بعد از انتخابات ریاستجمهوری سال 1376 تقریباً در هر رشتهی فرهنگی، مطبوعاتی و هنری شاهد رخدادهایی بودیم که پیش از آن به دلیل محافظهکاری بیش از حد میسر نبودند؛ و عدم پرداختن به بعضی مضامین - که خطوط قرمز خودساختهای به شمار میرفتند - حاصلی جز دلزدگی مخاطبان نداشت. در واقع پس از آن سال بود که سینمای ایران توانست سراغ داستانهایی برود که پیش از آن حتی تصور ساختن فیلمی بر اساس آنها نمیرفت. یکی از این رخدادها در سینمای کمدی روی داد که مثلاً تجربهی تولید فیلمهایی مانند مرد عوضی (1376) و مومیایی3 (1378) را برای سینمای ایران به ارمغان آورد. جالب این است که رد شدن از خطوط قرمز «دستساز» قبلی نهتنها هیچ پیامد نامناسبی را رقم نزند، بلکه باعث شد تا تماشاگران سینما هرچه بیشتر به چنین مدیومی نزدیک شوند. مومیایی3 داستانی فانتزی دارد که نویسندهی فیلمنامه و کارگردان تلاش کرده با استفاده از مضامین جذاب و آشنا برای مخاطبان در همان زمان ساخت فیلم، در هرچه بامزه بودن فیلمش از چیزی فروگذار نکند. سروان قربانی (پرویز پرستویی) باید هرچه زودتر فکر مکان دیگری برای کلانتری 77 باشد و رییس او سرهنگ سپهری (فتحعلی اویسی) نیز درگیر ماجرای یک مومیایی به نام مرد شوشی است که ظاهراً قرار است دزدیده شود. راسو یا سیروس (سیروس ابراهیمزاده) از طرف فریدون (رضا ژیان) قرار است مومیایی جعلی را به کبرا (مهتاب کرامتی) بفروشد که خیال میکند این مومیایی یکی از اجداد وی است. راسو با همدستی جوانی به نام بهروز (رامبد جوان) که وانمود میکند قصد خودکشی دارد، مومیایی را دزدیده و به کبرا میهد اما قربانی ناخواسته و همراه با بهروز مخفیگاه فریدون را پیدا کرده و بعد از عملیاتی کمیک، سرانجام فریدون و دارودستهاش زندانی میشوند و کلانتری 77 سرانجام ساختمان تازهای پیدا میکند. مومیایی3 مانند تشنهای که ناگهان به منبع بیکرانی از آب گوارا دست یافته است، سراسیمه با هر چیز و هر شخصیتی شوخی میکند؛ از مأموران، رییس و سروان کلانتری گرفته (قربانی درِ ماشین قراضهاش را با لگد جفتپا باز میکند و رانندهاش را به زمین میاندازد) تا رویاروییهای جناحی (فیلم محصول دورانی است که شوخی با برخی مضمونها مانند اول روزنامههای خودی و بعد اگر شد روزنامههای آنوریها رواج داشت) و حتی شوخی با کلماتی که زمانی در سینمای ایران تابو بودند (مثلاً اشارهی فریدون به بزرگی سلاحش). در ابتدای فیلم هم شاهدیم که پشت سر مردی که با هفت سر عیال به کلانتری آورده شده، با شعر حافظ شوخی شده و آمده: «پلیس باید سعدی جان و مال مردم باشد» و روی حافظ خط کشیده شده است؛ یا جایی که سرهنگ برای پیدا کردن رد قربانی از سرکار جعفری میخواهد او را معطل کند، جعفری با لحنی عجیب با قربانی حرف میزند و کلماتش را کش میدهد که واکنش قربانی را در پی دارد.
در این میان نویسنده حواسش، به عنوان مثال، به بازی پرستویی بوده است که هم میمیکهای غلوشدهای دارد و مثل آمیتاب بچن در فیلم قانون حرف میزند و هم قرار است صورتش در لحظهای از ریخت بیفتد و ما آن را ببینیم؛ یا در صحنهای که قرار است سروان قربانی با جدیت هرچه تمامتر سارقان را بیابد، حرکات پرستویی و دو همکارش ناگهان آهسته میشود اما نه به شکل تکنیکی، بلکه خودشان حرکت آهسته شدهاند! بیاغراق بازی پرستویی در این فیلم، یکی از عناصر موفق آن است. پرستویی در همین سالها تلاش کرد هم در نقشهای درام حضور داشته باشد و هم در آثار کمیکی مانند این فیلم و مرد عوضی و بعدها لیلی با من است. او جزو نمونههای نادر سینمای ایران است که تقریباً توانست در هر دو زمینه موفق باشد اما چند سالی است که ترجیح میدهد حضور بیشتری در آثار درام داشته باشد و وجه مهمی از دوران بازیگری خود را به دست فراموشی سپرده است. رامبد جوان مانند همیشه سعی دارد بازیاش فارغ از فیلمنامه و ماجراهایش به چشم بیاید. برای همین در نقش بهروز گاهی ضدونقیضهایی در شخصیتش دیده میشود که دلیلش بیشتر به بازی جوان بازمیگردد. بهروز به قربانی میگوید به خاطر ازدواجش فریب راسو را خورده است اما هرگز در بازی جوان ذرهای از نگرانی دیده نمیشود؛ یا اینکه بیشتر به فکر بامزه بودن اجرا است تا باورپذیری کمیک شخصیت بهروز که قرار است ناگهان از یک شخصیت منفی (همدست راسو) به شخصیتی مثبت تبدیل شود که به سروان قربانی کمک میکند. فیلم در واقع از نظر حادثهپردازی کمیک به دو بخش تقسیم شده که به نظر میآید، بیش از اینکه به خواستهی کارگردان و نویسنده و حتی بازی بازیگران ربط داشته باشد، ناخواسته به چینش رخدادها در فیلمنامه ربط پیدا میکند. در بخش اول که تا پیدا کردن استیشن سارقان از سوی قربانی و بهروز ادامه دارد، ریتم فیلم در مواردی کند و آهسته است و جنس شوخیهای متعددش تقریباً ربطی به پیشبرد داستان ندارد (از جمله شوخی با کلانتری و اعضایش، سرهنگ سپهری و قربانی و ماجراهایشان در مورد پرده و پاک کردن کفش قربانی با پرده و افتادنش و روشن شدن همه چیز برای قربانی که همزمان با روشن شدن فضای اتاق است یا شوخی با مردی با هفت سر عائله). حتی حضور کبرا و راسو و شنود و قورت دادن میکروفن از سوی راسو، به جای پیشبرد داستان به شوخیهای «تعبیهشده» میمانند. بخش دوم فیلم که از تعقیب استیشن سارقان شروع میشود و ریتم سریعتری دارد و سراسر مملو از کنش است، در واقع فیلم را راه میاندازد (که بسیار دیر است). شوخیها در این بخش کنشی هستند تا کلامی. نگاه کنیم به برداشتن تلفن از سوی قربانی و پیدا کردن سلاح خیس و ناگهان پیدا شدن سشوار در آن مکان، دستگیری همدستهای راسو و سپس آمدن سرهنگ جعفری و دارودستهاش، همه و همه به طور ناگهانی ریتم فیلم را افزایش میدهند. نگاه کنید به حرکات موزون و هماهنگ قربانی و کبرا و ساختن یک تانک از هیچ که همچنان در شمار شوخیهای کهنهنشدنی فیلم است که در همین بخش از فیلم نیز مورد استفاده قرار گرفتهاند. مومیایی3 که حتی نامش شوخی با یک فیلم آمریکایی به همین نام است، جزو نخستین آثار کمدی موفق سینمای ایران در دوران موسوم به اصلاحات است. آثار کمیک سینمای ایران همواره یک نکتهی بسیار مهم را به دستاندرکاران دولتی سینما، فیلمسازان و تهیهکنندهها گوشزد کردهاند و آن استقبال هرچه بیشتر مخاطبان است. سال گذشته و امسال دستکم شاهد استقبال استثنایی مخاطبان از چند اثر کمدی بودهایم که به زبان بیزبانی به همهی دستاندرکاران دولتی، نیمهدولتی و خصوصی سینمایی یادآوری میکند که حجم بالای جدی بودن، گاهی باعث دلزدگی مخاطبان فیلمهای اکرانشده میشود.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
|