دیر زمانی در سینمای ما جشنواره فیلم فجر جایگاه عجیب و پیچیدهای داشت. هیچ فیلمی نمیتوانست به نمایش عمومی دربیاید، مگر اینکه به جشنواره «میرسید» و این رسیدن به معنای دریافت پروانه نمایش بود. اگر فیلمی به هر دلیلی به جشنواره نمیرسید، تهیهکنندهاش باید یک سال سرمایهاش را میخواباند تا در جشنواره بعدی بتواند پروانهی نمایش فیلمش را بگیرد. حتماً بسیاری از علاقهمندان سینمای ایران به خاطر دارند که تا سالیان دراز هیچ فیلمی را نمیتوانستیم پیدا کنیم که در آن برف ببارد. دلیلش چندان پیچیده نبود. اگر فیلمی در زمستان فیلمبرداری میشد، باید یک سالی در صف انتظار دریافت پروانهی نمایش باقی میماند. داریوش مهرجویی که خودش در ماراتن رساندن فیلمش به جشنواره فجر شرکت داشته (نگارنده دستکم یک موردش را بهشخصه سراغ دارد؛ مهرجویی و یکی از همکارانش را همزمان با ساخت هامون در لابراتوار بدیع، حوالی میدان هفت تیر، برای دیدن راشهای فیلم هنوز به یاد دارد) با ساختن میکس یکی از بهیادماندنیترین آثار سینمای ایران را ساخته است. به طور طبیعی این فیلم دیگر در سینمای ایران موضوعیت ندارد. دیگر هیچ فیلمی مانند میکس قرار نیست این گونه فجیع به جشنواره برسد اما ساختار فیلم، بازیها و البته بازی مهرجویی با فرم روایی، همچنان فیلم را سر پا نگه داشتهاند. هر یک از شخصیتهای فیلم، سودای کار و روزگار خود را دارند و خسرو (خسرو شکیبایی) به عنوان کارگردان، باید جور تمام آدمها و روابطشان را بکشد. باید حواسش به تهیهکننده باشد. حواسش به بازیگران جوان فیلمش باشد که با هم قهرند و باید دیالوگ مشترکی را بگویند. باید مجیز آهنگسازش را بگوید و حتی حواسش به منتقدی باشد که سر صحنهی فیلمش آمده است. اما در عوض، هیچ کسی قرار نیست حواسش به خسرو باشد. صدابردار فیلم و کسی که مسئول میکس صدا و تصویر فیلم است، سیگار میکشد و خاکسترش را روی دستگاه میکس میریزد. هر بار یکی از عوامل دچار مشکل میشود و کار را به تعویق میاندازد. صدای «غلغل گوشت گندیده» و صدای باران را به آن شکل مسخره ضبط میکنند. خسرو خواب و خوراک ندارد و سرانجام در میزانسنی بدیع او را با نوارهای سلولویید فیلم خودش به بند میکشند. مهرجویی برای میکس فیلمی که در میکس استفاده میشود، تلفیقی از فیلمهای پری و بانو را استفاده میکند. میدانیم که کارگردان این فیلمها خود مهرجویی است. پس به عبارت دقیق کلمه، فیلمی در عالم واقع ندارد که خسرو بخواهد آن را میکس کند. از سوی دیگر برخی از آدمها خودشان هستند و با اسم واقعی در فیلم ظاهر شدهاند. فردوس کاویانی و گوهر خیراندیش میآیند تا بخشی از صدای فیلمی را که برای خسرو بازی کردهاند - بانوی مهرجویی - دوباره صداگذاری کنند. تصویر خود خسرو (به عنوان کارگردانی که باید فیلمش را به جشنواره برساند) روی پردهی نمایش فیلمی دیده میشود که باید به کمک گروهش میکس کند. او خسرو شکیبایی است (شکیبایی در دختردایی گمشده نسخهی پسامدرنی از میکس نقش کارگردان را بازی کرده است).
جهان داستانی میکس مانند رؤیا و خواب است. حرکت از یک صحنه به سوی صحنهی دیگر و برشهای فیلم به گونهای است که انگار در جهانی واقعی بهسر نمیبریم. بهراحتی مدیر تهیه برای گروه کلهپاچه میخرد. دقت کنیم در گیرودار رساندن فیلم به جشنواره، خوردن کلهپاچه (به تعبیر مهرجویی) چهقدر موقعیت جفنگی است. انگار این واقعیت نیست که در جهان فیلم حاکم است. خسرو برای ضبط موسیقی نزد ناصر میرود. اما ناصر سودایی دیگر دارد. از فیروزهای سخن میگوید که مرده است. نور سبز حاکم بر بخشی از اتاقش فضایی رؤیایی به این سکانس بخشیده است. در کمال ناباوری ناصر را در سکانسی دیگر میبینیم که در حالی که حوله به سر گذاشته و دف میزند، به استودیو میرود تا موسیقی فیلم خسرو را ضبط کند. رفتن نزد میشا، کسی که کارش کوتینگ فیلم است و فضای دخمهوار آنجا و سپس خبر شنیدن مرگ یکی از نزدیکان میشا و رفتن به گورستان ارامنه، هرچه بیشتر به این فضای رؤیاگون دامن میزند. سرانجام با تمام کشوقوسهایی که خسرو و مدیر تهیهاش با جشنواره دارند (صدای فردی که از دفتر جشنواره تلفن میزند و میخواهد تکلیف فیلم را بداند، در عالم واقع به یکی از برنامهریزان همیشگی جشنواره فجر تعلق دارد) فیلم به سینماهای نمایشدهندهی جشنواره میرسد. بازیگران و دستاندرکاران و دستیاران فیلم خسرو هستند اما فیلم همچنان مشکل دارد و انگار بنا نیست به طور کامل «زاده» شود. پس تماشاگران در یک موقعیت جفنگ کامل، روی صحنه میآیند و شروع به دستافشانی و پایکوبی میکنند. اکنون ضیافت رؤیاگونی که مهرجویی به بهانهی رساندن فیلمی به جشنواره فجر ترتیب داده، به نقطهی اوجش رسیده و روایت سراسر جنون و مالیخولیای میکس به جایی رسیده است که تماشاگر باید به عقب برگردد و به تکتک سکانسهای قبلی توجه دوباره کند تا شاید بتواند نخ تسبیح تمامی رخدادهای نامربوط فیلم را پیدا کند؛ تلاشی که البته به جایی نمیرسد و «معنا» تولید نمیشود چون حیات فیلم به همین بیمعنایی آن است. میکس روایت فیلمسازی در جایی است که فیلم ساختن در آنجا چیزی شبیه دیدن رؤیاست. هرچند در ابتدا اشاره شد موقعیتی که مهرجویی در میکس تصویر کرده است، وجود خارجی ندارد اما فرایندی که خسرو و گروهش طی میکنند، چیزی نیست که هیچ بخشی از آن در عالم واقع رخ نداده باشد. مهرجویی حائلی میان عالم واقع و عالم خیال در میکس ایجاد میکند تا تماشاگرش بتواند میان خیال و واقعیت فاصله بگذارد. این فاصلهگذاری آنجا بیشتر خودش را نشان میدهد که ما به عنوان تماشاگر میکس ساختهی مهرجویی مطمئن هستیم که فیلم خسرو وجود خارجی ندارد اما تلاش خستگیناپذیر شکیبایی را شاهدیم. انگار همهی آدمهای فیلم از عالم خیال یکییکی بیرون آمدهاند تا برای مهرجویی فیلمی را بازی کنند که در عالم واقع وجود ندارد. اما فرق فیلم خسرو با فیلم مهرجویی این است که اولی حتی در عالم خیال هم وجود ندارد (در ابتدا به نماهای فیلم مهرجویی در فیلم خسرو اشاره شد) اما میکس مهرجویی در عالم خیال وجود دارد و داستان خسرو، یکی از فیلمسازان سینمای ایران است که میخواهد فیلمش را به جشنواره برساند که اگر نرساند... میکس را میتوان یکی از مصداقهای درخشان «سینما ناسینما» در سینمای ایران در نظر گرفت.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
|