سر ریز شدن جذابیتها!
|
لانتوری تهیهکننده، نویسنده و کارگردان: رضا درمیشیان، مدیر فیلمبرداری: اشکان اشکانی، تدوین: هایده صفییاری، موسیقی: کیهان کلهر، بازیگران: نوید محمدزاده (پاشا)، باران کوثری (باران)، مریم پالیزبان (مریم) و... محصول 1394. یک گروه خلافکار به نام «لانتوری» شامل چهار عضو است: باران (باران کوثری) زن جوانی که در نوجوانی به عقد مردی معتاد درآمده و به قول خودش مرد با او کاسبی میکرده، پاشا (نوید محمدزاده) که بچهای پرورشگاهی بوده، بهرام (بهرام افشاری) از بچگی شرور بوده، و ملک (مهدی کوشکی) که ادعا میکند دانشجوی اخراجی است و پس از تعطیلی کارخانهای که در آن کار میکرده به دلالی ارز و خلافکاری روی آورده است. آنها با اغوای زنانهی باران، مردان پولدار را به دام میاندازند و سرکیسه میکنند. پاشا با دختر روزنامهنگاری به نام مریم فرنامی (مریم پالیزبان) که یک فعال اجتماعی است آشنا میشود و به او دل میبندد. مریم پس از مدتی مقاومت، ملاقاتهایی با پاشا میکند و سرانجام تصمیم میگیرد خودش را از این رابطه کنار بکشد اما پاشا همچنان بر حفظ رابطه اصرار میکند...
رضا حسینی: لانتوری با استقبال خیلی خوبی در گیشه مواجه شده و آمار فروشش حسابی خبرساز شده است. جواد رهبر: بخشی از آن به نظرم به نوع عرضهی فیلم برمیگردد. رضا درمیشیان با سازوکار ارائهی فیلم به مخاطب هدفش آشناست. حسینی: تریلر یا همان آنونس اصلی فیلم هم خیلی جذاب است. اصلاً فراموش کرده بودم که موسیقی متن فیلم، اثر کیهان کلهر است. برای آنونس هم از بخش پایانی و اوج قطعهِی «شهر خاموش» (از آلبومی به همین نام که در سال 2004 به سفارش دانشگاه هاروارد خلق شد) استفاده شده است که خوب هم جواب داده. رهبر: آلبوم شنیدنی و تأثیرگذاری است. رضا درمیشیان از فیلمسازان جوانی است که ایدهها و نگرش تازهای دارد و البته همین موضوع، توقعها را هم بهتدریج بالا برده. بهعلاوه، به اهمیت رسانه و تبلیغات توجه دارد و هوشمندانه عمل میکند؛ مثلاً فیلم اولش بغض را در زمان اکران با این جمله تبلیغ کرد: «فیلم دههی شصتیها»، که به هر حال، و فارغ از درست و غلطِ آن، یک برچسب و عنوان کلی است. حسینی: آن هم در سالهای اخیر که نوستالژیبازی راه افتاده و تلویزیون هم کلی روی این موضوع و برنامههای آن زمان مانور داده است. رهبر: درمیشیان هم این کار را در دورهای انجام داد که نسل دههی شصت در حال نزدیک شدن به دوران میانسالی است و بهاصطلاح به دورهی مرور زندگی و گذشتهاش نزدیک میشود؛ مثلاً حضور مریم پالیزبان هم بهنوعی نوستالژی را با خودش دارد و بعد از نفس عمیق (پرویز شهبازی، 1381) دوباره در فیلمی دیده میشود؛ البته در این میان در فیلمی مثل لرزانندهی چربی (محمد شیروانی، 1391) هم بازی کرد که اکران نشد. برای تبلیغ لانتوری هم از عنوان «پرتماشاگرترین فیلم جشنواره فجر» استفاده شده که واقعاً در نوع خودش جالب و تازه است. از همینجا میتوانیم وارد بحث رفتن به حاشیه شویم و درباره افراط در اجرای ایدهها، تراکم در پرداختن به «حرف»های مهم و اصلاً پرزرقوبرق جلوه دادن همه چیز در سینمای درمیشیان صحبت کنیم. حسینی:موافقم. اصلاً اگر عدم انسجامی در فیلم دیده میشود نتیجهی «از همه چیز و همه جا گفتن» است. تازه عصبانی نیستم! هم که بهترین فیلم درمیشیان است به خاطر ممیزی از خطر یک پایانبندی بد جست؛ در همان جشنواره سیودوم فجر شنیدیم که کشتن پدر شخصیت باران کوثری در پایان فیلم از آن حذف شده است. به هر حال، درباره لانتوری خلاصهاش این میشود که در حال دیدن «دو فیلم با یک بلیت» هستیم؛ و جالبتر اینکه جذابیت اصلیِ آنونس هم با تأکید بر محتوای نیمهی دوم و علاقهمندی پاشا به مریم شکل گرفته است.
رهبر: وقتی فیلمساز در ساخت و حتی ارائهی اثرش بیش از اندازه آزادانه عمل میکند چنین نتیجهای هم قابلپیشبینی است. داستان فیلم ساده است و روی گروهی خلافکار با عنوان «لانتوری» تمرکز دارد و در کنار این، از مسائل کلانی مثل حقوق بشر و قصاص، تا مضامین و مسائل اجتماعی متداول و جذابی مثل عشق، خیانت، جنایت، روسپیگری، زورگیری، اسیدپاشی و... در فیلم جای گرفته است. به اینها میشود اظهار نظر رو به دوربین وکیل، روانشناس، مجرمان و... و حتی نمایندگان مردم عادی را هم اضافه کرد. خب، طبیعی است که در چنین فضایی ایجاد تعادل و توازن، و جلوگیری از به بیراهه رفتن کار خیلی سختی است؛ و نمونههایش را میتوان در فیلم یافت. حسینی: این اهمیت دادن به طرح مسائل روز و مهم اجتماعی (یا «چه گفتن») بر فرم سینمایی و انسجام داستانی (همان «چهطور گفتن») در جشنواره سیوچهارم درباره مجید برزگر هم با فیلم یک شهروند کاملاً معمولی اتفاق افتاد که به نظرم سرنخ آن به مشاوره با کارگردان پیشکسوتی برمیگردد که آثار خودش بیشتر در بند نقدهای اجتماعی و «چه گفتن» است. درباره لانتوری هم، تو در جریان جشنواره به چنین تأثیرپذیری از جانب درمیشیان اشاره کردی. رهبر: انگار به سینما به عنوان ابزار انتقال پیام نگاه شده. در لانتوری داستان در درجهی دوم اهمیت قرار میگیرد و به نظر میرسد که فیلمنامه با هدف پوشش بیشترین مسائل اجتماعی ممکن نوشته شده و پیش میرود. این در حالی است که میدانیم کار سینما بیان مستقیم نیست. مثالش هم در کلاسیکهای عصر طلایی هالیوود فراوان است که با سادهترین داستانها اما فیلمنامهای قرص و محکم، سراغ بررسی پیچیدهترین مفاهیم انسانی میروند؛ و در این میان، به طور مستقیم به موضوع و رویداد روزی اشاره نمیکنند. پرداختن مستقیم به مسائل روز، بهسادگی فیلم را دارای تاریخ انقضا میکند. یک نمونهاش اشاره به آدمهای «دلواپس» در لانتوری است که حتی در زمان جشنواره هم قدیمی شده بودند و مسألهای بود مربوط به هفتهشت ماه منتهی به توافق هستهای. این موضوع در عصبانی نیستم! بیشتر رعایت شده و یکی از دلایل انسجام فیلم است... مثلاً در لانتوری تا به مصاحبه با تمامی آدمها میرسیم، حتی همکلاسیهای قدیمی پاشا، کلی صدای شاتر و عکسهای پشتسرهم در مونتاژی سرسامآور ردیف میشوند. دلیل این کار چیست؟ اصلاً تکرار چندینوچند بارهی این کار دافعهبرانگیز و اعصابخردکن میشود.
حسینی: ایدهی استفاده از فریمهای عکس و صدای شاتر خوب و جذاب است به شرطی که از حد فراتر نرود. یک نمونهی خوب و معقولش در بدو لولا بدو (تام تیکور، 1998) است که فقط برای معرفی ابتدایی و سریع شخصیتها از آن استفاده شده است. رهبر: از این جنس افراطها در بغض هم میتوانیم به دوربین رویدست اشاره کنیم که لرزشهای آن فراتر از کارکرد متعارفش برای انتقال تشویش و تنش است. حالا اگر بخواهیم همین بحث را از فرم به بحث تماتیک ببریم، میشود گفت که بر خلاف این زرقوبرقها و افراطهای ظاهری، آثار درمیشیان، بهخصوص بغض و لانتوری، فیلمهای محافظهکارانهای هستند. حسینی: بله، بغض با تمام ویژگیهای بصریاش، اصلاً میتواند یک فیلم سفارشی با این پیام قلمداد شود که «مهاجرت آخر و عاقبت ندارد» و از این جور حرفها. رهبر: حتماً این جور آدمها و سرنوشتها هم وجود دارند اما وقتی بغض با برچسب «فیلم دههی شصتیها» ارائه میشود و میخواهد سرنوشت جوانان خاصی را به یک نسل تعمیم بدهد، کار با مشکل روبهرو میشود. همان طور که مثلاً اخراجیها (مسعود دهنمکی، 1386) را نمیشود با عنوان «فیلم رزمندگان دفاع مقدس» ارائه کرد چون درباره شخصیتهایی خاص است. حسینی: نظرت درباره پایانبندی لانتوری چیست؟ و اصلاً رابطهی پاشا و مریم؟ به نظرم رابطهی پنهان و تأکیدنشدهی پاشا با باران خیلی درستتر و جذابتر از کار درآمده است و حتی به مرحلهی ایثار برای عشق هم میرسد. رهبر: رابطهِی پاشا و مریم که باورپذیر نیست. البته به تصویر کشیدن عشق میان دو آدمِ کاملاً متفاوت، کار سادهای نیست. به قول نمایشنامهی سالومهی اسکار وایلد، مسألهی عشق از مرگ هم پیچیدهتر است. تنها موضوعی هم که باعث میشود قبول کنم مریم به پاشا اجازهی ورود به حریم شخصیاش را میدهد، علاقهمندی او به کمک به دیگران و امید به تغییر دادنشان است. برای همین درنیامدن رابطه و همچنین شلوغکاری فیلم پیش از رسیدن به پایانبندی - که حسابی تماشاگر را خسته میکند - است که بخشی از تأثیرگذاری پایان فیلم و اوج داستان ضایع میشود. در ضمن فکر میکنم اگر قرار بود فیلم به چنین پایان مثبتی برسد در ابتدا هم باید آرامتر شروع میکرد. ارزش فعلی پایان فیلم در این است که شخصیت مریم به عنوان کسی که در داستان دائم به سراغ خانوادههای قربانی میرود تا حکم قصاص را برگرداند و از آنها رضایت بگیرد، خودش در نهایت پس از کلنجارهای درونیاش به باور بخشیدن میرسد... حسینی: ...و جملهای را هم با چنین مضمونی به زبان میآورد که حالا بهتر میتوانم برای گرفتن رضایت اقدام کنم. به نظرم باید بحث را جمع کنیم چون فرصت بیشتری هم نداریم. رهبر: منم فکر میکنم بیشتر نکتههایی را که باید بهشان اشاره میکردیم، مطرح شدند. در کل رضا درمیشیان فیلمساز کاربلد و خوشذوقی است و نمیشود جنبههای مثبت فیلم را نادیده گرفت، از جمله بازیها، روابط احساسی میان بعضی شخصیتها، خلق فضاها، چهرهپردازی عادی و سهبعدی فیلم که نتیجهی تلاش عبدالله اسکندری است؛ و به جزییات مختلف فیلم نظیر تغییر موقعیت و جایگاه شخصیتها در طول داستان بیاعتنا بود، مثل مریم که در نهایت خودش در جایگاه قربانی قرار میگیرد یا دوستان پاشا که باید برای گرفتن رضایت دست به کار شوند. اما فکر میکنم درمیشیان برای کنترل جهان داستانی که خلق میکند باید از مشاوران بهتری استفاده کند تا به جهانی منسجمتر برسد؛ وگرنه ایدههای دو فیلم آخرش تازه و متفاوتاند و بهنوعی خوب روی خطقرمزها حرکت کرده است.
|
|
|