تصویر زن در فیلمهای «وارونگی»، «لانتوری» و «ابد و یک روز»
رؤیایت را زیستهام
فرهاد ریاضی وارونگی (بهنام بهزادی)، لانتوری (رضا درمیشیان) و ابد و یک روز (سعید روستایی) بر پایه یک شخصیت اصلی زن شکل گرفتهاند؛ بهترتیب نیلوفر، مریم و سمیه. نیلوفر، دختر مجردی حدوداً سیساله است که هنوز ازدواج نکرده است و از مادرش مراقبت میکند و بیماری مادرش، او را سر دوراهی انتخاب قرار میدهد. مریم، خبرنگار پرشور و نترسی است که برای رضایت گرفتن از خانواده متهمان تلاش میکند و سرانجام خود در حادثهای در معرض محک باوری قرار میگیرد که مدتهاست در جهت آن فعالیت میکند؛ سمیه هم دختر کوچک خانوادهای در جنوب شهر است که با مشکلات فراوانی نظیر اعتیاد برادر کوچکتر، مشکل روحی یکی از خواهران، بیماری مادر و... روبهرو است و با انتخابش شاید بتواند اندکی روشنی را به این خانهی محنتزده هدیه کند. بهزادی در وارونگی نیلوفر را به ورطهای جسورانه و سخت میبرد؛ او باید بین بازپسگیری هویتش و شکلگیری تصویری ضدانسانی از خود (البته از نگاه دیگران نه واقعاً در فعل) یکی را انتخاب کند. او چون مجرد است انگار در قیاس با خواهر و برادر متأهلش فاقد اختیار تصمیمگیری تلقی میشود؛ که علیه این باور عمل میکند. این طغیان، به تعبیری میتواند اعتراضی به خود او باشد؛ نیلوفری که سالها تصویری از خود ساخته که اکنونش را به این انتخاب و دوراهی سخت کشانده است. او رابطه با سهیل را که میتواند تازگی و روشنی را به زندگی یکنواخت ولی آرام او هدیه بدهد، نیز پس میزند. نیلوفر هویت خود را میخواهد که سالهاست در اثر رفتارهای خود و دیگران، از او دریغ شده است. مریم لانتوری نیز مسیری نزدیک به نیلوفر را طی میکند. خبرنگار پرشروشور که سرش درد میکند برای کلنجار رفتن با پلشتیها به منظور رسیدن به «باور»ش، در بزنگاه سختی قرار میگیرد. او که سالهاست مسیر بدنامی را به جان خریده است و در راه ایمانِ خود - که تلاش برای رضایت گرفتن متهمان به قصاص است - میجنگد، در اثر آشنایی با پاشا، در مهلکهی سخت آزمونِ باور و هویت خود قرار میگیرد. او به عنوان مدافع سرسختِ رضایت به جای قصاص، که از حقوق اولیای دم است، مورد حملهی اسیدپاشی پاشا قرار میگیرد که بهظاهر عاشقانه او را دوست دارد و نمیتواند مریم را از دست بدهد. مریمِ زیبا، حالا با صورتی بینور به قتلگاهِ اخلاق میرود؛ او یا باید حقِ خود را که قصاص است از پاشا پس بگیرد که در آن صورت، تمامی باور و ایمان قبلیاش به رضایت در مقابل اجرای قصاص به دست فراموشی سپرده میشود یا از پاشا، از صورت خود، بگذرد. مریم نیز مانند نیلوفر در جستوجوی «هویت» است. فیلمساز آگاهانه و با قساوت قلب تمام، به کاملترین شکل مراحل آمادهسازی پاشا برای قصاص را نشان میدهد؛ قصاصی که مانند مریم، چشمان او نیز باید با تزریق زهر گرفته شود و او محکوم به زیستن در جهانی بینور میشود. مریم، پاشا را تا پای چوبهی دار میبرد و «بخشیدن» را انتخاب میکند؛ نه آنکه بخواهد زجر این لحظهها را به پاشا بچشاند، بلکه این طور به نظر میرسد که او واقعاً تا چند ثانیه قبل از اجرای حکم باور دارد که «هویت»ش در گروی اجرای این قصاص است و حالا در گروی گذشتن از حق خود و «بخشش». او در نهایت هویتش را که «بخشش» است انتخاب میکند؛ همان باوری که چند سال از زندگیاش را برای آن گذاشته است. مریم میبخشد تا قهرمانِ داستان خود شود. سمیهی ابد و یک روز بهظاهر در مسیری متفاوت است اما در واقع او هم در راهی نزدیک به نیلوفر و مریم قدم میزند. او در خانهای که غم از سر و روی آدمها و دیوارهایش میبارد، باید انتخاب کند. او تنها امید این خانه است که انگار در نزدیکیهای انتهای دنیاست. او میتواند با پسری افغانی ازدواج کند و خانواده را از این ورطهی رنج و غم نجات دهد، میتواند بعد از خوردن یک شام خوب و بست درزهای در و پنجرهها، شیرِ گاز را مانند آدمهای اینجا بدون من باز کند یا میتواند بماند. او که تا مرز ازدواج پیشرفته، از آن راه رفته بازمیگردد و همهی بدنامی را به جان میخرد تا بماند و «هویت» خود را بسازد. سمیه در آن خانه تصمیم به کنشگری میگیرد و به خاطر برادر کوچکترش، که تنها امید روشنی آینده است، میماند. آن چراغ خانه که در انتها روشن میشود، از غربت عجیبی حکایت میکرد. سمیه میماند تا قهرمانِ داستان خود شود. نیلوفر، مریم و سمیه پیشنهادهایی برای زیستِ این روزگارند؛ پنجرههایی که به دنیای قهرمانِ خود - که یار و یاور و همباوری جز خود ندارد - باز میشود و در جستوجوی منبع روشنی در درون خود است. این مسیر و طی طریقِ رنجآور و جانکاه است که پس از یک عمر مرارت و بیقراری، «آرامش» را میسازد؛ در روزگارِ بیقهرمانِ قشنگِ نو. در تمنای آرامشی در دریایِ درون...
ابد و یک روز (سعید روستایی)
قشنگ شد عین روز اولش
فریدون کریمی وقتی یک درام با گرایشهای روز اجتماعی مانند ابد و یک روز بتواند دور از شعارزدگی و بازیهای فرمی رایج (که البته منظور کاربرد بیدلیل و خودنمایانهاش است) و همچنین عدم پیچیدگیهای خاص ساختاری و محتوایی، بازگوکنندهی همان بحثهای عامیانهی همیشگی باشد که در همه جا برای اغلبمان رخ میدهد، ولی به ورطهی تکرار و ابتذال نیفتد و اینکه در پایان داستان و حرفهایش، سرگردانِ پایان معلق و کترهای نشود بسیار قابلتحسین است؛ آن هم در زمانهای که خالقان سایر آثار مشابه به بهانهی «برشی از زندگی» عموماً فیلمهای کسلکننده و بیسروتهی میسازند. ابد و یک روز با معرفی شخصیتهایش (در 25 دقیقه) تقریباً بدون هیچ کنش خاصی آغاز میشود. شاید اگر این معرفیها با ریتم تندتری اتفاق میافتاد و فیلم در تدوین بیرحمانهتر میبود و مثلاً از سکانس دستگیری محسن (نوید محمدزاده) آغاز میشد، با شروع غافلگیرکنندهتری روبهرو بودیم. ابد و یک روز هر قدر که در تدوین با گشادهدستی عمل کرده است، مانند معرفی شخصیتها، سکانس شیرفهم کردن معنی «ابد و یک روز»، یا صحنهی خانهی شهناز (ریما رامینفر) و غیره، در استفاده از موسیقی خست به خرج داده است. سهم موسیقی در فیلم، منهای تیتراژ چهاردقیقهای پایانی، فقط سه تکهی 10 و 72 و 42 ثانیهای در دقایق 9 و 57 و 93 است؛ یعنی فقط چیزی حدود دو دقیقه. گمان میرود فیلمساز با استفادهی مینیمال از موسیقی متن، بجز یکیدو مورد موسیقی دایجتیک (Diegetic) که شخصیتها در خانه یا ماشین میشنوند و میرقصند، نمیخواسته تن به سانتیمانتالیسم بدهد و این در حالیست که با یک توازن و تعادل و جسارت، صحنههای دیگری از فیلم نیز میتوانست موسیقی داشته باشد و به استفادهی دمدستی از کارکرد موسیقی هم متهم نشد. در آخر میماند این سؤال که چرا با دیدن سکانس پایانی فیلم (برگشتن سمیه با بازی پریناز ایزدیار) صمیمانه خوشحال میشویم، در صورتی که هیچ چیز تغییر نمیکند و همه چیز فیلم با تمام نکبتهایش، قشنگ عین روز اولش میشود؟
|