جاسمین غمگین/ یاسمن پژمرده Blue Jasmine نویسنده و کارگردان: وودی آلن. بازیگران: کیت بلانشت (جاسمین)، الک بالدوین (هال)، سالی هاکینز (جینجر)، بابی کاناوِیل (چیلی)، پیتر سارسگاد (دوایت). محصول 2013، 98 دقیقه. جاسمین که زمانی به دلیل ازدواج با یک شوهر پولدار غرق در ناز و نعمت بوده، حالا به ورشکستگی و تنهایی رسیده. به همین دلیل از نیویورک به سان فرانسیسکو کوچ میکند تا در کنار خواهرش جینجر زندگی تازهای شروع کند. اما گذشتههای تلخ دست از سر او برنمیدارند...
همان تنهی محکم، بدون شاخوبرگ
اگر در بطن فیلمهای وودی آلن دقیق شویم و پیرایهها را بزداییم، همواره با ترکیب نسبتاً ثابتی از اندیشهها و جهانبینیها مواجه میشویم که فیلم به فیلم رخت عوض میکنند و در قالبهای متفاوتی مینشینند. دوستداران ثابت آثار آلن هم هیچگاه برای غافلگیر شدن یا تماشای اندیشهای نوین یا شوکهکننده (البته نسبت به آثار خودش) به پای فیلمهای او نمینشینند. دنیای او همیشه همان است که بود: بدبینی نسبت به جنس مؤنث، دیدگاهی پوچگرایانه به هستی و مافیها، نقد تندوتیز بورژوازی، تازه به دورانرسیدگی و اسنوبیسم و علاقهای عمیق و زیباییشناسانه به شکلهای مختلف هنر؛ و البته مهمتر و دستنیافتنیتر از همه چیز، ریختن تمام اینها در لفافهای که توأمان طنزآمیز و افسردهکننده است. اما در هر فیلم و هر قصه، ایدهای روایی و گاهی فرمی در کار است که رنگی جدید به دغدغههای او میزند و قالبی تازه برای دوره کردن خوشایند و دیگربارهی آنهاست. اما در جاسمین غمگین اوضاع کمی تا قسمتی فرق میکند. همان طور که در عنوان فیلم هم پیداست، بر خلاف آثار متأخر آلن، تمرکز فقط بر یک شخصیت اصلی است و کندوکاو در ابعاد شخصیتی او، به عنوان اولویت اصلی فیلمساز و مبنای پیش رفتن موتور درام قرار گرفته است. اینجا دیگر از ایدههای بکری مثل رفتن به دوران نوستالژیک گذشته (نیمهشب در پاریس)، مشهور شدن یکشبهی یک کارمند دونپایه یا زیر دوش آواز خواندن (تقدیم به رم با عشق)، خصوصیات آفتابپرستگونة یک انسان (زلیگ) یا برداشتی آزاد و مدرن از جنایت و مکافات (امتیاز نهایی) خبری نیست، اما به جایش با شخصیتی جذاب و چندبعدی طرفیم که کمالجوییهایش در تضاد با همهی آدمهای بیآرمان و عافیتطلبی قرار میگیرد که در حال حاضر دوروربرش حضور دارند. و قضیه وقتی شکلی پیچیده به خود میگیرد که دریابیم جاسمین در گذشته صاحب همهی آن چیزهایی بوده که از نظر روحی ارضایش میکرده و به دلایل مختلف اکنون آنها را از کف داده است. در واقع اینجا فقط تنهی اصلی قصههای آشنا و ویژهی وودی آلنی دیده میشود و از شاخوبرگهای مفرحی که به تاب آوردن پوچی افسردهکنندهی حاکم بر دنیای فیلمهای او یاری میرساند، کمتر نشانی هست. این تمرکز بر حالوروز جاسمین، بدون آن بداعتهای کوچک که ذکرش رفت، باعث شده ریتم نیمهی اول فیلم تا حدی کند به نظر برسد؛ بهویژه آنکه فلاشبکهایی که برای توضیح موقعیت گذشتهی جاسمین در نظر گرفته شده، بدون قاعدهای هدفمند و بدون ظرافتی نظرگیر، لابهلای سکانسهای زمان حال بر خوردهاند. جاسمین غمگین از نیمه به بعد است که قدرتش را بروز میدهد و جان میگیرد. جاسمین رابطهای عاشقانه اما سراپا دروغین با مردی که همسرش فوت کرده برقرار میکند که دوباره او را به یاد روزهای خوش گذشته میاندازد و پیچیدگیهای شخصیتی او را دو چندان میکند. از طرف دیگر، فلاشبکها روند فکرشدهتری به خود میگیرند و با ظرافتی بیشتر ارتباط تنگاتنگ گذشته و حال جاسمین را میپرورند. بهویژه فلاشبک تعیینکنندهی واپسین که حاوی دلیل اصلی و ریشههای اختلالهای عصبی شخصیت جاسمین است و به هرآنچه تا پیش از آن دیدهایم معنایی افزوده میبخشد. آلن بهترینها را برای آخر کار گذاشته و با یک پایانبندی درخشان ضربهی کاری نهایی را وارد میکند. بیانصافی است اگر از جاسمین غمگین سخنی به میان بیاید و در آن اشارهای به بازی عالی کیت بلانشت در نقشی که تمام بار سنگین فیلم بر دوشش گذاشته شده نشود. تنها اوست که میتواند با درآمیختن طیفهای گوناگون احساسی در چهرهاش، کشش دنبال کردن سرنوشت شخصیتی را بیافریند که از ابتداییترین نشانههای جلب کردن همذاتپنداری تماشاگران تهی است. بلانشت، بهویژه در نیمهی کندتر اول، با درخشش در پلانهای طولانی و دشوار و پردیالوگ، کاری میکند که به اصلیترین بهانهی دنبال کردن فیلم تبدیل میشود. بعید است این نقشآفرینی بهشدت دشوار و گاهی تکاندهنده در اسکار امسال نادیده گرفته شود. (امتیاز: 6 از 10)
ساعتها Hours نویسنده و کارگردان: اریک هِیزِرِر. بازیگران: پل واکر (نولان هِیز)، جنسیس رودریگز (ابیگِیل). محصول 2013، 97 دقیقه.
همسر نولان همزمان با شکلگیری توفان کاترینا مجبور میشود 5 هفته زودتر از موعد وضع حمل کند. اما در بیمارستان اوضاع خوب پیش نمیرود و دختر تازه به دنیاآمدهی نولان نیاز به دستگاه تنفسی ویژهای دارد و با قطع شدن برق بیمارستان، جانش به خطر میافتد.
فاجعهی مینیمال
لابهلای انبوه فیلمهای پرسروصدا و بلاکباسترهای پر از انفجار و ویرانیهای فیزیکی، تماشای فیلمی که با نوعی آخرالزمان برخوردی مینیمالیستی میکند و به جای تمرکز بر آتش و دود و خرابی خانهها و شهرها، در پی به تصویر کشیدن فروپاشی درونی و ذرهذرهی انسانهاست (و در واقع بیشتر درام است تا اکشن)، واقعاً لذتبخش است. اما از طرف دیگر، تماشای پل واکر مرحوم در یکی از بهترین فیلمها و نقشآفرینیهای عمرش (اگر نگوییم بهترین)، آن هم در حالی که در سراسر فیلم مدام با مقولهی «مرگ» به شکلهای مختلف (از فوت همسرش گرفته تا نزدیکی دوسهدقیقهای تکرارشوندهی فرزند تازهبهدنیاآمدهاش با خفه شدن و حتی اضمحلال روانی و فیزیکی پلهپلهی خودش) دستوپنجه نرم میکند، انصافاً غمانگیز است. بهترین جنبهی ساعتها و آنچه باعث شده محصور شدنش در محیط بستهی یک بیمارستان به ملال نینجامد که هیچ، آکنده از جذابیت و انرژی باشد، گرههای دراماتیک بهجا و پیوستهایست که در طول اثر گنجانده شده و بر پایهی آنها، روال تدریجی و بدون تأکید نابودی «انسانیت» و هرآنچه با آن مرتبط است، در شرایط بحرانی پیشبینینشده، به نمایش درمیآید. در واقع همان مایهی هیچکاکی معروف «درگیری شخصی از همه جا بیخبر در سیل رخدادهای عجیبوغریب و پیشبینینشده» در اینجا به نوعی دیگر بازخوانی شده و فاجعهی توفان کاترینا برای فیلمساز بهانهای شده تا با دنبال کردن حادثههای بسیار خصوصی مربوط به شخصیت اصلیاش (که میتوان بهراحتی «قهرمان» خطابش کرد) و فلاشبکهایی که به کار پرداخت این شخصیت میآید، زوال فیزیکی و روانی ذرهذرهی او را به زوال شرف و انسانیت جامعهای درگیر بحران پیوند بزند. اریک هِیزِرِر در ساعتها با به تصویر کشیدن بیکموکاست و بدون اغراق وحشیگریهای موجودت دوپا و بهظاهر انسانی که به جای کمک به حادثهزدههای از جانبریده فقط به غارت میاندیشند - و البته این ددمنشیها در تضاد با شرافت و اخلاقگرایی قهرمان یا پرستاری که بیرحمانه جانش را میگیرند جلوهی بسی پررنگتر پیدا میکند – و با نقش تعیینکننده و سرنوشتسازی که به تنها چهارپای داستان میدهد، در قیاس بین شرافت آدمها و حیوانها، آشکارا جانب چهارپایان را میگیرد. او از این طریق و با ایجاد رابطهی غریبی که بین قهرمان و سگ گرسنه ایجاد میکند (پل واکر فقید در فیلم دوستداشتنی زیر هشت (فرانک مارشال، 2006) هم نشان داده بود که چه رابطهی صمیمانهای با سگها دارد)، در جهان اخلاقی و معنایی فیلمش، شرافت و وفاداری حیوانات چهارپا را برتر از دوپاهایی که به یغما آمدهاند یا به هلیکوپتر کمکرسانی شلیک میکنند قرار میدهد. انگشتشمار بودن تصاویر خارجی فیلم که به چند نمای کوتاه از توفان کاترینا محدود شده، اجازه میدهد تا بتوانیم بهراحتی محیط بیمارستان رو به ویرانی ساعتها را به عنوان نمادی از کل دنیا و آدمها و حیوانهای داخل آن را به عنوان نمایندگانی از انسانها و حیوانها در نظر بگیریم و جهانبینیاش را به جاهایی فراتر و گستردهتر تعمیم بدهیم. هیزرر با پرهیز فکرشدهاش از نماهای خارجی و پایبندی بر تمرکز روی ابعاد شخصیتی قهرمانش کاری میکند تا رستگاری نهایی و ایبسا قابلپیشبینی او، بههیچوجه آزاردهنده و گلدرشت به نظر نرسد. و این برای فیلمی در حالوهوای فیلمهای فاجعه که معمولاً سرشار از بیانیههای اخلاقی و انسانی و احساساتگراییهای آبکی هستند - آخرین نمونهاش ناممکن (خوزه آنتونیو بایونا) - دستاورد بزرگی است. (امتیاز: 7 از 10)
|