یکی از سیاستهایی که دستاندرکاران دولتی سینما در ایران به آن علاقهی وافری داشته و دارند، پرداختن به مسألهی مهاجرت ایرانیان به کشورهای غربی بوده است. بر این اساس در سالهای دههی شصت فیلمهای مختلفی با چنین مضمونی ساخته شدند که شاید جذابترین و «نمایشیترین» اثر در میان آنها که در ابتدای دههی هفتاد ساخته شد آدم برفی ساختهی داود میرباقری باشد. شاید ساخته شدن این فیلم با چنین مضمونی (زنپوشی) که در سینمای بعد از انقلاب بیسابقه بود، باعث شد تا فیلم نتواند در زمان ساخت به نمایش درآید و سه سال بعد اکران شود. میرباقری برای اینکه بتواند به شکل باورپذیری مسألهی مهاجرت، غربت و اسارت ایرانیها در میانهی رفتن و ماندن را به نمایش بگذارد، چارهای نداشته تا همزمان تراژدی و کمدی را شانهبهشانهی هم به تصویر بکشد. عباس خاکپور (اکبر عبدی) با سودای رفتن به آمریکا میخوابد و بیدار میشود اما به قول خودش گرفتن ویزای این کشور برایش عقده شده است. در این میان با جواد کولی (پرویز پرستویی) و اسی دربهدر (داریوش ارجمند) آشنا میشود که در هتل فردی با نام مستعار چرچیل (مهدی فتحی) جا خوش کردهاند. عباس امید دارد این دو هموطن برایش کاری بکنند، غافل از اینکه کاری که آنها برایش خواهند کرد به قیمت مردانگیاش تمام میشود؛ او باید زن شود تا پایش به کشور موعودش برسد. میرباقری هوشمندانه تراژدی زندگی عباس خاکپور را با کمدی زندگی دُرنا درهم میآمیزد. اکبر عبدی در نقش درنا یکی از جذابترین نقشها را اجرا میکند و سالها بعد در دو اثر دیگر هم آن را تکرار کرد: خوابم میآد ساختهی رضا عطاران و خوابزدهها اثر فریدون جیرانی. اما به نظر میرسد او در نقش درنا خاکپور برای همیشه در اذهان سینمادوستان جای گرفته است. عباس خاکپور با مستخدم هتل درنا خورشیدی (آزیتا حاجیان) ارتباط خوبی برقرار میکند و دلبستهی او میشود. حال باید درنا بمیرد تا عباس زنده شود و به وصال دنیا برسد. در این میان موی دماغی به نام ابی کپل (محمدرضا شریفینیا) پیدا میشود که میتواند نقشهی قتل درنا را کامل کند. اکنون که سالیانی از تولید و نمایش فیلم میگذرد، شاید راحت بتوان نقصهای آن را یادآوری کرد اما دستکم نباید فراموش کنیم که فیلم، با هر نقصی که داشته باشد، تلاش سینمای ایران برای پرداختن به یک معضل روز با اتکا به داشتههای سینمای ایران در سالهایی است که میزان مشارکت تماشاگران در استقبال از فیلمهای به نمایش درآمده در سطح چندان مناسبی قرار نداشت. برای همین شاید بتوان در مجموع داستان و شخصیتهای فیلم را نوعی تابوشکنی یا ساختارشکنی یا هر نوع «شکنی دیگر»! در سینمای ایران ارزیابی کرد که طبق معمول، مدیران سینمایی بر اساس ارزیابی نادرستی مانع نمایشش شدند و زمانی هم که سرانجام پس از سه سال ایجاد مانع، آدم برفی اکران شد، آب از آب تکان نخورد و بالأخره کار به جایی رسید که مدیران همیشه محافظهکار تلویزیون هم رضایت دادند تا فیلم از این جعبه به نمایش درآید. بر این اساس آدم برفی اثر مهمی در سینمای ایران است؛ فیلمی که ساختارشکنیاش تا ساختار دراماتیک و کارگردانیاش امتداد دارد. فیلم برای نخستین بار شخصیتهایی را بر پردهی سینما جان بخشید که پیش از آن شاید کسی انتظار نداشت آنها را چنین باورپذیر و جذاب ببیند؛ داریوش ارجمند در نقش اسی دربهدر را به یاد داریم. مهاجری «سیاهکار» که برای مجاب کردن عباس به زنپوشی آسمانریسمان میکند. او از این در وارد میشود که آنهایی که مرض یو.اس.آ دارند یکجورهایی ناداناند. او مظنهی همهشان را دارد. برخی «کدیینی» هستند، عدهای «ری.او.واکی» (ری. او. واک نام یک باتری قدیمی است) و بعضی «کاشه کالمینی» (کاشه کالمین یک قرص مسکن سفیدرنگ بزرگ در ابعاد سربطریهای امروزی) هستند. شخصیتی که پرستویی به آن جان داده، جواد کولی است؛ از آنهایی که به اندازهی کافی از اصطلاحها و ترانههای قدیمی حفظ است. نوچهی اسیخان و کسی که عباس را به تور میاندازد. اما یکجورهایی هنوز غیرت در وجودش باقی مانده است و البته مرحوم مهدی فتحی در نقش چرچ (اسی او را این گونه خطاب میکند) که همراه با دیالوگهای درخشان میرباقری و دوبلهی بهیادماندنی منوچهر اسماعیلی، شخصیت مدیر پشتهمانداز اما ترسو و نیمچه زرنگ هتلی در استانبول را بازی میکند.
چیدمان آدمها در آدم برفی به گونهای است که باورشان میکنیم. این باورپذیری بهخصوص آنجا خودش را بیشتر نشان میدهد که میبینیم هر یک از این افراد دقیقاً خصوصیتی دارند که برای ما ایرانیها بسیار آشنا است. در فیلم هر کسی حرف خودش را میزند؛ به عبارت دیگر فیلم سرشار از «مونولوگ» است تا «دیالوگ». از همان ابتدا که عباس سراغ آرایشگری بختبرگشته (سیروس گرجستانی) میرود و از جلد عوضکردنهایش میگوید تا وقتی جواد کولی و اسی دربهدر یا چرچیل و حتی دنیا هر یک از خودشان و درونشان حرف میزنند، همه و همه مونولوگ دارند و یکتنه حرف میزنند. بخشی از این مسأله به نمایشی بودن آدم برفی برمیگردد. فیلم در لحظههای فراوانی در فضای بسته ادامه پیدا میکند. فضای هتل چرچیل و اتاقهایش بیش از آنکه وابسته به کمبود امکانات در فضاسازی شهر استانبول باشد، به نمایشی بودن و با اندکی اغماض به تئاتری بودن فضای اثر بازمیگردد. چیدمان گفتوگوها و ورودخروج شخصیتها (حضور ناگهانی و بدون مقدمهی ابی کپل برای مثال و بیرون رفتنش از داستان) به گونهای است که میدانیم تمام اینها قرار است «رو به ما» انجام شوند. ما دیوار چهارم این نمایش هستیم. همان تماشاگری که قرار است درام زندگی عباس برایش درس عبرت باشد. همان تماشاگری که با دیدن عباس در لباس زنانه میخندد ولی با احساس کردن بیچارگی، غربت و اسارتش در دنیای درونیاش، غمناک میشود و به فکر فرو میرود. در نگاه نخست آدم برفی اثری سفارشی به نظر میرسد. اثری که قرار بوده زشتی و پلیدیهای مهاجرت را به شکل نمایشی و نمادین تصویر کند. اما به نظر میرسد فیلم فراتر از یک اثر سفارشی از آب درآمده است، چرا که مهمترین وجه آن، پرمخاطب بودنش است. آثار پروپاگاندا در سینمای ما کم نیستند. آثاری در زمینههای مختلف که اغلب با نگاهی واحد ساخته شدهاند و قرار بوده به مستقیمترین شکل ممکن بدیهای جوامع غربی را نمایش دهند. در ابتدای نوشتار حاضر اشاره شد که در سالهای دههی شصت در سینمای ایران آثار مختلفی با مضمون مهاجرت ساخته شدند اما آیا هیچکدام را در ذهن داریم؟ پاسخ به چنین پرسشی دشوار نیست؛ چون این نوشته در مورد هیچیک از آنها نیست؛ درباره آدم برفی ساختهی داود میرباقری است.
|