کمی بالاتر کارگردان، پژوهشگر و تدوینگر: لقمان خالدی، دستیار کارگردان: پیمان خالدی، تصویربردار: اشکان اشکانی، صدابردار: هادی ساعدمحکم، صداگذار: حسین مهدوی، آهنگساز: صبا ندایی، عکاس و مدیر تولید: مهدی بوستانپرور، مجری طرح: سعید رشتیان، تهیهکننده: کتایون شهابی، ۵۸ دقیقه، محصول ۱۳۹۰.
یکی از فعالیتهای اداری نگارنده در محل کارش، رسیدگی به درخواست متقاضیان دریافت درجهی هنری معادل مدرک دانشگاهی در رشتههای شعر و داستان است. جدا از افرادی که به شکل حرفهای به این مقولهها مشغولاند و مراتب را طبق ضوابط اداری طی میکنند، تعداد قابلتوجهی از درخواستکنندگان را کسانی تشکیل میدهند که با تحویل برگههایی دستنویس یا جزوههایی با جلد طلقی و شیرازه فنری، اصراری شورانگیز دارند که داستاننویس یا شاعری چیرهدست هستند و حقشان است که از تسهیلات این طرح استفاده کنند. در حالی که دستنوشتههایشان هیچ تناسبی با معیارهای ادبی یا خلاقیتهای هنری ندارد. قانع کردن این افراد، با توجه به رعایت شأن ارباب رجوع از یک طرف و التزام به بندهای قانونی آییننامهی مربوطهی اداری از طرف دیگر، یکی از دشوارترین کارهاست؛ اما پردغدغهترین بخش قضیه، جایی است که این افراد نومیدانه یا عصبانی راه خروج را در پیش میگیرند و بین تصوری که از خود دارند با آنچه از معبری اداری بهشان گفته شده است، تفاوتی بزرگ میبینند. تماشای این موقعیت، اصلاً ساده نیست؛ چون حسوحالی پرشور در دقایقی کوتاه، تبدیل به فرایندی وارونه میشود و انتظار و واقعیت در تقابل یکدیگر قرار میگیرند.
این حکایت بیشباهت به آنچه لقمان خالدی در مستند کمی بالاتر نشان میدهد نیست: حکایت رفتگری که تلاش مجدانه دارد رمان بنویسد و همه ابعاد زندگیاش را تحتالشعاع آن قرار داده است؛ ولی در پایان همان است که هست. خالدی (متولد ۱۳۵۷، کرمانشاه) از انجمن سینمای جوان کرمانشاه فیلمسازی خود را آغاز کرده است. از مهمترین آثارش فیلم کوتاه فوکوس و مستندهای و من مسافرم، خصوصی، مشترک مورد نظر و نسا قابلاشاره هستند که در جشنوارهها و محفلهای رقابتی مربوط به آثار مستند، موفقیتهای قابلتوجهی کسب کردهاند؛ کما اینکه مستند اخیرش، کمی بالاتر، در بیستودومین دورهی جشنوارهی «فید مارسی» موفق به دریافت جایزه اصلی شد. کمی بالاتر با آرزوی مرد رفتگر (با نام شهریار) آغاز میشود که عبارت از رفتن به بالا است و خودش هم توضیح میدهد که منظورش از بالا، پرواز کردن نیست، بلکه پیشرفت در زندگی و رسیدن به مراحل بالای معیشتی است. این نامگذاری، از امتیازهای اثر است، چون فرضیهی متن را از شروع روندش، جاسازی میکند. شهریار به دلیل تحصیلات پایین و شغل نازل اجتماعی، درصدد یافتن روزنههایی برای رهایی از موقعیتی است که نسبت بدان ناخرسند است؛ و داستاننویسی مهمترین روزنهای است که یافته است. داستانهای او بازتاب فضای زیست او و تمنیات دوردست ذهنیاش هستند. مشکلات اجتماعی و اقتصادی و خانوادگی در آثار او تم اصلی هستند و رسیدن آدمهای این داستانها به مراحل ترقی و رشد، افقهای آرزوی او را ترسیم میکنند. او برای انطباق همسرش، که یک زن معمولی خانهدار با دو بچه است، با شخصیت اصلی و اثیری یکی از داستانهایش به نام ماریا، که در زیبایی و کمال، یگانه است، اقدام به انتخاب لباسهایی با رنگ شاد و روشن میکند؛ لباسهایی که زن به دلیل جایگاه طبقاتی و عقیدتیاش، از پوشیدن و خریدنشان اجتناب دارد. شهریار در عالم انفرادی خود زیست میکند و کاری به ناخرسندی همسر، تمسخر اعضای جلسههای برخوانی داستان، پاسخ رد ناشران به درخواستش برای انتشار کتابها، توصیههای برادر برای قانع بودن به حد زندگی، و گلههای همکارانش ندارد و روند مورد علاقهاش را ادامه میدهد. قضاوت درباره شهریار کار دشواری است. از یک سو ساحت تکبعدیاش به اجحاف بارز در حق خانوادهاش انجامیده است (اگرچه گاه او را در حال انجام کارهایی در منزل همچون تعمیر آیفون و تنظیم دیش ماهواره میبینیم) و از سوی دیگر، تلاشش برای رهایی از وضع موجود با توسل به هنر قابلتمجید مینماید. از یک طرف ادبیات بسیار ضعیف و قالبیاش در روایت داستانها و نگارش دیالوگها توی چشم میزند و از طرف دیگر، جمع کردن وضع رفتگری با حالوهوای ادبی و خواندن رمانهای معروف (ولو با اطلاعاتی غلط همچون انتساب برادران کارامازوف به تنسی ویلیامز!) چشمگیر است. مرز حالات توهمی این مرد با ابعاد هنردوستیاش مرز باریکی است و هنر اصلی خالدی آن است که در روند ساخت مستندش، روی این مرز باریک راه رفته است و کمتر جایی دچار لغزش و متمایل به این سو و آن سوی مرز شده است. برای رعایت این محدوده، استفادهی فیلمساز از تمهیدهای مختلفی همچون مصاحبه، بازسازی موقعیتها، مکث روی روندهای روزمرهی شغلی و شخصی، و تعقیب سوژه در عزیمت به محلهای مختلفی همچون دفاتر نشر و جلسههای آموزش قصهنویسی، قابلتوجه است. حتی بهرهگیری از فضاهای نمادین، بیآنکه نمادپردازیها گلدرشت باشد (همچون تمایل شهریار به نگهداری از کبوتران روی بام منزلش که حکایت از میل او به رهایی و رفتن به ساحتی بالاتر دارد) در این میان کارکرد فراوان دارند. امتیاز بزرگ این مستند، پرهیز فیلمساز از قضاوت درباره شهریار است. ما در این مستند کمی به زندگی و افکار و دغدغههای یک رفتگر داستانپرداز نزدیک میشویم و دیگر هیچ. گاه حق را به او میدهیم و گاه از رفتارهای متوهمانهاش حیرت میکنیم. اما نکتهی اساسی اینجا است که با کمی بیشتر اندیشیدن به وضعیت شهریار، چه بسا بتوان به این انگاره رسید که هر یک از ما، شهریارانی برای خود هستیم؛ گیریم با اندکی تفاوت در سبک زندگی و چشماندازهای عقیدتی. آیا نقدنویسی من منتقد، معبری برای رهایی از یک وضع نارضایتبخش نیست؟ و آیا فاصلهی تصور من منتقد از میزان توانمندی و استعداد و بینشم، مسافتی بزرگ با واقعیت وجودیام ندارد؟ وضع شهریار رفتگر در خود فیلم بهبود نمییابد. اما در واقعیت بعد از فیلم و بر اساس دادههایی که فیلم در اختیار مخاطب قرار میدهد، این کارگر شهرداری به سمت مسئولیت کتابخانهای در یک فرهنگسرا ارتقاء پیدا میکند؛ و سرانجام به کمی بالاترش میرسد.
|