بخش بینالملل جشنوارهی فیلم فجر به فاصلهی چند ماه از برگزاری بخش داخلی از پنجم تا دوازدهم اردیبهشت در پردیس سینمایی ملت برگزار شد. طبق معمول جشنوارههای سینمایی کشورمان، برنامهی مفصل و پروپیمانی برای نمایش فیلمها در نظر گرفته شد. جشنواره در چند بخش مختلف برگزار شد و فیلمهایی از کشورهای مختلف به نمایش درآمد، اما آشفتگی و بیبرنامگی از یک سو و بینامونشان بودن برخی فیلمها از سوی دیگر، باعث شد امکان تماشای بخش زیادی از برنامههای جشنواره وجود نداشته باشد. در این مطلب مرور مختصری داشتهایم بر چند فیلم که در قالب بخش بینالملل جشنوارهی فیلم فجر به نمایش درآمدند.
خواب زمستانی (نوری بیلگه جیلان): فیلم برندهی نخل طلای کن در سال گذشته، بر اساس قاببندیهای چشمنواز، برداشتهای بلند و مهمتر از همه سکانسهای پرگفتوگو که مشخصهی پررنگ آثار بیلگه جیلان است، شکل گرفته است. دیالوگهای بهشدت حجیم و سرشار از بحثهای فلسفی و اخلاقگرایانه که بیش از سه ساعت طول میکشد تا کارگردان به شیوهی خودش جهانی متشکل از بیاعتمادی، سوءتفاهم و تحقیر را خلق کند؛ جهانی که آدمهایش امکان برقراری ارتباط صحیح با هم را ندارند و از هر ابزاری برای رسیدن به نفی خود استفاده میکنند و در واقع در خواب زمستانی به سر میبرند. هرچند خواب زمستانی در مقایسه با فیلمهای قبلی بیلگه جیلان ریتم و ضرباهنگ کندتری دارد اما از جهت فرم بصری، نقطهی اوج کارنامهی فیلمساز را رقم میزند؛ تصاویری مبتنی بر بیکرانگی کوهستان و تضاد آن با انزوای خودخواستهی مرد نویسنده.
نبات (الچین موسیاوغلو): کپی دستچندمی از گیلانه (رخشان بنیاعتماد) است، و به جای شخصیت گیلانه حالا قرار است با زندگی پر از رنج و تنهایی زنی به نام نبات در روستایی دورافتاده روبهرو شویم. میتوان بهراحتی مرعوب تصاویر چشمنواز و حرکتهای آرام دوربین شد و به اعتبار کیفیت بصری و فضای حاکم بر اغلب صحنهها، برای فیلم ارزشی هنری در نظر گرفت، اما در نهایت فیلم داستان جدیدی برای گفتن ندارد و تنها نکتهای که تماشایش را برای یک بار هم که شده قابلتحمل میکند بازی فاطمه معتمدآریا است که چون نگینی در قلب روایت میدرخشد و به تصویرهای پراکنده معنا میدهد. گرچه این بازی درخشان به دلیل افراط فیلم در نمادگرایی به نتیجهای درخور ختم نمیشود.
آمدن به خانه (ژانگ ییمو): روایتی از سرگذشت پرفرازونشیب یک زوج عاشق که در کوران انقلاب فرهنگی چین از هم جدا میشوند و پس از چند سال زمانی به یکدیگر میرسند که زن دچار آلزایمر شده است. مهمترین نقطهی قوت فیلم را میتوان اولویت دادن کارگردان به تعریف داستان نسبت به تأکید روی مایههای ایدئولوژیک دانست. او ابتدا الگوی کلاسیک «تأثیر جنگ بر آدمی» را در قالبی دراماتیک بهخوبی تعریف میکند و در حاشیهی آن ایدهآلهای خود را که در آثار قبلیاش نیز بهوفور یافت میشوند پی میگیرد.
۳۶۰ درجه (سام قریبیان): جزو فیلمهایی بود که به دلیل پذیرفتن نشدن در بخش ملی جشنوارهی فیلم فجر، کنجکاوی زیادی برای دیدن آن وجود داشت. فیلمی خوشساخت با ادای دین به سینمای کلاسیک از کازابلانکا (مایکل کورتیز) و محلهی چینیها (رومن پولانسکی) گرفته تا ساختهی اخیر فرامرز قریبیان یعنی گناهکاران. با وجود تجربهی کارگردان در نگارش فیلمنامههای پلیسی، فیلمنامهی ۳۶۰ درجه چند گاف روایی دارد. جاوید که از طرف همسرش فریب داده شده، به جرم حمل مواد مخدر به زندان میرود، سه سال بعد از زندان برمیگردد تا انتقام بگیرد اما در نهایت توسط کسی که از داخل زندان ماجراها را مدیریت میکند کشته میشود. همین داستان تکخطی فیلمهای مشابهی را به یاد میآورد اما نکتهای که فیلم را در مقایسه با نمونههای ایرانی و خارجیاش در سطح پایینتری قرار میدهد، موقعیتهای بیمنطق و شخصیتهای تکبعدی و کاریکاتوری هستند که حتی به تیپ هم نزدیک نمیشوند. در این میان بیشترین آسیب از نوع انتخاب بازیگران به فیلم وارد شده؛ از میلاد کیمرام که کمتر در نقش یک قهرمان قابلباور است تا پریناز ایزدیار و بهاره رهنما که بیشتر برای بازی در فیلمهای رمانتیک مناسباند تا ماجرایی که در آن حدود سیزده کیلو شیشه در میان باشد. انتخاب بهاره رهنما با آن شمایل صمیمی به عنوان سردستهی خلافکارها هم از آن انتخابهای تاریخ سینمایی است.
دو (سهیلا گلستانی): نمونهی مناسبی است برای تشریح این مسأله که با اتکا بر یک عنوان موجز - به تعبیر کارگردانش نشاندهندهی دو خط موازی - چند شخصیت مرموز و ریتم بهشدت خستهکننده، نمیتوان یک فیلم اجتماعی و دغدغهمند ساخت. فیلم ابهامهایی دارد که پاسخی به آنها داده نمیشود. از کنشها و واکنشهای عجیبوغریب مردی که معلوم نیست چرا به وطن بازگشته و میل مفرطی به زجرکش کردن موشها دارد تا خدمتکاری که مدام در کار دیگران دخالت میکند و هیچ هدف مشخصی ندارد. فیلم تا یکسوم پایانی فاقد هر نوع حادثه و گرهافکنی است و تازه در یکسوم پایانی چند موقعیت ملتهب شکل میگیرد که بدون فرجام روشنی رها میشوند تا این فیلم نیز بر موج پایان باز سوار شود. البته فیلم کنجکاویهای فراوانی برای تماشا دارد؛ از جمله اینکه اولین فیلم پرویز پرستویی در جایگاه تهیهکننده است، مهتاب نصیرپور پس از هفت سال دوری از سینما در این فیلم بازی کرده و حضور کوتاه محمدعلی سجادی هم در نوع خودش جالب است. اما هیچکدام از اینها پس از تماشای فیلم کمکی به ماندگاری آن نمیکنند.
اما بهترینهای جشنواره فیلمهای کپی برابر اصل و در دنیای تو ساعت چند است؟ بودند؛ چنان که از نمایشهای قبلیشان هم چنین برمیآمد که روند موفقیتشان ادامه داشته باشد. صفی یزدانیان همان طور که در فیلمهای کوتاهش مثل قایق من ردپای عاشقانههای نوستالژیک قابلشناسایی است، برای اولین تجربهی بلند سینماییاش هم توانسته با ترسیم فضای جذاب یک عاشقانهی آرام، تصاویری شوقبرانگیز ارائه کند همراه با موسیقی دلپذیری که ترکیب نامتعارف زبان فرانسوی با موسیقی بومی گیلان است و نقش مهمی در فضاسازی و تکمیل لحن فیلم دارد. یکی از موتیفهای معنایی مهم فیلم گمگشتگی شخصیتهای آن است و میل بازگشت به گذشته و حسرت از دست رفتن رؤیاها را میتوان در تکتک شخصیتها جستوجو کرد؛ پیرمردی که گلی (لیلا حاتمی) را به کارخانهی چای میبرد و عنوان میکند که قبل از ازدواج مادرش با پدرش عاشق او بوده و قابی از تصویر جوانیاش را به او میدهد، پیرمرد آلزایمری که همچنان در گذشته سیر میکند، مادر گلی که در پی اشیای قدیمی است و گویی نیازمند عشق فرهاد است، گلی که مدام یاد مکانها و آدمهایی میافتد که در گذشته از آنها خاطره داشته و با پوشیدن لباس پدر، اوج حسرتخواریاش را نشان میدهد و از همه مهمتر فرهاد که از کودکی تا میانسالی را در فراق معشوق گذرانده است و «عاشقیت» را «بلا روزگار» توصیف میکند. در کپی برابر اصل نیز مثل فیلم یزدانیان، زوجی به تصویر کشیده شده که ابتدا با هم بیگانهاند و کمکم خاطرات گذشته را مرور و بازخوانی میکنند. دیالوگهای فیلم بهشدت حسابشده و در خدمت شخصیتپردازیاند و بازیها اثرگذار. از همه مهمتر پایان شاعرانهی فیلم است که زوج داستان از پنجرهای کوچک به ازدحام کوچهی خوشبخت مینگرند. این دو فیلم را در کنار ساختهی ژانگ ییمو میتوان جزو برترینهای جشنوارهی فجر امسال دانست.
|