مشدی ماشالله
|
این روزها برنامههای جُنگمانند و شوهای تلویزیونی از نوع خندوانه و دورهمی سکهی بازار شدهاند و با کمترین تلاش و تدارکی بیشترین مخاطب را جذب میکنند؛ چه مجموعهی خوشساخت و فکرشدهای مثل خندوانه باشد و چه نمونههای سطحیتر و آسانتری که این روزها دم به دقیقه ساخته میشوند و بهسرعت مخاطبشان را پیدا میکنند. روی جلد بسیاری از نشریهها و صفحهی اصلی دهها سایت نامآشنا در هفتههای گذشته به تصویر درشت سروش جمشیدی اختصاص داده شده که در نقش «قیمت» در برنامهی مهران مدیری خوش درخشیده و یکشبه مدارج شهرت را چنان مافوق سریع طی کرده که این روزها چپ و راست عکسها و مصاحبههایش منتشر میشود و ویدئوهای شیرینکاریهایش در دورهمی دست به دست میچرخد. اشتیاق تمامنشدنی عموم مخاطبان برای تماشای قسمتهای هزارم به بعدِ مجموعههای ارزان و دمدستی مثل بفرمایید شام (که سرریزش حتی برای خرید کپیهای داخلیاش از قبیل شام ایرانی و با من خوش میگذره با حضور نیمچهچهرههای درجه چندم سینما و موسیقی و فوتبال هم تکافو میکند) نشاندهندهی تغییری بزرگ در ذائقه و برداشت مخاطب عام است. اینکه شخصیتی مثل «قیمت» با این شمایل ژندهپوش پشتهمانداز منفعتطلب و ضداجتماع محبوب خانوادهها و مردم میشود از جابهجایی معیارهای ارزشگذاری خبر میدهد و نشانهای است از تغییر مخاطبشناسی سینما و تلویزیون و کلاً رسانهی گروهی در ایران. پرفروشترین فیلم امسال سینمای ایران من سالوادور نیستم (منوچهر هادی) برداشت آشکاری از الگوی آشنای یک اصفهانی در نیویورک (1351) و دنبالهاش یک اصفهانی در سرزمین هیتلر (1356) با حضور نصرتالله وحدت است و پیش از آن هم همین ساختار دراماتیک و همین الگوی قصهپردازی و شخصیتسازی در فیلم ابرام در پاریس (1343) به کارگردانی اسماعیل کوشان و با بازی ناصر ملکمطیعی به کار گرفته شده بود. تفاوت اصلی در اینجاست که پروتاگونیست سالوادور... رضا عطارانی است که نقش آدمی ضعیف، ریاکار، پشتهمانداز و منفعتطلب را بر عهده دارد؛ ایرانیِ حقهبازی که در سرزمین میزبان با آدمهایی متمدن و سالم و اخلاقی مواجه میشود ولی خودش همواره در حال دروغ گفتن و ریا و سودجویی است. در حالی که وحدت در یک اصفهانی... نقش شخصیتی سادهدل و حتی عقبتر از جامعهی میزبان را بازی میکرد که نه باکلاس بود و نه باهوش و دستوپادار، اما همواره جانب حقیقت و ارزشهای اخلاقی را نگه میداشت. اگر سالوادور ریاکار مدام در حال سرکیسه کردن و دروغ گفتن به افرادی بهتر و شایستهتر از خودش است، وحدت با تمام بیدستوپایی و سادگیاش پرچم اخلاق و معرفت را در جامعهای پر از رندان و ریاکاران بالا نگه داشته بود.
مخاطب با وجود تمام ضعفها و عقبماندگیهای قهرمان سادهدل داستان (که اصلاً در مواجهه با تمدن مدرن و پیشرفتهی سرزمین میزبان مایهی خلق موقعیتهای بانمک میشود) در نهایت با او همراه میشود، چون او نمایندهی ارزشهای اخلاقی است و برای رسیدن به منفعت شخصی تن به حقه و فریب نمیدهد. حتی وقتی در غربت کارش به دریوزگی و بیچارگی میرسد باز هم نگهبان باورها و ارزشهای موروثی و سرزمینیاش است و این قابلیت را دارد که در جایگاه نمایندهی فرهنگ و اخلاقیات وطنش به رسمیت شناخته شود. اما قهرمان امروزی نه به چیزی باور دارد و نه به ارزشهای اخلاقی پشیزی اهمیت میدهد. او خود ضدقهرمان و شخصیت منفی داستان است و میزبانهایش شخصیتهای معقول و نرمال و حتی مثبت؛ در واقع دودرِباز ناتو و دروغگویی است که وسط یک مشت «آدمحسابی» در جستوجوی منافع شخصیاش است و میخوهد از آب کره بگیرد. یعنی ارزش و ضدارزش عملاً در گذر از این چند دههی پرآشوب و پرماجرا جابهجا شدهاند و مخاطب ایرانی به شرارتهای ضدقهرمان حقهبازش چنان از ته دل میخندد و با نیتها و اعمالش همراه میشود که گویی همچنان نظارهگر همان پرچمدار سادهدل شرافت و اخلاق در قالب شمایلهایی چون وحدت و ارحام صدر و ملکمطیعی است. «قیمت» چاخان و پشتهمانداز که از دستفروشی تا گدایی به همه کاری دست میزند تا سودی به دست بیاورد چگونه محبوب میلیونها مخاطب ایرانی شد؟ اگر در سنت نمایشهای روحوضی به شمایل زیرک و خردهگیری چون سیاه برمیخوریم که بهظاهر شلخته و ناتو و بددهن است، در باطن شاهد لایهای نهفتهایم که نقدهای صحیح اجتماعی و اخلاقی را در شرایط خفقان و در غیاب نقد مستقیم به منصهی ظهور میرساند. اگر عبدلی به آمیرزا طعنه میزند، حق با عبدلی است و آمیرزای ریاکار و ظاهرالصلاح و منفعتطلب واقعاً هم شایستهی گوشمالی و سنگپرانی است؛ حتی اگر این سنگ از فلاخن شخصیتی چنین دربوداغان رها شده باشد اما پیداست که ریشه در واقعیت دارد و البته فراتر از همهی اینها قواعد اخلاقی و اجتماعی، از صحت این جهتگیری حمایت میکنند. اما تیپهایی مثل قیمت فقط حقهباز و منفعتطلب هستند و هیچ انگیزهای برای نقد اخلاقی ندارند، که هیچ، اصلاً خودشان نماد انحراف اجتماعی و اخلاقی محسوب میشوند. اگر قالبهای شخصیتپردازی مشخصی مثل شیرفرهاد یا کیوون در شبهای برره یا بامشاد در نقطهچین و معادلهایشان در پاورچین (کارمندان پاچهخوار دونپایهای که به هر وسیلهای چنگ میزنند تا مجیز قویتر از خودشان را بگویند و در پلکان پیشرفت اجتماعی یک پله بالاتر بروند) رگههایی از فرصتطلبی و ریا و دروغگویی را نشان میدهند اولاً بار فانتزی شدیدی بر موقعیتها و ماجراهایشان حمل میشود و ثانیاً در پس تمام اشارهها و کنایهها قصدی آشکار برای نشان دادن زشتی اعمالی مثل پاچهخواری و زورگویی وجود دارد. از این جهت نمیتوان شیرفرهاد را با قیمت مقایسه کرد و ضمناً قیمت بسیار بیش از آنکه در چهارچوب خیالپردازی و قصهسازی و طنز و فانتزی بگنجد بازتابدهندهی ویژگیهای منفی رایج در جامعهی زمان خودش است؛ از پولدوستی و پررویی و دروغ و ضعیفکشی گرفته تا قانونگریزی و دشمنی با محیط زیست و... اینکه قطعههای نمایشی پرآبوتاب دورهمی با حضور این شمایل همهفنحریف با چنین استقبالی مواجه میشود، آن هم در شرایطی که هدفی جز سرگرمی وجود ندارد، نشان میدهد که ذائقه و برداشت و حتی باور اخلاقی و اجتماعی عموم مخاطبان عوض شده و چیزهایی که باید زشت و زننده به چشم بیاید چهبسا هوشیارانه و «زرنگبازی» شمرده شود. مردم ما پیشتر ثابت کردهاند که پسند خاصی دربارهی شخصیتهای نامتعارف و خلوچل دارند و فرهنگ «معرکه» را حتی در ساختار بهظاهر مدرن جامعهی امروز هم تکثیر کردهاند. از بین هزاران قسمت برنامهی بفرمایید شام آنهایی پربینندهتر و بحثبرانگیزترند که مهمانان عجیبوغریبی دارند و افراد حاضر در برنامه خلبازی بیشتری درمیآورند. میلیونها بینندهی برنامهی 90 هر هفته چشمبهراهاند که نامتعارفترین مربیان لیگ را در حال اظهار نظر ببینند و مثلاً دنبال کنند که مربی معرکهگیری مثل فیروز کریمی یا مدیر عجیبوغریبی مثل سعید شیرینی این هفته چه گفتهاند. مستند پرنکتهای مثل من میخوام شاه بشم (مهدی گنجی) به خاطر پرتوپلاهایی که شخصیت اصلیاش میگوید بیننده دارد. پربینندهترین برنامهی سینمایی تلویزیون هفت است، چون فراستیاش یقه میگیرد و هر لحظه ممکن است فحشی بپراند یا واژهی نامتعارف و آبنکشیدهای را در کمال خونسردی روی آنتن ول بدهد. خلاصه اینکه مردم ما به سابقه نشان دادهاند که عاشق شخصیتهای معرکهگیر و نامتعارفاند و از حرفها و حرکات خارج از محدوده به وجد میآیند؛ چهبسا همینطوری شوخیشوخی سیاستمداری را به مدارج بالا برسانند و حمایتش کنند چون بهسادگی با رفتار و طرز بیانش «حال میکنند». اما اینکه این شخصیت معرکهگیر و نامتعارف، نه رند عالمسوز و عاقل جاهلنما، که فرصتطلبی جاهل و قانونگریز باشد، قطعاً سوغات روزگار نو است. تلویزیون عریضوطویل ما که از ازل مدعی اخلاقمداری و ترویج ارزشها بوده، اکنون با واگذار کردن میدان به تیپهای دربوداغان در واقع به شکل جدیدی از الگوپذیری اجتماعی رسمیت میدهد که ناگزیر در سالهای آینده سایهی تأثیرش بر جامعه و آداب فرهنگی این سرزمین گستردهتر خواهد شد. باید منتظر نوجوانهایی باشیم که با دودرِبازیهای امثال قیمت «حال میکنند» و دور زدن قانون را امتیاز آدمهای زرنگ میدانند؛ آدمهایی که آنقدر هوشیارند که ظاهر و باطنشان یکی نباشد و از سر و وضعشان نتوان فهمید که درآمدشان چهقدر است و به کدام قبله نماز میخوانند؛ آدمهایی لابد از جنس مشدی ماشاللهِ آن ترانهی عامیانهی معروف که «حقه» بود و مالو منال همه را بالا میکشید و حاشا میکرد و باز هم آنقدر جذاب بود که شخصیت محوری یک ترانهی مردمپسند باشد و شاعران در وصف خلقوخویش دنبال قافیههای مناسب و گویا بگردند.
|
|
|