خسرو سینایی مسلماً دوست ندارد در پیشانی یادداشتی درباره عروس آتش بار دیگر از او به عنوان مستندساز یاد شود، اما با این همه نمیتوان منکر شد که او مستندهای بهیادماندنی مانند مرثیهی گمشده، حاجمصورالملکی و... دارد که در یادها ماندهاند. از میان آثار داستانیسینمایی قدیمی او نخستین ساختهاش زندهباد... با بازی مهدی هاشمی محصول 1361 و هیولای درون با بازی داود رشیدی و شهلا میربختیار محصول 1362 را در ذهن داریم. او عروس آتش را در 1378 ساخت که زمینهای مستند دارد و به داستان دخترکشیهایی میپردازد که در روستاهای خوزستان به یک اپیدمی تبدیل شده بود. فیلم بازیگری را به سینمای ایران معرفی میکند که در نخستین نقش سینماییاش به جلد فردی فرو میرود که در نگاه نخست و بر اساس آنچه دیگران از او ساختهاند دیوی بیشاخودم است اما وقتی او را میبینیم، تصور غلطی که از او داریم، رنگ میبازد. فرهان با بازی حمید فرخنژاد همچنان یکی از معدود شخصیتهای منفی در سینمای ما محسوب میشود که بهشدت باورپذیر است. این باورپذیری پیش از آنکه به بازی فرخنژاد ربط داشته باشد (که دارد) به نقشی برمیگردد که او و سینایی روی کاغذ آوردهاند. فرهان بسیار غیرتی است؛ آن قدر که حتی تابوتوان این را ندارد که احلام (غزل صارمی) در برابر او حتی نام پرویز (مهدی احمدی) را به زبان بیاورد. او مجموعهای از تناقضها است و مثل هر کس دیگری با این تناقضها سر میکند. او آن قدر آگاهی دارد که با خاله هاشمیه (سلیمه رنگزن) درددل کند و به او بگوید مرد عشیره بودن سخت است. فرهان آن قدر آگاهی دارد که پچپچکردنهای زنان عشیره گاهی به بهای خون دختری جوان تمام میشود. او با این رویه بهشدت برخورد میکند: «مِن بعد ببینمُ کسی پشت سر ئی دختر حرف میزنه... دهنشه کاهگل میگیرُم.» فرهان میداند که در عشیره رسم است دخترعمو سرانجام «از آنِ» پسرعمویش خواهد بود، چه دختر بخواهد چه نخواهد. او حتی حاضر است احلام با او ازدواج نکند اما باید تا پایان عمرش مجرد باقی بماند. اما این گزینه (که حتی گزینه هم محسوب نمیشود) پیش از این زندگی خاله را به تباهی کشانده است. او به فرهان التماس میکند که این پرنده را آزاد کند اما فرهان با اندوه میگوید که دستوپابستهی قوانین عشیره است.سینایی هیچیک از شخصیتهای فیلمش را محکوم نمیکند. آنها در فقدان آگاهی نسبت به شرایط پیرامونشان، اسیر این شرایط هستند و از آن رهایی ندارند. فرهان در چنین شرایطی اما آن قدر آگاه است که نگذارد دست برادرش به خون پرویز آغشته شود یا خودش این کار را بکند. او میداند حرف زدن پشت سر این زن یا آن زن در نهایت باعث مرگش خواهد شد. در سکانسی از فیلم وکیل (سعید پورصمیمی) همراه پرویز برای انتخاب پارچه نزد خیاطی میروند که همسرش را برادران زن پس از سالها به دلیل ازدواجی غیرفامیلی سلاخی کردهاند؛ یا در جای دیگری برادری خواهرش را به این دلیل کشته است چون پشت سرش حرف زده میشد. بر این اساس فیلم به سنتها حملهور میشود و نه به آدمهایی که باید در دل این سنتها زندگی کنند. احلام به عنوان کسی که از سالهای کودکیاش بیرون از عشیره زندگی کرده است و به عنوان زنی که درس خوانده و دانشگاه رفته، هیچ درکی از شرایط عشیره ندارد. اما مادر او با سادهدلی هرچه تمامتر «تعلق» احلام به عشیره و قوانینش را گوشزد میکند. او اشاره میکند که فرهان هر بار که آن سوی آب رفته (شغل او قاچاق سیگار و... است) چیزی برای احلام آورده است. و این نشان میدهد که او احلام را متعلق به خودش میداند. این بعد دیگری از تناقضهای وجودی شخصیت فرهان است. او با آن که میداند قوانین عشیره نمیتوانند با روحیهی آحاد عشیره همخوانی داشته باشند اما احلام را متعلق به خودش میداند.
عروس آتش در شکل رواییاش با دقت فراوان ساخته شده است که این بیش از هر امر دیگری به باورپذیریاش نزد مخاطب میافزاید. فیلم در جزییات بسیار موفق عمل میکند. نگاه کنید به شیوهی راه رفتن فرهان وقتی که دشداشه (لباس سنتی اهالی عربزبان جنوب) بر تن کرده و دستهایش را از پشت گرفته است و باطمأنینه راه میرود. این گونه راه رفتن را مخاطبی که خودش جنوبی باشد بهخوبی میشناسد. از سوی دیگر استفاده از لهجه در فیلم بهشدت آگاهانه است. فرهان و خاله هاشمیه از یک سو و فیصل (علی مردانه) برادر کوچک فرهان و زنهای روستایی همگی تهلهجهای ویژهی عربزبانهای جنوب دارند. این را حتی در دیالوگ فرهان و احلام بهخوبی میتوان تشخیص داد. اما اوج مردسالاری رایج در میان مردان یک عشیره نیز در دیالوگهای احلام و فرهان قابلمشاهده است. او اجازه نمیدهد احلام کلامش را قطع کند و حرفش را بزند اما وقتی حرف خودش تمام میشود، به او اجازهی حرف زدن میدهد. با این همه او حاضر است شّط (دریاچه) را در صورت درخواست همسرش برای او پشت و رو کند. با همهی اینها، عروس آتش کاستیهایی هم دارد. تنها کارکردی که صحنهی تصادف پرویز با یک تریلی در فیلم پیدا میکند، خاتمه دادن به داستان تراژیک زندگی احلام و عروس با فرهان است و با یکدستی فیلم همخوان نیست. از سوی دیگر نشان دادن چهرهی عروس در صحنهی آخر تقریباً در میان عشایر جنوب محال است و کسی نمیتواند عروس را ببیند. با این همه فیلم با همراهی موسیقی درخشان زنان عرب و اقدام خطیر خاله هاشمیه در فرو کردن خنجر درون سینهی فرهان و تکرار جملهی «خودت گفتی مرد عشیره بودن سخته» و به آتش کشیده شدن نیستان زندگی احلام، این تراژدی را به پایان میرساند. احلام هیچ آیندهای با فرهان ندارد. این کاملاً مشخص است. از سوی دیگر خاله هاشمیه نمیتواند تاب بیاورد و ببیند که کسی مثل خود او بسوزد و بسازد. لحن گریان او در تکرار آن جمله و مرگ فرهان در این سکانس بیش از هر امر دیگری گویای این است که یک یا دو نسل نمیتوانند ارزشهای فرسوده را دیگرگون کنند. گاهی عمر ما کفاف نمیدهد که حتی در قرن بیستویکم و اوج تغییرهای همهجانبهی جهان پیرامون، ببینیم که یک باور غلط یا سنتی که دیگر در زمان حال «جواب نمیدهد» تغییر میکند یا بالأخره از میان میرود.
|