سایهروشن (فرزاد مؤتمن)
آسمان آبی عمیق
خشایار سنجری فیلمنامهنویسان برای خلق جذابیت، اصول روانشناسی و قواعد شخصیتپردازی را تا جایی به کار میبرند که باعث آفرینش تعلیق و برانگیختن حس همذاتپنداری در مخاطب شود. کمتر نمونهای دیده شده که سینماگران، دغدغههای علمی و واکاوی در حقیقتهای مربوط به روان آدمی را که در روانشناسی بازتاب مییابد در پیش بگیرند (مثل مرشد اثر پل تامس اندرسن). تصاویر و روایتهای سینمایی با کنشهای روانی انسان درآمیختهاند و در واقع، با استفاده از شگردهای روایت بصری میتوان وارد جهان خاطرات، امیال و ناخودآگاه انسانها شد. این موضوع، گسترهای فراتر از اصول پیشپاافتادهی روانشناسی در ژانر وحشت یا علمیخیالی (با تکیه بر غرایزی چون ترس یا اضطرابهای آخرالزمانی) دارد. فرزاد مؤتمن در سایهروشن پای در این عرصهی غریب گذاشته است و پایهی بحران، تراژدی و شخصیتپردازی در فیلم او، تصویر دنیای درون آدمیست. مؤتمن با توجه به شناخت عمیقش از گروههای اجتماعی جامعهی مدرن ایران، در تار و پود روابط پویا و زندهی حرفهای و خانوادگی، آگاهیهای روانشناسانهی فردی و اجتماعیاش را بازگو کرده و مسیری هیچکاکوار را برای پیشبرد قصهاش برگزیده است؛ همان طور که بهرام بیضایی در شاید وقتی دیگر اثری با ساختار و فضایی معماییروانی خلق کرده که بیانگر دغدغههای هویتطلبانهی او در بحث روان آدمیست. سایهروشن با روایت غیرخطی و حالوهوای هیچکاکی برای گرهافکنی، گرهگشایی و رودستزدنهای متوالی به مخاطب، سفری به ژرفنای ذهن آدمی را کلید میزند (از سوی دیگر، شباهت زنها نیز یادآور سرگیجه هیچکاک است). مؤتمن از پس مهندسی نماها برآمده و ضرباهنگ قصه را متناسب با پریشانیهای ذهن نویسندهای بیمار بهدقت تنظیم کرده است. ابهام در تصمیمها و نتیجهگیریها، و همچنین بهرهگیری از روایت غیرخطی برآمده از جریان سیال ذهن فروپاشیدهی رامین، مسیر فیلمساز را برای رسیدن به هدفش هموار کرده است.
رنگ سبز زیتونی دیوارهای خانه و قابهای کوچک و بزرگ چوبی که بر آن نصب شدهاند، ناخودآگاه فضای شاعرانه و احساسی شبهای روشن را برای بیننده تداعی میکند اما بر خلاف آن فیلم، در سایهروشن با شخصیتهایی روبهرو هستیم که دارای گذشتهای پرفرازونشیب و مشکلات رواننژندی متعدد هستند و هر آنچه در زمان حال میگذرد متأثر از آن چیزی است که در ذهن پرتلاطم رامین میگذرد. حتی دکوپاژ هم در لحظههایی یادآور شبهای روشن است. حرکت نرم و باوقار دوربین پشت سر شخصیتها و یکی شدن آنها بر اثر چرخش، تمهیدی است که مؤتمن پیش از این هم از آن استفاده کرده و توانسته نزدیکی یا دوری آدمهای قصه را با ابزار تصویر به نمایش درآورد. در سایهروشن شاهد شکستن مرز خیال و واقعیت، بازی روایی، شکست زمان و تمهید تداعی آزاد برای بیرون کشیدن کنشهای زندگی یک زوج هستیم. قاعدهشکنیهای متعدد مؤتمن در این فیلم، بر خلاف ظاهر ساختارشکنش، کاملاً در خدمت زیرژانر سایکودرام است که در سینمای ایران سالهاست مغفول مانده و جز آسمان زرد کمعمق، اثری در فهرست کوتاهش وجود ندارد. مؤتمن در طراحی میزانسن نیز باظرافت عمل کرده است و اتاق مرد را با صورتکها و نقابهای متنوع و رنگارنگ فضاسازی کرده؛ مسألهای که خود میتواند گویای آشفتگی روانی نویسندهای باشد که برای راه انداختن قصهاش حتی حاضر به خودکشی و تدارک اتاقی با دنیایی متمایز از اطرافش است. این نوع ازخودبیگانگی و زیادهروی برای نیل به مقصود را میتوان در شخصیت نویسنده (سعید آقاخانی) در من دیگو مارادونا هستم نیز ریشهیابی کرد؛ فیلمی که با فضایی شوخوشنگ و گروتسکگونه پای به میدان فراخ روان انسانها گذاشته است.
ابد و یک روز (سعید روستایی)
«قایق مدوسا»ی ایرانی
ندا قوسی سال 1819 میلادی، تئودور ژریکو نقاش و سنگتراش فرانسویِ پیرو سبک رمانتیسم، تابلوی عجیبی خلق کرد با نام «کلک مدوسا» که تصویر نجاتیافتگان ناو جنگی مدوسا را بر تختهپارهای در میان امواج خروشان خلیج آرگوین در وضعیتی رقتانگیز و تأسفبار نشان میداد؛ تصویر انسانهایی که با وحشت چشم دوخته بودند به نقطهای نامعلوم در افق برای یافتن امیدی محتمل که گم بود در میان امواج ویرانگر اطرافشان. بعضی بیجان و برخی بیرمق افتاده بر کف قایق الواری و گروهی دیگر مستأصل و ناامید در تقلای تکان دادن پارههای ازهمگسیختهی بادبان کشتی غرقشده و درست در وسط تصویر، یک بادبان سفید برافراشته و به اهتزاز درآمده است بر زورق حیران در میان امواج. حالا در این گوشهی دنیا، سعید روستایی، کارگردان بسیار جوان ایرانی، فیلم ارزشمندی ساخته است به نام ابد و یک روز که تصویری از خانوادهای ایرانی است که همچون تختهپارهای غریق است در میان امواج خروشان جامعه؛ خانوادهای که اعضای آن در وضعیتی اسفبار چشم دوختهاند به نقطهای نامعلوم. اعتیاد، بیماری، وسواس و.... باعث استیصال اعضای خانواده شده است و برخی همچون مادر و محسن افتادهاند بر کف قایق تکهپارهی خانواده، بعضی چون شهناز، اعظم، مرتضی و لیلا در تقلا هستند و عدهای هم مانند سمیه و نوید (کوچکترین عضو خانواده) امید نجات دارند، پس خانه را نظم میبخشند و دیوارها را سفید میکنند و چراغها را روشن، شاید نقطهی امیدی بیابند در کورسوی افق. ابد و یک روز فیلمی تکبعدی نیست مثل بسیاری از آثار سالهای اخیر که مسائلی همچون اعتیاد، بیکاری، خیانت و.... تم اصلیشان است و خردهداستانهای دیگری هم برای شاخوبرگ دادن به داستان در کنار آن روایت میشوند؛ بلکه میتوان گفت موضوع این فیلم خود خردهداستانهاست: داستان تلاش سمیه برای کشیدن دستی بر سر و روی خانهی زوار دررفته و خانوادهی بهنوعی ازهمفروپاشیدهاش؛ داستان محسن که غرق شده در میان تاریکی و اعتیاد و مواد که خود را حتی در شادترین لحظههای زندگی این عائلهی بختبرگشته جدا میداند از آنها و سوا در تاریکی میرقصد و دستافشانی میکند؛ داستان مرتضی و آرزویش برای داشتن مغازهی فلافلفروشی و همسری نهچندان آرمانی؛ داستان اعظم و آرزوهای ریز و کوچکش مثل خرید ماشین 206 و سفر به دبی؛ داستان مادر و عجز و پیری؛ داستان نوید و نبوغ مثالزدنیاش؛ داستان لیلا و تلخی و وسواس؛ داستان شهناز که خود مادری وامانده است در برابر فرزندی قلدر و عصیانگر؛ و حتی داستان امیر پسر شهناز که لاتیاش را پر میکند با تیزی کشیدن بر صورت خودش. روستایی همهی این داستانها را با چیرهدستی و ظرافت به تصویر میکشد بدون اتکا به عواملی چون عنوانبندی عجیبوغریب یا موسیقی متن متبلورکنندهی احساسات تماشاگر (موسیقی متن تنها در سه سکانس از فیلم همنوای آن میشود) یا هر عامل سینمایی و تقویتکنندهی دیگر. این فیلمساز جوان ولی زبردست در مدت زمانی 120 دقیقهای چنان بیننده را با فیلم خوشساختش همراه میکند که پس از پایانبندی، تماشاگر با وجود مواجهه با دنیایی شاید بسیار متمایز از زندگی شخصی خود، ظرافتها و جزییاتی از حیات انسانی را ادراک میکند که مشابه آن در سینمای ایران کمتر دیده شده است.
|