این اولین باری نیست که سروش صحت با ساختههایش - آن هم در بهترین زمان ممکن - کاری میکند که ضعف تلویزیون در تولید آثار نمایشی بهویژه مجموعههای حوزه طنز بسیار کمتر از آنچه هست به چشم بیاید. اگر از چهارخونه به عنوان اولین مجموعهای که صحت در سال 1386 ساخت بگذریم تمام پنج مجموعه دیگرش از ساختمان پزشکان گرفته تا پژمان، شمعدونی و حالا مجموعه دوفصلی لیسانسهها درست در مقطعی که سیما در کمبینندهترین سالهایش قرار دارد، روی آنتن رفتهاند؛ و تقریباً همیشه با جذب بیننده و برگرداندن توجه به قاب شیشهای همراه بودهاند.
صحت بعد از موفقیت همهجانبه ساختمان پزشکان و با وجود زمزمههای بسیاری که درباره ساخت سری دوم آن مجموعه شنیده میشد در برابر دنبالهسازی اثری که از ابتدا به عنوان مجموعهای تکفصلی تولید شده بود مقاومت نشان داد که بسیار هم تحسینبرانگیز بود. با چنین پیشینهای و با توجه به اینکه از ابتدای پخش سری اول لیسانسهها زمزمهای در خصوص دنبالهدار بودن آن به گوش نمیرسید و همچنین اظهار نظر یکی از بازیگران مجموعه مبنی بر اینکه دوفصلیشدن سریال نه تصمیم کارگردان که خواسته تلویزیون بوده است، باور اینکه صحت در شرایط همکاری با تلویزیون و مطابق خواسته این رسانه به دوفصلیشدن مجموعهاش رضایت داده است، منطقی به نظر میرسد. البته برای این باور دلیل مهم دیگری هم میتوان آورد؛ اینکه معمولاً برای فصلهای جدید به اضافه شدن شخصیتها و موقعیتهای جدید به دستمایه اصلی فکر میشود تا مخاطب همچنان پیگیر کار باقی بماند؛ نمونههای داخلی و خارجی آن از شهرزاد گرفته تا بازی تاجوتخت و... مؤید این مدعا هستند، در حالی که فصل دوم لیسانسهها با کمترین میزان تغییر از نظر افزودن عناصر مورد اشاره (پرسوناژ و موقعیتهای جدید) روی آنتن رفت که این موضوع فرضیه دوفصلیشدن بخشنامهای آن را تقویت میکند.
لیسانسهها2 همچون فصل اول مخاطبان بسیاری را مقابل تلویزیون نشاند و شبکه سه را پس از مدتها به انتخاب اول در تماشای سریال نمایشی شبانه در بسیاری از خانهها تبدیل کرد. اما مهمترین ویژگی اضافهشده به این فصل که تفاوت اصلی با فصل اول را رقم زده است، دُز بالای فانتزی است که تقریباً به تمام قسمتها و اکثریت موقعیتهای داستانی افزوده شده است. در سری نخست مجموعه آنچه بیش از هر چیز دیگری مجموعه را جلو میبرد طراحی خوب هر سه شخصیت اصلی جوان سریال (حبیب، مسعود و مازیار) با محوریت حبیب (هوتن شکیبا) و نوع تعاملشان با یکدیگر و اطرافیان بود که توأمان با بازی دیدنی و باورپذیر بازیگران مجموعه و صدالبته نقشآفرینی کمنظیر شکیبا، فصل اول لیسانسهها را در کنار دیگر ساخته درخشان صحت ساختمان پزشکان در جایگاهی همارز بهترین آثار طنز تلویزیون قرار میداد. حالا در فصل دوم در کنار حفظ تمام محسنات انکارناپذیر، با فانتزی غلیظ و غالباً بهجایی مواجه هستیم که بیننده را مشتاق تماشا و پیگیری این سریال نگه میدارد؛ اینکه خوانندهای مرئی به چشم قهرمانان سریال و نامرئی برای دیگر شخصیتهای داستان در سکانسهای عاطفی سریال ظاهر شود و تصنیفی متناسب با حسوحال آن قسمت بخواند و قهرمانان تحت تأثیر نوای او تصمیمهایی بگیرند یا تصمیمهای خود را تغییر دهند - و حتی این خوانندهی ماورایی توسط سه جوان اول قصه (و بیشتر از همه حبیب) قابل کنترل باشد و به قول معروف روشن و خاموش شود - را میتوان به حساب همان جوهره خلاقانهای گذاشت که نمره کلی سریال را بالا میبرد. البته این نمونهای از فانتزیهای مجموعه است و دستمایههای دیگری که گاه مجموعه را تا مرزهای سورئال هم پیش میبرند در جایجای کار استفاده میشوند؛ از فرو رفتن حبیب در جلد قهرمان مشهور سینمای هند آمیتاب باچان و نقش معروفش در ایران «ویجی» که حبیب با تقلید شیوه بازی باچان و صدا و لحن خاص گوینده این بازیگر خسرو خسروشاهی، و تبدیل شدن دستش به سلاح کمری و شلیک واقعی به در و دیوار خانه به کار میگیرد، تا طی مسافتهای طولانی در کسری از ثانیه توسط دکتر مهاجر (بیژن بنفشهخواه) آن هم فقط در لحظههایی که پای عشق و عاشقی در میان باشد و...
سریال بنا به سنت بسیاری از دنبالههای نمایشی و با توجه به کمبودهای دراماتیک معمول آنها که درونمایه داستانیشان به پروپیمانی فصل نخست نمیرسد و برای جبران این نقیصه مجبور به پرکردن دقایق سریال از طریق ورود عمیقتر به درونیات قهرمانان داستان و بسط موقعیتهای شخصی آنها هستند، در مقاطعی از فرمول پیشبرد داستان با تمرکز بر حضور تقریباً همیشگی سه قهرمان جوان در کنار هم و تعاملشان فاصله گرفت و به شکلی پیش رفت که حتی ممکن بود در یک قسمت از مجموعه یکی از این سه قهرمان را نبینیم یا حداکثر در یک سکانس کوتاه شاهد حضورشان باشیم. اما خوشبختانه این انحرافها از داستان اصلی چندان ادامه پیدا نکرد و بجز همان چند قسمت اول فصل دوم، در ادامه باز هم این تعاملها و کشمکشهای حبیب، مسعود و مازیار به عنوان نقشهای اصلی بود که کار را جلو برد تا اتفاقی نظیر آنچه برای فصلهای دوم و سوم مجموعه درخشان روزگار جوانی در قیاس با فصل اول آن پیش آمد و آن سریال منحصربهفرد را از آن جایگاه ممتاز به آن رتبه پایین تنزل داد، دیگر تکرار نشود.
یکی از دیگر افزودههای لیسانسهها2 شکستن دیوار بهاصطلاح چهارم و صحبت بازیگران با دوربین است که ابتدا کمتر به کار گرفته شد ولی هر چهقدر مجموعه جلو رفت به مقدار آن اضافه شد؛ ترفندی که عمدتاً در سکانسهای انتقاد از دستگاههای دولتی و نهادهای مسئول استفاده شد و کارکردی چندسویه داشت، چرا که معذرتخواهی بازیگران از ارگانی که چند لحظه قبل مورد انتقاد خودشان قرار گرفته بود هم مأموریت انتقادیِ ذاتی یک کار نمایشی در حوزه طنز را انجام داد و هم در برابر حملههای متقابل احتمالی ارگان مورد اشاره، پیشگیریهای لازم را انجام داد و به انتقاد، جنبه کمدی داد؛ بهعلاوه، با ایجاد تنوع در روال عادی مجموعه، مخاطبان را راضی نگه داشت و جالبتر اینکه این شکستن دیوار چهارم و گفتوگوی رودررو با بیننده تنها به بازیگران اصلی مجموعه ختم نشد و در چند مورد متخصصانی که در نقش خودشان به کار گرفته شده بودند نیز با شکستن خط روایی داستان و برگشتن به سمت دوربین، توصیههایی در زمینه پزشکی و روانشناسی به بینندگان ارائه نمودند که بسیار ساختارشکن و پیشرو به نظر میرسید.
امتیاز دیگر لیسانسهها2 خلق شخصیتهای منحصربهفرد کمدی است که در میان دهها سریال ریز و درشت طنز دیگر که هر سال روی آنتن میروند، نمونه مشابهی ندارند؛ و بیتردید چنین موفقیتی به این زودیها و به این آسانیها حاصل نمیشود. شخصیتهایی مثل رحیم (کاظم سیاحی) که تعریفی جدید از مقولهی پررویی و گستاخی در عرصه طنز ارائه دادند، محمود (بیژن بنفشهخواه) که نمادی قابل توجه از شخصیتهای پوشالی و پنهانشده در پشت عنوان دانشگاهی است، در کنار سه شخصیت اصلی، حبیب، مسعود و مازیار که بهترتیب سمبلی از سفاهت و شیرینعقلی، مفتخوری و بیمسئوولیتی، و فرزند بزرگ خانوادهای ازهمپاشیده بودند، از جمله دیگر ویژگیهای این مجموعه بود که پیش از این، تنها در آثار محدودی نظیر ساختمان پزشکان و دکتر نیما افشار (بهنام تشکر) و زیر آسمان شهر و خشایار مستوفی (حمید لولایی) شاهد خلق چنین شخصیتهای ماندگاری بودیم.
در کنار همه این امتیازها، نقاط ضعف نهچندان پررنگی هم در کلیت کار دیده شد که شاید برجستهترین آنها، شیفتگی بیش از حد به خلاقیتها و ترفندهای ابداعی و استفاده بیش از حد از آنها بود؛ در واقع در مواردی آن قدر زیادهروی شد که کیفیت ترفندها تحتالشعاع قرار گرفت و عملاً نقض غرض اتفاق افتاد. به گمان نویسنده، صحت در پارهای مواقع بهخصوص در سکانسهایی که شخصیتها، بدهوبستانهایی خارج از دایره واقعگرایی/ رئالیسم انجام میدهند (نظیر موشوگربهبازیهای مسعود و پدر زنش یا سکانسهای اجرای موسیقی در داخل ماشین) دچار این پرگوییها شده است.