یکی از آشکارترین خصایص سینمای ایران در سالهای دور و پیش از انقلاب، اغراق بیش از حد در داستانگویی و روایت است. گفته میشود که اغراق بخش جداییناپذیری از سینما بهخصوص فیلمهای ملودرام است. اما این گفته نمیشود که اغراق در ملودرام با اغراق در سینمای حادثهای تفاوت دارد و از آن مهمتر سینمای حادثهای و سرشار از هیجان کاذب و تیراندازی و فریبِ تماشاگر نمیتواند اصالت داشته باشد. سینمای دوران بعد از انقلاب، از آنجا که به واقع هیچ شناخت و الگویی از سینمای آرمانی در دوران جدید نداشت، لاجرم به سیاق گذشته روی آورد و با حذف عناصری از سینمای گذشته که اکنون محلی از اعراب نداشت، سراغ سینمای دوران تازه آمد. در این میان حتی در ساخت آثاری که داعیهی انقلابی بودن داشتند، به مؤلفههای سینمای گذشته روی آورده شد که دادشاه ساختهی حبیب کاوش یکی از خیل آثاری است که در این زمینه ساخته شد و به نمایش درآمد. فیلم با اتکا به داستان مستندی در مورد یکی از کسانی که در رژیم گذشته و در منطقهی بلوچستان با نیروهای نظامی جنگید و سرانجام کشته شد، سعی دارد با توسل به روش قهرمانی و قهرمانپردازی داستانش را پیش ببرد. پس از انقلاب، بسیاری از ستارگان سینمای گذشته هرگز اجازه پیدا نکردند جلوی دوربین بروند اما برخی هم توانستند از سدها عبور کنند و در سینمای بعد از انقلاب به کارشان ادامه دهند. یکی از این بازیگران سعید راد با اسم واقعی احمد حقپرستراد بود که بجز این در چند فیلم دیگر از جمله عقابها (ساموئل خاچیکیان) و عبور از میدان مین (جواد طاهری) در نقش نخست ظاهر شد اما بعد از آن تا سالها نتوانست در سینما نقشی را ایفا کند. جمشید هاشمپور که در اینجا و در تیتراژ همچنان نامش «جمشید آریا» است، نیز، بعدها دچار همین بلیه شد و نتوانست به کارش ادامه دهد. این تمهیدی از سوی دستاندرکاران دولتی سینما در آن دوران بود برای جلوگیری از نشت مؤلفههای سینمای گذشته به سینمای امروز؛ غافل از اینکه یادمان هست با ارزشگذاری «ج» در مورد آثاری که این مؤلفهها را بهوضوح در خود داشتند، دستاندرکاران سینما حضور چنین مؤلفههایی را به رسمیت شناخته بودند. کاوش با انتخاب سعید راد برای بازی در نقش دادشاه نشان داد که از ابتدا به دنبال قهرمانپردازی به سبک آثار سینمای گذشته است. این را نباید از نظر دور بداریم که آثاری مانند همین فیلم یا مرز (جمشید حیدری) بنیان قهرمانپردازی در آثار سینمای بعد از انقلاب را بنا نهادند؛ بنایی که بعدها حتی وقتی قرار شد برخی سراغ سینمای جنگ بروند از چنین الگوهایی استفاده کردند و قهرمانانی خلق شدند که هرگز در چهارچوب شخصیتپردازی چنین شخصیتهایی نمیگنجیدند؛ قهرمانانی که از قهرمان بودن، تنها زور بازو و خشونت و فریاد از ته گلو را داشتند و از رنگارنگ بودن یک شخصیت واقعی بیبهره بودند.
بر این اساس داستان دادشاه برای ما بسیار آشنا است. در ابتدا و با متنی تقریباً طولانی، فیلم به دنبال زمینهسازی و شعارهایی است تا ذهن بینندهاش را آماده کند (جملههای شعاری پایان فیلم از زبان یکی از روزنامهنگاران قدیمی مطبوعات سالهای گذشته نیز چنین کارکردی دارد). شروع فیلم با حادثهای همراه با کشتوکشتار است و سپس تتمهی این حادثهپردازی یک صحنهی اعدام ناکارآمد است که با حضور یاران دادشاه به هرجومرج بدل میشود و سرانجام چهرهی قهرمانش را که در نمایی از چند آینهی کوچک منعکس شده به ما نشان میدهد. پس از این فیلم هرازگاه با حادثهای همراه میشود که یا در قالب حمله به پاسگاه است یا تیراندازی نیروهای ژاندارمری و گروه دادشاه. این نکته نیز گفتنی است که دادشاه در شمار همان آثاری است که توانست تصورهای تاریخی ذهنی را به واقعیت تصویری بدل کند؛ به این معنا که معمولاً چند بازیگر ناشناخته و شناختهشده را به عنوان نمایندگان رژیم گذشته دور میزی مینشانند تا تصمیم نهایی را برای مبارزه با قهرمان فیلم بگیرند. در واقع نباید فراموش کنیم که حضور اعلم و رؤسای قبایل بلوچ که منجر به کشته شدن دادشاه میشود، تمهیدی است برای اینکه داستان در نقطهای به پایان برسد و سرانجام نیروهای دولتی در قالب یک توطئه باعث مرگ دادشاه میشوند و کارگردان هم قهرمانش را در ستیغ صخرهای قرار میدهد و آفتاب بر وی میتابد و یک راوی که نمیدانیم ناگهان از کجا پیدایش میشود، متنی شعاری میخواند و همه چیز به اتمام میرسد. این را باید اذعان کرد که پرداختن به آثار ضعیف و شعاری مانند دادشاه به دلیل مرور تاریخچهی گذشتهی سینمای کشورمان است تا بدانیم که گاهی چه فیلمهایی باعث شدند تا در مواردی سینمای ایران از مسیرش منحرف شود. در اشاره به ضعیف بودن ساختار فیلم همین بس که مرحوم نعمت حقیقی و مرحوم روحالله امانی نقش بسیار مهمی در ساختار فیلم دارند. به عبارت دقیقتر دادشاه مدیون فیلمبرداری و زومهای سریع و تدوین نماهایی است که به هم ربطی ندارند اما کاری میکنند که باور کنیم تفنگهای بدون فشنگ یاران دادشاه که صرفاً ادای شلیک کردن را درمیآورند، واقعاً شلیک میکنند و با این تدابیر است که حادثهپردازیهای فیلم کامل میشود. آثاری مانند دادشاه از منظر تاریخی موارد مطالعاتی مهمی در شناخت سینمای ایران محسوب میشوند. با بازخوانی چنین آثاری میتوانیم به آسیبشناسی سینمای ایران بپردازیم و ببینیم که سینمای ایران از چه دورانی بهتدریج در همان مسیر پیشین افتاد و نوع نگاه پارهای از سینماگران به سینما به عنوان وسیلهای سرگرمیساز تا چه حدی یکسویهنگر و متوجه سرمایه بوده است. همانطور که اشاره شد آثاری مانند دادشاه و مرز فیلمهایی بودند که از ناکجاآبادهایی برای تماشاگران سینما قهرمان آفریدند؛ قهرمانانی که نهتنها خصیصهی قهرمانی نداشتند و تنها برای جذابیت یک فیلم خلق شده بودند، بلکه بعدها به الگوهایی ناکامل برای سینمای ایران بدل شدند. آیا پرداختن به چنین آثاری بهانهای بهتر از این لازم دارد؟
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
|