احضار The Conjuring کارگردان: جیمز وَن. فیلمنامه: چَد هیز، کَری هیز. بازیگران: پاتریک ویلسن (اد وارن)، ورا فارمیگا (لورن وارن)، لیلی تیلر (کارولین پرون)، ران لیوینگستن (راجر پرون). محصول 2013، 112 دقیقه. راجر و کارولین پرون به اتفاق پنج دخترشان به خانهای جدید در منطقهای بیرون شهر در رودآیلند نقل مکان میکنند. در روزها و شبهای بعد وقایع مرموز و توجیهناپذیری در خانه رخ میدهد، از جمله از کار افتادن همهی ساعتهای خانه سر ساعت سه و هفت دقیقهی بامداد. پس از آن، سیندی شروع به خوابگردی میکند و سرانجام آندریا موجود مخوفی را بالای کمدش میبیند. وقایع که مدام هولناکتر میشوند حکایت از این دارند که خانواده با هجومی فراطبیعی مواجه شده است. آنها برای حل مشکلشان از اد و لورن وارن کمک میخواهند که مشهورترین متخصصان این گونه امور فراطبیعی هستند.
ارزش مقدمه
ارزش یک فیلم ترسناک، به میزان نمودهای وحشتآوری که در متن داستانش ردیف شدهاند نیست، بلکه به وقار و متانتی است که سازندهاش به روح اثر بخشیده است. منظور از متانت در اینجا، حد نگه داشتن و دانستن ارزش استفادهی بهجا و بهقاعدهی مؤلفههای ژانر است. فیلم احضار از معدود آثار متعلق به ژانر وحشت در سالهای اخیر است که میتوان سخاوتمندانه عبارت متانت و وقار را نثارش ساخت. این به معنی بینقص دانستن فیلم نیست؛ چه آنکه مواردی همچون نوع پایانبندی (پایان خوش سانتیمانتالیستیای که نمای پایانی هشداردهندهی آینه هم نمیتواند غلظتش را بکاهد) و یا ترسیم ناقص فضای خانوادگی اد و لورین در ارتباط با فرزندشان مانع از نیل اثر به ارزش بسیار بالا میشود، اما فارغ از این جور موارد، بهرهگیری هوشمندانهی مؤلف اثر از نمودهای حاشیهای و مقدماتی همچون بازی کف زدن مقابل فرد چشمبسته و یا استفاده از آینهی اسباببازی برای دیدن ارواح و یا کشیده شدن پای دختربچه هنگام خواب و یا خوابگردی غریب دخترکی دیگر، مجموعهای ارگانیک و قوی را از نکتههای ترسآور شکل داده است که بهخوبی هدف ژانر را تأمین میکند. روایت فیلم در آغاز دو مسیر جداگانه است: یکی داستان مردی با خانوادهی پرجمعیتش که به خانهی جنزده نقل مکان میکند و دوم، داستان دو متخصص جنگیری که در جلسات آموزشیشان برای عدهی زیادی از حضار از تجربیات و فعالیتهایشان میگویند. نقش روایتپردازی خوب فیلمنامه در به هم رساندن این دو مسیر به یک معبر واحد، اسباب جذب مضاعف مخاطب را فراهم میکند، به نحوی که با تأکید بر مؤلفههای مشترک بین این دو خانواده (مثل داشتن فرزند دختر و یا همسر آسیبدیده)، پتانسیلهای اثر برای برانگیختن سمپاتی تماشاگر تقویت میشود. احضار تماشاگرش را در لحظات درستی میترساند، چرا که بر خلاف خیلی از نمونههای مشابهش در سالهای اخیر، شتابی برای تحت تأثیر قرار دادن مخاطب ندارد و سرمایهگذاری زمانی و دراماتیک درستی روی مقدمهچینیهایی که به استحکام عوامل ترسآور منجر میشوند انجام داده است. (امتیاز: 8 از 10)
۳۰۹۶ روز 3096 Days کارگردان: شری هرمان. فیلمنامه: روث توما، برن ایچینگِر، پیتر ریچارد. بازیگران: آنتونیا کمپبل-هیوز (ناتاشا)، تور لیندهارت (ولفگانگ)، ترین دیرهولم (مادر ناتاشا). محصول 2013، 111 دقیقه.
فیلمی بر اساس داستان واقعی یک دختر نوجوان اتریشی که توسط شخصی به نام ولفگانگ دزدیده میشود و هشت سال را در حبس طی میگذراند. او طی این مدت آزارهای مختلف جسمی و روحی را متحمل میشود.
دیو و دلبر
ماجرای ۳۰۹۶ روز به خودی خود آن قدر پتانسیل بالا برای جلب توجه مخاطب دارد که ساختار اثر را تحتالشعاع قرار دهد. این فیلم اقتباسی از کتابی اتوبیوگرافی به همین نام نوشتهی ناتاشا کامپوش است؛ دختری اتریشی که در سال ۱۹۹۸ در سن ۱۰ سالگی توسط مردی روانی به نام ولفگانگ در راه رفتن به مدرسه ربوده شد و در زیرزمین مخفی خانهای تا هشت سال محبوس بود و مورد آزارهای روانی و جسمی و جنسی قرار گرفت و سرانجام در سن هجده سالگی از لحظهای غفلت ربایندهاش استفاده کرد و گریخت و ولفگانگ نیز قبل از آنکه دست پلیس به او برسد، با انداختن خود زیر قطار خودکشی کرد. فیلم، ماجرای دردناکی در بر دارد و اگر چندان تحمل مواجهه با نکتههای ناخوشایندی همچون آزار کودکان را ندارید، از تماشای این فیلم صرف نظر کنید. البته این ربط چندانی به قوت فیلم ندارد و همان طور که آمد، آنچه بر این دختربچه سپری میشود فینفسه زجرآور است. خانم شری هورمان به عنوان کارگردان گاه در صحنههایی از خود ظرافت عمل قابلتوجهی نشان داده است (مثل پرداخت اضطراب دختر در میدان پیست اسکی و گریزش به دستشویی یا تأکید بهجا بر هواکش زیرزمین به عنوان تنها منفذ خروجی محبس دخترک و یا نمایش خاص توجه دختر به پنجرههای اتاق ولفگانگ) اما کلیت اثر واجد بافت بههمپیوستهی دقیقی نیست و مخصوصاً به لحاظ پرداخت دراماتیک روابط بین شخصیتها، خلأهای جدی در فیلم احساس میشود. یکی از مهمترین این خلأها در فضای ارتباطی بین ناتاشا و ولفگانگ وجود دارد؛ به نحوی که میان حس ترس و نفرت و علاقهی اجباری و نیرنگ و... فضای مشخص انسانیای در اختیار مخاطب قرار نمیگیرد. گفته میشود روانشناسانی که دختر را بعد از گریز از منزل رباینده مورد معاینه قرار دادند، ابتلای او را به سندرم استکهلم تشخیص دادند؛ عارضهای که واکنش مبتنی بر همدردی و حتی علاقه و دلتنگی فیزیولوژیک گروگانهای ربودهشده به ربایندهشان را در بر دارد؛ چیزی شبیه به افسانهی «دیو و دلبر». اما از چنین فضایی (که میتوانست به لحاظ دراماتیک فیلم را با مایههای بسیار قویتری همراه سازد) در فیلم هیچ خبری نیست و ماجرا با خوشحالی زیاد ناتاشا و والدینش به اتمام میرسد؛ کمااینکه فیلمساز هیچ زحمتی هم برای نزدیکی به شخصیت مرد روانی به خود نمیدهد و بجز رابطههایی گنگ با مادرش (که تنها میشود برداشتی متزلزل از یک رابطهی سلطهپذیرانه از آن انجام داد) محور مشخصی برای شخصیتپردازی مرد داستان وجود ندارد. در مجموع، ۳۰۹۶ روز فیلمی با موضوعی ملتهب، اجرایی شستهرفته، و درامی کممایه است. (امتیاز: 4 از 10)
پس از زمین After Earth کارگردان: ام. نایت شامالان. فیلمنامه: گری ویتا، ام. نایت شامالان. بازیگران: ویل اسمیت (سایفر)، جِیدن اسمیت (کیتای)، سوفی اوکوندو (فِیا)، زویی کراویتز (سِنشی). محصول 2013، 100 دقیقه.
یک قرن پس از آنکه انسانها مجبور شدهاند از کرهی زمین فرار کنند، سفینهی کیتای و پدرش در زمین متروک سقوط میکند. کیتای باید به جستوجوی مکانی مناسب برود تا بتواند سیگنالی برای درخواست کمک بفرستد؛ در حالی که پدر او مجروح شده و نمیتواند همراهیاش کند.
ایده و دیگر هیچ...
پس از زمین به رغم فضای ظاهراً مهیجاش که در بستر ماجراهایی علمیخیالی و در ساحتی آیندهنگرانه با انواع و اقسام عملیات محیرالعقول اکشن از انفجار سفینه وسط فضا گرفته تا شمشیربازی با هیولایی کریهالمنظر و گریز از پلنگهای سریعالسیر و مبارزه با عقاب غولآسا و... شکل گرفته است، اثری بهشدت کسالتبار با روایتی راکد است. ام. نایت شامالان در این فیلم، به سیاق چند اثر متأخر دیگرش، به رعایت استانداردهای درست شخصیتپردازی و روایتپردازی بیتوجه است. اینکه مخاطب با جلوههایی متوالی و چشمنواز و خیرهکننده از آسمان و زمین و فضا و بیگانگان وحشتناک مواجه شود، اما سرآخر هم درک کاملی از رابطهی دو شخصیت اصلی داستان با آن همه عصا قورتدادگیهای تصنعی و بازیهای سرد و بیحال – با وجود خلأ حالوهوای انسانی - پیدا نکند، هیچ فایدهای ندارد. استفاده از نشانههای نمادین مانند تأکید بر کتاب موبی دیک و یا توالی فلاشبکهای پدر و پسر از دختر خانوادهشان که قربانی هیولاهای فضایی شده است و یا تم اصلی متن که عبارت از غلبه بر ترس است، اثر مثبتی بر این موقعیتهای راکد نگذاشته است. مشکل اساسی شامالان، وادادگی در برابر جذابیت اولیهی ایدهی مرکزی داستانهایش است و بعد از آن دیگر فکری به حال چگونگی پرورش موقعیتهای دراماتیک که بر حول این محور باید شکل بگیرد نمیکند. فیلم تا زمانی که هنوز سفینه به روی زمین سقوط نکرده است، تا حدی متعادل و چه بسا جذاب به نظر برسد، اما بعد از آن، همه چیز در حجم متراکمی از شعارهای شبهفلسفی و قطعات غیرمرتبط اپیزودیک داستانی باقی میماند که در فرجامش، نه تحول پسربچه در چیره شدنش بر ترس، باورپذیر از آب درمیآید و نه دگرگونی پدر در شکستن یخ احساسات پدرانهاش و بدین ترتیب، پایان خوش سادهانگارانهای بر داستانی کشدار و حوصلهسربر افزوده میشود تا فهرست نقصانهای فیلم به حد کمال برسد. (امتیاز: 2 از 10)
|