حسین پناهی دژکوه (حسین پناهی) نویسنده و شاعری است که نگاهش به دنیا و مافیهای آن شبیه دیگران نیست. او شبی ناگهان یک موجود خیالی خلق میکند به نام غلومی (جلال مقدم) که خیالش بلای جانش میشود و به واقعیت دستاندازی میکند. اما این موجود خیالی بهانهای موجه است برای آنها که بنا دارند واقعیت را از آن خود کنند و وسیلهای بهتر از خیال برایش سراغ ندارند. سرانجام حسین ترجیح میدهد دست از خیالش بشوید و غلومی را به دیاری که از آن آمده بازگرداند و او را به عدم میفرستد. او اکنون میتواند به دوستش حمید (حمید جبلی) تارزن سلاخ(!) کمک کند تا به عشق اول و آخرش برسد. غول ساختهی حسین برای اثبات خودش میگوید ذاتش از کاه است اما مثل کوه روی گردهی زمین سنگینی میکند: «بخوای یا نخوای، دنیا روی پاشنهی خیال میچرخه... دلیل خیال خودِ خیاله. خب، پس هست؛ یعنی اگر نبود این همه بت چهطوری ساخته میشد؟» به این ترتیب حسین با غول نادیدنیاش ابتدا سری میزند به جایی که عدهای سیر نشستهاند و به فکر گرسنهها هستند. آقای ابری (فردوس کاویانی) و حمید به همراه حسین، مانند سه یار دبستانی، در برهوتی که زندگی نامیده میشوند، هر یک به دنبال بقا هستند. هر کدام از آدمهای فیلم داستانی دارند که حسین مانند یک راوی امین و صادق زندگیشان را گویی برای ما روایت میکند. یکی مانند کوثری (عزتالله انتظامی) صاحبخانهای است که زن و بچه را به خارج فرستاده است و اکنون باید همسرش را طلاق بدهد تا با ازدواج صوری بتواند در ینگهی دنیا گرینکارت بگیرد. یکی مانند ننهخورشید (حمیده خیرآبادی) تمام زندگیاش خلاصه شده است در پختن مربای خانگی و یکی هم مثل نوشین (گوهر خیراندیش) که بدش نمیآید حسین را مثل یکی از تابلوهای نقاشیاش به دیوار خانهاش آویزان کند! در همان سکانس حسین به نوشین میگوید نیازی به ترحم او ندارد چرا که «مستحق به تقصیر» است. او دلش میخواهد این طور زندگی کند. این شاید کلیدی باشد برای شناختن شخصیت حسین به عنوان هنرمندی که تمام تلاشش در فیلم به این برمیگردد که در دعوای میان خیال و واقعیت میانجیگری کند بلکه بتواند قایق شکستهی زندگیاش را به ساحل امنی برساند. او سعی دارد با زندگی آشتی کند. برای همین شکستن چتر نازی (مژگان مصطفوی) بهانهای میشود تا برای لحظهای هرچند کوتاه باورش شود که میتوان با پشتوانهی عشق، زیستن در این جهان درهموبرهم را تاب آورد اما انگار مثل همیشه مسیر را اشتباه رفته است. دوستش حمید دورادور مراقب اوست و با او گلاویز میشود. حسین بیآنکه به روی خودش بیاورد که انگار نه انگار لحظاتی پیش دلش به تبوتاب افتاده، ناگهان خودش را منکر میشود و مترصد فرصتی تا نازی را به حمید برساند.
فیلم با استفاده از داستانکها سعی دارد در چهارچوب یک کمدی رمانتیک محدود نماند. نگاه کنیم به سکانسی که ابری و حسین نزد تهیهکنندهی فیلم (فتحعلی اویسی) رفتهاند؛ کسی که شناختش از سینما برابر است با صادرات سیر و فرش به آلمان و خودش طرح پرفروشی دارد که «خیال میکند» بسیار پرفروش خواهد شد. از سوی دیگر ابری معتقد است که حسین «جان به جانش بکنی باز هم یک ایدهآلیست دیوانه است.» و فکر کار نیست. حمید «خیال میکند» فکر فروش جوجه که سرانجام مفتضحی هم پیدا میکند، فکر بکری است. یادمان باشد که او هنرمندی است که به قول حسین با دلش ساز میزند و با دست گوسفند ذبح میکند. اینها را بگذاریم در کنار کسانی که به آن شب شعر کذایی آمدهاند و یکیشان با اهن و تلپ شعرش را به مبارزان راه آزادی هدیه میکند! نوشین و دوستش مریم داوری (مریم معترف) که معادل دقیقی از تازهبهدورانرسیدههایی هستند که با هر چیز مدرنی «حال میکنند»، همچنان خیال میکنند که خیلی جدی هستند و از هنر و شاعری سررشته دارند. انگار این تنها حسین نیست که خیال میکند و درونش زندگی. مثل این است که همه بهنوعی به قول غلومی در خیالشان غوطهورند. انگار هیچ کسی نیست که به واقعیت باور داشته باشد. از آن ستوان آگاهی (حمید افشار) گرفته تا مأموری (منوچهر آذری) که دمبهساعت حسین را برای شناسایی انواع و اقسام غلومیها میبرد، تا داماد کذایی ابری که خیال میکند همه چیز دست به دست هم داده است تا او عروسش را بردارد و برود آمریکا، همه و همه آفتزدههای خیال هستند. حسین اشاره میکند که هیچ خیالی نمیتواند مانع باران شود و با خیال نمیشود زندگی کرد. اما مثل این است که همهی مردم شهر میتوانند با خیال سر کنند. با این همه فیلم، لحن سبکبارش را حتی در تلخترین دقیقهها از دست نمیدهد. سایهی خیال به عنوان تنها ساختهی کارگردانش از نظر اجرا تقریباً لحن یکدستی هم دارد. کارگردان فیلم (که خودش در صحنهی تصادف و ریخته شدن جوجهها زیر دست و پای رهگذران به عنوان کسی که با حمید درگیر میشود، ظاهر شده است) سعی ندارد دوربینش را به عنوان عنصری مزاحم به رخ تماشاگر بکشد. بر این اساس تقریباً بجز موارد اندکی (سکانسی که کوثری میخواهد زمین ورزش بچهها را خراب کند) شاهد حرکت دوربین نیستیم. فیلم سعی دارد از نمای نزدیک پرهیز کند و میزانسنها طبیعی جلوه کنند. نگاه کنیم به صحنهای که مادر حسین آمده به پسرش سر بزند و بحث به گل بوته کشیده میشود. در این صحنه دوربین با یک حرکت افقی با ورود حسین به اتاق همراه میشود و سپس با حرکتی رو به پایین مادر را در قاب میگیرد. سپس حسین میبیند مادرش بقایای چتر نازی را به دمی برای پختن پلو تبدیل کرده، او از جایش بلند شده و از کادر خارج میشود. اکنون دو نما داریم که در یکی مادر و در دیگری حسین دیده میشوند که هر یک سودا و «خیال» خود را دارند. مادر حسین گل بوته را به طبیعت و به خودش ماننده میکند و حسین در سودای نازی است. دو تن که زمانی یک تن بودهاند، اکنون سالیان سال است از هم جدا هستند. سایهی خیال در میان آثاری که در دههی 1360 شاهد تولیدشان بودیم یکی از آنهایی است که با روایت ساده و شخصیتهای دلنشینی که دارد، همچنان در گوشهای از ذهن ما به حیاتش ادامه میدهد. هرچند شخصیت اصلیاش دیگر در میان ما نیست اما یاد و تصاویر او هنوز با ما است. حسین پناهی در سایهی خیال شخصیتی از خودش آفرید که حتی بعد از مرگش با ما ماند. خوشا به حال او و لکلکها...
|