«فروشنده» (اصغر فرهادی)
بهمرور گاو میشویم!
بابک اسلامی فروشنده جدیدترین فیلم اصغر فرهادی داستان زندگی زوجی (با بازی شهاب حسینی در نقش عماد و ترانه علیدوستی در نقش رعنا) است که ساختمان خانهیشان در ابتدای فیلم در آستانهی تخریب قرار میگیرد و آنها بهناچار روانهی خانهی تازهای میشوند. این زوج در حال بازی در تئاتر مرگ فروشنده اثر شاخص آرتور میلر هستند و عماد در ضمن معلم دبیرستان است. اما وقوع یک اتفاق تلخ، موجب سلسله رفتارهای خشونتآمیز آدمهای مختلف داستان میشود و چرخهای معیوب شکل میگیرد. فروشنده داستان زنجیرهی تمامنشدنی رفتارهای غیرانسانی جامعهی ماست؛ روایت چرخهی معیوبی که حتی معلمی اخلاقمدار و محبوب شاگردانش هم گریزی از آن ندارد. او که در ابتدای فیلم رابطهای دوستانه و همراه با احترام با شاگردان دارد، پس از قربانی شدن در این سلسله، دیگر آن آدم سابق نیست و خودش هم به حریم خصوصی دانشآموزش تجاوز میکند؛ و حتی این طور به نظر میرسد که دیگر ابایی از اعمال خشونت بر شاگردانش ندارد. جایی در اوایل فیلم یکی از شاگردان در مورد داستان گاو غلامحسین ساعدی از معلم میپرسد: «آقا چهجوری یه آدم گاو میشه؟» و عماد در جواب به سیر تدریجی این اتفاق اشاره میکند. فرهادی در هیچیک از فیلمهایش تا این حد و چنین مستقیم به یکی از معضلهای اصلی جامعهی ما نپرداخته بود. در سکانس اول جدایی نادر از سیمین شخصیت سیمین میگوید که نمیخواهد دخترش در این مملکت بزرگ شود. چرایی این حرفِ سیمین را میتوان در فروشنده یافت. عماد که خودش در اوایل فیلم در توجیه رفتار توهینآمیز زن مسافر تاکسی، در پاسخ به شاگردش به زنجیرهای از رفتارهای غیرانسانی اشاره میکند و میگوید حتماً مردی پیش از این با نیت بدی کنارش نشسته که حالا او به همهی مردها بدبین شده است، در ادامه خودش به بدترین شکل قربانی رفتار جامعهای بهشدت بیمار میشود و در نتیجه رفتارهای خشونتآمیز ریز و درشتی را به جامعه منتقل میکند؛ از تغییر رفتارش با دانشآموزان کلاس تا رانندگی افسارگسیخته (که خودش زنجیرهی جدیدی از فحاشی دیگر رانندگان و سلسلهای از حوادث کوچک و بزرگ را میتواند در پی داشته باشد). نمایشنامهی مرگ فروشنده هم داستان مردی است که شرایط کاری و محیطی، او را به سمت جنون و نهایتاً مرگ سوق میدهد. اما عماد داستان فروشنده چه چیزی را میفروشد (یا به عبارت بهتر از دست میدهد)؟ شاید عماد و رعنای قربانی بخش مهمی از وجود و آرامش زندگیشان را در این جامعه بهاجبار از دست میدهند. به هر حال در نهایت هر انتخابی داشته باشید سیل حوادث روزمره شما را به آدم دیگری تبدیل خواهد کرد؛ شاید همان طور که در پایانبندی فیلم، عماد و رعنا را در حال گریم و تغییر چهره میبینیم.
لانتوری (رضا درمیشیان)
به زندگی نگاه کن
آویسا خبیریپویا لانتوری از آن فیلمهای داستانی و سرگرمکنندهای نیست که بتوان با چیپس و پفک در یک آخرهفته به سالن سینما رفت و پس از عنوانبندی پایانیاش آن را فراموش کرد. لانتوری روایتی تلخ و حقیقی از جامعهی امروز ماست. چهقدر هوشمندانه است که در فیلم نگاه کسانی که بهاصطلاح مشغول ضبط یک مستند هستند به نگاه تماشاگر بدل میشود؛ اصلاً چشم، حرف اصلی فیلم است؛ بینایی و خوب دیدن هر رویدادی. نمایش فقر، اخاذی، عشق، زجر کشیدن، گذشت و انسانیت؛ و دیدگاههای مختلف که بهزیبایی با نقشآفرینی افرادی با شغلهای مختلف تبیین میشوند. به نظر میرسد نهایت دقت در انتخاب آدمهایی از مشاغل مختلف صورت گرفته است و کلمههای هر یک از آنها با اعتقادی تمامعیار بر زبانشان جاری میشود؛ چهرهپردازی و طراحی لباس هر یک از این آدمها نیز با نهایت وسواس انجام شده است. لانتوری را میتوان به دو نیمه تقسیم کرد که بخش اول پر از عکسهای کنار هم چیدهشده است تا تماشاگر با بستر داستان آشنا شود و مونولوگهایی که هر شخصیت بازگو میکند. در نیمهی دوم نیز همان طور که خانم وکیل در پایان میگوید، این فیلم اصلاً فیلم لانتوریها نیست، فیلم مریم است؛ فیلم دنیای او و زاویهی دوربین عکاسیاش. در این میان فیلم دو پیام اصلی و روشن دارد: قضاوت و گذشت؛ که بد نیست جداگانه به هر یک بپردازیم. قضاوت: تا نیمهی دوم فیلم همه جوری صحبت میکنند که انگار مریم و پاشا با هم یک رابطهی عاطفی قابلتوجه دارند. حتی نظر دوست و همکار مریم نیز طوری است که انگار کمی به این عشق حسادت میکند. اما از زاویهی دید مریم همه چیز جور دیگری میشود و ماهیت عشق و هر گونه رابطهی عاطفی درستی زیر سؤال میرود. در واقع اینها همه ساختهی ذهن بیمار پاشا و اطرافیانش بوده است؛ حتی عشق باران به پاشا هم میتواند زیرمجموعهی چنین تصورهایی قرار گیرد. در صحنهای که باران با چشمهای اشکآلود و کفشهایی در دست، از خانهای بیرون میآید و بعد از اینکه سوار ماشین میشود، گوشی را به پاشا میدهد، شکسته شدن روح یک زن را میتوان در چهرهاش دید. او کاری را انجام میدهد که پاشا میخواهد، اما پاشا اصلاً متوجه این نگاه و این ویرانی در یک انسان نمیشود چون علاقهی دوطرفهای وجود ندارد. وقتی باران به خاطر حس حسادت و کینهاش میرود تا مریم را هم به دام بیندازد و او را خراب کند، باز موضوع قضاوت پیش میآید. پیشداوریهای او همان دوربینی است که حالا در دستش قرار گرفته است؛ پس او میتواند هر صحنهای را که دوست دارد در ذهن خودش و بعد در دوربین گوشی ثبت کند و به دیگران انتقال دهد. تصمیمهای عجولانه و خالی از تأمل دوستان پاشا هم با دیدن چهارتا عکس، گوشهای از این همه قضاوتهای یکطرفه است. گذشت: از همان ابتدا شخصیت مریم را با مفهوم گذشت میشناسیم؛ آدمی که بدون چشمداشت به دنبال رضایت خانوادههای مقتول میرود و حتی تا پای کتک خوردن و تحقیر هم ایستادگی میکند. در نیمهی اول آن سکانسی را میبینیم که مادر دختر به قتل رسیده، او را از خانه بیرون میاندازد و میگوید: «تو کی هستی، تو چه میدونی چی به ما گذشت و...» تا اینکه به فصل پایانی و دیالوگ نقطهی عطف داستان میرسیم که مریم میگوید حالا با این صورت و با تجربهی تلخی که پشت سر گذاشته است، کسی از او نمیپرسد که از درد چه میداند و بهتر میتواند از خانوادههای قربانی رضایت بگیرد. لانتوری فیلمی است که به تماشاگرانش این نکتهی مهم را گوشزد میکند: تو انسانی، پس به این مفهوم والا بیشتر بیندیش.
|