع سینمایی است که تمامی فیلمهای روی پرده در یک دورهی اکران را نمایش میدهد؛ چه فیلمهای جریان اصلی و چه فیلمهایی گروه هنر و تجربه که...
شهر فرنگ و شهر قصه: سینما پارادیزوی من شهرام جعفرینژاد: پیشتر هم در تهران، سینماهای دوقلو - سالنی در زیرزمین سالنی دیگر - احداث شده بود، مانند رویال و بب یا بهترش پارامونت و سینهموند، اما با این زیبایی و کمال معمارانه (کار مهندس نصرالله پرنگی - متولد 1313 در مشهد - که عمرش دراز باد)، هرگز. حجم شکیل و متناسب بیرونی و سالنهای انتظار چندبخشی با منظرهای متنوع و پلههای راحت و سالنهای نمایشی با بهترین ابعاد و فواصل و چیدمان صندلیها که از هر نقطه، دید مناسبی به پرده داشتند به کنار، همیشه لذت میبردم از این که خروجی شهر فرنگ از شهر قصه سر درمیآورد و خروجی شهر قصه از شهر فرنگ؛ مثل دسر بعد از غذا...
کانونهای فیلم در ایران: هابیل و هانری و فرخ و دیگران عباس بهارلو: غفاری در مقام «دبیرکل کانون ملی فیلم ایران» در آذر 1328 نخستین جلسهی نمایش «کانون ملی فیلم» را برگزار کرد. او در این دوره نهفقط به هیچ دستگاه دولتی وابستگی نداشت، بلکه به دلیل گرایشهای سیاسی در نشریههای «کبوتر صلح» و «ستارهی صلح» نیز قلم میزد، و مقالههایش را با نامهای مستعار م. مبارک و آذرگون امضا میکرد. نخستین جلسههای «کانون ملی فیلم»، به روایت غفاری، در مکانهایی مثل «موزهی ایران باستان»، «تالار فرهنگ» و «هنرستان هنرپیشگی تهران» برگزار شد. خود او دربارهی میزان استقبال علاقهمندان سینما در آن سالها گفته است...
شمسالله دولتشاهی (چیچو): قلندر کوچهی سرخپوستها حمیدرضا حاجیحسینی: مهدی هاشمی در مراسم تقدیرش در افتتاحیهی سیودومین جشنوارهی فیلم فجر، چیچو، غلام ژاپنی و ممد لالی را به روی صحنهی تالار وحدت فراخواند و از آنها تقدیر کرد که این کار او در واقع بازآفرینی خاطرهای بود که هاشمی از همکاری با این افراد در دو فیلم با یک بلیت داشت. چیچو از میان بازیگران و کارگردانان از جمشید مشایخی و یدالله صمدی به عنوان کسانی که برخورد خوبی با او داشتهاند یاد میکند. شاید چیچو از معدود آدمهای ارباب جمشید باشد که سرنوشت خیلی بدی پیدا نکرد. خانهای در خیابان پامنار دارد و... |