نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

انتخاب منتقدان و نویسندگان (از الف تا ج)

محسن آزرم
   ایرانی
(به‌ترتیب الفبا)
• بودن یا نبودن (کیانوش عیاری، 1377
• پرده‌ی آخر (واروژ کریم‌مسیحی، 1370)
• خشت و آینه (ابراهیم گلستان، 1344)
• سوته‌دلان (علی حاتمی، 1356) [و حاجی واشنگتن (حاتمی،1361- 1377)]
• شوکران (بهروز افخمی، 1379) [و جهان‌پهلوان تختی (افخمی، 1378)]
• غریبه و مه (بهرام بیضایی، 1354) [و باشو، غریبه‌ی کوچک (بیضایی، 1368)
• گوزنها (مسعود کیمیایی، 1354)
• لیلا (داریوش مهرجویی، 1376) [و درخت گلابی (مهرجویی، 1377)
• ناخدا خورشید (ناصر تقوایی، 1366) [و کاغذ بی‌خط (تقوایی، 1381)]
• ناصرالدین‌شاه آکتور سینما (محسن مخملباف، 1371)

   خارجی
• آمارکورد (فدریکو فلینی، 1974) [و جولیتای ارواح (فلینی، 1965)]
• بل دوژور (لوییس بونوئل، 1966) [و افسون آرام بورژوازی (بونوئل، 1972)]
• پی‌یروی دیوانه (ژان‌لوک گدار، 1965) [و از نفس افتاده (گدار، 1960)]
• چشم‌های تمام بسته (استنلی کوبریک، 1999) [و 2001: یک اودیسه‌ی فضایی ( کوبریک، 1968)]
• راننده‌ی تاکسی (مارتین اسکورسیزی، 1976) [و دوستان خوب (اسکورسیزی، 1990)]
• ژول و ژیم (فرانسوا تروفو، 1961) [و چهارصد ضربه (تروفو، 1959)
• سرگیجه (آلفرد هیچکاک، 1957) [و بدنام (آلفرد هیچکاک، 1946)]
• غرامت مضاعف (بیلی وایلدر، 1944) [و سانست بولوارد (وایلدر، 1950)]
• ماجرا (میکل‌آنجلو آنتونیونی، 1959) [و شب (آنتونیونی، 1960)]
• مرد سوم (کارول رید، 1949) [و چترهای شربورگ (ژاک دمی، 1964)]
و سلین و ژولی قایق سواری می‌کنند (ژاک ریوت، 1974)، مزاحم زیبا (ریوت، 1991)، چاقو در آب (رومن پولانسکی، 1962)، نمره‌ی اخلاق صفر (ژان ویگو، 1933)، آنی هال (وودی آلن، 1977)، ریو براوو (هوارد هاکس، 1959)، همه چیز در باره‌ی ایو (جوزف منکه‌ویتس، 1950)، سامورایی (ژان‌پی‌یر ملویل، 1967)، جانی گیتار (نیکلاس ری، 1954)، کلمانتاین عزیز من (جان فورد، 1946)، بچه‌ی رزمری (رومن پولانسکی، 1968)، زندگی دوگانه‌ی ورونیک (کریشتف کیشلوفسکی، 1991)، پرسونا (اینگمار برگمان، 1966)، همشهری کین (اورسن ولز، 1941)، سایه‌ی یک شک (آلفرد هیچکاک، 1943)، نینوچکا (ارنست لوبیچ، 1939)، شاهین مالت (جان هیوستن، 1941)، بهترین سال‌های زندگی ما (ویلیام وایلر، 1946)، خواب ابدی (هاکس، 1946)، آواز در باران (استنلی دانن و جین کلی، 1952)، جوانی بدون جوانی (فرانسیس فورد کوپولا، 2007)، نامه‌ی زنی ناشناس (ماکس اوفولس، 1948)،...

* آیدین آغداشلو (که خدا عمر پربرکتش را دوچندان کند) یک‌بار نوشته بود که فیلم‌های عمر هر آدم قرار نیست بهترین‌های تاریخ سینما باشند؛ قرار است فیلم‌هایی باشند که جایی، در گوشه‌ی ذهن او مانده‌اند. خلاصه این که قرار است فیلم‌هایی باشند که چند بار (سالی یکی دو بار) آن‌ها را می‌بیند و صحنه‌های مختلفی از آن را، به دلایلی، گوشه‌ی ذهنش دارد. اما نکته‌ی دیگری هم در این بین هست که نباید فراموش کرد. فیلم عمر، قاعدتاً، محصول سال‌ها فیلم‌دیدن است و سال‌ها فیلم‌دیدن معنای روشن و واضحی دارد؛ تماشای همه‌ی فیلم‌‌ها و انتخاب بهترین‌ها برای روز مبادا. اما در این سال‌ها ، به برکت دی‌وی‌دی فیلم‌هایی را که قبلاً دیده بودیم، دوباره تماشا کردیم و فیلم‌هایی را که ندیده بودیم، بالاخره،‌ دیدیم و اصلاً خوبی این در دسترس‌بودن همین است که می‌شود نسخه‌ی تصحیح‌شده و درست (مثلاً) مرد سوم را بارها تماشا کرد، یا پی‌یروی دیوانه‌ای که این روزها در دسترس است (نسخه‌ی کرایتریون)، چنان تصویر شفافی دارد که دل‌کندن از آن آسان نیست. و همین‌طور است چترهای شربورگ که نمی‌دانم چند نفر این موزیکال فرانسوی خوش‌آب‌ورنگ را دیده‌اند و پسندیده‌اند. در همه‌ی این سال‌ها، بخش اعظم فیلم‌هایی را که در دسترس‌مان بوده از نظر گذرانده‌ایم و خدا می‌داند که چند فیلم شاهکار و خوب و معمولی و ضعیف بین‌شان بوده است. اما یک چیز دیگر را هم باید در نظر داشت؛ این‌که منتقدهای فرنگی، فیلم‌ها را به وقتش دیده‌اند (می‌بینند) و به‌مرور، ظرف سال‌ها، فیلم‌های محبوب‌شان را انتخاب می‌کنند. به‌هرحال فرق است بین منتقدی فرنگی که در پنجاه سالگی فیلم‌های محبوبش را انتخاب می‌کند و ما که به برکت دی‌وی‌دی تازه فیلم‌ها را دیده‌ایم، ناگهان فیلم عمرمان را انتخاب می‌کنیم. خلاصه کنم؛ انتخاب سختی‌ست و عادلانه هم نیست. فیلم‌های خوب زندگی ما، بیش‌تر از این‌هاست و این فهرست کوتاه را فقط به نشانه‌ی علاقه به سینما بگیرید و سپاسی از همه‌ی منتقدان تیزبین و زیرک نسل‌های پیش از ما که سال‌ها پیش بهترین‌ها را انتخاب می‌کردند. همین.

بهداد آوند امینی
   خارجی
(به‌ترتیب سال ساخت)
• ناشناخته (تاد براونینگ، 1927)
• قطار سریع‌السیر شانگهای (جوزف فون استرنبرگ، 1932)
• گربه‌ی سیاه (ادگار اولمر، 1934 )
• التهاب شدید (رائول والش، 1949)
• سرگیجه
• ببر اشناپور و مقبره‌ی هندی (فریتس لانگ، 1959)
• سردابه و پاندول (راجر کورمن، 1961)
• دوزخ (داریو آرجنتو، 1980)
• تویین پیکز: آتش با من گام بردار (دیوید لینچ، 1992)
• سویینی تاد: آرایشگر اهریمن خیابان فلیت (تیم برتن، 2007)
* فیلم دیدن (در کنار موسیقی گوش دادن) تنها لذت واقعی زندگی من است. پس در بازی خطرناک «ده فیلم یک عمر»، به‌عمد، کمدی‌ها و موزیکال‌ها، و دیگر گوشه‌های شیرین و شادمانه‌ی پرده‌ی نقره‌ای را از قلم می‌اندازم؛ دمی سپردن روح به تاریکی سینما، به جستجوی شور و هیجان و احساسی که از دل سایه‌های تیره و تلخ مرگ جان می‌گیرد.

آیدین آغداشلو
   خارجی (بدون ترتیب)
• سنسو (لوکینو ویسکونتی، 1954)
• هشت‌ونیم (فدریکو فلینی، 1963)
• همشهری کین
• قاعده‌ی بازی (ژان رنوار، 1939)
• سانست بولوارد
• M را برای قتل بگیر (آلفرد هیچکاک، 1954)
• جنرال (باستر کیتن و کلاید بروکمن، 1926) و مجموعه فیلم‌های باستر کیتن
• پروویدانس (آلن رنه، 1977)
• فانی و الکساندر (اینگمار برگمان، 1982)
• تمام فیلم‌های تام و جری

* ده سال پیش که ده فیلم مورد نظرم را باید انتخاب می‌کردم نوشتم: «هرکدام از فیلم‌های عمرم را بارها دیده‌ام و هر بار ـ تا به الان تا به امروز ـ دیده‌ام که همچنان سر پایشان ایستاده‌اند.» خب اینطور نیست. حالا جور دیگری می‌بینم و خیلی‌هایشان را دیگر چندان دوست ندارم و شاید ده سال دیگر ـ کدام ده سال دیگر؟ ـ از سر تا پای این فهرست هم تغییر کند. به همین خاطر است که این فهرست ـ و هر فهرست دیگری ـ گزارش «حال» لحظه‌ی آدم است تا فهرستی مهم و ماندگار و جدی.

محمد آقازاده
   ایرانی
• باشو، غریبه‌ی کوچک
• هامون (داریوش مهرجویی، 1369)
• قیصر (مسعود کیمیایی، 1348)
• بای‌سیکل‌ران (محسن مخملباف، 1368)
• ناخدا خورشید
• دونده... (امیر نادری، 1364)
• رنگ خدا (مجید مجیدی، 1378)
• مادر (علی حاتمی، 1369)
• بادکنک سفید (جعفر پناهی، 1374)
• گوزنها

   خارجی
• توت‌فرنگی‌های وحشی (اینگمار برگمان، 1957)
• هشت‌ونیم
• همشهری کین
• 2001: یک اودیسه‌ی فضایی
• آینه (آندری تارکوفسکی، 1975)
• زندگی دوگانه‌ی ورونیک
• دزدان دوچرخه (ویتوریو دسیکا، 1948)
• مرگ در ونیز (لوکینو ویسکونتی، 1971)
• پدرخوانده (فرانسیس فورد کوپولا، 1972)
• هفت سامورایی (آکیرا کوروساوا، 1954)

بابک احمدی
   خارجی (بدون ترتیب)
• کلام (کارل تئودور درایر، 1955)
• جیب‌بر (روبر برسون، 1959)
• آخر بهار (یاسوجیرو اوزو، 1949)
• ایثار (آندری تارکوفسکی، 1981)
• طلوع (فریدریش ویلهلم مورنا، 1927)
• آتالانت (ژان ویگو، 1934)
• اوگتسو مونوگاتاری (کنجی میزوگوچی، 1953)
• پرسونا
• استرومبولی (روبرتو روسلینی، 1949)
• گذران زندگی (ژان‌لوک گدار، 1962)

جمشید ارجمند
   ایرانی
(بدون ترتیب)
• پرده‌ی آخر
• گوزنها
• اجاره‌نشین‌ها (داریوش مهرجویی، 1366)
• خانه‌ی دوست کجاست (عباس کیارستمی، 1367)
• باشو، غریبه‌ی کوچ
• آژانس شیشه‌ای (ابراهیم حاتمی‌کیا، 1377)
• بانوی اردیبهشت (رخشان بنی‌اعتماد، 1377)
• کاغذ بی‌خط
• بوی کافور، عطر یاس (بهمن فرمان‌آرا، 1379)
• دونده...

   خارجی
(بدون ترتیب)
• سرگیجه
• همشهری کین
• عصر جدید (چارلی چاپلین، 1936)
• جویندگان (جان فورد، 1956)
• مزد ترس (هانری‌ژرژ کلوزو، 1952)
• زیر بام‌های پاریس (رنه کلر، 1930)
• قاعده‌ی بازی
• هشت‌ونیم
• ریو براوو
• پدرخوانده

لیلا ارجمند
   ایرانی
• سوته‌دلان
• دایی جان ناپلئون (ناصر تقوایی، 1355)
• طوطی (زکریا هاشمی، 1357)
• گوزنها
• کندو (فریدون گله، 1354)
• نازنین (علیرضا داودنژاد، 1355)
• باشو، غریبه‌ی کوچک
• پرده‌ی آخر
• زیر پوست شهر (رخشان بنی‌اعتماد، 1379)
• آژانس شیشه‌ای

   خارجی
• بدنام
• کازابلانکا (مایکل کورتیز، 1942)
• تعطیلات رُمی (ویلیام وایلر، 1953)
• دزدان دوچرخه
• ویریدیانا (لوییس بونوئل، 1961)
• جاده (فدریکو فلینی، 1954)
• دیو و دلبر (ژان کوکتو، 1946)
• M (فریتس لانگ، 1931)
• روشنایی صحنه (چارلی چاپلین، 1952
• باد صبا (آلبر لاموریس، 1972)

* بازی عجیبی است این انتخاب بهترین‌ها؛ آن هم وقتی پای انتخاب بهترین‌های عمر در میان باشد؛ آدم را خوب مشغول می‌کند. بد نیست، خوش می‌گذرد... آدم چند روزی ذهن مغشوش و آشفته‌اش را کندوکاو می‌کند تا بهترین خاطراتش را که از دیدن لذت‌بخش‌ترین فیلم‌های عمرش نصیبش شده بازبینی کند... و این لذت‌بخش‌ترین‌ها لزوماً همیشه شادی‌آور نبوده‌اند. این‌جاست که پای وجدان هم کم‌کم به میان می‌آید، که آیا صِرف لذتی که منِ آدمی از دیدن فیلم‌های بسیار برده‌ام کافی است؟ یا کلاهم را قاضی کنم و بگویم که نه بابا انصافاً مثلاً نابودگر 2 فیلم خوش‌ساخت‌تر، هوشمندانه‌تر و کارشده‌تر از خیلی از فیلم‌های ماندگار تاریخ سینماست. ولی واقعیتش لذتی نبردم از دیدن این فیلم. تحسینش کردم و درود فرستادم بر توانایی کارگردانش. دست مریزاد! اما خیالم راحت می‌شود وقتی یاد حرف استاد بزرگوارم آیدین آغداشلو می‌افتم که می‌گفت: «خیلی از نقاشی‌ها فقط برای این کشیده می‌شود که توانایی و مهارت فنی سازنده‌اش را به رخ بکشد، با دیدنش می‌فهمی که این آدم چه قوی‌دست است، ولی حسی را به آدم منتقل نمی‌کند.» چیدن همه‌ی این صغری‌کبری برای این بود که باز یادم بیفتد و ایمان داشته باشم به این‌که به تعداد تماشاگران هر فیلمی بالقوه منتقد وجود دارد که ممکن است بسته به شرایط روحی، ذهنی و جسمی‌اش هنگام تماشای فیلم، آن فیلم به دلش بنشیند یا نه! گیریم از میان خیل این منتقدان بعضی‌ها با ذکاوت و دانش فنی بیش‌تر، مستدل‌تر قضاوت کنند. بنابراین با احترام برای همه‌ی اساتید سینما که کارشان را استادانه انجام می‌دهند، کلاهم را برمی‌دارم و می‌گویم: «من، صرفاً به حسم مراجعه می‌کنم، به آن‌چه بیش‌تر در ذهنم رسوب کرده و محکم و استوار ایستاده است؛ شاید بهترین از دید فنی و کارگردانی نباشد، اما بهترینِ حس و غریزه‌ی من است. ... و اما ده سال پیش در این نظرخواهی نبودم. نکته‌ی تلخش این‌جاست که حالا تفهیم شدم عمری را سپری کرده‌ام که باید فیلم‌های عمرم را انتخاب کنم! در نتیجه بی‌آن‌که بخواهم شیوه‌ی کمیت و کیفیت فیلم دیدنِ اکنونم را با ده سال گذشته و بیش‌تر البته... مقایسه کنم، فقط به ذکر دو نکته بسنده می‌کنم:
1- فیلم‌های ایرانی: سال‌های نسبتاً زیادی شرکت در جشنواره‌ی فیلم فجر جزو مراسم آیینی زندگی‌مان بود؛ به دو دلیل، این‌که یک: دوستان عزیزمان را ببینیم و کیف کنیم و گپی بزنیم و گفت‌وگویی و... و دو: این‌که ذخیره‌ی فیلم‌های ایرانی‌مان را برای تمام سال تکمیل کنیم که الحق می‌شد. اما حالا چند سالی است که دیگر نه از دوستان عزیزمان در سینمای مطبوعات خبری هست و فیلم ایرانی‌ای که مشتاق دیدنش باشیم برای این‌که در جریان تاریخ سینمای کشورمان باشیم... آیا حالا اصلاً ما سینما داریم؟
حالا بماند این‌که چند سال باید منتظر باشیم تا «اتفاقاتی» مثل درباره‌ی الی... بیفتد. نتیجه‌اش این می‌شود که کنجکاوی ناچیزمان را در باب سینمای ایران با VCD یا DVD های موجود در بازار ارضا می‌کنیم.
2- سینمای جهان که فقط در جهانِ خارج از ایرانِ ما معنای واقعی دارد. برایم اصلاً مهم نیست که فیلم تازه و معروفی از سینمای جهان را در سینما فرهنگ نمایش می‌دهند. هیچ‌وقت برای دیدنش سر و دست نمی‌شکنم، به این دلیل خیلی واضح و با این فلسفه‌ی ساده‌ی افلاطونی که اصولاً چیزی که ما می‌بینیم، حقیقت آن پدیده، شیء، واقعه یا فیلم نیست، بلکه تقلید یا تصویر آن پدیده، واقعه یا فیلم است. و زمانی که بنیاد و شالوده‌ی این پدیده، واقعه، یا فیلم دوباره به دست خودمان شکسته و باز ساخته شود (خودمانی‌اش می‌شود «سانسور») آن وقت باید بسیار کم‌توقع و کم‌خواه باشیم که به تقلیدِ تقلید این ماجرا بسنده کنیم. پس برای نزدیک‌تر شدن به حقیقت، باز هم به سینمای خانگی‌مان قانعم و راضی. و شکر خدا که آخرین فیلم‌های سینمای جهان حالا دیگر به‌راحتی در دسترس همه هست... شاید فرصتی باشد و عمری برای دیدن آن‌ها در زادگاهِ اصلی‌شان... جایی در دوردست‌ها، آن سوی آب‌ها...

مازیار اسلامی
   خارجی
• طلوع
• قاعده‌ی بازی
• سوپ اردک (لیو مکری، 1933)
• داشتن و نداشتن (هوارد هاکس، 1944)
• از دل گذشته‌ها (ژاک تورنور، 1947)
• دو سه چیزی که درباره‌اش می‌دانم (ژان‌لوک گدار، 1967)
• بل دوژور
• راننده‌ی تاکسی
• کلاه (ژان‌پی‌یر ملویل، 1962)
• شمال به شمال غربی (آلفرد هیچکاک، 1959)
* این فهرست چندان مشمول قاعده‌ی «حرف مرد یکیه» نیست و احتمالاً در آینده هم نخواهد بود. نسبت به انتخاب قبلی، فیلم‌هایی تغییر کرده‌اند و در انتخاب احتمالی بعدی هم فیلم‌هایی تغییر خواهند کرد. فهرست جدید حاصل رژیم جدید فیلم‌بینی در چند سال اخیر هم هست که دست‌کم به لحاظ کمّی بر دیده‌های یک فیلم‌بین پاره‌وقت تأثیر گذاشته است. این رژیم تفاوت شگرفی دارد با تجربه‌ی تماشای فیلم در قالب وی‌اچ‌اس‌های تراک (Track)‌دار یک دهه قبل‌تر. کم‌تر کسی است که تراک‌های مزاحم فیلم‌های وی‌اچ‌اس را تجربه نکرده باشد. تجربه‌ای که همراه بود با قیژوقوژهای مخوف دستگاه‌های پخش که هم‌اینک بیش‌تر یادآور جلوه‌های صوتی فیلم دگرگون‌کننده‌ها (مایکل بی، 2007) است. اما این بدین معنا نیست که وفور دی‌وی‌دی‌ها با کیفیت اعلا (کیفیت واژه‌ای است هم‌اینک منسوخ، اما در گذشته ضمیمه‌ی نام هر فیلمی بود: یک جویندگان با کیفیت) متضمن دریافت اعلای این فیلم‌ها خواهد بود. همچنانکه آن نسلی که بیش از یک دهه نسل بعدی را سرکوفت می‌زد که «فیلم را باید روی پرده دید»، گزاره‌ای که هم‌اینک بیش از هر روزگار دیگری مهمل و بی‌معنا به نظر می‌آید، نیز هیچگاه در نوشته‌هایش دریافت متفاوتی را که متضمن این «باید» باشد نشان نداد. بنابراین نتیجه‌ی این انتخاب‌ها که حاصل رژیم مناسب‌تر فیلم‌بینی نسبت به دو دهه قبل‌تر است، لزوماً از اعتبار بیشتری برخوردار نیست. فرایند دریافت فیلم اگرچه تا حدودی متأثر از فرایند پخش آن است، اما متعین به آن نیست.
تماشای ناگهان بالتازار (روبر برسون، 1966) روی پرده‌ی سینما، تلویزیون لامپی، ترانزیستوری، دیجیتالی و پلاسما نیست که سرشت زیباشناسانه‌ی فیلم برسون را تعیین می‌کند. خصوصیت پخش فیلم یک چیز است، صفات زیباشناختی تصاویری که روی آن می‌بینیم چیزی دیگر. در غیر اینصورت این خیزاب بلند دی‌وی‌دی باید در دریافت تماشاگر هم در ایران خیزشی ایجاد می‌کرد. مهم «تجربه‌ی زیسته» است که در اینجا همواره مخدوش و خط‌خورده است. امروزه «تجربه‌ی زیسته» فیلم دیدن، یعنی تا آنجا که به دریافت تماشاگر بازمی‌گردد رشدی نسبت به عصر وی‌اچ‌اس و بتاماکس نداشته است، اگر نگوییم که با نوعی پس‌روی هم همراه بوده است (می‌توان بر اساس عناوین فیلم‌های پرفروش، کیفیت فیلم‌ها و نوشته‌های انتقادی، این پس‌روی را نشان داد). شاید آن فیلم‌های تراک‌دار گذشته زخمی در نگاه تماشاگرش ایجاد می‌کرد که با «تجربه‌ی زیسته» پر از زخم تماشاگرش در آن روزگار خوانا بود. در نتیجه آن فیلم‌های به قول معروف «آینه» که هرازچندگاهی نصیب‌مان می‌شد در حکم نوعی التیام و مرهم موقت آن زخم‌ها به شمار می‌رفت. البته شاید (اینجا قصد آرمانی جلوه دادن گذشته را ندارم، یعنی همان بیماری همگانی پرستش گذشته، بلکه قصدم یادآوری فضایی است که در آن تجربه‌ی فیلم دیدن، تجربه‌ای زیسته و هم‌نوا با مابقی تجربیات بود) اما چیزی که مسلم است این وفور ناگهانی فیلم‌های سیرک، فرارا، میزوگوچی، مورنا... در پیاده‌روهای تهران در چند سال اخیر ارتباطی با «تجربه‌ی زیسته» رهگذران این پیاده‌روها ندارد. پس از آزادی فرانسه از اشغال آلمان در سال 1945، انبوهی از فیلم‌های آمریکایی نادیده و غیرمجاز ناگهان به نمایش درآمد و نسل جدید سینمادوستان فرانسوی را بنا نهاد. خلاصه اینکه حاصل این شوک ناگهانی چند سال بعد کایه دو سینما بود و موج نو. پیاده‌روهای تهران در چند سال اخیر ناگهان محل صف‌آرایی مسالمت‌جویانه‌ی فیلم‌های برگمان و وین دیزل شده است، و فروشندگانی که مزاحم زیبا را با استناد به تصویر دی‌وی‌دی آن در مقام فیلمی «صحنه‌دار» به مشتریان‌شان توصیه می‌کنند. در چنین فضایی که نعمات از در و دیوار تهران می‌بارد، شاید رسالت فردی یک سینمادوست حقیقی دلزدگی به مفهوم بودلری است. دلزدگی، بیزاری و بی‌تفاوتی نسبت به این وفور و شور و شوق همگانی کاذب. بی‌‌اعتنایی به ولعی که ارتباطی با «تجربه‌ی زیسته» ما ندارد و به نظر می‌رسد بیشتر واسطه‌ای است برای پر کردن و جبران مغاک‌های حاصل از فقدان تجربیاتی که تحقق‌شان اینجا و اکنون ناممکن است. این مکانیسم جبرانی البته دو دهه قبل‌تر «فیلم دیدن» را به چیزی بیش از «فیلم دیدن» تبدیل می‌کرد، یعنی در روزگار غیبت سیاست، روزگاری که ارتباط ما با جهان خارج تنها تصاویر همین فیلم‌ها بود، اما هم‌اینک به نظر می‌رسد که این مکانیسم دارد فیلم دیدن را به چیزی حتی کم‌تر از فیلم دیدن تبدیل می‌کند. در چنین وضعیتی و به‌رغم امکان نامحدود دیدن همه‌ی فیلم‌ها و اظهار فضل شفاهی و کتبی درباره‌ی همه‌شان، باید از قهرمان داستان هرمان ملویل، بارتلبی محرر تبعیت کرد، کسی که ناگهان تصمیم می‌گیرد دیگر تحریر نکند، و هم‌نوا با او که ناگهان گفت «ترجیح می‌دهم ننویسم» گفت «ترجیح می‌دهم دیگر نبینم!»

بیژن اشتری
   خارجی
• سرگیجه
• پرسونا
• کازابلانکا
• توهم بزرگ (ژان رنوار، 1937)
• بیمار روانی (آلفرد هیچکاک، 1960)
• اورفه (ژان کوکتو، 1950)
• نیمروز (فرد زینه‌مان، 1952)
• شبی در اپرا (سام وود، 1935)
• هفت سامورایی
• جادوگر شهر زمرد (ویکتور فلمینگ، 1939)

محمد اطبایی
* انتخاب بهترین فیلم‌های عمرمان همیشه یک مغازله است با تاریخ سینما و حتی عمرمان، که هرچند «لذت» یکی از دستاوردهای آن بوده اما سرکوفت‌ها و انتقادهای بجا و نابجای خانواده و آشنایان نیز از این «هدر دادن عمر!» خود ماجرایی است. از خوشبخت‌ترین آدم‌های روزگارم که هم همسرم یک فیلم‌بین درجه یک است و هم شغلم سینما. و به واسطه‌ی این شغل، ناچار (!) به سفرهای جشنواره‌ای زیادی در طول سال هستم و این یعنی فرصت مغتنم فیلم دیدن. این ویژگی، گاه، هم‌سفرهایم را نیز به واکنش می‌اندازد که نمونه‌ی آن فیلم همچنان ندیده‌ی مستند ابوالفضل جلیلی است از سفر مشترکمان به ونیز و اشتیاق من به فیلم دیدن و اشتیاق او به ارتباط با مردم (کدام مردم و با چه زبانی؟!). فیلم‌های بخش مسابقه‌ی کن و چندتایی از بخش‌های دیگرش را همه‌ساله می‌بینم و البته حرص هم می‌خورم از سلیقه‌ی مدیر هنری جشنواره. سالی چهار تا پنج جشنواره‌ی دیگر می‌روم که هرکدام به‌واقع فرصتی است برای دیدن فیلم‌های ندیده. امسال هم، سومین سال متوالی است که عضو هیأت انتخاب جایزه‌ی سینمای آسیا ـ پاسیفیک هستم و مفهوم آن این است که حدود صدوپنجاه فیلم از 70 کشور آسیایی و منطقه‌ی پاسیفیک را مجبورم (با کمال لذت) در مدتی سه‌ماهه ببینم، که این سه ماهه تابستان یعنی تعطیلی دیدن دی‌وی‌دی‌های بازار سیاه ایران. فیلم‌های آمریکایی را هیچ‌گاه در جشنواره‌ها نمی‌بینم مگر از کارگردان‌های بسیار محبوبم، چرا که فرصت دیدن این فیلم‌ها از طریق همین دی‌وی‌دی‌های موجود در ایران هست. فیلم‌های ایرانی را هم همه در طول جشنواره‌ی فجر می‌بینم و جاافتاده‌ها و جدیدها را هم در نمایش عمومی و خصوصی. و باز هم به لطف شغلم، فیلم‌های بلند، مستند و کوتاه زیادی جهت امکان بازاریابی بین‌المللی به من ارجاع می‌شود که این هم خود موقعیتی است خاص. اما نظرخواهی و از سینمای ایران شروع کنم که دو فیلم‌ساز محبوب دارم: عباس کیارستمی و داریوش مهرجویی. فیلم‌های بسیاری از این دو کارگردان می‌توانستند، ده فیلم محبوب ایرانی‌ام را پر کنند اما از هریک فقط یک فیلم گزینش کردم. کارهای بیضایی را تا باشو بسیار دوست دارم و همینطور امیر نادری را تا آب، باد، خاک. پرویز کیمیاوی و بهمن فرمان‌آرا و سهراب شهیدثالث و ناصر تقوایی همه و همه فیلم‌سازان مؤلفند و بسیاری از فیلم‌هایشان قابل ذکر در این فهرست. مسعود کیمیایی را هیچ‌کسی نمی‌تواند نادیده بگیرد حتی با همان فیلم‌های قبل از انقلابش. اما پس از انقلابی‌ها را با محسن مخملباف باید شروع کرد و به‌خصوص فیلم‌های میانه‌ای دوران فیلم‌سازی‌اش. رخشان بنی‌اعتماد و کیانوش عیاری و ابوالفضل جلیلی و ابراهیم فروزش سهم مهمی در رشد و ارتقای سینمای ایران داشته‌اند و ابراهیم حاتمی‌کیا هم جایگاه خاص خود را دارد. از نسل دومی‌ها، حساب جعفر پناهی از بقیه جداست و در کنارش عزیزالله حمیدنژاد، احمدرضا درویش و رضا میرکریمی است. اما فیلم‌ساز نسل سومی محبوب من اصغر فرهادی است که فیلم آخرش را از بهترین‌های سینمای جهان در چند دهه‌ی اخیر می‌دانم.

   ایرانی
• کلوزآپ، نمای نزدیک (عباس کیارستمی، 1368) [و خانه‌ی دوست کجاست، گزارش (کیارستمی، 1357)، مسافر (کیارستمی، 1353)، طعم گیلاس (کیارستمی، 1378)]
• باشو، غریبه‌ی کوچک [و رگبار (بیضایی، 1351) و غریبه و مه]
• دونده... [و سازدهنی (نادری، 1352)]
• گاو (دایوش مهرجویی، 1348) [و دایره‌ی مینا (مهرجویی، 1357)]
• هامون
• ناصرالدین شاه آکتور سینما
• گوزنها [و قیصر]
• طبیعت بیجان (سهراب شهیدثالث، 1354)
• مغول‌ها (پرویز کیمیاوی، 1352)
• درباره‌ی الی... (اصغر فرهادی، 1388)
و اضافه کنم: آبادانی‌ها (کیانوش عیاری، 1372)، بادکنک سفید، شازده احتجاب (بهمن فرمان‌آرا، 1353)، کلید (ابراهیم فروزش، 1369)، آرامش در حضور دیگران (ناصر تقوایی، 1352)، گال (ابوالفضل جلیلی، 1368)، روبان قرمز (ابراهیم حاتمی‌کیا، 1378)، اشک سرما (عزیزالله حمیدنژاد، 1383)، به همین سادگی (رضا میرکریمی، 1387)، بی‌تا (هژیر داریوش، 1351)، خشت و آینه، ناخدا خورشید، تینار (مهدی منیری، 1386)، اون شب که بارون اومد (کامران شیردل، 1353)، مستندهای رخشان بنی‌اعتماد، نار و نی (سعید ابراهیمی‌فر، 1369)
و اما خارجی‌ها که چه باید کرد با این حجم فیلم‌های در خاطر مانده. مثل همه، فیلم‌ساز محبوب دارم که طبیعتاً آلفرد هیچکاک است و دیگر هیچ! سرگیجه، بدنام و پنجره‌ی عقبی (1954) را ستایش می‌کنم. استنلی کوبریک و اودیسه و بری لیندون (1975)؛ کوپولا با پدرخوانده‌های یک و دو، اورسن ولز و همشهری کین؛ آنتونیونی که غوغاست با ماجرا و آگراندیسمان (1966)، صحرای سرخ (1964) و حرفه: خبرنگار (1974)؛ فلینی با جاده، زندگی شیرین (1960)، هشت‌ونیم، رم (1972) و آمارکورد (1974)؛ برگمان با توت‌فرنگی‌های وحشی، مهر هفتم (1957)، فریادها و نجواها (1973) و پرسونا؛ بیلی وایلدرِ کبیر از غرامت مضاعف بگیر تا آوانتی! (1972)؛ ویسکونتی و دسیکا، جان فورد و هوارد هاکس و فرصت ازدست‌رفته‌ی بشری، کریشتف کیشلوفسکی که جشنواره‌های فیلم او را کشتند و چه خیانتی به بشریت و تارکوفسکی نازنین؛ آسیایی‌ها هم جای خود دارند با کوروساوا، کوبایاشی، میزوگوچی و من که با این کانتو شیندو چه حالی می‌کنم. هندی‌ها هم با ساتیاجیت ری، ولی ریتویک گاتاک چیز دیگری است. نسل پنجم سینمای چین و وای از فیلم‌های اولیه‌ی ژانگ ییمو و جو دو (1990) که باید در معبد خدایان یونان قرار گیرد.
من یکی شیفته‌ی آکی کوریسماکی هستم و هرچه می‌سازد. لذت می‌برم و این عهدی ابدی است. چه کشفی بود دیدن فیلم‌های جان کاساواتیس در جشنواره‌ی 1992 سالونیکا و البته دیدن آثار فرزندان خلفش مثل جارموش و هال هارتلی. از آسیایی‌ها یادم رفت از وونگ کار ـ وای بگویم که نمی‌دانم فیلم اولش چونگ‌کینگ اکسپرس (1994) را کجا دیدم و شیفته‌اش شدم و چه حیف هرچه جلو آمد، کم‌تر در فهرست محبوب‌هایم قرار گرفت. اساساً با موج نو فرانسه حال نمی‌کنم و ژان رنوار، آلن رنه و روبر برسون از آن کشور بس! از آلمانی‌ها هم به تولید آمریکایی وندرز، پاریس، تکزاس (1984) امتیاز می‌دهم! آیزنشتاین را بقیه به اندازه‌ی مکفی رأی خواهند داد! و فیلم‌سازهای بریتانیایی نیز هرچه می‌کنند در فهرست من قرار نمی‌گیرند هرچند لارنس عربستان (دیوید لین، 1962) در کودکی حال و زندگی‌ام را تغییر داد، اما مایک لی و کن لوچ و آلن پارکر را باید در میان ذخیره‌ها قرار داد.
و چه کنیم با چاپلین و باستر کیتن که در ازل قرار گرفته‌اند و البته مارتین اسکورسیزی و مایک نیکولز که لذتی بردم از کچ ـ 22 (1970). وودی آلن را هم با آنی هال بردم در معبد خدایان. من یکی عاشق وسترن‌ام و جویندگان، نیمروز، شین (جرج استیونز، 1953)، رود سرخ (هوارد هاکس، 1949)، گروه خشن (سام پکین‌پا، 1969)، دلیجان (فورد، 1939) و بوچ کسیدی و ساندانس کید (جرج روی هیل، 1969) را ستایش می‌کنم.
از وسترن بگوییم و سرجو لئونه نیاید وسط، که خوب، بد، زشت (1966) و روزی روزگاری در غرب (1968) که در تیتراژ فیلم چندتا هنرپیشه‌ی تاپ روزگار را کشت و تمام شد! گریگوری پک برتر از بسیاری فیلم‌سازان است و کشتن یک مرغ مقلد (رابرت مالیگان، 1962) و تعطیلات رمی و... را عاشقانه دوست دارم. از انیمیشن‌ها که کودکی‌ام را با آن‌ها گذراندم مثل سفیدبرفی و هفت کوتوله (1937)، کتاب جنگل (1967)، پینوکیو (1940)، بامبی (1945)، فانتازیا (1940) و سیندرلا (1950) باید گفت. وای بانی و کلاید (آرتور پن، 1967) یادم رفت که این دو بازیگر را برد به عرش. کازابلانکا و دیوانه‌ای از قفس پرید (میلوش فورمن، 1975) و گنج سی‌یرا مادره (جان هیوستن، 1948) و این آخری‌ها داستان عامه‌پسند (کوئنتین تارانتینو، 1994) و ماتریکس (برادران واچووسکی، 1999) و سرنوشت شگفت‌انگیز آملی پولن (ژان‌پی‌یر ژونه، 2001) و حسن ختام این ماجرا سینما پارادیزو (جوزپه تورناتوره، 1988).
چه باید کرد با این همه فیلم ذکرشده و ذکرنشده و فقط انتخاب ده فیلم؟

ملک‌منصور اقصی
   ایرانی
• طبیعت بیجان
(باقی بدون ترتیب)
• زیر درختان زیتون (عباس کیارستمی، 1373)
• کلاغ (بهرام بیضایی، 1357)
• سوته‌دلان
• سلام سینما (محسن مخملباف، 1374)
• غریبه و مه
• گاو
• آرامش در حضور دیگران
• تنگنا (امیر نادری، 1352)
• کلوزآپ، نمای نزدیک

   خارجی
• آینه
(باقی بدون ترتیب)
• انجیل متی (پی‌یرپائولو پازولینی، 1964)
• مهر هفتم
• آمارکورد
• آشفتگی (برادران تاویانی، 1984)
• همشهری کین
• شب
• موشت (روبر برسون، 1967)
• ویریدیانا
• معمای کاسپار هاوزر (ورنر هرتسوگ، 1974)

مینا اکبری
   ایرانی
(بدون ترتیب)
• مشق شب (عباس کیارستمی، 1369)، خانه‌ی دوست کجاست، طعم گیلاس و باد ما را خواهد برد (کیارستمی، 1378) • غریبه و مه و کلاغ
• نقطه‌ی ضعف (محمدرضا اعلامی، 1363)
• شب‌های روشن (فرزاد مؤتمن، 1382)
• خط قرمز (مسعود کیمیایی، 1361)
• دایره (جعفر پناهی، 1379)
• هامون و دختر دایی گم شده (داریوش مهرجویی، 1378)

• کاغذ بی‌خط
• حاجی واشنگتن و سوته‌دلان
• یک اتفاق ساده (سهراب شهیدثالث، 1354) و طبیعت بیجان

   خارجی
(بدون ترتیب)
• بربادرفته (ویکتور فلمینگ، 1939)
• آواز در باران
• مادام بوواری (کلود شابرول، 1991)
• کازابلانکا
• سه‌گانه‌ی پدرخوانده (فرانسیس فورد کوپولا، 1974، 1974 و 1990)
• رنگ آبی (کریشتف کیشلوفسکی، 1993)
• زیرزمین (امیر کوشتوریتسا، 1995)
• راه مالهالند و مخمل آبی‌رنگ (دیوید لینچ، 2001 و 1986)
• گاو خشمگین (مارتین اسکورسیزی، 1979)
• آسمان برلین (ویم وندرز، 1987)
و سکوت بره‌ها (جاناتان دمی، 1991)، فهرست شیندلر (استیون اسپیلبرگ، 1993)، سگ آندلسی (لوئیس بونوئل، 1929)، قهوه و سیگار و گوست‌داگ: شیوه‌ی سامورایی (جیم جارموش، 2004 و 1999)، گذران زندگی.

سعید الیاسی
   ایرانی
(به‌ترتیب سال ساخت)
• قیصر
• آقای هالو (داریوش مهرجویی، 1349)
• رگبار
• تنگنا
• آرامش در حضور دیگران
• شازده احتجاب
• گوزنها
• سوته‌دلان
• گزارش
• باشو، غریبه‌ی کوچک

   خارجی
(به‌ترتیب الفبا)
• با گرگ‌ها می‌رقصد (کوین کاستنر، 1990)
• بربادرفته
• بیمار روانی
• پدرخوانده
• جن‌گیر (ویلیام فریدکین، 1973)
• حفره (ژاک بکر، 1960)
• سرگیجه
• نیمروز
• کازابلانکا
• مردی برای تمام فصول (فرد زینه‌مان، 1966)
* فیلم‌های امروز افسون نمی‌کنند. تصویرهای جادویی روی پرده‌ی سینماها نقش نمی‌بندند. آدم‌های دلداده رفته‌اند و فرزندانی از خود به جا نگذاشته‌اند. غم نان همه را پای در زنجیرکرده است. دهه‌های پرخاطره‌ی شصت و هفتاد تمام شده‌اند و حالا سال‌های دل‌مردگی است و دروغ. حالا می‌شود از بی‌شمار کانال‌های تلویزیونی هم‌زمان چندین فیلم را با هم تماشا کرد. هرچه هست یکه‌تازی تکنولوژی دیجیتال است. دیگر به سینما نمی‌روم. دیگر «فیلمی» نشان نمی‌دهند که برای دیدنش به سینما بروم.
مرد بقال از من پرسید چند من خربزه می‌خواهی؟ من از او پرسیدم دل خوش سیری چند؟

محمدرضا باباگلی
* مگر می‌توانم اودیسه‌ی فضایی کوبریک را از یاد برده باشم، راننده‌ی تاکسی اسکورسیزی، یا ایثار و آینه و استاکر (آندری تارکوفسکی، 1979) را؟ چه‌طور می‌توانم تأثیر جاودانه‌ی آسمان برلین وندرز را به یاد نیاورم که یک هفته مرا از خور و خواب انداخت؟ یا اسپارتاکوس و تلألو (استنلی کوبریک، 1980) و بانی و کلاید را، و البته ده‌ها و شاید صدها فیلمی که با لذت به تماشای‌شان نشسته‌ام و بخشی از زندگی‌ام را با قاب‌ها و روابط و شخصیت‌ها و مسیر رو به جلوی ماجراهای آن‌ها معنا کرده‌ام و هویت بخشیده‌ام. این‌ها، انتخاب‌هایی ناگزیر است بر لنگرگاهی که ایستاده‌ای و سرانجام برای زدن به دل دریا باید از ده‌ها قایقی که بر اسکله کناره گرفته‌اند، یکی را برای رفتن انتخاب کنی! و همه‌ی این‌ها که گفتم، درباره‌ی فیلم‌های ایرانی هم مصداق دارد؛ بی‌ذکر نامی.

   ایرانی
(به‌ترتیب الفبا)
• آرامش در حضور دیگران
• آفساید (جعفر پناهی، 1384)
• درباره‌ی الی... (و همه‌ی آثار فرهادی)
• شوکران
• قیصر
• کندو
• لاک‌پشت‌ها هم پرواز می‌کنند (بهمن قبادی، 1383)
• مرگ یزدگرد (بهرام بیضایی، 1361)
• مهاجر (1369 و اغلب آثار حاتمی‌کیا)
• مهمان مامان (و اغلب آثار مهرجویی)

   خارجی
(به‌ترتیب الفبا)
• آگراندیسمان
• با او حرف بزن (پدرو آلمودووار، 1991)
• تلما و لوییز (ریدلی اسکات، 1991)
• 2046 (و اغلب آثار کار ـ وای)
• زندگی زیباست (روبرتو بنینی، 1997)
• سرگیجه (و اغلب آثار هیچکاک)
• سه ـ آهن (کیم کی ـ دوک، 2004)
• فیلمی کوتاه درباره‌ی ‌عشق (و همه‌ی آثار کیشلوفسکی)
• کازابلانکا
• هم‌کلاسی قدیمی (پارک ـ چان ووک، 2001)

محمد باغبانی
   ایرانی
• کلوزآپ، نمای نزدیک
• خانه سیاه است (فروغ فرخزاد، 1341)
• کندو
• خشت و آینه
• کارگران مشغول کارند (مانی حقیقی، 1384)
• خواب تلخ (محسن امیریوسفی، 1383)
• خستگی (بهمن معتمدیان، 1387)
• تنها دو بار زندگی می‌کنیم (بهنام بهزادی، 1386)
• درباره‌ی الی...
• آخرین دیدار با ایران دفتری (رخشان بنی‌اعتماد، 1374)، آقای هنر (رضا بهرامی‌نژاد، 1387)، ام. آی. اس، شهری که بود (مهدی کرم‌پور، 1387)
* فعلاً خارج از جریان اصلی سینمای ایران باید از هامون، ناصرالدین شاه آکتور سینما، گوزنها و رگبار صرف‌نظر کنم. دایی جان ناپلئون همه‌ی آن چیزی است که از ایرانی بودن خود به یاد خواهم داشت. دو فیلم زمستان است (رفیع پیتز، 1385) و اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر (شهرام مکری، 1387) به‌راحتی می‌توانند در این فهرست قرار بگیرند.

   خارجی
• هشت‌ونیم، کسوف (میکل‌آنجلو آنتونیونی، 1962)، شبح آزادی (لوییس بونوئل، 1974)
• درس‌هایی از تاریکی (ورنر هرتسوگ، 1992)
• تانگوی شیطان (بلا تار، 1994)
• برهوت (ترنس مالیک، 1973)
• سلطان کمدی (مارتین اسکورسیزی، 1982)
• روح کندوی عسل (ویکتور اریس، 1973)
• زیر سلطه (آندری زولافسکی، 1981)
• بیا جسیکا را تا سرحد مرگ بترسانیم (جان د. هنکاک، 1971)
• سرچشمه (کینگ ویدور، 1949)
• ون‌گوگ (موریس پیالا، 1991) و چیزهای زندگی (کلود سوته، 1970)

عباس بهارلو
* به فهرست فیلم‌های انتخابی‌ام در سال‌های قبل رجوع نکردم، که ببینم آیا آن فیلم‌ها هنوز هم در گوشه‌ی ذهنم باقی مانده‌اند یا نه؛ اما فیلم‌هایی که به‌ویژه این روزها و ماه‌ها، یا هرازگاه، نام یا صحنه‌هاشان به خاطرم خطور می‌کنند، بدون تقدم و تأخر به این شرح‌اند:

   ایرانی
• ناخدا خورشید
• آرامش در حضور دیگران
• گوزنها
• مادیان (علی ژکان، 1365)
• حاجی‌آقا ـ آکتر سینما (آوانس اوهانیانس، 1312)
• طعم گیلاس
• طبیعت بیجان
• باد جن (ناصر تقوایی، 1348)
• تنگنا

 خارجی
• دزدان دوچرخه
• جاده
• سینما پارادیزو
• پاریس، تکزاس
• 2001: یک اودیسه‌ی فضایی
• بیمار روانی/ جنون (آلفرد هیچکاک، 1972)
• پرندگان مهاجر (ژاک پرن، 2001)
• هملت (گریگوری کوزینتسف، 1963)
• گروه خشن
• داستان توکیو (یاسوجیرو اوزو، 1953)

محسن بیگ‌آقا
   ایرانی (به‌ترتیب الفبا)
• آرامش در حضور دیگران
• پرده‌ی آخر
• تنگنا
• چریکه‌ی تارا (بهرام بیضایی، 1358)
• درباره‌ی الی...
• زندگی و دیگر هیچ (عباس کیارستمی، 1372)
• گاو
• گوزنها
• ناخدا خورشید
• ناصرالدین‌شاه آکتور سینما
و: قیصر، سارا (داریوش مهرجویی، 1372)، باشو، غریبه‌ی کوچک، شاید وقتی دیگر... (بهرام بیضایی، 1367)، هامون، دونده...

   خارجی (بدون ترتیب)
• پدرخوانده
• زندگی شیرین
• ژول و ژیم
• سرگیجه
• سینما پارادیزو
• لبخندهای یک شب تابستان (اینگمار برگمان، 1955)
• کازابلانکا
• قاعده‌ی بازی
• ماجرا
• نشانی از شر (اورسن ولز، 1958)
و چشم‌اندازی در مه (تئو آنگلوپولوس، 1988)، ده فرمان (فیلمی کوتاه درباره‌ی عشق، کریشتف کیشلوفسکی، 1988)، امبرتو د (ویتوریو دسیکا، 1952)، فارغ‌التحصیل (مایک نیکولز، 1967)، جولیا (فرد زینه‌مان، 1977)، گذری به هند (دیوید لین، 1984)، چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد؟ (مایک نیکولز، 1966)

 مانی پتگر
   ایرانی
(به‌ترتیب سال ساخت)
• خشت و آینه
• مغول‌ها
• یک اتفاق ساده
• قضیه‌ی شکل اول، شکل دوم (عباس کیارستمی، 1358)
• آب، باد، خاک (امیر نادری، 1370)
• کلوزآپ، نمای نزدیک
• نوبت عاشقی (محسن مخملباف، 1369)
• ناصرالدین شاه آکتور سینما
• بهشت از آن تو (علیرضا داودنژاد، 1380)
• امتحان (ناصر رفایی، 1380)

   خارجی
(به‌ترتیب سال ساخت)
• مردی با دوربین فیلم‌برداری (دیگا ورتوف، 1929)
• بالتازار
• آگراندیسمان
• تمروک (کلود فارالدو، 1973)
• صحنه‌هایی از یک ازدواج (اینگمار برگمان، 1973)
• آینه
• عجیب‌تر از بهشت (جیم جارموش، 1984)
• خویشاوند نزدیک (اتوم اگویان، 1985)
• آسمان برلین
• آلمان سال 90 (ژان‌لوک گدار، 1991)

 امیر پوریا
   ایرانی
(به‌ترتیب سال ساخت)
• خشت و آینه
• مرگ یزدگرد
• دونده...
• باشو، غریبه‌ی کوچک
• اجاره‌نشین‌ها
• ناخدا خورشید
• شاید وقتی دیگر...
• دندان مار (مسعود کیمیایی، 1369)
• شوکران
• درباره‌ی الی...
و بیست فیلم بعد: مغول‌ها، اون شب که بارون اومد، طبیعت بیجان، کندو، گوزنها، گزارش، بن‌بست (1358)، چریکه‌ی تارا، دایره‌ی مینا، حاجی واشنگتن، دستفروش (محسن مخملباف، 1366)، شبح کژدم (کیانوش عیاری، 1366)، سفر به چزابه (رسول ملاقلی‌پور، 1375)، درخت گلابی، باد ما را خواهد برد، دختردایی گم شده، شب یلدا (کیومرث پوراحمد، 1380)، کاغذ بی‌خط، گاوخونی (بهروز افخمی، 1383)، بوتیک (حمید نعمت‌الله، 1383)، بیست انگشت (مانیا اکبری، 1384)
و دایی جان ناپلئون که با دیدارش، هر بار، رکورد خندیدن‌ام می‌شکند.

   خارجی
(به‌ترتیب سال ساخت)
• عشق در بعدازظهر (بیلی وایلدر، 1957)
• سرگیجه [و پنجره‌ی عقبی]
• نشانی از شر
• هشت‌ونیم
• پرسونا
• بل دو ژور
• بچه‌ی رزمری
• آنی هال [و زلیگ (وودی آلن، 1983)]
• دختر خداحافظی (هربرت راس/ مؤلف: نیل سایمن، 1977)
• درخشش ابدی ذهن بی‌آلایش (میشل گوندری/ مؤلف: چارلی کافمن، 2004)
و بیست فیلم دیگر که هریک به‌راحتی می‌توانست جایگزین هر فیلم فهرست بالا شود: مراکش (جوزف فون استرنبرگ، 1930)، روزی در مسابقه (سام وود/ مؤلف: برادران مارکس، 1937)، بودن یا نبودن (ارنست لوبیچ، 1942)، نامه‌ی زنی ناشناس، راشومون (آکیرا کوروساوا، 1950)، اوگتسو مونوگاتاری، معجزه‌گر (آرتور پن، 1962)، چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد؟، مردی برای تمام فصول، آگراندیسمان، پدرخوانده 2، لنی (باب فاسی، 1974)، مردی که زنان را دوست داشت (فرانسوا تروفو، 1977)، ایثار، نردبان جیکوب (ایدریان لاین، 1990)، داستان عامه‌پسند، آماده برای عشق (وونگ کار ـ وای، 2000)، آوازهایی از طبقه‌ی دوم (روی آندرسون، 2000)، 21 گرم (آلخاندرو گونسالس اینیاریتو، 2003)، پنهان (میشائل هانکه، 2005).
و رازها و دروغ‌ها (مایک لی، 1995) که با دیدارش، هر بار، رکورد گریستن‌ام می‌شکند.

* بدون سر سوزنی اغراق، دشوارترین انتخاب زندگی‌ام ـ بسیار دشوارتر و حیاتی‌تر از انتخاب‌های شخصی و معمول زندگی ـ همین انتخابی است که در بازی بسیار جدی ده فیلم محبوب عمر بر سر چندراهی صعب‌العبورش قرار می‌گیرم و می‌گیریم. حالا که دارم به این فهرست نهایی می‌رسم، حدود دو ماه است شب و روز در ذهنم با این تردید تکراری درگیرم که آیا بالاخره باید ده فیلم از ده فیلمساز مؤلف مورد ستایش‌ام را برگزینم و همچنان زیر سایه‌ی سنگین تئوری مؤلف بمانم؟ یا با لجاجت و تقابل با این تئوری، اصرار داشته باشم به سراغ فیلم‌هایی بروم که فارغ از کارنامه و جایگاه سازنده‌شان، به ما لذت و طراوت و شور و احساس بخشیده‌اند؟ این همه فیلم که از سینمای سه دهه‌ی اخیر دیده‌ایم و می‌بینیم و غافلگیر می‌شویم و از حکم صادره از سوی برخی پیشینیان به حیرت یا خنده می‌افتیم که می‌گویند سینما تمام شده، آیا می‌توانند جای وسوسه‌ی ادای دین به بزرگانی چون فلینی و هیچکاک و آلن را بگیرند؛ که سال‌های سال سینما را برایمان معنا کرده‌اند؛ که از هر میزانسن و دیالوگ و مفهوم نهان اثرشان بارها و حتی در زندگی شخصی درس گرفته‌ایم؛ که اگر بخواهیم فیلم محبوب‌مان را در کارنامه‌ی هر کدام‌شان بگوییم، خود به‌تنهایی به فهرستی دست‌کم پنج‌تایی خواهد انجامید؟! در نهایت، این فهرست(ها) تنها بر مبنای یکی از دو رویکرد «مؤلفی» یا «ذکر نام کشف‌ها» تنظیم نشده و تلفیقی از هر دوی این‌هاست؛ هرچند در نگاه شخصی‌ام، چون مثلاً نیل سایمن و چارلی کافمن و گروچو مارکس و باب فاسی و روی آندرسون و میشائل هانکه را مؤلف می‌دانم، عملاً نوعی فهرست مؤلفی به شمار می‌رود! چیزی که هست، مطمئنم به این بلاهت دچار نشده‌ام که در هیچ موردی «حسابگری» کنم و به قصد ایجاد این یا آن واکنش در هر بیننده‌ی این فهرست، از قصد متفاوت‌نمایی گرفته تا دهن‌کجی و بسیار انگیزه‌های حاشیه‌ای متأسفانه رایج، نامی را حذف یا ذکر کنم. در نام بردن از آنها که دوست‌شان داریم، آدمی نمی‌تواند دروغ بگوید. بدیهی است خود را محدود به انتخاب یک فیلم از هر فیلمساز ـ یا هر نویسنده‌ی مؤلف کرده‌ام و باز بدیهی است که همه‌ی این توضیحات فقط در خصوص فهرست محبوب‌های سینمای دنیا مصداق دارد.

عبدالله تربیت
   خارجی
(بدون ترتیب)
• داستان توکیو
• 2001: یک اودیسه‌ی فضایی
• رزمناو پوتمکین (سرگئی آیزنشتاین، 1925)
• ریو براوو
• سانشوی مباشر (کنجی میزوگوچی، 1954)
• سرگیجه
• شبح آزادی
• طلوع
• هفت سامورایی
• M
* اگرچه سنت انتخاب ده فیلم برگزیده‌ی سینما هنوز هم در دنیا ادامه دارد و جذابیت خود را همچنان حفظ کرده است، اما من دیگر تمایل و توجه خاصی به چنین مقوله‌ای ندارم و آن را جدی و معتبر نمی‌دانم، ولی به هر حال، بنا به خواست دوستان محترم، این بار هم در نظرخواهی شرکت می‌کنم (فقط فیلم‌های خارجی و همان ده فیلم نظرخواهی قبلی) و شاید هم برای آخرین بار باشد که این کار را می‌کنم.

بهروز تورانی
   خارجی
(بدون ترتیب)
• یادگاری (کریستوفر نولان، 2000)
• عشق قبیح است (آلخاندرو گونسالس اینیاریتو، 2000)
• فقط انسانی (دومینیک هاراری و ترِسا یلگری، 2004)
• پرده‌ی پاره (آلفرد هیچکاک، 1966)
• آنژل ـ آ (لوک بسون، 2005)
• مهر هفتم
• آسمان برلین
• موسیو وردو (چارلی چاپلین، 1947)
• دیو و دلبر
• مرد سوم

* یکی از دوستان قدیم که شاید دلش نخواهد اسمش را اینجا بیاورم، تعریف می‌کرد که در دهه‌ی 1330 پدرش که سابقاً در یکی از شهرستانها در دسته‌ی موزیک ارتش قره‌نی می‌زد، بعد از بازنشستگی شبها در یک ارکستر کار می‌کرد تا بتواند دخل و خرجش را به هم برساند. طفلک پیرمرد اواخر عمر حواس‌پرتی گرفته بود و گاهی درست وسط یک آهنگ دست از نواختن می‌کشید و به فکر فرو می‌رفت. یکی دو دقیقه طول می‌کشید تا اعضای ارکستر با اشاره‌ی سر و دست و ابرو توجه پیرمرد را جلب می‌کردند و با اشاره به او می‌فهماندند که «بزن دیگه. چرا معطلی؟» و البته پیرمرد هم شروع به نواختن می‌کرد، اما به جای آنکه ادامه‌ی آهنگ را از جایی که همه داشتند می‌زدند دنبال کند، از همان جایی می‌زد که دو دقیقه‌ی پیش ول کرده بود.
فهرست ده فیلم انتخابی‌ام را با اجازه‌ی بزرگترها مثل همه‌ی نویسندگان تنبل به‌ترتیب ننوشته‌ام. همه‌شان را کم‌وبیش به یک اندازه دوست دارم و دهها فیلم دیگر هم هست که به همین اندازه یا بیشتر دوست دارم. دیگر اینکه اگر اهل تحقیق هستید و دوره‌ی مجله‌های قدیمی را دارید، هر تفاوتی می‌بینید، به این حساب بگذارید که آدمیزاد تغییر می‌کند. ما هم کرده‌ایم. تازه، این حال امسال ماست. ده سال دیگر ـ کی مرده و کی زنده ـ حتماً حال و روز و فهرست فیلمهای مورد علاقه‌مان خیلی فرق می‌کند.

رضا تهامی (مسعود پورمحمد)
   ایرانی
• تنگنا
• دایی جان ناپلئون
• تنگسیر (امیر نادری، 1352)
• رگبار
• یک اتفاق ساده
• سوته‌دلان
• خاک سرخ (ابراهیم حاتمی‌کیا، 1381)
• خانه‌ای روی آب (بهمن فرمان‌آرا، 1382)
• باشو، غریبه‌ی کوچک
• آژانس شیشه‌ای

   خارجی
• دزدان دوچرخه
• خزان قبیله‌ی شاین (جان فورد، 1964)
• رم، شهر بی‌دفاع (روبرتو روسلینی، 1945)
• آواز در باران
• ایرما خوشگله (بیلی وایلدر، 1963)
• جانی گیتار
• آوای موسیقی (رابرت وایز، 1965)
• داستان وست ساید (جروم رابینز و وایز، 1961)
• ماتریکس
• پروفسور دیوانه (جری لوییس، 1963)
* می‌گویند هیچ دویی نیست که سه نشود. امیدوارم این حکم راست باشد و بهزاد رحیمیان که ظاهراً تصمیم دارد هر ده سال یک بار، اقدام به نظرخواهی از بهترین فیلم‌های عمر ما کند، ده سال دیگر نیز بتواند مرا در حالی که نفس می‌کشم گیر بیاورد. ایشان تخصص ویژه‌ای در گیر آوردن دارند. اما اگر در آن زمان من دچار فراموشی نفس کشیدن بودم خودش وکیل است لیست را اگر قابل دانست مجدداً نقل کند. زیرا فکر نمی‌کنم خودم هم که باشم، زیاد، فیلم جدیدی به این دو لیست اضافه شود. البته به خودم امیدوارم، از سینماست که تقریباً ناامیدم. نمونه‌اش همین بیست سال اخیر که به‌زور توانستم یک ماتریکس را به لیست خارجی‌ها و دوسه تا را به لیست ایرانی‌ها اضافه کنم. البته چند قدیمی آمده و جای چند قدیمی دیگر را گرفته‌اند. شاید به این دلیل که 21 سال پیش کمی درون گیومه فرهیخته بودم و دوسه فیلم توی لیست بودند که البته فیلم‌های خوبی هستند اما شامل معیارهای واقعی لذت بردن در من نیستند. اما حالا سعی می‌کنم بیرون از گیومه باشم و دانش را در لذت بردن هرچه بیش‌تر می‌دانم. لذت بردن از چیزهایی به‌ظاهر بسیار ساده که بیست سال پیش آن‌طور که باید قدرشان را نمی‌دانستم. شاید مقداری هم مبتلا بودن به آلزایمر فرهنگی! تأثیر داشته باشد که خاطرات نزدیک را قربانی خاطرات دور می‌کند.
البته در این سالها نیز فیلم خوب کم ندیده‌ام. سالی یکی دو تا سه تا چهار یا حتی پنج تا. اما فیلمی که بتواند برای من در چنین لیستی بیاید، باید ویژگی‌های خاصی داشته باشد؛ اول این‌که بتوانی آن را بارها با فواصل زمانی یا بی‌فواصل ببینی و کیف کنی. باید بتوانی وقتی پای دیدن چنین فیلمی جور می‌شود، واجب‌ترین کارهایت را که دارد وقتش به نحو خطرناکی می‌گذرد، به بهانه‌ای کنار بگذاری و فیلم را ببینی. باید بتوانی متوجه ترافیک سنگین نشوی و دقایق متمادی صحنه‌ها و دیالوگ‌ها را در ذهنت مرور کنی. باید بتوانی با یادآوری بعضی از جزییات یک فیلم، وسط یک مجلس عزا بخندی یا در یک عروسی گریه کنی. و از همه مهم‌تر باید بتوانی آن فیلم را با تجربه‌ها و وقایع اصلی زندگیت لینک کنی.
از این جور فیلم‌ها در سال‌های اخیر زیاد نساخته‌اند. دستمال کاغذی چیز بسیار خوبی است اما فقط یک بار مصرف می‌شود. یک فیلم خوب مثل یک لُنگ مرغوب می‌ماند که یک عمر در یک اتومبیل کار می‌کند. چیز خوب، چیز خوب است و جای خود را حفظ می‌کند. همین لنگ که عرض کردم قبلاً در حمامهای عمومی و به‌ویژه با هدف استتار استفاده می‌شد. اما حالا هم که حمامهای عمومی دیگر رونق ندارد یک لنگ خوب هنوز جای خود را البته با اهداف کاربردی دیگر حداقل برای رانندگان حرفه‌ای حفظ کرده و روی چشم آنها قرار دارد.
فیلم خوب نیز چنین است. این فیلمها را روزگاری می‌دیدیم تا خوشمان بیاید و لذت ببریم، اما حالا کاربردش بسیار فرق کرده است. حالا همان فیلمها را برای چندمین بار می‌بینیم تا خوشمان بیاید و لذت ببریم. و اهل فن می‌دانند که میان این دو تفاوت بسیار است.

مسعود ثابتی
   ایرانی
• نفس عمیق (پرویز شهبازی، 1382)
• شوکران
• ناصرالدین شاه آکتور سینما
• گوزنها
• تنگنا
• کندو
• ...

   خارجی
• هفت سامورایی، سرگیجه، شکارچی گوزن (مایکل چیمینو، 1978)
• ایثار، ماجرا
• گروه خشن، بوسه‌ی مرگبار (رابرت آلدریچ، 1955)
• ده فرمان (کیشلوفسکی)، نامه‌ی زنی ناشناس
• سانست بولوارد، مردگان (جان هیوستن، 1987)
• ژول و ژیم، سزار و رزالی (کلود سوته، 1972)
• اسپارتاکوس
• چقدر دره‌ی من سبز بود (جان فورد، 1941)
• رو در رو (فاتح آکین، 2004)، خوب، بد، زشت، ارباب حلقه‌ها (پیتر جکسن، 2001-2003)
• نابودگر 2: روز جزا (جیمز کامرون، 1991)، ارباب حلقه‌ها
و خیلی فیلم‌های دیگر که تأخیر در یادآوری جای‌شان را در این فهرست خالی کرده است.

محمد جعفری
   ایرانی
(به‌ترتیب سال ساخت)
• خانه سیاه است و اون شب که بارون اومد
• گاو
• طبیعت بیجان
• دونده...
• ناخدا خورشید
• شاید وقتی دیگر...
• درخت گلابی، چکمه (محمدعلی طالبی، 1374)، بودن یا نبودن
• زیر درختان زیتون
• گبه (محسن مخملباف، 1375)
• باران (مجید مجیدی، 1380)
و شب یلدا، دانه‌های ریز برف (علیرضا امینی، 1384)، خون‌بازی (رخشان بنی‌اعتماد، 1386)، به همین سادگی

   خارجی
(بدون ترتیب)
• موشت
• ویریدیانا
• هفت سامورایی
• دزدان دوچرخه
• جولیا
• وقتی که بابا به سفر تجاری رفته بود (امیر کوشتوریتسا، 1985)
• مالنا (جوزپه تورناتوره، 2000)
• رنگ آبی
• سرهنگ ردل (ایشتوان سابو، 1985)
• تمام فیلم‌های فرانسوا تروفو
و کابوی نیمه‌شب (جان شله‌زینجر، 1969)، دسته‌ی نظامی (آلیور استون، 1986)، پنج قطعه‌ی آسان (باب رافلسن، 1970)، پدرسالار (برادران تاویانی، 1977)، گوست داگ: شیوه‌ی سامورایی.

شهرام جعفری‌نژاد
* خود را به انتخاب یک فیلم از هر فیلمساز محدود کرده‌ام.
   ایرانی
• باشو، غریبه‌ی کوچک
• گاو
• آرامش در حضور دیگران
• قیصر
• تنگنا
• سوته‌دلان
• مسافر
• شازده احتجاب
• یک اتفاق ساده
• فرار از تله (جلال مقدم، 1350)
و درباره‌ی الی...، خیلی دور خیلی نزدیک (رضا میرکریمی، 1384)، آژانس شیشه‌ای، آواز گنجشک‌ها (مجید مجیدی، 1387)، پرده‌ی آخر، دوئل (احمدرضا درویش، 1383)، نرگس (رخشان بنی‌اعتماد، 1371)، مادیان، بودن یا نبودن

   خارجی
• ریو براوو
• پنجره‌ی عقبی
• مرد آرام (جان فورد، 1952)
• آپارتمان (بیلی وایلدر، 1960)
• همشهری کین
• هفت سامورایی
• داستان توکیو
• اوگتسو مونوگاتاری
• قاعده‌ی بازی
• جاده
و (به‌ترتیب تقریبی سال تهیه): کیتن، لوید، لورل و هاردی، برادران مارکس، تعصب (دیوید وارک گریفیث، 1916)، طلوع، زمین (الکساندر داوژنکو، 1930)، M، زیر بام‌های پاریس، کلام، یک شب اتفاق افتاد (فرانک کاپرا، 1934)، مراکش، بربادرفته، شاهین مالت، نینوچکا، کازابلانکا، دزدان دوچرخه، مرد سوم، روکو و برادرانش (لوکینو ویسکونتی، 1960)، استرومبولی، تراموایی به نام هوس (الیا کازان، 1952)، شیطان‌صفتان (هانری‌ژرژ کلوزو، 1954)، سلین و ژولی قایق‌سواری می‌کنند، ناگهان تابستان گذشته (جوزف ل. منکه‌ویتس، 1959)، هیروشیما، عشق من (آلن رنه، 1959)، توت‌فرنگی‌های وحشی، جانی گیتار، نوشته بر باد (داگلاس سیرک، 1956)، یک محکوم به مرگ فرار کرده است، نامه‌ی زنی ناشناس، آواز در باران، یک آمریکایی در پاریس (وینسنت مینه‌لی، 1951)، بن هور (ویلیام وایلر، 1959)، بانی لیک گم شده (اوتو پرمینجر، 1965)، دکتر ژیواگو، ماجرا، دکتر استرنج لاو (استنلی کوبریک، 1964)، تنفر (رومن پولانسکی، 1965)، آوای موسیقی، بانوی زیبای من (جرج کیوکر، 1964)، سامورایی، ویریدیانا، مردی برای تمام فصول، گروه خشن، شاه لیر (گریگوری کوزینتسف، 1971)، پدرخوانده، سرگذشت آدل ه‍. (فرانسوا تروفو، 1975)، برخورد نزدیک از نوع سوم (استیون اسپیلبرگ، 1977)، روزی روزگاری در آمریکا، دیوانه‌ای از قفس پرید، آسمان برلین، دماغه‌ی وحشت (مارتین اسکورسیزی، 1991)، سینما پارادیزو، جنایت و جنحه (وودی آلن، 1989)، رنگ آبی، زیرزمین، بتمن بازمی‌گردد (تیم برتن، 1992)، آماده برای عشق، مخمصه (مایکل مان، 1995)، اتاق وحشت (دیوید فینچر، 2002)، رقصنده در تاریکی (لارس وون تریر، 2000)، گلادیاتور (ریدلی اسکات، 2000)، دیگران (آلخاندرو آمنابار، 2001)، ای برادر، کجایی؟ (برادران کوئن، 2002)، گل‌های پژمرده (جیم جارموش، 2005)، قهرمان (ژانگ ییمو، 2002)، بیل را بکش (کوئنتین تارانتینو، 2003 و 2004)، رود مرموز (کلینت ایست‌وود، 2003)، بازگشت (پدرو آلمودووار، 2006).

مصطفی جلالی‌فخر
   ایرانی
• درباره‌ی الی...
(باقی بدون ترتیب)
• روبان قرمز
• درخت گلابی
• باشو، غریبه‌ی کوچک
• سفر به چزابه
• آب، باد، خاک
• زیر درختان زیتون
• پرده‌ی آخر
• ناخدا خورشی
• خیلی دور، خیلی نزدیک
و من ترانه 15 سال دارم (رسول صدرعاملی، 1381)، مسافران (بهرام بیضایی، 1371)، لاک‌پشت‌ها هم پرواز می‌کنند، یادداشت بر زمین (علیمحمد قاسمی، 1384)، مادر، ناصرالدین شاه آکتور سینما، بودن یا نبودن، دونده...، اشک سرما، نرگس، لیلا، مصائب شیرین (علیرضا داودنژاد، 1378)، طعم گیلاس، به همین سادگی، دستفروش، شاید وقتی دیگر...، سرزمین خورشید (احمدرضا درویش، 1376)، فرزند خاک (محمدعلی باشه‌آهنگر، 1387)، رسم عاشق‌کشی (خسرو معصومی، 1383)، بوتیک، ماهی‌ها عاشق می‌شوند (علی رفیعی، 1383)، زیر پوست شهر، خاکستر سبز (ابراهیم حاتمی‌کیا، 1373)، اتوبوس شب (کیومرث پوراحمد، 1386)، سایه‌های هجوم (احمد امینی، 1372)، کافه ستاره (سامان مقدم، 1385)، از کنار هم می‌گذریم (ایرج کریمی، 1382)، نجات‌یافتگان/ تا آخرین نفس (رسول ملاقلی‌پور، 1378)، رنگ خدا، چه کسی امیر را کشت؟ (مهدی کرم‌پور، 1385)، طلسم (داریوش فرهنگ، 1366، تردید (واروژ کریم‌مسیحی، 1388)
* انتخاب عمر عنوان بزرگی‌ست. تن و بدن حافظه‌ی آدم را می‌لرزاند. چه بسا نام‌های مهمی که در این آشفته‌بازار روزمرگی گم شوند و وقتی به یاد بیایند که تنها گناه فراموشی‌شان بماند. فرصت نشد که انتخاب‌های پیشینم را هم دوباره ببینم. این بار می‌خواهم "عمر" را به عمر خودم محدود کنم و فقط فیلم‌های سه دهه‌ی اخیر را انتخاب کنم... فقط فیلم ایرانی. آن قدر جامع و کامل و مستمر فیلم خارجی نمی‌بینم که در حد انتخاب عمر جسور باشم. این انتخاب‌ها را بدون ترتیب فرض کنید؛ اما راستش این است که بدون ترتیب نیستند!... ترتیب‌گذاری آن‌ها نیاز به خیلی فکر کردن و شخم‌زدن حافظه‌های دور دارد که خب مقدور نیست. عجالتاً در باره‌ی الی... را «یک» فرض کنید که در حافظه‌ی نزدیک برای خودش تخت و بارگاهی مهیا کرده است؛ تا ببینیم ده سال بعد چه می‌شود!

مقاله‌ها

آرشیو