مسعود کیمیایی سالها پیش در جلسهی نقد و بررسی فیلم سلطان (1375) در پاسخ به انتقاد یک نفر درباره شکسته شدن خط فرضی در فیلم گفته بود: نگاتیوهای فیلمهای مرا اگر باز کنید، تا آبادان میرسد. من خط فرضی را خوب بلدم. گرامر سینما را از سینما آموختهام. کیمیایی راست میگوید. او گرامر سینما را خیلی خوب بلد است. لحن فیلمهایش همیشه درست، سرپا، منظم و دقیق است و کمتر خط و خش و بیقوارگی میتوان یافت. جای دوربین و رفتوآمدهایش و بازی بازیگران و تعامل و بدهبستان آنها در فیلمهای کیمیایی همیشه واجد استانداردهای خاصی است و بهندرت از آن سطح و ویژگیها عدول میکند. اما مشکل از جایی شروع میشود که کلام آغاز میشود. مونولوگها، دیالوگها، کانسپت اصلی، طرح داستانی، پیچشها، گرهافکنیها و اوجوفرودها باعث بهت و حیرت میشوند و گاهی حتی ناامیدی در پی دارند.
قاتل اهلی تازهترین اثر استاد سروشکل خوبی دارد. فیلم خوشساختی است که اتفاقاً از لحاظ کارگردانی از کارهای درجه یک اوست؛ ولی طرح داستانی و شخصیتپردازی و روابط آدمهای قصه درنیامده است. هستهی مرکزی فیلم در باب فساد اقتصادی و سوءاستفادههای مالی و رانتخواری است. آدمِ کیمیایی این بار جلال سروش است. او قرار است دستهای ناپاک را رو کند و به جنگ غول فساد و دزدی برود. وردست جوانی هم دارد که قرار است جواناول! فیلم باشد: سیاوش. کسی که سروش او را از یتیمخانه آورده و بزرگش کرده و حالا دست راستش شده است.
خود جلال سروش سرشار از ابهام است. او کارآفرین است؟ دولتی است؟ امنیتی است؟ دست در دست قدرت دارد؟ سرمایهدار بانفوذ است؟ همهی این سؤالها را بیننده در طول فیلم مرتب از خود میپرسد و کمتر به جواب میرسد. رانتخواری و فساد اقتصادی و زدوبندهای سیاسی، سوژههای ملتهب و گاه خطقرمزی است که نزدیک شدن به آنها پیامدهای خودش را دارد و بهراحتی نمیتوان در یک فیلمنامه ابعاد ناپیدا و دستهای پشت پرده را عیان کرد و به آنها پرداخت.
همان گونه که در قاتل اهلی همه چیز با نمادپردازی و گوشهکنایه و به قول مرحوم علی معلم با هر دیالوگ، بغلدستی با آرنج به پهلویمان میزند که «دیدی! فلانی رو زد». مونولوگهایی با ادبیات روزنامهای و گاه بیسروته و درافتادن با منشأ فساد و رانتخواری و سوءاستفادههای کلان که مانند فیلمهای بتمن همه در یک برج بلند جمع شدهاند که نامش پیسارو است، از عدالتطلبی و حقخواهی و مبارزه کردن با فساد حاجسروش میکاهد و ماجرا تبدیل به شوخی میشود.
در این زمانه که بهواسطهی فضای مجازی، گردش اطلاعات سرعت سرسامآوری پیدا کرده است و کوچکترین مسائل سیاسی/ اقتصادی در کانالها و صفحههای شخصی دیده و خوانده میشوند، با زبان کنایه و نماد حرف زدن مشتری چندانی ندارد؛ و دیگر اینکه وقتی امکانات بازگو کردن و شرح و تفسیر مسألهای که دغدغهات شده را نداری و جز به زبان اشاره نمیتوانی منظورت را برسانی، بهتر است اصلاً به آن مسأله نپردازی و عطایش را به لقایش بسپاری. مانند فیلمهای دوران اصلاحات که از نقد قدرت، فقط گیر دادن به نیروی انتظامی باقی ماند و همهی وجوه انتقادی فیلمهای اعتراضی خلاصه میشد به نشان دادن ایست بازرسی و نقد رفتار مأموران انتظامی.
با تمام این حرفها، قاتل اهلی فیلم خوبی است و دکوپاژ و فیلمبرداری درست و حرفهای دارد. مشکل دقیقاً از جایی شروع میشود که ساحت قدرت و خطوط قرمز اجازه نزدیک شدن و بازگویی مسائل مد نظر فیلمساز را نمیدهند. اینجا هم مانند گوزنها (1353) دزد بانک را باید چریک چپ ببینیم و سویهی سیاسی فیلم را در خیال تماشا کنیم و پیسارو را تجزیه و تحلیل کنیم و هر کسی از ظن خود نسبت به فیلم موضع بگیرد و دریافتهای خود را از این همه کلیگویی و دوپهلو حرف زدن داشته باشد.
مسألهی دیگری که قاتل اهلی دچار آن است، عدم حضور قهرمانِ همیشگی کیمیایی است. جلال سروش با وجههی بورژوایی و تعلق به طبقهی مرفه با همهی تلاشی که جهت ساختن شخصیتی عدالتطلب و حامی کارگر برای او شده، و لحن طهرونیلاتی که پرستویی برای جلال سروش استفاده کرده است و عشقبازیاش که فقط با نگاه و نظربازی میگذرد و همهی حالوهوایی که در اطراف این شخصیت جریان دارد، به جایی ختم نشده است که او را قهرمان همیشگی کیمیایی بدانیم. شخصیت سیاوش هم با بازی خوب امیر جدیدی نمیتواند تماشاگر را قانع کند که قهرمان و جواناولِ فیلمِ کیمیایی باشد. سیاوش در مواجهه با دختر جلال سروش میگوید: «شغل من اینه که به شما و حاجی بگم چَشم!» یا در مواجهه با سردبیر روزنامه بلافاصله پس از تهدید و درشتگویی، وقتی با واکنش سردبیر روبهرو میشود، سریع ماستها رو کیسه میکند و میگوید: «آخه به من میآد لاتبازی کنم؟» و شروع به تطمیع سردبیر میکند؛ یا حتی نوع رابطهاش با سروش که البته حق پدری به گردنش دارد و این همه کرنش و دستبوسی، تماشاگر فیلمِ کیمیایی را قانع نمیکند تا او را به عنوان قهرمان کیمیایی بپذیرد.
البته امیر جدیدی با آن کتوشلوار مشکی و پیراهن سفید که بهخوبی روی تن و بدنش جا افتاده و البته نوع راه رفتن و دویدن و استفاده از دستهایش بهشدت کاریزماتیک است و میتوانست به شخصیتی ماندگار در فیلمِ کیمیایی بدل شود؛ اما متأسفانه خصوصیاتی که برای او در نظر گرفته شدهاند، اصلاً و ابداً به قهرمانهای کیمیایی نزدیک نیست. بهعلاوه، شخصیت سیاوش تحتالشعاع حضور پولاد کیمیایی قرار میگیرد؛ و اتفاقاً آن قدری که پولاد کلهشق است و مونولوگهای تهاجمی میگوید و تندخویی میکند، خاصه در سکانس روبهرویی با حاجسروش، شخصیت سیاوش بیشتر اهل مدارا و تسامح نشان داده میشود.
متن ترانههای یغما گلرویی در راستای حرف فیلم است، ولی اگر شخصیت پولاد و کنسرتهایش را از فیلم حذف کنیم، هیچ تغییری در ساختمان و قوارهی فیلم ایجاد نمیشود. پررنگ کردن نقش پولاد و ساختن شخصیتی که هم هنرمند است و هم درد مردم را میفهمد باعث شده سیاوش کنار بایستد و نقش محوری ایفا نکند. واضح است که منتقد با فیلم طرف است و اتفاقهای حاشیهای را نباید به فیلم سنجاق کرد و در نقد دخالت داد، ولی مصاحبهی پرویز پرستویی با فریدون جیرانی در برنامه اینترنتی ۳۵ و اذعان این نکته که همهی دیالوگهای پولاد در سکانس مواجهه با جلال سروش تغییر کردند و در عوض اینکه جلال مدعی باشد و بخواهد خواستگار دخترش را محک بزند و او را کمی ادب کند، پولاد مدعی شده و در حال محاکمه جلال است. از این مسأله نتیجه میگیریم که مناسبات حرفهای رعایت نشدند و کیفیت فیلم تحتالشعاع حضور پولاد قرار گرفته است.
سایر بازیها و بهخصوص حضور پرویز پرستویی در فیلم بسیار خوب است. پرستویی مثل همیشه است ولی تنها نکتهای که حضورش در قاتل اهلی را متمایز میکند تهلهجهی طهرونیلاتیای است که شخصیت سروش را با جنوب شهر پیوند میدهد. اتفاقاً سخنرانی ابتدایی فیلم از بهترین نقشآفرینیهای پرستویی در قاتل اهلی است که ادبیات روزنامهای را با لهجهی طهرونی بهشدت کنترلشده بهخوبی ایفا میکند. امیر جدیدی هم خوب است اما جویدهجویده صحبت کردن و گاه حرف آخر کلمات را خوردن، او را کمی مأخوذ به حیا میکند که با شخصیتپردازی سیاوش در تضاد است. فیلمهای دهههای 1380 و 90 کیمیایی را میبینیم و لحظههایی به خلسهی قیصر و گوزنها و داشآکل و سرب و دندان مار میرویم. به خاطرههای خوب در روزهایی که خاطره معنا داشت؛ و ما در روزهای بیخاطره همچنان با کیمیایی خاطرهبازی میکنیم.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
|