پریدن از ارتفاع کم (حامد رجبی)
خروش خاموش یک زن
خشایار سنجری حامد رجبی در اولین تجربهی سینماییاش، فرایند پرفرازونشیب تحول درونی شخصیت مرکزی قصهاش (نهال/ نگار جواهریان) را در دل روایتی آرام و کمتلاطم از زندگی روزمره و مناسبات کسالتآورش، به نمایش میگذارد. پریدن از ارتفاع کم ضیافتی از برداشتهای طولانی و ساکن را در فضایی دلمرده و سرشار از خشونتی پنهان، تصویر میکند. ضرباهنگ آرام فیلم برای دقیق شدن در شخصیت پیچیده و رنجور نهال انتخاب مناسبی است. دوربین روی دست، در مقام راوی دانای کل، همه جا به دنبال نهال است و بارها بر خلوت و سکوت او، بعد از مواجهه با زشتیهای زندگی، تأکید دارد ولی از پذیرش نقش مفسر رویدادهای زندگی او پرهیز میکند. فیلم از لحاظ مضمون و فرم، یادآور پرویز (مجید برزگر) است که رجبی یکی از فیلمنامهنویسانش بود. قرار گرفتن زنان در مرکز درام و پرداختن به دغدغههای روحی و تردیدهای زندگیشان، محور تماتیک فیلمهای متعددی بوده است. در کاغذ بیخط (ناصر تقوایی) رؤیا/ هدیه تهرانی به علت یکنواختی زندگی زناشوییاش، مصرانه به دنبال ارتقای جایگاه فکری و اجتماعی خود است و میکوشد خود را با کلاسهای داستانپردازی، از موقعیت ماتمزدهاش رهایی بخشد. در برف روی کاجها (پیمان معادی) رؤیا/ مهناز افشار با ناملایماتی در زندگی مشترکش مواجه میشود که او را به مبارزهای سخت و حساسیتبرانگیز برای خود و اطرافیانش فرامیخواند و دوراهیهای عاطفی و منطقی را سر راهش قرار میدهد. در به همین سادگی (رضا میرکریمی) طاهره/ هنگامه قاضیانی با چالشی تکاندهنده در ارتباط با همسرش روبهرو شده که تنها راه خروج را در صبوری و بازگشت به خاطرات و ریشههایش میبیند. در پریدن از ارتفاع کم نیز مسائل ظاهراً پیشپاافتادهی زندگی زناشویی زنی با ظاهری آرام و متین مایهی محوری درام را شکل میدهد، اما تفاوت قهرمان قصهی رجبی با درامهای دیگر، در راهکاریست که شخصیت محوری داستان برای حل معضلات زندگی تیرهوتارش برمیگزیند. متانت نهال و صورت یخزده و تهی از عواطف او، ترسیم شمایل زنیست که برای غلبه بر مشکلات روزمره و سختیهایی که نوع نگرش جامعه بر او تحمیل کرده، راه سکوت و انفعال را در پیش گرفته، اما وضعیتش را میتوان به آتش زیر خاکستر تشبیه کرد. آتشفشانی ظاهراً آرام که برای عصیان تنها منتظر یک تلنگر است.
داستان خیلی زود و با فضاسازی رعبآوری شروع میشود. رجبی با همان پلانسکانس ابتدایی، مخاطب را با گره اصلی و فاجعهی زندگی نهال مواجه میکند (این آغاز طوفانی را در پرویز هم میبینیم). نهال از اتاق دکتر زنان (که با نورپردازی استیلیزه، سفیدی کورکنندهای دارد) بیرون میآید و بهتزده و ساکت، گوشهای مینشیند. با این روش، بیننده در طول قصه در انتظار طرح معما یا گرهافکنی نخواهد بود، بلکه صبورانه به تماشای سرنوشت زنی مینشیند که باید با وجود معضلی بغرنج در زندگیاش، بهتنهایی خود را از معبر مشکلات عبور دهد. او سالهاست بیرحمانه مورد بیتوجهی مادر، همسر، خواهر و دوستانش قرار گرفته و در تنهایی و درماندگی حاصل از کنشهای خودخواهانهی آنها، غرق شده است. نهال دیگر نمیخواهد به زندگی در قالب آیین روزانه و تحمیلی از سوی اطرافیانش پایبند باشد، بلکه میخواهد انتقام نادیده گرفته شدنش را از دل همین رخدادهای روزمره بگیرد. او با عصیان آرام و بیسروصدایش، بدون آنکه جنجال بهپا کند، با خرق عادت از تصمیمهای محافظهکارانهی پیشینش و ترک افعال زندگی روزمره، تغییر درونیاتش را به رخ اطرافیان کوتاهفکرش میکشد و علیه جهانبینیهای خشک و مغرضانهی آدمهای پیرامونش طغیان میکند. نهال روی تلویزیونی که همسرش بابک ساعتها به آن خیره میشود، آب میریزد و اولین انتقام را از بابک میگیرد - که به روند پیر شدن خوانندهی زن بیشتر توجه میکند تا مشکلات همسرش. او با ماشینی که بابک میخواهد بفروشد، تصادفی عمدی میکند و بر خلاف میل بابک، سعی در قرض دادن آن به خواهرش دارد تا بابک را در جریان بیتوجهیهای احساسیاش قرار دهد و به او بفهماند که در بعد روانی زندگی مشترکش کمبود دارد نه در مسائل اقتصادی و رفاهی. در تأثیرگذارترین سکانس فیلم، نهال برای خانهی جدیدشان که دیوارهایش حالت محصورشدگی نهال را تداعی میکند و خالی از وسایل پذیرایی و امکانات است، بدون اطلاع بابک، مهمانی ترتیب میدهد و برای اقوام و آشنایان، صرفاً آبمیوه سرو میکند و با چهرهای بیحالت، به واکنش آنها مینگرد. اقوام و بستگانی که سالها با نادیده گرفتن خواستههای روحی نهال و دغدغههای ذهن مشوش او، به رواننژندی او دامن زدهاند و حالا از دید او مقصر بدبختیاش هستند و باید تقاص پس بدهند. نهال خنثی و آرام ابتدای فیلم که در سکوتش معصومیتی پنهان داشت، در نمای پایانی نیز بدون تغییر در ظاهر یا لحن و با همان چهرهی باوقار همیشگیاش، روی تخت بیمارستان است، اما او در مسیر پرپیچوخم برای رسیدن به جایگاه فعلیاش تنشهای فراوانی را پشت سر گذاشته و حال به آرامشی رسیده که جنس آن با آرامش آغاز فیلم متفاوت است. آرامش ابتدایی او حاصل قرصهای ضدافسردگی و تن دادن به زندگی آکنده از رخوت بود که روانشناس هم از آن شکایت داشت. اما آرامش کنونی او حاصل احساس پیروزمندانهی زنی است که بهتدریج خود را از انفعال خارج کرده و کنشمندانه در مقابل کسانی که قصد به انزوا راندن او را داشتند، ایستاده است. او توانسته یک کشمکش لجبازانه را به خروش خاموش شخصیتی دردمند تبدیل کند که یکتنه در برابر محیط پیرامونش میایستد و نظام خانوادگی و اجتماعی حاکم بر زندگیاش را از طریق نفی و تبدیل، به چالش میکشد. قطعاً برندهی این بازی کوچک، فرد است، نه سیستم؛ و این همان نقطهی تغییر است که نهال همیشه به دنبالش بوده است.
رخ دیوانه (ابوالحسن داودی)
هزارتوی ذهن راوی
امیر عربشاهی
بازی اول: زمانسنجی و شناخت هدف ابوالحسن داودی یکی از مخاطبشناسترین فیلمسازان سینمای ایران است؛ کسی که زمانه را خوب میشناسد و همواره آثارش مورد توجه عام و خاص بوده و در هر دوره یکی از پرفروشترینهای سینما را ساخته است: سفر جادویی، جیببرها به بهشت نمیروند، من زمین را دوست دارم، نان عشق موتور 1000، تقاطع و حالا رخ دیوانه. با نگاهی به آثار داودی میتوان دریافت که روایت قصههای جذاب و درگیرکننده اولویت اول اوست که این اتفاق خوشایندی است. داودی چه در فیلمنامههایی که مینویسد و چه زمانی که از فیلمنامه دیگری استفاده میکند، به دنبال همان قصهگویی جذاب و عامهپسند است.
بازی دوم: هدف، دنیای مجازی رخ دیوانه فیلم زمانه است؛ زمانهای که شبکههای مجازی شکل روابط را عوض کرده است؛ زمانهای که بنیان روابط حاصل از فضاهای مجازی، اغلب، سست و شکننده است. محمدرضا گوهری در فیلمنامهاش سراغ جوانانی رفته که در ارتباطات مجازی و شکنندهی این دوره و زمانه غرق شدهاند: پیروز، مسعود، کاوه، ماندانا، غزل و شکوفه نمایندگانی از نسل جوان هستند.
بازی سوم: هزارتوی پیچیده روابط پیروز راوی داستان است. جوانی که با مادرش زندگی میکند. در دنیای اینترنت و شبکههای مجازی مختلف فعالیت میکند و زندگی خود را پشت کامپیوتر میگذراند. این نخستین تصویری است که از راوی و شخصیت اول داستان میبینیم؛ یعنی تصویری که پیروز از خود میسازد و در مقابل چشمان مخاطب قرار میدهد. از طریق پیروز با مسعود و بعد کاوه و غزل و ماندانا و شکوفه آشنا میشویم. جوانانی که گرد هم میآیند و با یک شرطبندی احمقانه درگیر ماجرای یک قتل میشوند. ماجرایی که هر لحظه پیچیدهتر میشود و شکل بحرانی را به خود میگیرد که سویههای مختلف شخصیتی این افراد را آشکار میکند و ما را با بخشهای ناگفتهی زندگیشان آشنا میکند. راوی تمام این داستانها و اتفاقها پیروز است؛ داستانهایی که از یکسوم پایانی فیلم با یک پیچ ناگهانی تغییر مسیر داده میشوند و تمام ماجراهای قتل و اخاذی و... به عنوان یک بازی و شوخی از سوی مسعود معرفی میشوند. طراحی چنین بازی درگیرکنندهای از سوی مسعود مخاطب را غافلگیر میکند. اما این پایان کار نیست. ماجرا با درگیری مسعود و کاوه، و قتل کاوه ادامه مییابد و مخاطب دوباره شوکه میشود، اما این هم بازی پیروز است و قتلی در کار نیست. بازی دیگری که این بار پیروز با همراهی کاوه و غزل و ماندانا طراحی کرده تا با مسعود شوخی کند. اما این هم پایان بازی نیست. پیروز به آپارتمانی که مسعود در آن مخفی شده میرود تا او را از نگرانی درآورد، اما اینجا پایان تلخ بازی است.
بازی چهارم: دروغها و داستانهای راوی اما مرگ پیروز در واقع پایان داستانی است که پیروز برای ما روایت میکند. قتل و بازی و مرگی در کار نیست. هیچکدام واقعیت ندارند. آنچه واقعیت دارد، هویتهای جعلی و ساختگی است که پیروز در دنیای مجازی میسازد. این مسألهای است که گوهری و داودی به دنبال طرح آن بودهاند.
|