سورن کییر کهگور (1855-1813) فیلسوف و اندیشمند دانمارکی را به عنوان بنیانگذار فلسفهی هستیگرا میشناسند که اندیشهی فلسفیاش، به گونهای جداناشدنی، با اندیشهی دینی آمیخته است. از مهمترین مبانی فلسفی و دینی اندیشهی کهگور میتوان به موارد زیر اشاره کرد1:
1) فردیت: کهگور یک فیلسوف فردگراست. از دیدگاه وی، انسان به عنوان یک فرد، یکه و اصیل است. یکه بودن از منظر وی به معنای «خود بودن»ی است که بتواند زندگی معناداری برای هر فرد بسازد. بنابراین دیدگاه کهگور مخالف با نظریههایی است که چیزها را به صورت مقولههایی «کلی» درک و دریافت میکنند. از دیدگاه او «فرد» آدمی از «نوع» آدمی برتر است. ویژگیهای انسان همان ویژگیهای نوع، گروه و جامعهی خویش نیست. او محدود به این ویژگیها نیست و میتواند با توجه به امکانات بسیار زیادی که دارد، از آنها گذر کند و مراتب رسیدن به مراحل بالای معنوی را در خویش فراهم کند. کییر کهگور عصر خویش را مورد انتقاد قرار میدهد زیرا تمام سعی و تلاش اجتماع و خود فرد در یکسان شدن با دیگران قرار میگیرد. از منظر کهگور این امر ناشی از آن است که انسان از مسئولیت فرد بودن میترسد.
2) آگاهی و انتخاب: از منظر کهگور، انسان هستیدار به خاطر توانایی «آگاهی از خود»، قادر به اندیشیدن و انتخاب کردن است. به نظر وی افزایش آگاهی انسان، زمینهی بیشتری برای آزادی فراهم میکند و دایرهی انتخابهای او را گسترش میدهد. انسان بر خلاف سایر موجودات، همواره همان نیست، بلکه میتواند به انتخابهای بیپایانی دست بزند. اگرچه این انتخابها نامحدود نیستند و همواره در وضعیتهایی معین به وقوع میپیوندند، با وجود این، آدمی قادر به دگرگونی در خویش و وضعیت خود نیز هست؛ حتی اگر این انتخاب، انتخابی منفی باشد. از منظر کهگور، اگرچه ما مجبور به زندگی در دنیا هستیم اما چهگونه زیستنمان و آنچه میشویم، نتیجهی انتخابهایمان است. ما میتوانیم ارزشهای خاص خودمان را انتخاب کنیم، از جمله اینکه چهگونه باید به زندگی معنا ببخشیم.
3) آزادی و مسئولیت: بین آزادی انتخاب و مسئولیت رابطهی تنگاتنگی وجود دارد. با توجه به اینکه انسان نسبت به انتخاب گزینههای مختلف آزاد است، بنابراین در قبال انتخابهای خویش مسئول است. غالباً انسان نسبت به مسئولیت ناشی از آزادی، احساس ترس میکند؛ به همین دلیل دوست دارد از خطر انتخاب کردن فرار کند و خویش را به دست دیگران بسپارد. از منظر کهگور انسانی که زندگی دینی را انتخاب میکند در قبال انتخاب خویش مسئول است، اگرچه شرایط و موقعیتهای محیطی در قبال ادای وظیفهی او محدود باشند؛ آزادی انسان در گرو ایستادن در برابر شرایط و تغییر آن است.
کییر کهگور با توجه به تفسیری که از انسان ارائه میدهد، معتقد است که انسان سه گزینه پیش روی زندگی خویش دارد. او این سه گزینه را سپهرهای زندگی مینامد. اولین سپهر این است که انسان برای خودش زندگی کند. سپهر بعدی، برای دیگران زندگی کردن و سپهر آخر، زندگی کردن برای خدا است. او این سه سپهر را به ترتیب زیباشناسی، اخلاقی و دینی مینامد. در سپهر زیباشناسی، انسان برای خویشتن زندگی میکند و ارادهی او، تحت تأثیر حواس خویش است. در آثارِ کهگور، مظهر و نمونهی انسان در این مرحله دون ژوان است. آنچه که دون ژوان را مجذوب میکند، نیروی لذت است. سطوح بالاتر زندگی زیباشناسانه، زندگی هنرمندانی است که هنرشان زمینهای برای بهرهمندی از لذت است. آنها میتوانند سپهرهای مختلف زندگی را پیش روی خود به تصویر بکشند، اما فقط برای لذت بردن از آن، نه اینکه بخواهند بر اساس آنچه که به تصویر کشیدهاند، زندگی کنند؛ زیرا آنها به نفس آنچه به تصویر میکشند، علاقهای ندارند؛ بلکه بیشتر به بازی احساسات و دریافتهای رنگارنگشان علاقهمند هستند که در اثر برخورد با این امور تحریک میشود. اخلاق سپهری است که در آن، انسان تنها به خودش فکر نمیکند؛ بلکه دیگران برای او مهم میشوند؛ و او دست به کارهایی میزند که خیر همگان را در بر میگیرد. چنین انسانی همیشه نگران این است که نقش خود را به عنوان عضوی از جامعه خوب انجام دهد. فرد اخلاقی، علاقه به امر کلی و جهانی دارد. سپهر سوم زندگی، سپهر دینی است. شناختهشدهترین چیزی که میتواند تعیینکنندهی این نوع زندگانی باشد، ایمان است. ایمان یعنی رابطهی آدمی با خداوند. در ارتباط با خدا فرد خود را با امر مطلق مربوط میسازد. منظور کهگور از «رابطه با خدا» آن نوع رابطهای نیست که همهی اشخاص به اعتبار مخلوق بودن با خداوند برقرار میسازند، بلکه رابطهی ایمانی است که دانسته به آن وارد میشوند و ادامه مییابد. ایمان، یک حقیقت کلی و عینی نیست که بهراحتی و از نسلی به نسل دیگر انتقال داده شود، بلکه امری درونی است، از تفکر درونی به دست میآید و بهواسطهی دروننگری فرد بر او رخ مینماید. ایمان زمینهی ظهور ویژگیهای زیر است:
1) تسلیم متوکلانه: ایمان یعنی تسلیم، توکل و اعتماد به خداوند. انسان باایمان علاوه بر اینکه در برابر فرمان خداوند تسلیم است در عین حال، در برابر انجام فرمان الهی احساس خوشحالی و رضایت میکند؛ زیرا به خداوند اعتماد، توکل و یقین دارد. در ترس و لرز کهگور، شهسوار ایمان در اولین حرکت در مسیر ایمان، حاضر میشود فرزند خویش را که با تمام وجود به او عشق میورزد، تسلیم خدا کند و از طرف دیگر به خداوند توکل دارد. توکل داشتن مخصوص ابراهیم نیست، هر انسان باایمانی به خداوند توکل دارد؛ زیرا خداوند خیر مطلق است، بر همین اساس عاقبت کارها نیک خواهد شد.
2) سکوت: از منظر کهگور، حقیقت ایمان در درون خود فرد رخ مینماید. هر کس باید خود از طریق غور در درون خویش، حقیقت ایمان را کشف کند. هرچه انسان باایمان تلاش کند، آنچه را تجربه کرده است در قالب کلام بریزد، طوری که برای دیگران قابلدرک باشد، نمیتواند به چنین امری دست پیدا کند؛ زیرا زمانی چنین درکی برای فرد دیگری حاصل میشود که خود نیز حقیقت ایمان را تجربه کرده باشد. او نمیتواند عمل خویش را طوری بگوید که برای دیگران قابلدرک باشد، پس ناچار به سکوت است. امور کلی را میتوان در قالب کلمهها ریخت، طوری که برای دیگران قابلفهم باشد ولی ایمان چون یک امر شخصی است و فرد، خود آن را تجربه میکند، تا زمانی که چنین تجربهای برای خود فرد حاصل نشود، قابلدرک نیست.
دیدیم که یکی از کلیدواژههای مهم فلسفهی هستیگرای کییر کهگور، «وظیفه» (در قبال خداوند و اجرای دستور وی) است. همان واژهای که در فیلمنامهی نوح هم بسیار به آن برمیخوریم. به نظر نگارنده دارن آرونوفسکی و ارل هندل، فیلمنامهنویسان نوح در روند اقتباسی که از این داستان شناختهشده و مهم مذهبی به دست دادهاند، فلسفهی اگزیستانسیالیسم یا اصالت وجودِ کهگور را با این داستان در هم تنیدهاند. به عبارت دیگر، فیلمنامهنویسان خوانش یا تفسیری از این داستان دینی ارائه دادهاند که همخوانیهای مهمی با فلسفهی اصالت وجود کهگور دارد. به نظر میرسد که نوح در این فیلمنامه، در بخشهایی که به ساختن کشتی و وارد کردن حیوانات در آن میپردازد، در سپهر دین قرار دارد، اما در جایی که قصد کشتن نوزادان سام را میکند، در سپهر اخلاق است. نوح اینجا گمان میکند خواست الهی این است که تمام انسانهای روی زمین از میان بروند تا زمین از وجود انسانها، که همگی ذات شریری دارند، رها شود. سپس زندگی تازهای با موجوداتی که در کشتی حمل کرده است، بر زمین آغاز شود. نوح، بر اساس اینکه خود را در سپهر دین تصور میکند، گمانش بر این است که تسلیم محض خواست خداوند بودن به این معناست که باید تمام خانوادهاش بهتدریج از میان بروند و نسلی از آنها باقی نماند. نوح میداند که بر دوش او (با همراهی خانوادهاش) مسئولیت و وظیفهای نهاده شده که همانا نجات زمین از دست انسانهای شریر است. در عین حال او وظیفه دارد که سایر موجودات را از مرگ نجات دهد تا به حیات خود بر روی زمین ادامه دهند. او تا اینجا را بر اساس قرار داشتنش در سپهر دین درک و دریافت کرده است. اما از سوی دیگر، وقتی تصور میکند که کل خانوادهاش باید بدون باقی گذاشتن نسلی از خود، زندگی خود را به پایان برسانند، برایش «دیگران» مهم میشود. او وقتی تصمیم به قتل دو فرزند سام میگیرد، گمان میکند دست به کاری خواهد زد که خیر همگان را در بر دارد. این «همگان» همان موجوداتی هستند که امکان مییابند تا پس از پایان نسل انسانهای شرور (که به نظر نوح، خودش و خانوادهاش هم جزوشان هستند) به حیات خود بر زمین ادامه دهند. نوح به خاطر اینکه در سپهر اخلاق قرار دارد، در تمام طول فیلمنامه همواره نگران این است که وظیفهی خود را در قبال دیگران، بهخوبی انجام دهد؛ وظیفهای که معطوف به امری کلی و جهانی است. نوح، همچنین بر خلاف انسانی که در سپهر دینی قرار دارد، تلاش خود را میکند که به دیگران دلیل رفتارهایش را توضیح دهد. بنابراین، او از این نظر نیز در سپهر اخلاق قرار دارد. زیرا فردی که در سپهر دین است، به ایمانی درونی، در ارتباط فردیاش با خدا، دست یافته که دیگران را از درک آن عاجز میداند، بنابراین در برابر عدم درک دیگران به سکوت متوسل میشود. اما برای نوح فیلمنامهی آرونوفسکی و هندل، مهم است که دیگران (خانوادهاش) رفتارهای او را درک کنند، یعنی دوست دارد آنها بدانند که رفتارهای او برای کسب خیر همگان است و تلاش میکند این امر کلی اخلاقی را برای آنان توضیح دهد. اما در مقابل نوح، در این فیلمنامه، شخصیت پدر نوح (متوشالح) وجود دارد که به نظر میرسد کنشهایش در سپهر دین قابلتبیین باشد. در حالی که نوح، انگار تمام هموغم خود را به کار میبرد تا در پایان، هیچ انسانی امکان امتداد نسل خود بر روی زمین را نداشته باشد، پدرش با دستان مسیحآسایش اجازهی امتداد بقا را به بازماندگان سام و ایلا میدهد. در حالی که پاسخ نوح به حام برای یافتن همسرش تنها سکوت است (سکوت گهگاهی نوح که از تصور وی مبنی بر قرار داشتنش در سپهر دین حکایت میکند)، پدر نوح شرایطی را فراهم میآورد که حام با دختری آشنا شود. در مورد موضوع سکوت، نقل نوادهی قابیل هم راهگشاست، در جایی که میگوید از وقتی که خدا قابیل را نشاندار کرده، هیچ کس هیچ چیز از او نشنیده است. «سکوت خداوند» به دنبال «نشاندار کردن قابیل بر روی زمین» دلالت بر رها کردن انسانها به حال خود بر روی زمین دارد. انسانهایی که به آنها، به این ترتیب، آزادی و حق انتخاب داده شده است. اما انسانها که فرزندان قابیل بودهاند، از این فرصت استفادهی نامطلوب کردهاند و شر را بر زمین گسترش دادهاند. بنا بر تفسیر قابیلی (در جایی که حام بر بدن نوادهی قابیل خنجر فرو میکند) انسان وقتی انسان واقعی است که در زمان آزادی و حق انتخاب، انسان دیگری را به قتل برساند. در حالی که کنش نوح، در موقعیت دیگر، چیز دیگری را به اثبات میرساند. اما عدم کمک نوح به دختری که حام دوست دارد، در زمان قرار گرفتن وی در خطر مرگ، خود دلالت بر دل به خطر نزدنی دارد که مخالف با آزادی فردی است که به نوح داده شده است. ولی کنش نهایی پدر نوح قبل از آمدن سیل، نمود کاملی از تسلیم همراه با توکل وی در برابر فرمان خداوند است، وقتی لحظهای قبل از غرق شدن، در میان بوتههای جنگل، توتی را مییابد که سالیان دراز، تجربه نکرده بود.
اما گفتیم که آگاهی و انتخاب، همچنین آزادی و مسئولیت، دو مشخصهی مهم فلسفهی اصالت وجود کهگور است. یکی از نشانههای این دو عنصر در فیلمنامهی نوح فرشتههای نگهبان هستند که به خاطر تلاش خود در کمک کردن به انسان، مورد غضب خداوند قرار گرفتهاند و با افکنده شدن به زمین، کالبد سنگی یافتهاند. سپس توسط همین انسانهای شریر مورد ظلم و ستم قرار گرفته و تبدیل به دشمنان آنها شدهاند. این فرشتگان نگهبان، از روی آگاهی انتخاب کردهاند تا به انسانها کمک کنند، از آزادی خود به هدف یاری انسانهای هبوطکرده استفاده کردهاند و مسئولیت آن را هم پذیرفتهاند. به نظر میرسد که انتخاب آنها، انتخابی منفی بوده که موجب عذابدیدنشان در کالبد سنگی و توسط انسانهای شریر شده است، اما چون به هر حال، انتخابی است که در آزادی و از روی آگاهی انجام داده و مسئولیت آن را هم پذیرفتهاند، این کنش آنها دارای ارزش است. بنابراین، آنان به محض اینکه فرصتی پیدا میکنند، این بار انتخاب مثبتی میکنند و با نوح (انسانِ در قطب خیر) همراه میشوند. پس شایستگی آن را مییابند که پوستههای سنگی خود را بشکافند و بعد از مبارزهشان تا پای جان، علیه انسانهای شریر، دوباره از جنس نور شوند و به آسمان عروج کنند. اما آخرین کنش حیاتی نوح در فیلمنامهی آرونوفسکی و هندل، مهمترین جایی است که این ویژگیها از فلسفهی اصالت وجود کهگور را به طور عملی نشان میدهد، یعنی همان جایی که نوح از کشتن فرزندان سام صرف نظر میکند و با این کار خود، از سپهر اخلاق خارج و وارد سپهر دین میشود. همان طور که ایلا بعدها میگوید، در اینجا به نظر میرسد به نوح قدرت این انتخاب داده شده که آیا خانوادهاش شایستگی امتداد نسل خود بر زمین را دارند یا نه؟ نوح با انتخاب بخشش و عشق، انتخابی مثبت میکند، همان طور که در گذشته قابیل و نوادگانش با به قتل رساندن انسانها، انتخابی منفی انجام داده بودند. بنابراین اگر قابیل و نوادگانش با انتخاب منفی خود (کشتن)، تا کنون شر را بر زمین گسترده بودند و زمین را بر مرز نابودی قرار داده بودند، نوح با انتخاب مثبت خود (بخشش و عشق) زمینهساز گسترش خیر بر روی زمین و آغازی دوباره برای آن میشود. در پایان، شاید بد نباشد نگاه خود را از متن به سوی مؤلف بازگردانیم. اگر بخواهیم نیت مؤلف (آرونوفسکی) را از این نوع خوانش داستان مذهبی حضرت نوح (ع) با فلسفهی اصالت وجودی کهگور (که پایهی نظری این مقاله هم هست) تطبیق دهیم، به چه نتیجهای خواهیم رسید؟ به نظر نگارنده (در حد طرح یک فرض دیگر) آرونوفسکی و هندل با این خوانشِ ویژه از داستان مذهبی مذکور، خود را در سطوح بالای سپهر زیباشناسی قرار دادهاند، یا دستکم تلاش کردهاند که در سطوح بالاتری از سپهر زیباشناسی قرار بگیرند. به نظر میرسد که فیلمنامهنویسان سپهرهای مختلف زندگی را در فیلمنامهی نوح پیش خود به تصویر کشیدهاند، اما نه برای اینکه بر اساس آنچه به تصویر کشیدهاند زندگی کنند، بلکه برای اینکه از قدرت تخیل آگاه، آزاد و انتخابگر خود لذت ببرند. به نظر میرسد که آنان به نفس آنچه به تصویر کشیدهاند، علاقه نداشتهاند؛ بلکه بیشتر به بازی احساسات و دریافتهای رنگارنگشان علاقهمند بودهاند که در اثر برخورد با صورت (فرم) و محتوای داستانی که از حضرت نوح (ع) ساخته و پرداختهاند، تحریک میشود. اما مرحلهی بعد هم که نگرهی معطوف به مخاطب است، به این صورت در این میانه شایان توجه است، که بسته به اینکه مخاطب، خود در هر یک از سپهرهای زیباشناسی، اخلاق یا دین قرار بگیرد، موضعگیری متفاوتی نسبت به فیلم خواهد داشت. هر یک از مخاطبان بر حسب قرار داشتن خود در این سه سپهر، انتخابهای از روی آگاهی، آزادی و مسئولیتآور فیلمنامهنویسان را انتخابهایی مثبت یا منفی تصور خواهند کرد و بر این اساس، در مورد اثر قضاوت خواهند کرد. به این ترتیب، میتوان طیفهای متفاوت و متضاد برخورد مخاطبان با این فیلمنامه را قابلتوجیه دانست.
1) با استفاده از مقالهی «تأملی انتقادی در باب رویکرد اگزیستانسی سورن کییر کهگور به دین و کاربردهای آن در تربیت دینی»، حجت صفارحیدری، نرگس بخشی، دوفصلنامهی کاوشهای دینی، سال سوم، شمارهی ششم، پاییز و زمستان 1390
|