مسابقهی سینمای ایران معرفی فیلمها همراه با مشخصات، خلاصه داستان، گزارش تولید، یادداشت فیلمسازان و یادداشتهای منتقدان دربارهی چند فیلم: آسمان محبوب (داریوش مهرجویی)/ آژانس ازدواج (محمد درمنش)/ آخرین سرقت (پدرام علیزاده)/ آقا یوسف (علی رفیعی)/ آسمان هشتم (حسن نجفی)/ آلزایمر (احمدرضا معتمدی)/ اخراجیها 3 (مسعود دهنمکی)/ اتوبوس (محمدمهدی عسکرپور)/ آینههای روبهرو (نگار آذربایجانی)/ اخلاقتو خوب کن (مسعود اطیابی)/ ارتباط خانوادگی (نادر مقدس)/ اسب حیوان نجیبی است (عبدالرضا کاهانی)/ انتهای خیابان هشتم (علیرضا امینی)/ سایهی وحشت (عماد اسدی)/ اینجا تاریک نیست (محمدرضا خاکی)/ باد و مه (محمدعلی طالبی)/ برف روی شیروانی داغ (محمدهادی کریمی)/ بهشت اینجاست (حمید سلیمیان)/ پایان دوم (یعقوب غفاری)/ پرتقال خونی (سیروس الوند)/ پایاننامه (حامد کلاهداری)/ پرستوهای عاشق (فریال بهزاد)/ پرندهباز (عطا سلمانیان)/ دوستی از جنس آتش (امیر قویدل)/ روشن، خاموش، روشن (حمیدرضا چارکچیان)/ جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی)/ جرم (مسعود کیمیایی)/ جعبهی سیاه 11 سپتامبر (محمدرضا اسلاملو)/ چشم (جمیل رستمی)/ چیزهایی هست که نمیدانی (فردین صاحبالزمانی)/ خاک و آتش (مهدی صباغزاده)/ خانهی پدری (کیانوش عیاری)/ خیابانهای آرام (کمال تبریزی)/ خانه امن است (ناصر رفایی)/ خیابان بیستوچهارم (سعید اسدی)/ دختر شاه پریون (کامران قدکچیان)/ دوندهی زمین/گنجینهی شرق (کمال تبریزی)/ راه آبی ابریشم (محمد بزرگنیا)/ زندگی با چشمان بسته (رسول صدرعاملی)/ سعادت آباد (مازیار میری)/ سنجاقکهای برکهی سبز (علی قویتن)/ صدای پای امن (مهرداد خوشبخت)/ سوت پایان (نیکی کریمی)/ سیب و سلما (حبیبالله بهمنی)/ سیزده 59 (سامان سالور)/ 33 روز (جمال شورجه)/ شرط اول (مسعود اطیابی)/ شش نفر زیر باران (علی عطشانی)/ عروسک یلدا/پاریس تا پاریس (محمدحسین لطیفی)/ علفزار (محمدعلی طلبی)/ قصهی پریا (فریدون جیرانی)/ فرزند صبح (بهروز افخمی)/ قفس طلایی (محمد زریندست)/ کوچهملی (مهرشاد کارخانی)/ گزارش یک جشن (ابراهیم حاتمیکیا)/ سهم من از زندگی (حجتالله سیفی)/ گلچهره (وحید موساییان)/ گلوگاه (محمدابراهیم معیری)/ گلوگاه شیطان (حمید بهمنی)/ مرگ کسب و کار من است (امیر ثقفی)/ مرهم (علیرضا داودنژاد)/ مصایب چارلی (علیرضا سعادتنیا)/ ملاقات (هادی مقدمدوست، عباس رافعی، شاپور قریب)/ مهتاب روی سکو (فیما امامی)/ ندارها (محمدرضا عرب)/ نفرین (علی توکلنیا)/ یکی از ما دو نفر (تهمینه میلانی)/ ورود آقایان ممنوع! (رامبد جوان)/ یه حبه قند (رضا میرکریمی).
ویدئو/سینما مسابقهی فیلمهای ویدئویی ایرانی - معرفی فیلمها همراه با مشخصات و خلاصه داستان: اشلو (صادق پروینآشتیانی)/ برج آرام (مسعود اطیابی)/ به همین راحتی (محمدحسین شیرودی)/ پل (شاپور شهبازی)/ چتر سفید (جابر قاسمعلی)/ داستانهای ناتمام دنیا (صادق پروینآشتیانی)/ داشتن و نداشتن (رهبر قنبری)/ دمزری (غلامرضا رمضانی)/ زیگزاگ (مجید توکلی)/ ستارهی قطبی (عبدالجبار دلدار)/ سربازان اعدام (پرویز شیخطادی)/ شاهکلید (حسین تبریزی)/ عبور در غبار (حجتالله سیفی)/ عروس غریبه (محمد سلیمانی)/ عطر باغ نارنج (مسعود تکاور)/ غبار زمان (خسرو معصومی)/ فقط بیست (مسعود کرامتی)/ قصهی داود و قمری (آیدا پناهنده)/ ماجون (سعیده دلیلیان)/ مسافر ارغوان (اسماعیل رحیم زاده)/ میان ماندن و رفتن (بهروز شعیبی)/ همسنگار (احسان عبدیپور)/ آفریقا (هومن سیدی)/ عاشقانهای برای سرباز وظیفه رحمت (پوریا آذربایجانی)
جام جهاننما مسابقهی بینالملل - معرفی فیلمها همراه با مشخصات، خلاصه داستان و نقد: خیابان آربور (کلایو بارنارد)/ سیاهها (گوران دِویچ)/ شمشیرهای خونین (لی جون-ایک)/ سفر هارو (ماساهیرو کوبایاشی)/ داستان بیبینور (یوری فتینگ)/ عسل (سمیح کاپلاناوغلو)/ چهگونه تابستان را گذراندم (الکسی پوپوگربسکی)/ قاضی (جیه لیو)/ لولا (بریانته مندوزا)/ چهرهی جنگجو در جوانی (کنستانتین پوپسکو)/ پسر بابل (محمد الدراجی). در این بخش، سه فیلم ایرانی هم با سایر فیلمها رقابت میکنند: آسمان محبوب (داریوش مهرجویی)/ 33 روز (جمال شورجه)/ آینههای روبهرو (نگار آذربایجانی)
جلوهگاه شرق مسابقهی سینمای آسیا - معرفی فیلمها همراه با مشخصات، خلاصه داستان و نقد: 71- درون آتش (جان اچ. لی)/ گروگانگیر تصادفی (هیدئو ساساکی)/ عقربهی ساعت (خلیفه المریخی)/ در اعماق ابرها (لیو جی)/ جنایت و حضور ذهن (تام والر)/ مادر مغولی من (نینگ کای)/ دهکدهی یکنفره (سیمون ال هبره)/ برنامهی زنده از دهکدهی پیپلی (انوشا ریزوی، محمود فروغی)/ راهآهن (یوشیناری نیشیکوری)/ سرگردان (آکان ساتایف)/ داستان توکیو (یوجییامادا). در این بخش، سه فیلم ایرانی هم با سایر فیلمها رقابت میکنند: آلزایمر (احمدرضا معتمدی)/ راه آبی ابریشم (محمد بزرگنیا)/ گلچهره (وحید موساییان)
جشنوارهی جشنوارهها معرفی فیلمها همراه با مشخصات، خلاصه داستان و نقد: الاغ پیر (لی رویجون)/ بنگاه رهنی (میلو سوگوئهکو)/ پلیس، صفت (کورنلیو پورونبویو)/ جستوجو (پما تسدن)/ برهنه تا شب (حسین شاهین کربلاییطاهر)/ گنجشک (یوری شیلر)/ حاوی (ابراهیم البتوت)/ مرد گمشده (آنا فنچنکو)/ مرد اصیل (هانس پتر مولند)
نمایشهای ویژه معرفی فیلمها همراه با مشخصات، خلاصه داستان و نقد: نغمههای شاعران (ساندر فرانکن)/ جنگ، عشق، خدا و جنون (محمد الدراجی)/ آخرین روزهای شیشمارف (یان لوتر)/ آخرین فیلمنامه: یادبود لوییس بونوئل (گیزکا اورستی، خاویر اسپادا)/ به دنبال اریک (کن لوچ)/ پوشکاش، ستارهی فوتبال مجارستان (تاماس آلماسی)/ سالومون کِین (مایکل جی. بَسِت)/ خودروهای انقلاب (تولگا اورنِک)/ منطقهی نبرد (وانو بوردولی)/ یک اتاق و نصفی (آندری خرژانوفسکی)
نوشتههایی در بزرگداشت مسعود کیمیایی
الههی خورشید پرویز دوایی: مسعود جان گرامی کیمیا، به ما گفتند که قرار است جمعی با مجموعه نوشتههایی در یادآوری از شما شرکت کنند، که گفتیم ما هم بیاییم و آن عقبهای تالار در تاریکیها بایستیم و برای آقایی کف بزنیم، که در کاری بسیار فرساینده (و شاید فرسایندهترین کار بعد از کارگر معدن زغالسنگ!) این همه دوام آورده و هنوز هم - بزنم به تخته - فعال است، و در این راه مقداری دست تشویق بر سرش کشیده شده و البته کلی هم مشت تقبیح بر کمرش کوبیدهاند، که چرا این قهرمان هالتر به اندازهی رکورد بیست سالگیاش وزنه برنمیدارد، و چرا ده تا تیر را در هر نوبت مرتب به خال سیاه نمیزند، که اینها البته همه جزو به وسط چنین گود پرتماشاگری آمدن است، و یک بار که شما گله کردی از آزار تقبیحها جسارتاً عرض کردم که همهی بزرگان، حتی پیامبران هم معارض داشتهاند، و اتفاقاً شاید بد نباشد این تذکارهای ناخوشایند، تا آدم آن تعریف و تشویقها را خیلی زیاد به ریش نگیرد...
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم... جهانبخش نورایی: میگویند کیمیایی عاشق بیقرار پرویز دوایی است و او را اسطورهی نقد فیلم میداند. یک دوایی میگوید هزار دوایی از دهانش بیرون میریزد. اما در تنها مراسمی که برای بزرگداشت دوایی بعد از چهل سال برپا میشود، به رغم قول و قراری که میگذارد، شرکت نمیکند و توسط طوسی به مجری مجلس پیغام میدهد که فشارش روی 19 افتاده و غیبت موجه دارد (خردهگیران به طنز و طعنه میافزایند احتمالاً در حالت نرمال فشار خون کیمیایی روی 50 است که وقتی پایین میافتد به 19 میرسد). عیبجویان در ادامه میافزایند که بدقولی استاد همین یک مورد نیست. بعد از دوایی، کیمیایی بیشترین دلدادگی را به احمدرضا احمدی از خود نشان میدهد که رفیق دوران جوانی و گرمابه و گلستان یکدیگر بودهاند. ماه پیش در مراسم بزرگداشت احمدی در خانهی هنرمندان قرار بود کیمیایی برای جمعیت دربارهی این شاعر شیرینسخن صحبت کند. اما تصادفاً با ورود جعفر پناهی به محفل، آن فشار لعنتی یک بار دیگر وسط شلوغی و همهمه پایین میافتد و کیمیایی بهناچار صحنه را بهسرعت ترک میکند که هوایی بخورد و خود را به شفاخانه برساند. سخنرانی او هم منتفی میشود. معترضان گلایه میکنند که بیرون رفتن کیمیایی از مجلس و سخنرانی نکردن او درست نبوده است. در پاسخ، واقعاً ماندهام که که این بدگویان تا کی قرار است در زوایای احوالات شخصی دیگران سرک بکشند و برای آنکه عقدهی خودخواهیشان ارضا شود حتی خطر مرگ خاموش یک همنوع را در نتیجهی نوسانات فشار (چه خیلی بالا چه خیلی پایین) به چشم خود ببینند اما اجازهی اندیشیدن و یافتن تدبیر مناسب را برای حفظ حیات - که خاصیت و حق هر جنبندهایست - به او ندهند. طرف را خطر جانی تهدید میکند و آن وقت شما انتظار دارید دست از جان بشوید و راحت برود آن بالا سخنرانی کند؟ تردید ندارم که این گونه آدمیان کنارگودنشین به بیراهه میروند. حقا که لایعلمون.
میکنم یاد، از یادِ رفته... جمشید ارجمند: در فارسی خودمان اصطلاحی داریم، «رفیق چهل ساله»، یعنی کسی که چهل سال است با او رفیقیم، نه کسی که رفیقمان است و چهل سالش است. من با مسعود کیمیایی رفیق چهل ساله به معنای اولی هستم. یعنی چهل سال است که رفیقیم. البته کمی بیش از چهل سال، یعنی 42 سال؛ از سرِ فیلم قیصر. خودم هم دو سال از او بزرگترم. من متولد 1318 هستم و او زادهی 1320. هر دومان بچهی جنگیم. اما راستش را بخواهید اصلاً یادم نیست چه وقتی و چهطور با هم رفیق شدیم. حدس میزنم سر همین فیلم قیصر بوده. ما دستبهقلمهای آن زمان نه یک فیلم ایرانی درستوحسابی دیده بودیم و نه انتظارش را هم داشتیم که چنین فیلمی از زیر دست یک بچهی کوچهی آبشار دربیاید. من آن وقتها خیلی حرص میخوردم (حالا هم میخورم منتها سر چیزهایی غیر از بهانههای آن سالها). آن زمان جبههای که با فیلم قیصر گشوده شد دو سمت داشت، یکی ضد قیصر و دیگری طرفدار قیصر. هر دو هم در حرف و سخنشان یک جوری تظاهر دیده میشد. به قیصر فحش بده تا روشنفکر باشی. تعریف قیصر را بکن تا مردمی و دلنشین باشی. اما کمتر کسی بود که قیصر را که از دست یک جوان بیستوهفتهشت ساله درآمده بود منصفانه بنگرد. من هنوز که هنوز است به یک سینماشناس که رفیق واقعیام است حساب پس میدهم که چرا بهموقعش، ابراهیم گلستان و فرخ غفاری و مثل آنها را که انگشتشمار هم بودند تأیید نکردم و همهی زور نداریام را گذاشتم سر مسعود کیمیایی.
همیشهرییس سینمای ایران کیومرث پوراحمد: درجشن خانهی سینما که اتوبوس شب را داشتم، احتمال میدادم که فیلم جوایزی بگیرد. به منوچهرشاهسواری گفتم: «اگه قراره من جایزه بگیرم خواهش میکنم ترتیبی بده کیمیایی جایزهی منو بده!» لابد شاهسواری متوجه شد که آنجا میخواهم دربارهی کیمیایی حرف بزنم. نمیدانم درخواست من، برگزارکنندگان جشن را متوجه کیمیایی کرد یا خودشان هم از پیش حواسشان بود. به هر حال پیش از اینکه کیمیایی را برای اهدای جایزهی من فرابخوانند کلیپ زیبایی نشان دادند در بزرگداشت کیمیایی. وقتی رفتم روی صحنه، در ستایش کیمیایی او را (که فیلم رییس را داشت آن سال) «همشهرییس سینمای ایران» نامیدم و گفتم: «وقتی جوان بودیم خجالت میکشیدیم از سینمایی که داریم؛ تا اینکه قیصر آمد و ما سربلند شدیم و فهمیدیم که ما هم میتوانیم فیلم بسازیم. فیلم سینمایی ایرانی و نه فیلمفارسی که تصاویر متحرکی بود و از ایرانی بودن فقط زبان فارسیاش را داشت، بدون هیچ هویت ایرانی. کیمیایی در جوانی ما بذر نهالی را در ذهن و قلب ما نشاند؛ بذری که بارور شد و شد موج نوی سینمای ایران، ادامهی بعد انقلابش هم شد سینمای نوین ایران.
«قیصر» را ما ساخته بودیم! احمد امینی: آن سالها با سیروس الوند تازه آشنا شده بودم (به واسطهی پسرعمهی نازنین ازدسترفتهاش شهمنش ارجمند که راستش یادم نیست چهجوری و کجا او را شناختیم و او ما را با سیروس آشنا کرد که زودتر از ما شروع کرده بود به نوشتن در مطبوعات سینمایی که ما از حسادتمان میگفتیم که حتماً داییاش عباس پهلوان برایش پارتیبازی کرده، که البته فقط حسادت میکردیم و سیروس، هم مایهاش را داشت و هم قلمش را و حتماً هم از ما زرنگتر و تیزتر بود. سیروس به واسطهی همین روابط، با کیمیایی رفیق هم شده بود و به واسطهی همین رفاقت از او دربارهی نوشتهام شنید که «این نقد نبود، مثل این بود که کسی برایم نامهای خصوصی نوشته»، و این شنیده را برای من نقل کرد و همین باعث شد که دوسه بار دیگر بروم و قیصر را ببینم! الان که فکر میکنم، میبینم واقعیت این است که در آن سالها به دلیل همهی این ماجراها، ما یک جورایی فیلم قیصر را مال خودمان میدانستیم.
یک زن، یک قربانی: مرد انقلابی است و زن اصلاحطلب بهزاد عشقی: عشق از مهرورزی میآید و دقیقاً ضدانتقام است و در عجبم چهگونه طوسی گرامی به ترکیب عجیب عشق و قصاص رسیده است. البته عشقهایی که به ناکامی کشیده می شود، ممکن است که عاشق سرگشته را به انتقامجویی وادارند، اما در آن صورت آن فرد دیگر عاشق نیست و موجود انتقامجویی است که نفرت تمام وجودش را پر کرده است. پس این ترکیب متناقضنما چیست؟ طوسی خود عاشق است و همه جا رخ یار را میبیند و در همه جا انگار باید سهمی هم برای کیمیایی در نظر بگیرد. بنابراین وقتی در معرض این پرسش قرار میگیرد که عشق چه جایگاهی در سینمای ایران دارد، پاسخ را در سینمای کیمیایی، که به طور غالب سینمایی خشونتورز و بدون عشق است، سراغ میگیرد.
من پولاد هستم، پسر مسعود پولاد کیمیایی: در سالهای دور که کودکی بودم در غربت، گاهی به جای خالی پدر مینگریستم که در کنج سالن کوچک خانهی ما بود. در آن سالها من و مادرم تنها در غربت زندگی میکردیم. مانند خیلی از ایرانیها ما هم دچار سردرگمیای شده بودیم که آن توفان مهاجرت را بر ما تحمیل کرده بود. در آن کنج، جای خواب پدر بود... پدرم مسعود کیمیایی. درست کنار پیانوی الکتریکی کوچکی جا داشت، که تنها بارِ یادگار سالهای موسیقی مادرم بود. یک تشک یکنفره هم آنجا بود و که کنارش چند کتاب خاکخورده. روی کتابها خودنویسی را میدیدم که کنار عینکش در این سالهای بیاو جوهرش خشکیده بود. به دیوار چند پوستر فیلم چسبیده بود که من گاهی به آنها خیره میشدم. وقتی که از مدرسه برمیگشتم یا بعضی شبها چشمم به آنها میخورد. مردهایی با صورتهای زخمخورده و خونی، که یا چاقو به دست داشتند یا اسلحه. در آن روزها هنوز نقاشان صورت قهرمانان فیلمها را روی پوستر میکشیدند.
|