من میخوام شاه بشم تصویربردار، صدابردار و کارگردان: مهدی گنجی. پژوهشگر: هلیا عسگری. تدوین: اسماعیل منصف. صداگذاری: حسن مهدوی، رضا گدازگر. موسیقی: امین بهروززاده، شعیب کمینپور. تهیهکننده: سحر رضوی. محصول: مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، 70 دقیقه، محصول 1393. «بر اثر یک اتفاق خوشایند، عباس برزگر خانهی روستاییاش را به یک مهمانخانه برای گردشگرهای خارجی تبدیل میکند. رفتهرفته کارش بالا میگیرد و زمینه مهیا میشود برای تحقق آرزوی بزرگی که از کودکی داشته است: تبدیل شدن به یک خان بزرگ یا حتی یک شاه! اما این همهی ماجرا نیست، بلکه آغاز ماجرایی است که میتواند حتی زندگی او را از هم بپاشد.»
عباس کیارستمی در کارگاههایی که برپاکرده تأکید دارد که هیچ فیلم مستندی نیست که داستانی نداشته باشد و هیچ فیلم داستانیای نیست که مستند نباشد. مستندسازان یا کارشناسان جهانی، افرادی در اندازههای کیارستمی که دنیای رسانه روی نظراتشان حساب میکند نیز اعلام میدارند که در صورت فقدان قصه یا داستان در فیلم مستند، آن مستند هر اندازه ارزشمند، موفق نخواهد شد. اما این یک روی سکه است؛ مسألهی مهم و گاه بسیار غامض این است که برای ورود دوربین مستند به دنیای شخصیتهای واقعی/ مستند برای ثبت قصههای باز هم واقعی/ مستندِ آنان چه باید کرد؟ رمز یا یکی از رمزهای توفیق برخی کارگردانان مانند معین کریمالدینی و مهدی گنجی همین امکان ورود دوربین مستندشان به دنیای واقعی قصههای واقعی و مستند است. اما این ورود اصلاً تا چه حد امکانپذیر است و تا چه حد مجاز؟ نکتهی اصلی این است که برای شکلدهی یک روایت داستانی، وجود عنصر درام، اصلی اساسی است؛ اما چهگونه انسانهای دوروبر اجازه خواهند داد دوربین مستند وارد حریمهایی از زندگیشان بشود که در آن درامی در جریان است (تضادهای زندگی خود را مینمایاند) یک پرسش کلیدی و اصلاً حیاتی است. این بحث سویههای گوناگونی دارد که اخلاق مستندسازی یکی از آنهاست. میدانیم که یکی از مشخصههای انسان مدرن، پذیرفته شدن اصل اعتراف و عریان شدن است. اعترافات ژانژاک روسو و چهرهی مرد هنرمند در جوانی جیمز جویس، شناختهشدهترین مثالها در این زمینه است. پذیرفته شدن این اصل اما نافی حق انسان مدرن برای برخورداری از «حریم خصوصی» و «خلوت انس» نبود؛ و همین «حریم خصوصی» است که موضوع حضور یافتن دوربین مستند را در حیطهی زندگی شخصیتهای یک فیلم مستند بدل به یک نقیضه میکند؛ اگر دوربین قادر نباشد به بیشتر فضاهای این حریم سرک بکشد و کارگردان در روند تدوین نتواند حاصل این سرککشیدنها را بهگزینی کرده و بهترینها را در فیلم نهایی بیاورد، حاصل کار شاید حاوی آن درام جذابی نشود که در زندگی انسانهای واقعی پیرامون وجود دارد. بنابراین اینکه چهگونه یک مستندساز اجازه پیدا کند که دوربینش وارد حریمهایی بشود که تضادهای زندگی افراد خود را نشان میدهند، برای تقریباً هر مستندسازی در هر فیلم مستند، یک مسألهی بغرنج است. حال اینکه چهگونه گنجی توانسته این مسأله را حل کند، امری است که باید خودش آن را روشن کند.
از اینکه بگذریم، باید گفت گنجی در دنیای سینمای مستند یک داستانپرداز ماهر است. از همان نمای نخست شروع کنیم که عباس کنار حوض بزرگی ایستاده و به آب خیره شده و واگویههای درونیاش را (در مورد اینکه تا کی در رؤیا به سر خواهد برد و کی میخواهد این رؤیا را بدل به واقعیت کند) میشنویم و سپس به درون آب شیرجه میزند. من میخوام شاه بشم شروعی کاملاً داستانی دارد و کاتِ بعد از نمای آب به تاپالههای احشام که عباس دارد با بیل گردمیآوردشان، بهتمامی یک فصل آغازین داستانی است. بعد هم گسترش داستان با ورود همسرش، پسرش و دخترش که به گفتهی عباس ستون خانهاش است و تبدیل شدن خانهاش به یک مهمانخانهی مخصوص گردشگرهای خارجی و بالا گرفتن کارش و... تا نخستین نشانهها از بروز بحران در روند تلاش شگفتانگیز عباس برای تبدیل شدن به یک خان بزرگ! این نشانهی نخست را در دقیقهی هفتم میبینیم که تورلیدر آلمانیِ مسلط به زبان فارسی، وجود ایراد در طرح آرزومحور عباس را برملا میکند. این یک فرایند کلاسیک داستانگویی است. مهمتر از توان گنجی برای داستانپردازی، موضوع اصلی چگونگی ورود او به حریم خانوادهی عباس برزگر برای گردآوری عناصر این درام است. اما پیش از ادامهی بحث باید دیگر عناصر این درام مستند را واکاوی کنیم. پس از آن مکالمه میان عباس و تورلیدر آلمانی، بلافاصله پسر عباس را میبینیم که با اعتراض پدرش مواجه میشود که چرا دارد مدام موسیقیهای غربی را گوش میدهد، در حالی که گردشگرها عاشق موسیقیهای سنتی ایرانیاند و آن نوع موسیقیها به دردشان نمیخورد! انگار که خلوت پسرش متعلق به خودش نیست. بعدتر متوجه میشویم که این زندگی موفق فراهم نمیشد اگر کار صبورانهی همسرش دوشادوش عباس و همکاری پسر و دخترش نبود. اما در برابر همهی این همکاریها، صبوریها و گاه فداکاریها، عباس از همه طلب همکاری بیشتر برای رسیدن به آرزوی خودش را دارد: «شاه شدن!» این است که وقتی در نیمهی دوم فیلم روشن میشود که عباس برای جامهی عمل پوشاندن به این آرزو ناچار است زن دومی از میان عشایر بگیرد، با وجود تمام مخالفتهای همسر و فرزندانش، او حاضر است به تمام علقههای خانوادگی خودش پشت پا بزند، گویی که رسیدن به آن آرزو یک رسالت بزرگ است که هیچ مانعی نباید مانع انجام آن شود. اینجاست که آن بخش به نسبت مفصل که عباس سابقهی نظامیاش را شرح میدهد و از نشان دادن لیاقت و قدرت فرماندهیاش به بالادستیها میگوید، معنا پیدا میکند. نشانههای دیگر از تضاد میان آرزوی عباس با واقعیتهای پیرامون را در شیوهی چراندن و مراقبت از گله در بیابان، توسط علی (پسر عباس) میبینیم. او در حالی که خنجری به یک طرف کمر و بطری کانادادرای! به سمت دیگر کمرش بسته، از فشفشههایی نارنجکمانند برای دور کردن گله از زمینهایی خاص استفاده میکند. این سکانس اگر در کنار آن آرزوی عباس قرار گیرد که هدفش تأسیس یک ایل اصیل آریایی (درون طایفهای از عشایر قشقایی!) است، تناقض ذاتی آن آرزوی ویرانکنندهی زندگی کنونی عباس، بهتر فهم میشود. از این نشانهها بسیار میتوان گفت و از صحنهها و سکانسهایی که با تدوینی خوب و مؤثر، اندکاندک درام این زندگی را به اوج میرسانند و دردناکتر از همه صحنهای است که در آن عباس با تهاجمی بیسابقه به دخترک دوازدهسالهاش اعترافی تلخ و ویرانکننده میکند: سی سال با زنی زندگی کرده که هیچوقت دوستش نداشته است؛ و پس از آن است که کلاف فیلم بهسرعت باز میشود. مهم اما میزان ورود مستندساز است به زندگی این خانواده. لابد توجه دارید که این، با محرم دانستن یک غریبه یا مثلاً یک پزشک فرق دارد زیرا پزشک قرار نیست اسرار جسمانی و روحی بیمار خود را برای همه واگو کند، در حالی که مستندساز به حسب قاعده این اجازه را دارد. البته در طول فیلم از فرزند سوم عباس هم سخن به میان میآید، اما هیچگاه او را نمیبینیم. این امر لابد باید به خاطر عدم موافقت او برای معرفی به تماشاگر باشد و نمایشگر یکی از مشکلاتی که گنجی داشته است برای ساخت فیلم. حال خودمانیم: خود شمای خواننده، اگر مسألهای مانند عباس میداشتید، حاضر بودید به تعداد تماشاگران سینمای هنر و تجربه، ایرانیان از مشکلتان باخبر شوند؟ من که حاضر نیستم. البته در یک حالت هیجانی مانند همان صحنهای که در آغاز این پاراگراف گفتم، خیلی از ما شاید این را بپذیریم، اما بعد که این حالت فروکش کرد چه؟ اینجاست که موضوع اخلاق در مستندسازی بدل به معضلی بزرگ میشود، معضلی بسیار بزرگتر از مشکل عباس برزگر در من میخوام شاه بشم!
|