نقد فیلم | اسب حیوان نجیبی است (عبدالرضا کاهانی) : سنگی برای پای لنگ جهانبخش نورایی: فیلم داستان تباهی جمعی است که زور میشنود و تحقیر میشود و اعتراض جدی نمیکند. حتی جوانی که پیراهن سبز پوشیده و تسبیح به دست دارد، معلوم میشود تفنگش بادیست و خاصیتی ندارد. جماعتی حرامشده که یتیم به نظر میرسد. همه مسأله و مشکل دارند. زنها هم مثل مردها و شاید بیشتر از آنها بیپناه و زخمخورده هستند. حکیمهی معتاد و ازریختافتاده، نسترن خانهبهدوش و خیالاتی، همای مالباخته، شهرهی بیپناه، و زن مرادی هم که مرده و مادر نسترن هم که به دست شوهرش کشته شده است. نوای بینوایی بلند است و به قول بابا طاهر عریان: بیا سوتهدلان گرد هم آییم.
این خودِ روزگاره... جواد طوسی: آنچه با دیدن پنج فیلم بلند عبدالرضا کاهانی برایمان محرز میشود، متفاوت و غیرقابلپیشبینی بودن اوست. اگر این ویژگیها را نوعی جاهطلبی هنرمندانه بدانیم، تا زمانی که به ادا تبدیل نشدهاند میتوانند امتیاز مثبتی برای فیلمساز و اثرش باشند. نگرش اجتماعی کاهانی در مجموعهی آثارش نیز حالوهوای خاصی دارد. مثلاً او تا کنون علاقهای به نشان دادن جغرافیای شهر (در حالت لانگشات) و بُردن آدمهایش در دل مناسبات معاصر جامعهی شهری نداشته است. دوربین او بیشتر با حجم انبوهی از آدمها در چند فضای محدود کار دارد و قرار نیست شناسنامهی عینی و واقعی شهر در پسزمینه و گوشه و کنار قاب نمایانده شود.
دملهایی روی پوست شهر مسعود پورمحمد: اگر این فیلم، پلهی آخر تواناییهای کاهانی باشد، میتوانیم بگوییم که او بالاخره توانسته به انتظارهایی پاسخ دهد که دیدن فیلمهای قبلیاش ایجاد کرده بود. بالاخره او توانسته فیلمی خوب و جمعوجور، مملو از عناصری بسازد که بدون دخالت عناصر مزاحم و ناهمخوان، سبک و نگاه ویژهی او را به زندگی و سینما نشان دهد. بعد هم میشود اضافه کرد که امید میرود فیلمهای بعدی او بهتدریج به سوی پختگی و جذابیتهای بیشتری بروند. یعنی اینکه اسب حیوان نجیبی است یکی از فیلمهای خوب سالهای اخیر سینمای ایران است (و سینمای ایران در سالهای اخیر، کم ندارد از این فیلمهای خوب).
رابین هود ایرانی آرامه اعتمادی: بیپروایی فیلم کاهانی از بطن جامعه نشأت گرفته است؛ مثل سایهای از واقعیت که بر سراسر فیلم افتاده است. او هیچ اصراری ندارد که لحن تند و بیملاحظهی فیلمش را تعدیل یا پنهان کند. مانند هیچ، در اینجا هم او جمعی را پیرامون یک موقعیت مرکزی میچیند تا انبوهی از شوخیها و کنایههای تلخ را به مخاطب منتقل کند. هنر کاهانی این است که تماشاگر فیلمش را روی صندلی مینشاند تا در حالی که فکر میکند مشغول تماشای کمدی دلخواه خودش است، کمدی دلخواه کارگردان را تا انتها ببیند.
نسبت میان آدمها و بازیها با فضای ابسورد در «اسب...»: انگار نه انگار امیر پوریا: در فیلمهایی از جنس اسب حیوان نجیبی است که در فضایی ابسورد (یا همان «جفنگ» به پیشنهاد مرحوم اخوان ثالث) میگذرد و به همین دلیل در سینمای ما کمیاب است، مبنای کار بر این است که همهی کنشها و شخصیتها در عین عادی به نظر رسیدن، نامعمول باشد و موقعیتها در عین طبیعی جلوه کردن، بهشدت عجیب و اغلب مضحک. در نتیجه، اینجا بازیگری وضعیت خاصی پیدا میکند: از طرفی «لحن» دوگانهی فیلم طوری است که بازیگران نباید و نمیتوانند به سمت «باور» کاملاً عینی و واقعنمایانهی نقششان پیش بروند و مثلاً مشکلات و دردهای او را به شکلی که در درامی واقعگرا تصویر میشود، به بیننده منتقل کنند.
بدرود بغداد (مهدی نادری): چرا میجنگیم؟ اشکان راد: بدرود بغداد فیلمی پیامگراست که ایدئولوژی سازندهاش را فریاد میزند و ابایی هم از انتخاب این روش در روایت ندارد. فیلمساز بیهیچ پردهپوشی میخواسته تماشاگر در پایان به این نتیجه برسد که جنگ بد است و «نظم دایرههای عالم را به هم میریزد»، زندگیها را تباه میسازد، مرگ را سکهی رایج میکند و... به این ترتیب با فیلمی روبهروییم که ایدهای بسیار گفتهشده را بازمیگوید و در گفتنش سعی در پوشیدگی و پرداختن به پیچیدگی این پیام هم ندارد. اما پرسش اصلی همینجا رخ مینماید و ذهن را درگیر میکند: آیا پیام ضدجنگ اثر آن قدر بدیهی است که دیگر نیازی به شنیدنش نیست؟ آیا آنچه میبینیم مصداق کرامات همان شیخی که «شیره را خورد و گفت شیرین است» به حساب میآید؟
سوررئالیسم، آغشته به اندکی واقعیت شاهپور عظیمی: لحن فیلم یکدست نیست. رفتوبرگشتها به زن عرب و دو همراهش فیلم را دوپاره کرده است. نیمی از فیلم، در سوررئالیسم (حتی مالیخولیا) معلق است و نیمی از آن قرار است با واقعیت سروکار داشته باشد. بمبی که به معلم عراقی بسته شده آن قدر واقعی هست که انفجارش کار هر دوی آنها را یکسره کند. در واقع این ترکیب در بدرود بغداد از نوعی رویکرد سازندگان فیلمِ کوتاه میآید. زمانی که چنین فیلمسازی سراغ فیلمی سینمایی میرود، رویکردهایی از این دست را (شاید به طور ناخودآگاه) بار دیگر به کار میگیرد.
بدرود ایران مسعود ثابتی: بدرود بغداد پیش و بیش از آنکه نشانگر تواناییها و توان بالفعل کارگردان جوانش باشد، نمایشگر توان بالقوهی او در ساخت و پرداخت اثری است که بتواند پا از محدودهی استانداردهای فقیر سینمای ایران فراتر بگذارد. هنگامی که صحبت از جابهجایی مقیاسها و ارتقای معیارهای «سینمای ایران» میکنیم، نباید فراموش کرد که تنها یک فیلم «ایرانی» قادر به انجام چنین کاری است و صرف حضور عوامل ایرانی پشت و جلوی دوربین، برای اطلاق عنوان «فیلم ایرانی» به یک اثر کافی نیست تا به اعتبار آنها بتوان حکم به ارتقای معیارهای سینمای کشور داد.
منطق دایرهها حسین جوانی: هنوز نیم ساعت از شروع فیلم نگذشته که تماشاگران سالن نیمهخالی سینما فلسطین شروع میکنند به نگاه کردن به ساعتهایشان، وارسی تلفنهای همراهشان و اگر با کسی به سینما آمدهاند، نق زدن به همراهشان. بدرود بغداد از این منظر ضربهی سختی میخورد. چون داستانش را سرراست و گویا تعریف نمیکند و نمیتواند از مواد اولیهی داستانش به شکلی حسابشده در تمام زمان فیلم بهره ببرد.
نگاه به موسیقی «بدرود بغداد»: برای تصویرهای آوانگارد سمیه قاضیزاده: بخشی از موسیقی بدرود بغداد افکتیو است. هر جا بار دراماتیک داستان بالاتر رفته، موسیقی هم راحتتر قابلشنیدن است. با وجود تمامی امتیازها، موسیقی این فیلم میتوانست با کمی ملودیپردازی، در ذهن مخاطبش ماندگار شود. متأسفانه این روزها اغلب آهنگسازان بهخصوص آهنگسازان جوان و نوپرداز، ترجیح میدهند از گسترش یک موتیف خاص و ملودیپردازی پرهیز کنند و سراغ سبکهای مینیمال و مدرن بروند.
گفتوگو | با عبدالرضا کاهانی: یک خمیازهی بلند سعید قطبیزاده: اتفاق دیگری که از هیچ به این طرف افتاد، پرهیزت از قصهها و موقعیتهای دراماتیک و رها شدن در فضایی نسبتاً شوخ و جفنگ بود. کاهانی: بعد از بیست فهمیدم که سینما جای مفهومهای عمیق نیست. چیزی اگر هست، هست و اگر نیست نمیتوان حادثههایی مثل مرگ را بهانهی آن کرد. پایان بیست آزارم میداد. این را البته آن زمان هم میدانستم اما نمیدانستم راهحل چیست. بعدش به زندگی عادی بیشتر اعتقاد پیدا کردم. در دل این زندگی همه چیز هست و لزومی ندارد عمیقاً در پی رساندن چیزی فراتر از قصه باشی. درست نگاه کردن و درست اجرا کردن و خالص شدن از همهی چیزهای خوب و بدی که مال خودت نیست و از جنس دیگر است، کار آدم را راحت میکند. خوب یا بد، دیگر میشوی برای خودت. درام از نظر من باید در لحظهلحظهی فیلم جاری باشد. اگر قصهای یا موقعیتی انتخاب میشود، حتماً نکتهای یا مفهومی برای فیلمساز دارد. اما مهمتر از مفهوم برای من، قشنگ بودن و درست بودن است. رابطههای آدمها باید در قصه درست باشد و تماشاگر باید این شخصیتها و رابطهها را بشناسد.
گفتوگو با رضا عطاران: تخمه شکستن را بیشتر از کارهای سخت دوست دارم! نیما حسنینسب: اساماس که زدم برای قرار گفتوگو، زودتر از چیزی که مرسوم است جواب داد. تماس گرفت و اولش سعی کرد منصرفم کند. بعد که فهمید فایده ندارد، بدون هیچ ادا و اصولی قرار گذاشتیم. موقع شروع گفتوگو در جواب سؤال اولم گفت: «ببین، هنوزم میتونیم بیخیال این قضیه بشیمها!» این روحیه و این بیتفاوتی ظاهری نسبت به همهی امور دنیا و هرچه در آن هست و نیست، تصویر آشنای بازیگریست که دو دهه پر از اتفاقهای عجیب و کارهای متفاوت را گذراند تا امروز دوران اوج بازیگری را تجربه کند... پیدا کردنِ یک رضا عطارانِ رمانتیک، ضربهپذیر و بهشدت حساس پشت این نقاب بیتفاوتی و کلبیمسلکی همیشگی، چند دقیقه بعد از آشنایی با او کار چندان دشواری نیست. اگر کمدی و شوخی اختراع نشده بود، دنیا برای امثال عطاران جای خیلی خیلی سختی بود و او هم که به ادعای خودش با سختی اصلاً میانهای ندارد. این گفتوگو، کارنامهی او را از آغاز تا امروز دربر میگیرد.
گفتوگو با مهدی نادری، تورج اصلانی و مزدک میرعابدینی کارگردان، فیلمبردار و بازیگر «بدرود بغداد»: بغداد و نیویورک در مرنجاب و دربند آذر مهرابی: بدرود بغداد در جشنواره بیستوهشتم فجر مورد توجه قرار گرفت و سال پیش معاونت سینمایی وزارت ارشاد بر خلاف شیوهی مرسوم سالهای قبل ـ که توسط خانهی سینما انجام میشد ـ به نمایندگی از جامعهی سینمایی ایران این فیلم را برای رقابتهای اسکار برگزید و جهت مطابقت با مقررات این آکادمی، در آخرین فرصت باقیمانده، آن را به شکل محدود در یکیدو سینمای شهرستان هم روی پرده فرستاد. اما اکران رسمی فیلم به این فصل موکول شد. این گفتوگو که بیشتر به یک ماراتن حرف شبیه بود حدود یک سال پیش انجام شد. گفتوگو با یک «سلام، شب به خیر» در ساعت نُه شب شروع و با یک «صبح به خیر، خداحافظ» در ساعت شش صبح روز بعد تمام شد؛ زمانی که اصلانی باید میرفت سر جلسهی فیلمبرداری فیلم جدید نیکی کریمی.
درگذشتگان | میرمحمد تجدد (1390 -1308): آخر خطِ یکی دیگر از «دومیها» جواد طوسی: استوار بازنشسته هم رفت. همان آدم قدیمی که در گروهبان جلوی آینه لباس نظامیاش را مرتب کرد و با خودش گفت که «نمیخوام به این زودیا بازنشسته بشم.» بعد هم به ستیز اندیشید و کلکش درستوحسابی کنده شد. برای او با گلوله مردن، بهتر از بازنشستگی زودهنگام بود. قیصر اولین فیلم شاخص او بود که در آن حسرت قبضه شدن مردانگی از سوی قهرمانی خاکستری را خورد و خواسته یا ناخواسته نشانی یکی دیگر از برادران آبمنگل (رحیم) را داد تا قیصر فردا خودش را به کشتارگاه برساند و بفرستدش «اون دنیا تا کامروا بشه و ملائکهها بادش بزنند.»
سایه / روشن | ژاله علو: مهر و اقتدار تاریخ بازیگری سینما، تلویزیون، تئاتر، دوبله و گویندگی رادیو بدون ژاله علو خیلی چیزها کم دارد. او از معدود بازماندگان نسلی است که نگاهی متفاوت و جدی به عرصهی کاریشان داشتند. برخی از آنها بیرحمانه فراموش شدند و برخی مانند علو هنوز از پای ننشستهاند. اگرچه در کارنامهی او گویندگی نقش برجستهتری دارد اما ژاله علو در تمام عرصههای فعالیتش حضورهایی ماندگار از خود به یادگار گذاشته است. برای ماندگاری در ذهن مخاطبان عام تلویزیون همان مدیریت دوبلاژ سریال سالهای دور از خانه (معروف به اوشین) کفایت میکند؛ چه برسد به جان بخشیدن به دهها شخصیتی که بسیاری از آنها خاطرههای چند نسل به حساب میآیند.
صدای آشنا | دربارهی دوبله انیمیشن «هرکول»: پارسیگویان در کوه اُلمپ نیروان غنیپور: هرکول در زمانی دوبله میشود که دوبلهی فارسی انیمیشن، دههی پرتلاطمی را پشت سر گذاشته است. دههی هشتاد پر از اتفاقهای ریزودرشت برای حرفهی دوبلاژ بود که اتفاقاً دوبلهی آثار روز سینمای انیمیشن محمل مناسبی شد برای گروههای تازهکاری که قصد داشتند هر طور شده وارد این حرفه شوند. در دوبلهی این فیلمها صداهای تازهای شنیده شد که هنوز پختگی لازم برای نقشگویی با حس وحال نداشتند و دوبلهی انیمیشن را برای تجربه و کارآموزی برگزیده بودند. این در حالی است که سازندگان مطرح انیمیشن برای تماشایی شدن شخصیتهای اثرشان از صداهای شاخص بازیگران مشهور بهره میبرند و در دوبلهی فارسیاش حق مطلب بهدرستی ادا نمیشود.
گزارش | بیستوپنجمین جشنوارهی فیلم کودک و نوجوان: باران بر پیشانی علیرضا معتمدی: با سعید راد ایستادهایم جلوی ورودی هتل بزرگ کوثر (که اصفهانیهای قدیمی هنوز به اسم هتل کوروش میشناسندش) زیر تاقی در حال شُرشُر، و او مثل همیشه پرحرارت و بامزه مشغول تعریف کردن داستانهاییست از فیلمهای قدیمی که کار کرده و مقایسهی آن فیلمها با فضا و فیلمها و سینماگران امروز. بدلباسی و آدابندانی برخی از بازیگران جوان را اجرا میکند به قصد انتقاد. میگوید جایزه گرفته اما با سندل میرود روی صحنه یا سوپراستار مملکت روی صحنه با اورکت قدم میگذارد. مراسم رسمی لباس رسمی دارد، آداب دارد. ناخودآگاه نگاه میچرخاند به اطراف. انبوهی از آدمهای خوشلباس و شیکپوش را میبیند در اطرافش...
جشنواره مهمتر است یا سینمای کودک؟ اصغر نعیمی: انگار مهمتر از سینمای کودک و حل مسائل آن، برگزاری جشنوارهاش باشد؛ که البته طبیعی است چون به هر حال جشنواره راه انداختن بهمراتب آسانتر و البته زودبازدهتر از حل مشکلات و برنامهریزی برای رونق سینمای کودک است. پس هر سال از پی هم جشنوارهی فیلم کودک برگزار میشود اما سینمای کودک در چنبرهی مشکلات و رکود و رخوت دستوپا میزند. این البته به معنای برگزار نکردن جشنواره یا کماهمیت بودن برگزاری آن نیست، اما نمیتوان با سرگرم فرع شدن بهانهای برای فراموش کردن اصل ماجرا به دست آورد. باید حواسمان باشد از جشنوارهی کودک ابزاری تزیینی صرف برای سینمای کودک نسازیم.
خشت خام | مستندهایی دربارهی زنان: این موضوع مبهم زن محمدسعید محصصی: شاخصهای اصلی سینمای مستند ایران از آغاز دههی 1370 توجه بیشتر به مباحث و مسائل اجتماعی، و بیانی رهاتر، بازیگوشانهتر و متأثر از گفتمانهای هنری روز بود. با چنین دیدگاهی فهم اینکه چرا در اواخر دههی هفتاد و پس از آن توجه به مضمونهایی که در آن زنان نقش کلیدی دارند بسیار اهمیت مییابد، آسان میشود. این توجه به نقش و اهمیت حضور زنان در سینمای مستند البته خیلی هم چیز تازهای نیست و به نیمههای دههی شصت برمیگردد.
در تلویزیون | نگاهی به برنامهی «هفت» در سال 90: تکمضرابهای جسارت در سمفونی مسالمتجویی پوریا ذوالفقاری: سازندگان برنامهی هفت هنوز پاسخ این پرسش را - دستکم برای خودشان - روشن نکردهاند. بعد از گذشت بیش از یک سال از پخش این برنامه، تعداد پیامکها از چند ده هزار فراتر نرفته و مشخص شده که سینماگران و دوستداران پیگیر سینمای ایران، تنها کسانی هستند که حاضرند تا بعد از نیمه شب پای این برنامه بنشینند. طبیعی است که برای بینندگان عادی تلویزیون، مسائل صنفی تهیهکنندگان یا تشکیل سازمان سینمایی اهمیت چندانی نداشته باشد. اما کارشناسان و سینماگران، از تنها برنامهی سینمایی تلویزیون انتظار پرداخت و نقد مفصل هر یک از این اتفاقها را دارند.
روی هواست... رضا کاظمی: دربارهی برنامهی هفت به شیوهی یکی به نعل و یکی به میخ که منش آشنای ما ایرانیهاست زیاد نوشتهاند. اما دستکم نگارنده در نوشتن این چند سطر کمترین دلیل معنوی و مادی برای ادامهی چنین شیوهای ندارد. همین چند وقت پیش داشتم برای دوست منتقدی از برنامهی هفت میگفتم (البته با دلخوری بسیار) که دوستم جایی حرفم را قطع کرد و گفت: «منظورت برنامهی هفت بود دیگه؟ آخه چند بار گفتی نود!» این یکسانپنداری ناخودآگاهانهی این دو برنامه، ریشه در انتظارهایی دارد که کسانی چون نگارنده پیش از شروع چنین برنامهای داشتند.
نوستالژی دههی شصت در پروندهی سریال «وضعیت سفید»: شما واقعاً یادتون نمیاد؟ نیما قهرمانی: بسیار مایهی خوشحالی است که کودکی که در دههی هشتاد بزرگ شده معنای «صف» و «بمباران» را نمیداند. درک نمیکنم که تماشای برفک تلویزیون، در دورهای که همان برنامههای نصفهنیمه و بیارزش هم ساعت ده و نیم شب به پایان میرسید، چه لذتی میتواند داشته باشد. نوشابهها و شیر و شیرکاکائوهای شیشهای قدیمی برای من هم خاطرهانگیزند، اما در نگاه دقیقتر و غیراحساسیتر، یادآور خودداری سوپریها از ارائهی نوشابهی خنک به افرادی جز مشتریهای ثابتشان (به دلایل بسیار!) و نیز دعواها و جنجال همیشگی بر سر بردن و پس آوردن شیشههای خالی آنها و پول گرویی برداشتن مغازهها در ازای برگرداندن شیشهی خالی و... است.
آیفیلم، نمایش، شما، مستند، بازار و... : روزی روزگاری دیجیتال احسان ناظمبکایی: این روزها بازار شبکههای دیجیتالی گرم است و مدام بر تعدادشان افزوده میشود. ظاهراً تلویزیون توجه خاصی به این گونه شبکهها دارد و سرمایهی ویژهای برای راهاندازی و گسترش آنها اختصاص داده است. در حاشیهی پایینِ پربینندهترین برنامههای شبکههای اصلی، جدول برنامههای شبکههای دیجیتالی زیرنویس میشود و مجریان پنج شبکه هم وقت و بیوقت لابهلای برنامههایشان دربارهی دستگاه کوچکی به اسم «مبدل» اطلاعرسانی میکنند که آنتنهای معمولی را قادر به دریافت امواج دیجیتالی میکند. به نظر میرسد آینده قلمرو تأثیرگذاری شبکههای دیجیتالی و تخصصی باشد که تقریباً همهی کنداکتورشان به یک موضوع اختصاص دارد؛ فیلم و سریال یا مستند و انیمیشن. در چند صفحهی پیش رو، تلاش کردهایم ساختار و شیوهی ادارهی این شبکههای نورس، کارکردها، ضعفها و قوتهایشان را بررسی کنیم.
سینمای جهان | نقد فیلم: نیمهشب در پاریس (وودی آلن): وقتی ناقوس نواخته میشود... کیومرث وجدانی: وودی آلن پس از ویکی کریستینا بارسلونا و با غریبهی سبزهروی قدبلندی ملاقات خواهی کرد، با نیمهشب در پاریس باز هم آن نازکطبعی و حساسیتی را که انگ خود اوست به فضای اروپا آورده و ثابت میکند که در اروپا نیز همان قدر در خانهی خودش است که در سرزمین مادریاش. همهی عناصر آشنای او، از همان ابتدای فیلم در آن حضور دارند. در مقدمه، آلن حس نوستالژی شخصیاش را با تصور رمانتیکش از پاریس درمیآمیزد؛ نماهایی از پاریس را با همراهی قطعهای موسیقی جاز که با کلارینت نواخته میشود (موسیقی قدیمی جاز یکی از راههای آلن برای بیان نوستالژیاش است).
سوپر8 (جی. جی. آبرامز): فیلم اسپیلبرگی هوشنگ گلمکانی: سوپر8 فیلمی به سبک آثار اسپیلبرگ است. به قول راجر ایبرت، انگار یکی از فیلمهای دوران اولیهی کارنامهی اسپیلبرگ، تازه پیدا شده. هر تکهی سوپر8 یادآور یکی از فیلمهای استاد است. محوریت بچههایی که رازی مربوط به زندگی اجتماعی شهری کوچک را پنهان کردهاند و مأموران نظامی و امنیتی در جستوجویش هستند، ایتی را به یاد میآورد. چهرهی هیولای فیلم (بهخصوص چشمانش) که فقط در اواخر داستان به شکل واضح نمایش داده میشود تا حدودی یادآور ایتی است هرچند که ایتی با آن جثهی کوچک و حرکتهای دوستداشتنیاش، بر خلاف موجودات سوپر8، اصلاً مخلوق خرابکار و مهلکی نبود.
سالی دیگر (مایک لی): زنان و مردان در آستانهی فروپاشی عصبی جواد رهبر: سالی دیگر فیلمی دربارهی تنهایی، دلمردگی، پا به سن گذاشتن و پیری است اما چنین نگرشی به فیلم بدون شک آن را محدود میکند. سالی دیگر، درست مثل پوستر تبلیغاتیاش، دیدگاهی کلیتر به زندگی دارد. لی در سالی دیگر ما را با افرادی جوان، میانسال و سالخورده طرف میکند تا شاهد تصویرهایی از دورههای مختلف زندگی انسان و ویژگیهای خاص هر یک از این دورهها باشیم. با وجود این، در سالی دیگر شخصیتها مثل جانی در برهنه یا فیل (تیموتی اسپال) رانندهی تاکسی در همه یا هیچ (2002) فلسفهبافی نمیکنند و مایک لی این بار ترجیح میدهد بیشتر دغدغههایش را نشان دهد تا اینکه آنها را به صورت دیالوگ در دهان شخصیتها قرار بدهد.
بازخوانیها | در دفاع از اِستَن بِرَکِیج: رمزها را به حال خودشان بگذارید احسان خوشبخت: «استن براکهیج کارگردان آوانگارد و گمنامی است که ظاهراً ترنس مالیک عاشقانه کارهایش را دوست دارد. اما کمتر کسی از او خبر دارد و فیلمهایش را دیده است.» این جملهها در یک رمزگشایی از درخت زندگی ترنس مالیک در محدودهی شبکههای اجتماعی، که ضمیر خودآگاهِ طبقهی تحصیلکردهی متوسط ایرانی است، جنجالی کوچک به پا کرد، هرچه باشد غیرسینمایینویسهایی وجود دارند که سینما برایشان مهمتر و حیاتیتر از سینمایینویسهاست. وظیفهی چه کسی است که بداند اِسْتَن بِرَکِیج یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینماست؟
|