مرثیهای برای یک کتکخور فیلمفارسی
|
ساعت 4 صبح 17 آبان رضا حاجیان بازیگر نقشهای کوتاه فیلمهای پیش از انقلاب، که گاهی هم در زمینهی تدارکات فیلمها فعالیت میکرد، به علت سکتهی قلبی در 74 سالگی درگذشت. او یکی از فعالان گمنام سینما بود که در سالهای پس از انقلاب کاملاً به حاشیه رانده شد و در گمنامی زیست و درگذشت. مراسم تشییع پیکرش در سکوت کامل و فقط با حضور معدودی از دیگر سینماگران کمتر شناخته شده (بهاستثنای اسدالله یکتا) و خانواده و دوستانش برگزار شد و غریبانه در قطعه هنرمندان آرام گرفت. روز بعد، سایت «قدیمیها» نوشت: «حق یک هنرمند نیست که مراسم تشییع جنازهاش به این صورت برگزار شود. رضا حاجیان سالها برای این سینما زحمت کشیده و خاک این سینما را خورده بود، حتی اگر در فیلمها کتکخور بوده باشد...» این نوشتهی کوتاه در واقع به موضوع قدیمی حاشیهنشینی در سینمای ایران اشاره میکرد که همواره با نکتههای جالب و غمانگیزی آمیخته بوده و در واقع فرجام همهی بازیگران گمنام را بازتاب میدهد، از جمله زنان و دختران جوانی که با داشتن چهرههایی مناسب و با سودای دستیابی به شهرت و محبوبیت و «فروزان» شدن در سینما به پایتخت میآمدند و شوربختانه همهی آینده و حال خویش را در آنی از کف میدادند، یا مردان و پسرانی که در رؤیای «فردین» شدن سر از «ارباب جمشید» درمیآوردند و در آن قهوهخانهی مشهور، در انتظار مشت و سیلی خوردن از سوپراستارهای فیلمفارسی در یک لانگشات از فیلمی موهوم، صبح را به شب میرساندند. اینان در ادامهای ناگزیر، متن زندگی پوچ و کمرمق خویش را بر حاشیههای ناامن این سینما بنا میکردند، به امید روز موعودی که انگار قرار نبود هیچگاه فرابرسد... در سال 1356 غلامحسین لطفی فیلمی به نام سرخپوستها از زندگی تلخ این حاشیهنشینها با بازی زندهیاد پرویز فنیزاده ساخت که نمایش محدودی در سال 1358 داشت ولی از بخت بدِ لطفی و این حاشیهنشینان، همین فیلم نیز اندکی بعد، توقیف و روانهی بایگانی شد. البته سیاهیلشکری و «کتکخوری» فقط منحصر به سینمای ایران نیست و در هالیوود و هند و سایر کشورهای صاحبسینما نیز ماجراهای خاص خود را دارد ولی حکایت بومی این پدیده، مثل دیگر پدیدهها، مدل اینجایی و «ایرانی» است. *
رضا حاجیان از بازیگران گمنام نقشهای کوتاه فیلمفارسی بود که «کتکخور» نامیده میشدند؛ «گمنام» از این رو که از سال 1350 تا 57 معمولاً نامش در میان خیل بازیگران، در تیتراژ فیلمها قید میشد اما تشخیص چهرهی او، حتی برای خیلی از فیلمبینهای حرفهای سخت بود. نام او در ردیف بازیگران فرعی (که اسم آنها به صورت سه تا پنجنفره و ریزتر از بازیگران اصلی در یک صفحه از تیتراژ میآمد) و معمولاً در کنار حسین شهاب و ذبیح ذبیحپور به این صورتِ نسبتاً مشهور نقش میبست: «شهاب، حاجیان، ذبیح» و این سه، گاهی حتی بدون آنکه دیالوگی هم بگویند، در سینمای بیمنطق فارسی به صورت ناخودآگاه و «ناغافل» جلوی قهرمان زن یا مرد فیلم سبز میشدند و به قصد تعرض یا دعوا، با این قهرمانها زدوخورد می کردند. در نماهای بعدی اگر این قهرمان مؤنث بود، کارگردان کار را تا آستانهی رسیدن به جاهای باریک ادامه میداد، تا آنکه در چشمبههمزدنی قهرمان مرد از راه میرسید و در صحنههایی غیرقابلباور (که فقط با «منطق» فیلمفارسی پذیرفتنی مینمود) یکتنه دمار از روزگار اینان درمیآورد، تا حدی که به اقرار بسیاری از سیاهی لشکرها و کتکخورهای فیلمفارسی که سالها بعد، در دههی شصت، با واگویی خاطراتشان به صفحهی خاطرهانگیز «دومیها»ی مجلهی «فیلم» راه یافتند، برخی سوپراستارها این گروه مظلوم را جلوی چشم دوربین و عوامل بهراستی کتک میزدند و اینان نیز در سودای رسیدن به رؤیای دیرینهشان دم برنمیآوردند. کتکخورها از نظر درجهی اهمیت در بین عوامل جلوی دوربین، پس از بازیگران نقش منفی و بالاتر از سیاهیلشکرها قرار داشتند و گاهی از مزیت قید نامشان با حروف ریز در میان خیل بازیگران فرعی در تیتراژ، پوستر و پلاکات فیلم برخوردار میشدند. گاهی نیز، یکی در میان چند ده تن، ستاره اقبالش طلوع میکرد و به مقام ایفای نقش منفی میرسید؛ رضا بیکایمانوردی، یدالله شیراندامی، حسین گیل، فیروز (ستار هریس) و تعدادی دیگر از کتکخورها از جمله کسانی بودند که با داشتن مهارتهای ورزشی و گاه فیزیک و چهرهی نسبتاً مناسب، به نقشهای مثبت هم رسیدند و «بیک» حتی توانست نام خود را به عنوان یکی از چهارپنج سوپراستار فیلمفارسی جا بیندازد. با این همه و با وجود این روند و نیز ماجراهای همیشگی تکرارشوندهی کتک خوردن در فیلمهای جاهلی آن سالها، رضا حاجیان در بازیگری نتوانست به چنین موقعیتی برسد. او همواره کتکخور باقی ماند و حتی به اندازهی دو یار همیشگیاش حسین شهاب و ذبیح ذبیحپور نیز شناخته نشد. علت این گمنامی در درجه اول به خاطر ویژگیهایی در تیپ و ظاهر و نوع حرکتهای جلوی دوربین، و در مرتبهی بعد شاید به روحیات شخصی زندهیاد حاجیان و نوع ارتباطش با عوامل سینمای فارسی برمیگشت؛ مثلاً اینکه او به اندازهی دیگر همردیفانش قدرت چانهزنی و لابی کردن در آن سینما را نداشته، تا احیاناً با گفتن دیالوگهایی بیشتر و رخبهرخ شدن با «قهرمان» فیلم در کادرهای دوسه نفره، بیشتر به چشم تماشاگر بیاید. شاید هم به همین ترتیب بوده که او خواسته یا ناخواسته از سال 1357 تقریباً بهکل از سینما حذف شد، در حالی که دیگر دوستان و همردههایش همچون حسین شهاب، حسن رضایی، رضا صفاییپور (طوفان) و بسیاری دیگر به نقشهایی در آستانهی رل اول دست یافتند، یا حداقل مانند ذبیح ذبیحپور به همان صورت حاشیهای و کجدار و مریز به کار خود ادامه دادند. اینگونه بود که مهر حاشیهنشینی تا پایان عمر بر پیشانی حاجیان باقی ماند و در گمنامی از دنیا رفت. اما از سوی دیگر زندهیاد حاجیان، در عین گمنامی، چندان هم برای تماشاگران ناشناخته نبوده و نیست و تصویرش در حافظهی بسیاری از ما نقش بسته حتی اگر نامش به اندازهی برخی از آنها در یادها نمانده باشد. او بازیگر یکی از مشهورترین نقشهای فرعی و کوتاه تاریخ سینمای ایران بود و با اینکه فقط در یکی از سکانسهای پایانی فیلمِ بارها دیدهشده و خاطرهساز ممل آمریکایی (شاپور قریب) حضور داشت اما در سراسر فیلم نامش را از زبان «ممل» (بهروز وثوقی) میشنیدیم. از قضا این دو فقط در اواخر فیلم با هم رودررو میشدند و حاجیان به نقش «حسن پپه» در راهروی دادسرا، در حالی که دستبند به دست داشت، پس از شرح نسبتاً مفصل واقعیت زندگیاش این جملهی معروف خود را به ممل میگفت: «همهش دروغ بود، همهش الکی بود ممل...!» و اشارهاش به رؤیای سرابگونهای بود که با آن ممل و تماشاگران فیلم را تا انتها با خود میکشید، در حالی که خود، همهی این مدت اسیر زندان بود. حاجیان اینجا نیز بنا به عادت سینمایی خود و به تلافی دروغهایش، با دستان بسته، مشت محکمی از ممل (وثوقی) نوش جان میکرد و به انتهای راهروی دادسرا پرتاب میشد... این نقش (جدا از وجه سینمایی و داستانیاش و دستبند به دست بودن حسن پپه در فیلم) اتفاقاً تا حد زیادی به زندگی واقعی حاجیان و همردیفهایش در سینمای پرحاشیهی ایران طعنه میزد؛ از این نظر که این گروه بیشتر عمر خود را در سراب دست یافتن به شهرت و محبوبیت سینمایی هدر میدادند. طنز تلخ روزگار هم اینکه حتی تا روزهای پایانی عمرِ حاجیان نیز بسیاری از پیگیرترین تماشاگران و علاقهمندان سینمای ایران، نام بازیگر نقش حسن پپه را نمیدانستند. حسن پپه مهمترین و پردیالوگترین نقش سینمایی حاجیان بود که به همین مناسبت نیز در تیتراژ فیلم، یک بار هم که شده نامش از چهارپنج همراه همیشگی او بالاتر نوشته شده بود و با وجود صدای دوبلوری کارکشته همچون نصرالله مدقالچی بر چهرهاش (که در این فیلم با همان تیپی که ویژهی نقشهای جاهلی سالهای ابتدایی فعالیت مرتضی عقیلی در سینما ساخته بود صحبت میکرد) نتوانست سکوی پرشی برای رضا حاجیان باشد. او هم به جبر روزگار، رؤیاهای سینماییاش را در گمنامی پی گرفت و سالها بعد نیز در گمنامی به سوی منزلگاه ابدی کوچ کرد...
|
|
|