این روزها که نسخهی ویدئویی رد کارپت به بازار آمده و به تعبیری میتوان گفت این فیلم پیش از رفتن به انبار فیلمخانهی ملی ایران، به آخرین معبر خود (محدودهی نمایش خانگی) رسیده، راحتتر میتوان به پدیدهی رضا عطاران پرداخت و تسلط نسبی او بر مقولهی کمدی و طنز عامیانه را بررسی کرد. تسلطی که شاید بتوان گفت ریشه در سالهای حضور او در سریالها و آیتمهای طنز تلویزیون دارد و اینک که ساخت و تولید کمدیهای معروف به شانه تخممرغی (!) نسبت به سالهای گذشته رونق چشمگیرتری پیدا کرده اهمیت و تأثیر خود را بیشتر نشان میدهد. در حقیقت آنچه باعث میشود کار عطاران در قفسهی سوپرمارکتها بیش از سایر کمدیهای همردیف خود جلوه کند دقت و توجه زیرکانهی او به مقولهی رؤیاپردازیست. آن هم رؤیاپردازی شیرین قشر متوسط و ضعیف جامعه که در تقسیمبندی معروف به خوشههای یارانه، جزو دهکهای پایین جامعه به حساب میآیند و طبعاً از ماجراجویی و موقعیتهای کمیکِ کارگردان/ بازیگری لذت میبرند که میکوشد به زبان آنها سخن بگوید و خود را همسطح و همقد آنها نشان دهد. آن هم بازیگری که نشان داده برای نزدیک شدن به فهم و زبان مردم کوچه و بازار از هیچ کوششی دریغ ندارد و اظهار نظر او در این باره در حاشیهی جشنوارهی فجر سال گذشته جنجال بهپا کرد (عطاران در جلسهی پرسشوپاسخ پس از نمایش طبقه حساس اعلام کرد به دلیل نیاز مردم جامعه به خندیدن حاضر است حتی شلوار خود را نیز از پا درآورد؛ و این حرف، آغاز یک سری واکنش و اظهارنظرهای جنجالی بود که پرداختن به آن در حوصلهی این یادداشت نیست). به نظر میرسد باید جذابیت این نوع فیلمهای کمدی را، که اغلب پس از پایانشان بهسرعت فراموش میشوند، در برقراری همین ارتباط پنهانی با مخاطبان واقعیشان جستوجو کرد؛ و شاید به همین دلیل است که بخش عمدهای از ناوگان حملونقل کشور تحت سلطهی پررنگ این نوع فیلمهاست (دوستی را میشناسم که تمام عشقش رفتن به سفرهای گروهی و تماشا کردن این نوع فیلمها در اتوبوسها و قطارهاست!). با تمام این حرفها رد کارپت را میتوان نوعی برآیند و معادل تصویری گافهایی دانست که در طول سالهای گذشته برخی مسافران ایرانی و همچنین تعدادی از سینماگران شرکتکننده در مجامع و جشنوارههای جهانی مرتکب شدهاند و احتمالاً باز هم مرتکب خواهند شد. مسافرانی که متأسفانه بخش عمدهای از آنها نهتنها تسلطی به زبان انگلیسی و سایر زبانهای بینالمللی ندارند بلکه نسبت به دریافت اطلاعات پیرامون فیلمها، اعضای تولید آنها و همچنین چهرههای شناختهشده در سینمای آن سوی مرزها نیز کمترین نیازی احساس نمیکنند. یکی از اعضای همین گروه محدود، برای نگارنده تعریف کرد که در فرودگاه یکی از کشورهای غربی و در مواجهه با پلیس اداره گذرنامه آن کشور، جمله معروفی که معمولاً زن و شوهرها خطاب به همدیگر استفاده میکنند - و آن بندهی خدا در بعضی فیلمها شنیده بود – را به کار برده و گفته بود: «سلام عزیزم!» و دیگری چند سال پیش، با افتخار و در مقابل دوربین یکی از شبکههای تلویزیونی اعلام کرد که در جریان برگزاری یکی از جشنوارهها پس از روبهرو شدن با یکی از هنرپیشههای معروف هالیوود به او نزدیک شده و گفته: «ببخشید. شغل شما چیه؟!» و تازه، اینها جدا از گافهای ریز و درشتیست که هموطنانی از این دست، نسبت به کاربرد کلمههای نظیر چکاپ و کچاپ، واتر و باتر، گرل و داتر و... دهها کلمهی مشابه دیگر ارائه داده و میدهند. رضا عطاران در رد کارپت با تکیه بر مهارتِ سوژهیابی که باید اعتراف کرد قویترین قریحهی او در زمینهی ساخت فیلم به حساب میآید از همین خُردهگافها استفاده کرده تا تحقیر شدن قهرمان ماجرا را تحت تأثیر طنز خاص خود قرار داده و تلخی آن را تا حد ممکن کمرنگ کند. به این ترتیب شاید کمتر کسی از تحقیر یک هنرور سادهدل (بخوانید: سادهلوح) ایرانی احساس تأسف کند و از اینکه فرزند یکی از ثروتمندترین کشورهای آسیا و خاورمیانه، در گوشهای از شهر ساحلیِ کن، عبارت «من گرسنه هستم» را دستاویزی برای گدایی قرار دهد در خود فرو رود و عرق شرم بر پیشانیاش بنشیند. البته مهمترین مشکل در این زمینه غیبت فیلمنامه و نگارش لحظهها و شوخیهاییست که در آن سوی آب، روزها و هفتهها برای پیدا کردن و پخته شدنشان وقت صرف میشود اما متأسفانه در دست فیلمساز و بازیگرِ وطنی یک عنصر بیتأثیر و شاید حتی اضافه به نظر میرسد! از این زاویه اگر اغلب صحنههای نامرتبط با موضوع اصلی (مثل سیگار کشیدن شخصیت اصلی ماجرا یا ایجاد مزاحمت و سوءتفاهم برای برخی شهروندان فرانسوی) از فیلم حذف و کنار گذاشته شود مدت زمان رد کارپت بهزحمت به یک فیلم نیمهبلند داستانی قد خواهد داد. بگذریم که موتیفِ تکرارشونده – و حالا دیگر مشمئزکننده – رفتن به توالت، متأسفانه اینک به امضای ثابت رضا عطاران در اغلب نقشهایش (چه در فیلمهای خودش و چه در ساختههای دیگران) تبدیل شده است (در یکی از تیزرهایی که پیش از توزیع رد کارپت منتشر شده بود نیز به این نکتهی ظریف اشاره شده و گوینده تأکید کرده بود: «باز هم رضا عطاران و باز هم توالت!»).
جدا از این موارد، لحظههای کمیک رد کارپت حرف و جذابیت چندانی برای عامهی تماشاگران سینما ندارد؛ مگر آنکه آنها وودی آلن (البته عینک او!)، جیم جارموش، تیلدا سویینتن، آیشواریا رای و بهخصوص استیون اسپیلبرگ را بشناسند و صدا زدن اسم کوچک آنها توسط هنرپیشهی محبوبشان باعث خندیدن آنها شود! این همان تمهیدیست که تقریباً یک دهه پیش جناب ساشا بارونکوهن با مضحکهی خود و البته کشور قزاقستان در فیلم بورات به راه انداخت و احتمالاً با این کار، لبخند را به لب میلیونها تماشاگر مشتاق فیلمهای کمدی هدیه داد. در حقیقت رضا عطاران همین کار را با تماشاگران و کشور زادگاه خود تکرار کرده است. تماشاگران ظاهراً به ستوه آمده از فیلمهای آپارتمانی و تلهفیلمهای شبهسینمایی که در زمان مُردهی سال (گرمترین ماههای تابستان که با ماه رمضان و جام جهانی تقارن پیدا کرده بود) به سینما رفتند تا ثابت کنند هنوز هم دو عامل جذابیت و تبلیغات، قدرت آن را دارد که گامهای معلق مخاطب را پای گیشهها سُست کند. باید اعتراف کرد صادقانهترین و البته قابلتأملترین بخش این فیلم تیتراژ آن است؛ لحظههایی که در تلفیق عنوانها و اسمهای ایرانی با نماهایی از یک فیلم هالیوودی شکل گرفتهاند و بیش از هر زمان دیگر فاصلهی تکنیکی سینمای کمدی ما و سینماگران آن سوی آبها را به رخ میکشد؛ فاصلهای به اندازهی یکیدو اقیانوس، و البته چند دریا، که میان ماست.
|