هالهی اسطورهای و ستارگان بیفروغ: در حاشیهی حضور رضا صادقی در فیلم «بیخداحافظی...» بهزاد عشقی: بیخداحافظی... نشان داد که حضور رضا صادقی بهتنهایی کفایت نمیکند، و فیلم احتمالاً به همان دلیلهایی که امینی برشمرد، نتوانست همدلی مخاطب را جلب کند؛ چرا که در این دوران حضور ستارگان بهتنهایی کارساز نیست و تا فیلم از جاذبههای درونی برخوردار نباشد، هیچ ستارهای نمیتواند تماشاگران را بهتنهایی به سالن سینما بکشاند. البته در روزگار کنونی که فراوردههای تصویری به اسباببازی خانگی و دمدستی بدل گشتهاند، اصولاً ستارگان تا حدود زیادی ظرفیت افسانهای خود را از دست دادهاند. بهخصوص ستارگان آواز و ستارگان ورزش و ستارگانی که در حیطههای دیگر میدرخشند، دیگر نمیتوانند در عرصهی سینما جلوهگری کنند و فیلمهای بیجاذبه را به آثار پرفروش بدل سازند.
یک باکس جداگانه: نگاهی به دوبلههای منوچهر والیزاده شاهپور عظیمی: والیزاده همچنان و در هفتادویکیدو سالگی بهراحتی و تقریباً بیآنکه صدا یا لحنش با جوانانی که به جایشان حرف میزند اندک تناقضی داشته باشد، بهراحتی هرچه تمامتر به جای چنین بازیگران جوانی صحبت میکند. او پیش از دوبله، کار در سینما به عنوان بازیگر را تجربه کرده و شاید یکی از دلایل موفقیت او در دوبله همین باشد. والیزاده یکی از دوبلورهایی است که کلامش بهشدت با حرکات و سر و صورت و تکان لبهای بازیگرانی که به جایشان حرف میزند هماهنگ است.
جشنوارهی کوچک من: مخاطرههای تجربهگرایی و نوآوری احمد طالبینژاد: جوانی سینمادوست که به هر دری میزند تا راهی به سینما بیابد و چون به قول خودش پشتیبانی ندارد، هنوز دستش به جایی بند نشده، پس از خواندن یادداشتهای شمارهی پیشین نگارنده بهویژه دربارهی شیوهی فیلمسازی هانکه، دردمندانه میپرسید که آیا در شرایط امروز سینمای ایران فرصتی برای تجربهگرایی در سینما وجود دارد؟ آیا تهیهکنندهای پیدا میشود که حاضر باشد روی فیلمنامههای ساختارشکن، تجربهگرا و غیرمتعارف سرمایهگذاری کند که نسل ما هم بتواند باعث تحولی در سینمای خنثی و کلیشهای این سرزمین شود؟ نمیدانم این جوان که از حرفهایش برمیآمد آدم بیسوادی نیست و ایدههای نویی هم دارد، میتواند در عرصهی عمل هم تواناییهایش را اثبات کند یا فقط اهل حرف و شعار است، ولی در یک چیز با او موافقم؛ اینکه سینمای ما در زمینهی نوآوری بیش از پیش محافظهکار شده است.
فیلمهای روز: نوستالژی نور (اتریسیو گوزمان): تصویر آسمان در زمین کیومرث وجدانی: پاتریسیو گوزمان پس از چند مستند سیاسی دربارهی شیلی دوباره توجهش را به آسمان معطوف کرده، بیآنکه چشم بر تاریخ اخیر کشورش ببندد. همان طور که از واژهی نوستالژی برمیآید فیلم دربارهی میل شدید به بازسازی گذشته است. اما با اینکه فیلم با نوستالژی شخصی خود فیلمساز از بچگیاش شروع میشود، خیلی زود به سه شاخهی کلی و وسیع تقسیم میشود: کشف مبدأ جهان از طریق نجوم، در مقیاس زمانی میلیون ساله؛ کشف مبدأ بشریت از طریق باستانشناسی، در مقیاس زمانی هزار ساله؛ و دستآخر کاوش در تاریخ سیاسی شیلی در قرن گذشته.
اخطار فوری (جِی. سی. چندور): سهمی برای دلتنگی رضا کاظمی: اخطار فوری فیلم بسیار مهمی است در بزنگاهی تاریخی؛ فرزند راستین همین دوران. واکنشیست بههنگام و بهغایت ژرفنگرانه به این بحران عظیم انسانی، که نگاهش آگاهانه از کلیت به فردیت آدمها میرسد؛ و میکوشم در این نوشته همین مسیر را دنبال کنم. دلانگیز است که در دل نظام هالیوود، فیلمی چون اخطار فوری ساخته میشود. اما پیش از این، فیلمساز بیقاعده و پیشبینیناپذیری چون سودربرگ که با خیال جمع میشود او را یک شیدای تجربهگر دانست، دو فیلم غریب با چشمداشت به بحران اقتصادی/ انسانی جامعهی آمریکا ساخته که در نگاه نخست شاید مضمونهایی هرز و پیشپاافتاده داشته باشند.
انتقامجویان (جاس ودون): آفت منتقدان و نفرین سرگرمیسازان شهزاد رحمتی: پیش از این هم از آفت بزرگ و ظاهراً علاجناپذیری در فضای نقد کشورمان نوشتهام؛ یعنی نوعی موضعگیری منفی پیشاپیش و گاه ناخودآگاه و خیلی وقتها خودآگاه و عامدانه (در قالب تصمیمی از پیش گرفتهشده برای دوست نداشتن فیلم) در برابر فیلمهایی که از مشخصاتی از این قبیل بهرهمند باشند: 1. بسیار پرفروش از کار درآمده باشند. 2. خیلی پرستاره باشند. 3. جلوههای ویژه در آنها نقش و حضور پررنگی داشته باشد. 4. اساساً فانتزی باشند. با این اوصاف، حساب فیلمی مثل انتقامجویان که همهی این ویژگیها را با هم دارد برای جماعت آفتزده از قبل روشن است (بدیهی است که موضوع صحبتم در اینجا کسانی نیستند که به طرزی صادقانه و فارغ از این شائبهها این فیلم یا اصولاً این گونه فیلمها را دوست ندارند).
گاز زدن به ساندویچ کباب ترکی پس از نجات دنیا! جواد رهبر: بزرگترین خطری که ساخت فیلمی مثل انتقامجویان را تهدید میکند، همان ایدهی مرکزی آن است؛ اینکه چهار ابرقهرمان سرشناس کمپانی مارول کمیکس در فیلمی بر اساس مجموعه قصههای مصور انتقامجویان کنار هم قرار بگیرند. اینها ابرقهرمانهایی هستند که هر یک مجموعه قصههای مصور خود را دارند و کنار هم چیدن آنها درست مثل قرار دادن چند ستارهی نامدار سینما در یک فیلم، کار چندان سادهای نیست. اما سازندگان انتقامجویان و در رأس آنها جاس ودون، کارگردان و نویسندهی فیلمنامه، موفق میشوند همان نقطهای را که بهراحتی ممکن بود پاشنهی آشیل فیلم باشد، به نقطهی قوتش تبدیل کنند. جذابیت فیلمی مثل انتقامجویان به همین حضور دستهجمعی ابرقهرمانها در کنار هم برمیگردد.
فردیت ازدسترفته مهرزاد دانش: ابرقهرمانان انتقامجویان، رابطهی ارگانیک با هم ندارند. تنشهایشان با هم همان قدر تصنعی است که دوستیها و صمیمیتهایشان گلدرشت. این قطعههای ناجور پازل را بهسادگی میشد با قطعاتی دیگر عوض کرد بیآنکه اتفاقی رخ دهد. فرض کنید به جای کاپیتان آمریکا، سوپرمن حضور داشت یا در عوض مرد آهنی، بتمن بود. چیزی عوض میشد؟ این نشان میدهد که هویت شخصیتها در این فیلم، فاقد شناسههای ذاتی و مرتبط با بافت درام است.
تماشاگر : چند بچه، یک احمق غمگین، چند احمق و چند غمگین، و طوفان نوح: نگاهی به «قلمرو طلوع ماه» ساختهی وس اندرسن
ایرج کریمی: میگویند با حرمتی که وس اندرسن در سینمای آمریکا دارد بازیگران سرشناس آمادهاند با شرایط بسیار سهلتری در فیلمهای او بازی کنند. کافیست آدم فقط همین فیلم را ببیند تا بفهمد که این بازیگرها چه آدمهای باهوش و موقعشناسیاند. بروس ویلیس یا ادوارد نورتن این فیلم هیچ شباهتی به آنچه پیشتر از آنها دیدهایم ندارند. آن دو، و هاروی کایتل هم، بازیگران خوبیاند و پیشتر هم فیلمهای خوب یا قابلتوجهی را ازشان دیدهایم. اما صحبت از تفاوت است و لازمهی این جلوهی متفاوت ذوق متفاوت یک کارگردان خلاق است.
25 مدرسهی سینمایی برتر دنیا ترجمهی غزل گلمکانی: این فهرست از برترین مدرسههای سینمایی دنیا را نشریهی «هالیوود ریپورتر» با همکاری گستردهی سینماگران، مدیران صنعت سینما، فیلمسازان و فارغالتحصیلان مدرسههای سینمایی در مقام مشاور و ارزیاب، تنظیم و عرضه کرده است. نشریه از افراد متخصص و صاحبنظری که در این کار با آنها همکاری داشتند خواسته بود تا در چند مقولهی خاص - فارغالتحصیلان، هزینه، امکانات، دسترسی به صنعت سینما و قدرت کادر آموزشی - مدرسههای سینمایی را ارزیابی و درجهبندی کنند و بر این اساس به ارزیابی نهایی در مورد هر یک از مدرسهها دست زدهاند. حاصل نهایی همراه با اطلاعاتی کلی ولی مفید دربارهی هر یک از این مدرسههای برتر ارائه شده است.
موشکافی نکن، لذت ببر!: گزارش سیوهفتمین جشنوارهی تورنتو فریدون شفقی: امسال سومین سالی بود که برنامههای جشنوارهی تورنتو، در خانهی دائمیاش، بل لایت باکس متمرکز شده بود. این ساختمان مدرن با سالنهای نمایش متعدد، در خیابان کینگ که به عنوان مرکز تفریحی/ هنری تورنتو شناخته میشود، در کنار تئاتر شهر و سالنهای نمایش متعدد دیگر بنا شده است. روی پیادهرو مقابل این سالنها، به سبک بولوار هالیوود، نام هنرمندان کانادایی برای تجلیل از آنها، روی زمین حک شده است. وقتی به این نامها دقت میکنید تازه به یاد میآورید که کانادا تا چه حد در هالیوود، بهویژه سینمای کمدی آمریکا، تأثیرگذار بوده است؛ نامهایی مانند مایک مِیِرز، مارتین شورت، جیم کری، جان کندی، لزلی نیلسن و ویلیام شتنر تنها تعداد اندکی از چهرههای این فهرست بزرگ هستند.
بخرید شاید ببرید: بیستوپنجمین جشنوارهی توکیو هوشنگ راستی: در روزگاری خیلی خیلی دور، حتی دورتر از روزگاران علی حاتمی (که حاتمی را در هر دورهای از زمان که میگذاشتی باز هم افسوس گذشته را میخورد)، آن وقتها که حیاطها همیشه هم باغ نبودند، آدمها هم همیشهی خدا سردماغ نبودند و روی بامها هم همیشه کفتر نبود، روبهروی پستخانهی مرکزی آبادان دکهدار نابینایی بود که روزنامه و مجله و بلیت بختآزمایی میفروخت و همیشه هم داد میزد: «بخرید! شاید ببرید». در همان زمان در بازار روز مقابل «سینما شیرین» میوهفروشی بود که همیشه موقع فصل هندوانه داد میزد: «هندونه به شرط چاقو!» حکایت سینمای امروز و دیروز مصداق همین دو شعار است.
آزادی و اسارت: پنجاهوششمین جشنوارهی لندن احسان خوشبخت: یکی از تصمیمهای مهمی که هر سینمادوست در زندگیاش میگیرد، بیشتر از اینکه دربارهی فیلمهایی که باید ببیند باشد، دربارهی فیلمهایی است که باید از دیدنشان صرف نظر کند. بهخصوص در یک جشنوارهی فیلم، طراحی یک استراتژی مشخص در قبال سینما بسیار ضروری است. مثلاً چون کمدی انگلیسی کوارتت به کارگردانی داستین هافمن و تریلر آرگو (بن افلک) دربارهی ماجرای گروگانگیری در سفارت آمریکا در تهران و کمدی هاید پارک در هادسن (راجر میچل) که در آن بیل موری نقش روزولت را بازی میکند بهزودی اکران عمومی خواهند شد، میشود از خیرشان گذشت و به جایش به تماشای فیلمهایی از آفریقا و آمریکای جنوبی نشست که نمایش جشنوارهای شانس اول و آخر تماشایشان است.
دشواری تاریخ، لذت بازی: سیوششمین جشنوارهی مونترال رامین صادقخانجانی: بینظمی در دستهبندی فیلمها و انتخاب فیلمها، در کنار اتفاقهایی مثل نمایش فیلم ایتالیایی بیگناهی کلارا در بخش مسابقهی اصلی بدون زیرنویس انگلیسی، نشانههایی از کهولت جشنواره بودند. حتی مراسم پایانی بههیچوجه در حد و اندازهی یک جشنوارهی درجهی الف نبود: از شش عضو هیأت داوران تنها دو نفر روی صحنه رفتند و اثری از گرتا اسکاچی، بازیگر بریتانیایی و رییس هیأت داوران نبود. از همه جالبتر زمانی بود که برای اهدای یکی از جایزههای بخش مسابقه از کرستو پاپیچ، فیلمساز کروات که خود فیلمی در بخش مسابقه داشت، دعوت شد تا روی صحنه بیاید و به فیلم رقیب جایزهای اهدا کند. جشنوارهی 36 ساله نشان میداد که بهشدت نیازمند تحول و نوزایی است.
نقد فیلمهای ایرانی: زندگی خصوصی آقا و خانم میم (سیدروحالله حجازی): دستاوردها و دستاندازهای تلنگر زدن امیر پوریا: وقتی تمام مسیرت را با تلنگر زدن چیده باشی، در انتها باید به هدفی که از آن تلنگرها داری، دست پیدا کنی. نه اینکه باز با تلنگری دیگر، مخاطب را بلاتکلیف بگذاری و بار دیگر، مانند اغلب نمونههای مشابه در این سینما منهای همان شوکران و کاغذ بیخط و سه فیلم اخیر فرهادی و چند اثر کیارستمی و تکنمونههای جدیدتری مثل برف روی کاجها (پیمان معادی)، «پایان معلق» را با بلاتکلیفی و پادرهوایی، یکی بینگاری.
زندگی در ترافیک هومن داودی: دنیای فیلم از همان اولین نما تعریف میشود تا تماشاگر در انتظار فرازوفرودهای کلاسیک نباشد. جهانبینی زندگی خصوصی... چیز دیگریست. تمام آنچه در فیلم میبینیم یک موقعیت گذار است. همچون گذاری از یک ترافیک به ترافیکی دیگر؛ گذاری دشوار از تعصب به تعقل، از سادگی به پیچیدگی و از همان «سنت به مدرنیتهی» معروف.
ما پیش نرفتیم، ما فرو رفتیم علیرضا حسنخانی: زندگی خصوصی... یک ملودرام خانوادگی صرف نیست. فیلم تشخصاش را از پایبندی به قواعد ژانر و قصهگویی میگیرد اما مثل تمام فیلمهای خوب در همینجا متوقف نمیماند. فیلم آشکارا از کالبدش بیرون میآید، رشد میکند و جنبههای عمومی و جامعهشناسانه پیدا میکند.
تجربهگرایی خطرناک آقای ح: گفتوگو با روحالله حجازی پوریا ذوالفقاری: واکنش مخاطب عام باید برایتان جالب باشد، چون موقع نمایش فیلم قبلیتان سالن پر نمیشد. به واکنشها توجه میکنید؟ حجازی: خیلی زیاد؛ هم به واکنش تماشاگران و هم به نظر منتقدها. به همین دلیل الان نمیخواهم مسیر در میان ابرها را ادامه دهم. پییشنهادهای زیادی هم داشتهام، مخصوصاً فیلمهای دولتی. اما دلم نمیخواهد برای سالن خالی فیلم بسازم، حتی اگر سرتاپای آن فیلم را طلا بگیرند. من اولین جایزهام برای نخستین فیلمم، دیپلم افتخار بهترین فیلم در جشنوارهی رشد بود؛ در کنار فیلمهای خوبی مثل رقص در غبار و اینجا چراغی روشن است. اصلاً فکرش را نمیکردم که جایزه بگیرم، اما وقتی اتفاق افتاد آن حظی که بردم، اشباعم کرد. از آن روز تا به حال، بیش از بیست جایزهی داخلی و خارجی گرفتهام که به اندازهی جایزهی اول برایم لذتبخش نبودهاند.
یکی میخواد باهات حرف بزنه (منوچهر هادی): یکی میخواد فریاد بزنه! محسن سیف: سازندگان یکی میخواد... با خلق لحظههای هوشمندانه و اثرگذار بیست دقیقهی اول فیلم ثابت میکنند که با در اختیار داشتن یک فیلمنامه کامل و متکی به جزییات تحلیلی و نمایشی توانایی خلق اثری با ویژگیهای درجهی یک سینمایی را داشتهاند. بیست دقیقهی آغاز فیلم از تمامی جنبههای ساختار بصری، شخصیتپردازی، فضاسازی و سایر نشانهها از کیفیت سینمایی ارزشمند و اثرگذاری بهره دارد.
ضدقضاوت مهرزاد دانش: منوچهر هادی در یکی میخواد باهات حرف بزنه تا حد زیادی به این اصول وفادار بوده و خوشبختانه حاصل کار، اثری شرافتمندانه هم در مضمون و هم در ساختار درآمده است. داستان فیلم با اینکه بسیار مستعد سقوط در سراشیبی احساساتگرایی است، هرگز از وقار و متانت جاری در بافت درامش عدول نمیکند و به مخاطب باج نمیدهد. شاید اولین نکته در اثبات این ادعا، ریتم خوب فیلم باشد که به رغم تلخی فراوان نهفته در بار ماجرا، موجب خستگی مخاطب نمیشود.
بارانداز یک امتیازی روی تماشاگر آرش خوشخو: یکی میخواد... ملودرام قابلقبولی است. هادی هم کارگردان خوشذوقی است که احتمالاً اگر بتواند فیلمنامهی بهتری دست بگیرد برای سلیقهی تصویریاش فرصت بیشتری برای جلوه کردن پیدا خواهد شد. فیلم او، تماشاگران را متأثر میکند، منقلب میسازد و هر طوری که هست و با هر ترفندی که شده (بهخصوص به کمک اختتامیهی خوبش) آنها را تخلیهشده به خانههایشان میفرستد اما...
در نکوهش ارزیابیهای شتابزده مازیار فکریارشاد: بهمن سال گذشته و در خلال برگزاری جشنوارهی سیام فجر، برآیند کلی فیلمهای به نمایش درآمده به قدری آزاردهنده و غیرسینمایی مینمود که ناخواسته آدمی را به پیشداوری وامیداشت. نوبت که به نمایش فیلم منوچهر هادی رسید، با توجه به دانستههایی از قبیل اینکه یک ملودرام است و همچنین با نگاهی به عنوان دمدستی آن، پیشبینیها حاکی از آن بود که با یک فیلم کسالتبار و ازدسترفتهی دیگر مواجهیم. اما یکی میخواد باهات حرف بزنه یکی از معدود غافلگیریهای جشنواره را رقم زد.
نقطه سر خط: گفتوگو با منوچهر هادی و شهاب حسینی هدی ایزدی: یکی میخواد باهات حرف بزنه فیلمیست کاملاً زنانه و در عین حال کاملاً مردانه. نگاهی مردانه به یک رابطهی زنانهی مادر-فرزندی دارد و در عین حال نگاهی زنانه به احساسات مردانهی یک پدر دور از دسترس را هم به تصویر میکشد. شاید گپوگفتی زنانه با مردان این فیلم بتواند نگاهی نزدیکتر به حالوهوای فیلم به دست دهد. با منوچهر هادی کارگردان و شهاب حسینی - بازیگر نقش همان مرد فیلم - دربارهی حالوهوای فیلم و چگونگی ساخت و پرداخت آن صحبت کردیم و مثل هر گپوگفت جدی سینمایی دیگری در این روزها، حرفها به اصغر فرهادی هم کشیده شد.
دیر رسیدن بهتر از نرسیدن است: گفتوگو با آنا نعمتی و یکتا ناصر آرامه اعتمادی: کمتر کسی یکی میخواد باهات حرف بزنه را دیده و دربارهی بازیهای خوبش نظر مثبتی نداشته است. بخشی از کیفیت این فیلم مدیون کار بازیگران اصلیاش است که در مواردی حتی فراتر از اندازههای قبلیشان ظاهر شدهاند. از جمله دو بازیگر زن فیلم که نقشهایی تأثیرگذار بر عهده دارند و بخش مهمی از بار حسی و عاطفی داستان را به دوش میکشند. آنا نعمتی و یکتا ناصر با بازی خوبشان در این فیلم نشان دادند که در سینمای ایران بضاعتهای زیادی وجود دارد که هنوز به کار گرفته نشده است. نعمتی چند سالیست که در نقشهایی جدیتر ظاهر شده و بازیهایی پخته و قابلتوجه ارائه داده است. یکتا ناصر هم پس از غیبتی طولانی از سینما، بازگشت موفقی داشت. سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مکمل و انتخابش از سوی منتقدان، نشانگر موفقیتی تمامعیار است که کمتر کسی پیشبینی میکرد.
آینههای روبهرو (نگار آذربایجانی): جبر و اختیار جواد طوسی: با مرور آثار فیلمسازان زن سینمای ایران به این نکته پی میبریم که اکثر قریب به اتفاقشان به مضمونهای اجتماعی گرایش دارند و شعار «همه چیز برای فروش» دغدغهشان نیست. آینههای روبهرو به عنوان اولین فیلم بلند نگار آذربایجانی نیز از این قاعده مستثنی نیست. از سوی دیگر بر خلاف شمار قابلتوجهی از فیلمسازان که در تجربهی اولشان روایت را فدای فرم کردهاند، نگار آذربایجانی به قصه اهمیت داده و فرم را از دل روایت مورد نظرش پیدا کرده است.
به پشت سر نگاه نکن مصطفی جلالیفخر: دو آدم اصلی (رعنا و آدینه) پس از حضور موازی در ابتدای داستان و سپس در کنار هم، ماهیت وجودی خود را تا آخر حفظ میکنند و هیچکدام به نفع دیگری کماثر نمیشوند، و در عین حال مکمل هماند. هر دو بهتمامی آنی نیستند که میخواهند باشند. رعنا بدون مرد، جور کار مردانه را میکشد و آدینه، مردیست که تنی زنانه بر او تحمیل شده است.
به انسانیت اعتقاد دارم نه به جنسیت: گفتوگو با نگار آذربایجانی سوفیا مسافر: وقتی روبهروی نگار آذربایجانی نشستم تا دربارهی آینههای روبهرو گفتوگو کنیم، ذهنم پر از پرسش بود. میخواستیم دربارهی فیلمی حرف بزنیم که قرار است هم سؤال و چالش ایجاد کند و هم در طرح معضلی اجتماعی سهمی داشته باشد. و در کنار همهی اینها به دلیل درام پرکششی که از رابطهی بین دو انسان میسازد، نگاه مهربانانه به شخصیتهای اصلیاش و دعوتش به درک و اعتماد و پذیرفتن همدیگر. نگار آذربایجانی پر از انرژی و حوصله است؛ درست مثل خود فیلم صمیمی و بیتعارف و روراست حرف میزند و میکوشد مخاطب را وارد حریم آدمهای فیلمش کند. آنچه میخوانید چکیدهی بیش از دو ساعت گفتوگوست؛ پر از نکتههای جذاب و لذتبخش.
آفریقا (هومن سیدی): باکومبا! رضا کاظمی: آفریقا فراتر از یک فیلم بهنمایشدرنیامده است و از جهتی اهمیتی تاریخی دارد. شاید روزگاری بشود در نگاه به گذشته این ادعا را تأیید کرد، اما تا آن روز... اکران نشدن آفریقا چیز عجیبی نیست. این فیلم از بسیاری جنبهها شباهتهای ناگزیری به فیلمهای زیرزمینی این سالها دارد که در بازار غیررسمی عرضه و دیده شدهاند. و آفریقا هم همین سرنوشت را دارد؛ گیرم کمی آبرومندانهتر و در قالبی رسمی.
میگرن (مانلی شجاعیفرد): درامی به گسترهی روزمرگی آنتونیا شرکا: میگرن فیلمیست مدرن که از سه داستانک نه لزوماً مرتبط به هم اما با جوهرهای مشترک تشکیل شده. داستانکها ساختار کلاسیکی ندارند و بنابراین نباید در روند فیلمنامه منتظر نقطهی اوجوفرود یا کشمکش خاصی بود و پایانِ بازِ فیلم هم احتمالاً تماشاگر متعارف را راضی نمیکند، اما در عوض ذهن تماشاگر جدی را تا مدتها به خود مشغول نگه میدارد. میگرن وامدار ادبیات مدرن است که گونهی زنانهی آن در ادبیات معاصر ایران در قالب خاطرهنویسی روزانه و پرداختن به جزییات ظاهراً بیاهمیت، شاکلهی زندگی روزمرهی زنان عمدتاً خانهدار را نشان میدهد.
|