مسیری که علی مصفا در سینما طی کرده یا خیلی برایش هموار نبوده یا خودش نخواسته که باشد! یک بخش از موضوع به او و وسواسهایش بهویژه پس از پری و برج مینو و لیلا برمیگردد و بخشی هم لابد به کیفیت کارهای پیشنهادی. به نظر میرسد او با تواناییها و شانسش در کار با بزرگان سینما باید کارنامه مفصلتری داشته باشد اما اکنون به دلیل بازیهای خوب و ماندگار اخیرش در چیزهایی هست که نمیدانی (فردین صاحبالزمانی)، همین پلهی آخر و انتظار تماشای گذشته اثر تازهی اصغر فرهادیبایدافسوس گذشتهی سپریشده را بخوریم. البته آن وسواس یک حسن بزرگ برایش داشته که در میان شانزده نقشی که در دو دهه بازی کرده حتی نام یک فیلم که به خود و تماشاگرش توهین کرده باشد، به چشم نمیخورد و این برای یک بازیگر اتفاق قابل ستایشی است. فعالیت او در کارگردانی هم ادامهدهندهی کیفیت بازیگریاش بوده. هشت سال و دو فیلم که سیمای زنی در دوردست به عنوان یک فیلم اولی قابل قبول کمکی به ساخت سریعتر فیلم بعدی او نکرد. پله آخر در فاصلهی آغاز و پایان پلان فیلمی شکل گرفته که درون این فیلم در حال ساخته شدن است و زن بازیگر (با بازی خوب لیلا حاتمی) که در شوک مرگ همسرش است قادر به ادامهی کار نیست. فیلم به همین سادگی، یکی از قابل تحملترین آثار ضدقصهی سینمای ایران (در مفهوم عمومیاش) است. قطعههای پازلگونهی مرگ همسر بهزیبایی در کنار یکدیگر کامل شده و بهمرور و به شکلی جذاب، تماشاگر را در جریان جزییات زندگی و مرگ قرار داده و در لذت حدس و کشف اتفاقها شریک کردهاند. مثل جایی که فکر میکنیم کبودی صورت مرد به دلیل تصادفش در خیابان هنگام اسکیتسواری بوده اما میفهمیم به علت ضربهی همسرش است یا بعدش که میبینیم مرگ در مکان دیگری اتفاق افتاده است. فیلم بهزیبایی از عشق و نفرت عجیب زن میگوید؛ گویی فقط او زمانی که عزیزانش را از دست میدهد یا تصور میکند که از دست داده، به عشقشان گرفتار است. تا شوهر زنده است چیزی از دلبستگی زن نمیبینیم اما در نبودش این را حس میکنیم. و زمانی که نمیدانیم دکتر همان عشق دوران نوجوانی اوست که به دروغ میگوید مرده، زن را دلبستهی او مییابیم. انگار در ذهنش بهراستی درگذشته بوده اما با فوت همسر و روشن شدن قضایا باز جای همه چیز تغییر میکند. حالا این همسرِ درگذشته است که اجر و قرب یافته نه عشق دوران گذشته که اکنون حضور دارد. پایان فیلم که در ذهن زن از حضور همسرش ساخته شده، دیدنی است. او با همهی تنشهایی که با مرد داشته، اکنون یادش آرامشدهندهی او، و به طرز عجیبی یادآور انتهای زیبای عشق هانکه است. همچنین فیلمساز بهخوبی توانسته نقش همسر را با دو شکل نریشنهایی از روح او و تصاویرش از وقتی که در فلاشبک زنده است، تمیز دهد. پلهی آخر را باید فیلم تدوین (کار درخشان فردین صاحبالزمانی) هم به حساب آورد و بخشهایی از فیلم نیز تأثیرگرفته از فیلمهای مهرجویی در شکل دلپذیرش است. پس و پیش شدن سکانسها و روشن شدن تدریجی وضعیت شخصیتها هامون، و لحظههایی از آن نیز لیلا و آسمان محبوب را بهخاطر میآورد. و یادی هم از حامد بهداد: او در نقش کوتاه و به تعبیری کماهمیت بازی کرده و مشخص است که بدون توجه به طول و عرض نقش، تنها به فیلمساز و فیلمنامه و گروهش اعتماد کرده تا فقط در اثر محترمی حضور یابد و در خلق آن سهمی داشته باشد. اکنون مصفا در پلهی آخر با توجه به موفقیتهایش در بازیگری، تجربههایش در کار با کارگردانهای صاحب نام، فیلم موفقی که ساخته و تجربهی بینالمللی اخیرش که بسیاری از علاقهمندان سینما در دنیا منتظر تماشایش هستند، هنوز در پلههای اول است و باید منتظر آثار بهتری از او ماند. البته با وسواسهای او معلوم نیست کی، اما حالا کو تا پلهی آخر!
|