چشمانداز ۵۶۴
مرور خبرهای آبان: موسم ممیزی پوریا ذوالفقاری: بازی تقلید (مورتن تیلدام) از تلویزیون پخش میشود. در صحنهای که از طریق بریدهی روزنامهای هویت آلن تورینگ و گرایش جنسیاش به اطلاع پلیس میرسد این جمله را از زبان دوبلور میشنویم: «به طور دقیق نشان داده نشود چرا که تیتر آن حاوی کلمهایست که در خصوص ناشایستگی اخلاق به کار میرود.» خیلی زود این بخش کوتاه فیلم فضای مجازی را درمینوردد. مشخص است که دوبلور بهاشتباه یادداشت مسئول ممیزی را بخشی از دیالوگ پنداشته و اجرایش کرده است. برجسته شدن نقش پررنگ سانسور با این قطعهی کوتاه از فیلم، جنبهای نمادین هم برای رخدادهای ماه گذشته دارد؛ ماهی که کلیدواژهاش سانسور بود و حاصلش ورود قوهی قضاییه به منازعات و مناسبات سینمایی...
به بهانهی خبرها دربارهی فیلم جدید مهرجویی بهزاد عشقی: زمانی ساخت هر فیلمی از داریوش مهرجویی یک اتفاق مهم سینمایی محسوب میشد. ساخت گاو بر اساس داستانی از غلامحسین ساعدی، ساخت هالو بر اساس نمایشنامهای به همین نام نوشتهی علی نصیریان، ساخت پستچی در بخش خصوصی و برای مهدی میثاقیه، ساخت دایرهی مینا با بازی فروزان. هر کدام از این خبرها بهتنهایی حادثهای سینمایی به شمار میآمد، اما...
گزارش سیوششمین جشنوارهی فیلم کوتاه تهران: نیمهی پرِ لیوان محسن جعفریراد: ... این هم از مُدهای سینمایی این روزهاست که اگر فیلم به جشنواره راه پیدا میکند، آن جشنواره تبدیل به معتبرترین جشنواره میشود اما اگر فیلم به بخش مسابقه راه پیدا نکند، همه داد و فغان راه میاندازند که حق ما خورده شده و باندبازی و پارتیبازی در کار است! این حاشیه به حاشیهی دیگری نیز دامن زد؛ این که جشنوارهی فیلم کوتاه تهران فقط از تولیدهای انجمن سینمای جوان تشکیل شده که بلافاصله در سایت انجمن سینمای جوانان ایران پاسخ داده شد...
یادی از محسن مهدوی (1381-1304): آشنای ناشناس پرویز نوری: کمتر کسی امروز او را به یاد دارد. چهرهای محبوب و خوشسیما در دهههای سی، چهل و پنجاه که صاحب دکترای زبان و ادبیات از دانشگاه لندن بود. بجز آن، شاید استثناییترین بازیگر فرهیختهی آن زمان هم به حساب میآمد، چرا که توانسته بود دورهی کنسرواتوار موسیقی رم (ایتالیا) را بگذراند و همین طور در نقاشی هم استعداد خود را نشان دهد. آشناییام با محسن مهدوی هنگام ساخت یاقوت سهچشم پیش آمد. فردین به خاطر بازی او در فیلم قبلیاش، قصر زرین، نقشی کوتاه از این فیلم را به مهدوی سپرد...
داود روستایی (1398-1319): زندگی با یک کولهپشتی
هوشنگ گلمکانی: این روزها در میان اهل سینما، نام روستایی بلافاصله «سعید روستایی» را به یاد میآورد. طبیعی هم هست که او در مرکز توجه باشد و کسی «داود روستایی» را به عنوان یک سینماگر نشناسد، زیرا او در سالهای پس از انقلاب با وجود دستوپازدنهایش برای کار سینمایی، عملاً ناکام ماند. گذشته از تغییر شرایط، نگاه خیاموار او به دنیا و زندگی انگار تناسبی با کار سینمایی در این سالها نداشت و داود روستایی جز انتشار مجموعهای از فیلمنامههای کوتاهش و مقدار زیادی خیالبافی، کار سینمایی دیگری نکرد...
پروندهی یک فیلم: «باد ما را خواهد برد» این پرونده متفاوت با پروندههایی که معمولاً همزمان با نمایش عمومی فیلمها منتشر میکنیم، نوعی بزرگداشت و بازنگری و مرور تاریخی است؛ مثل پروندههای «سایهی خیال». گفتوگوهای این پرونده کار حمیده شریفراد است که در سالهایی دستیار کیارستمی بود و این گفتوگوها را حدود ده سال پیش انجام داده است. طبیعتاً فضای گفتوگو و موقعیت آدمها مربوط به همان سالیست که گفتوگوها انجام شده. تقریباً همهی این گفتوگوهای خواندنی در اصل طولانیتر از این بودند، که برای قالب پرونده و با توجه به محدودیت صفحههای مجله کوتاهتر شدهاند. نخواستیم این پرونده را تبدیل به دایرهالمعارف این فیلم کنیم که قرار است همه چیز دربارهاش گفته شود. این یک بازنگری نوستالژیک تاریخی به فیلمی از یک استاد بیهمتاست که حالا بیش از همیشه فقدانش دریغانگیز است.
چهگونه باد ما را خواهد برد شکل گرفت؟: کلوزآپ باد محمد حقیقت: پس از موفقیتهای اولیهی عباس کیارستمی در فرانسه با نمایش عمومی خانهی دوست کجاست؟ در مارس 1990 و سپس نمایش تقریباً همزمان کلوزآپ، مشق شب و مسافر در سینما اتوپیای پاریس (پاییز 1991)، عباس کیارستمی بهمثابه یک کشف جدید مطرح شد و در مه 1992 زندگی و دیگر هیچ با نام فرانسوی و زندگی ادامه دارد... به بخش «نوعی نگاه» جشنوارهی کن راه یافت و با به دست آوردن دو جایزهی روبرتو روسلینی و جایزهی نوعی نگاه، توجهها را بیش از پیش به خود جلب کرد. هنگام نمایش عمومی این فیلم در پاریس که از 21 اکتبر 1992 آغاز شده بود، و کیارستمی هم در پاریس بود، روزی از طرف شرکت MK2 (از مهمترین شرکتهای تهیه و پخش فیلم و مالک سالنهای بسیاری از سینماها)، خانم کریستین راوه تماس گرفت که قرار ملاقاتی با رییس این شرکت، آقای مارین کارمیتز و عباس کیارستمی ترتیب دهد...
کیارستمی چهطور با خیام زندگی ما را دگرگون کرد؟ محسن آزرم: شروع و پایانِ باد ما را خواهد برد نسبت نزدیکی دارد با جادههای کیارستمی و گفتار متنش که در جوابِ آنکه میگوید: «دلم از دنیا سرد شده»، میگویند: «این کاری نباشد که در خانه متواری شوی. کار آن باشد که در راه گام نهی، هیچ نگویی، به راه بنگری. راه خود با تو خواهد گفت از آن هزار پرسش بر دلت.» به راه نگریستنْ کار بهزادِ این فیلم است؛ راهی که باید طی کند؛ راهی که به امید مردنِ پیرزن سر از آن درآورده و دستآخر چیزی جز زندگی دستش را نمیگیرد...
گفتوگوهایی با عباس کیارستمی: انگار که نیستی، چو هستی خوش باش گفتوگو کننده: حمیده شریفراد/ کیارستمی: ما مرگ را میشناسیم، برایمان پدیدهی جدیدی نیست ولی هر بار یادمان میرود که مرگ فقط برای دیگری نیست. چون ما همیشه شاهد مرگ دیگران بودهایم ولی مرگ خودمان را که ندیدهایم! ما به مرگِ نزدیکان فکر میکنیم ولی تصوری از مردن خودمان نداریم. فکر میکنیم دیگران میروند و ما در این دنیا تنها میمانیم و قرار است لابد تا ابد هم بمانیم./ هر کسی که با فیلمهای من ارتباط برقرار کند، با هر نوع نگاهی، هر برداشتی که داشته باشد درست است. من حق ندارم در پازل بیننده دست ببرم، چون به خودم این مجوز را نمیدهم که در دنیای او چیزی را جابهجا کنم. اما میتوانم دنیای خودم را نشان بدهم و اگر این شانس را داشته باشم، دیگرانی را با خودم همراه کنم.
گفتوگو با محمود کلاری: بدون نور مصنوعی کلاری: من از ابتدا از طریق عکسهای کیارستمی، با داستان و فضای کار آشنا شدم. مهمترین عکسها هم مربوط به پلانهای گندمزار و طبیعت بودند که بهزاد و دکتر از میانشان با موتور میگذرند. این روش کار او برای من خیلی جذاب بود. این عکسها و سفرهای متعددش نشان میداد که کاملاً میداند چه میخواهد و به گفتهی خودش نصف بیشتر فیلم در ذهنش ساخته شده بود.
گفتوگو با بهمن قبادی: کپی برابر اصل نیست قبادی:همه میخواهند عباس کیارستمی شوند. چون این سینما را نمیشناسند. فکر میکنند سادهترین نوع سینماست. نمیدانند اصالت خودش را دارد. الان ما یک پنجره با نگاه عباس کیارستمی داریم. همه به صف شدهاند و به نوبت جلوی این پنجره میایستند. ولی کیارستمی نمیشوند. چون این پنجره منحصر به کیارستمی است، مال اوست. تا اصل هست کسی کپی را نگاه نمیکند.
گفتوگو با بهزاد دورانی، بازیگر اصلی فیلم: شبیه یک رؤیا دورانی: ما از جادههای پرپیچوخمی عبور میکردیم؛ در یک لحظه آقای کیارستمی از جادهی اصلی به جادهی فرعی پیچید و به محض اینکه پیچیدیم، ایشان کیلومتر را صفر کردند. تعجب کردم و علتش را پرسیدم. گفتند از اینجا 245 کیلومتر دیگر تا لوکیشن اصلی فاصله داریم! این یعنی بارها و بارها آن مسیر را برای پیدا کردن لوکیشن رفته بودند و ما اصلاً کارگردانی نداریم که این قدر با وسواس دنبال لوکیشن بگردد.
گفتوگو با فرزاد سهرابی، بازیگر نوجوان فیلم: شبیه یک رؤیا سهرابی: همه چیز فیلم را دوست دارم ولی بیشتر از همه روستای خودمان را در فیلم دوست دارم. برای این که شاپورآباد در فیلم خیلی قشنگتر است تا در واقعیت. آقای کیارستمی دوسه هفته اینجا بنایی و نقاشی کردند. همهی درهایی را که رنگی هستند ایشان رنگ زدند. بعد هم که رنگشان کم شد، مردم دوباره همانها را پررنگ کردند. ما اصلاً اینجا چارچوبهای قوسی نداشتیم. همه را آقای کیارستمی ساختند. این قدر پله نداشتیم. حتی بعضی پلهها رفتوآمد اهالی را راحتتر کرد.
گفتوگو با محمود آیدن، ایدهپرداز و نویسندهی طرح فیلمنامه: یک میلیون تومان لای کتاب شعر آیدن: سه طرح نوشته بودم و مترصد فرصتی بودم که آنها را به آقای کیارستمی برسانم. مجلهی «فیلم» در خرداد 1374 مراسم پنجمین دورهی فیلمهای برگزیدهی منتقدان را در سینما آزادی برگزار کرده بود که آقای کیارستمی هم به دلیل انتخاب زیر درختان زیتون در آن مراسم حضور داشتند. فرصت را مغتنم شمردم و زمانی که ایشان میخواستند از سالن سینما بیرون بروند، طرحها را به همراه شمارهی تلفنم به ایشان دادم. یک هفته بعد به طور اتفاقی ایشان را در خیابانی دیدم و چون مسیرمان یکی بود من را سوار اتومبیل کردند و گفتند هر سه طرح را پسندیدهاند. واقعاً غافلگیر شدم...
سینما جهان - دابسمش و هویتسازی در جهان مجازی امروز نیوشا صدر: پیام دابسمش در ظاهر این است که میتوانی با استفاده از این اپلیکیشن همان کسی باشی که دلت میخواهد اما در حقیقت به واسطهی آن کاربر میتواند با ترکیب صدایی دیگر و تصویر خودش، چیزی از هویت صاحب اصلی صدا را از آن خود کند. در سطح اینفلوئنسرسازی، فرد فقط سعی در به چنگ آوردن بخشی از این هویت و پر کردن نداشتههایش بدون کوچکترین زحمتی و کسب محبوبیت و درآمد از طریق آن را دارد...
گفتوگوی اختصاصی با کوستا-گاوراس: سینما دنیا را عوض کرد گفتوگو کننده: علی موسوی/ کوستا-گاوراس: من سعی میکنم خودم را تکرار نکنم. بعد از موفقیت زد، هر ترور سیاسی که هر جای دنیا اتفاق میافتاد، از من میخواستند که فیلمی دربارهاش بسازم! فکر میکنم که سیر تحول عمیقاً به جامعه مرتبط است، و برای من سیر تحولم به برداشتهایی که از رویدادها داشتهام ربط دارد؛ همین طور به سن و تجربههایم در زندگی. ولی در هر کاری سعی میکنم با شور و حرارت و احساس برای داستان، آن را انجام بدهم. برای من فیلم ساختن مانند یک داستان عاشقانه است...
فیلمهای روز: الکامینو: فیلم سینمایی بریکینگبد (وینس گیلیگان): بدرود، خیال زیبای من شهرام جعفرینژاد: اِل کامینو بر خلاف بسیاری از دیگر فیلمهای سینمایی از پسِ سریالهای موفق، نه همان داستان برکینگبد به شکل سینمایی، نه دگرگونشدهی آن، نه داستانی دیگر به موازات آن و نه حتی داستانی مستقل با الهام از آن؛ بلکه خیلی ساده، ادامهی آن است که میشود فرض کرد اگر همان موقع به فکر ساختنش میافتادند، میشد قسمت هفدهم از فصل پنجم (و برخی از بازیگران هم در این فاصلهی اندک، این قدر پیر یا چاق نشده بودند!). در نتیجه و بهخصوص با غیبت والتر در این فیلم، هیچکدام از سویههای متنی، بینامتنی و فرامتنی برکینگبد که پیشتر برشمردم، در اِل کامینو وجود ندارند...
شغل پرخطر (لی بئونگ): مرغسوخاری با چاشنی دندهکبابی دامون قنبرزاده: ...سینمای کره، با این حجم از تولید فیلم و تنوع ژانری، از ترسناک تا کمدی و جنگی و غیره، لااقل در هر ماه، دوسه فیلم خوب (از بین فیلمهایی که وقت میکنیم ببینیم و به دستمان میرسد) میسازند. با یک حساب سرانگشتی و مراجعه به ذهنمان دربارهی چند فیلم شاخص سینمای کره در این دوسه سال اخیر، متوجه همان تنوعی خواهیم شد که گفتیم. لااقل نگارنده در دوسه سال اخیر، چند فیلم مهم یا مهجور سینمای کره را معرفی کرده است که با نگاهی گذرا به داستانها و روایتهایشان متوجه عمق مطلب خواهیم شد...
زندگی خصوصی (تامارا جنکینز): سعادتِ غمناکِ زوج هنرمند در میانسالی علیرضا اکبری: روح آثار وودی آلن بر فیلم تازهی تامارا جنکینز حاکم است؛ چه در میزانسنهای پرتحرک و طنزآمیز فیلم، چه در بازی برونگرا و پرسروصدای بازیگران فیلم، چه در وراجیها و فلسفهبافیهای تمامنشدنی شخصیتها در صحنههای پرتنش فیلم و چه به طور کلی در نگاه فیلمساز به جهان شخصیتهایش که بهخوبی طنز و تراژدی را در کنار هم مینشاند میتوان تأثرهای خانم جنکینز از سینمای آلن را درک کرد...
پربار برای ایرانیها: گزارش سیودومین جشنوارهی توکیو هوشنگ راستی: سینمای امروز ژاپن واقعاً هیچ جذابیتی برایم ندارد، چون دنبالهرو محض سینمای تجاری آمریکا است و مثل آنها کفگیر فیلمنامههایشان به ته دیگ خورده و درست مثل هالیوود فقط کارتونها، منگاها، انیمیشنها، سوپرقهرمانها، موجودات اجقوجق و درامهای تلویزیونی را فیلم میکنند. جالبتر این که جوانان ژاپنی بهخصوص نوجوانان و دانشآموزان دبیرستانی بجز فیلمهای ژاپنی، فیلمهای دیگر را نمیبینند مگر گاهگداری فیلمهای کمپانی دیزنی، که این برای من خیلی عجیب است...
سریال روز: المنتری/ بدیهی (رابرت داهرتی): بازآفرینی داستانی نو در دل قصهای کهنه هومن جعفری: سریال در چشمانداز کلیاش یک خوانش جدید از زندگی شرلوک هلمز است. داستانی که عدهای به خود جسارت دادهاند در اصلیترین شناسههایش دست ببرند، تغییرهایی بنیادی در آن ایجاد کنند، نقشها را به گونهای که خود دوست دارند بازآفرینی و کل این مجموعه را در قالب یک سریال کارآگاهی مدرن به نام المنتری/ بدیهی عرضه کنند. اگر هوادار پروپاقرص شرلوک هلمز هستید و برای نخستین بار المنتری را میبینید، قطعاً این تغییرها توی چشم میزند...
نگاهی موردی به آداب و رسوم سینما رفتن در ترکیه دامون قنبرزاده: ترکیه از آن دست کشورهاییست که در تمام شهرهایش بجز دو شهر دورافتاده و کوچک «شیرناک» و «آرداهان» سالن سینما وجود دارد و طبق آخرین آمار تعدادشان به 2858 عدد میرسد. طی سال 2018 حدود 39 میلیون نفر فیلمهای داخلی را تماشا کردند و حدود 26 میلیون نفر هم فیلمهای خارجی. یا به بیان بهتر، 39 میلیون بار فیلمهای داخلی دیده شدند و 26 میلیون بار فیلمهای خارجی. به این نکته هم باید توجه کرد که قیمت بلیت در سینماهای ترکیه با توجه به نوع و کیفیت سالنها و همچنین شهرهایی که سالنها در آن واقع شده، نوسان زیادی دارد؛ از 10 لیر تا 31 لیر...
نقد - خانهی پدری (کیانوش عیاری): آن سوی آتش مصطفی جلالیفخر: قصد عیاری از ساخت چنین فیلمی، خلق یک رئالیسم گزنده در قالب جنبش عدالتخواهانه بوده اما طرفدارانش حاضر به نقد عادلانهی فیلم نیستند. البته چنین شرایط غبارآلودی دور از انتظار هم نبود و نیست. خاصیت حواشی همین است و ناگهان همه دچار هیجانهای موافق و مخالف میشوند. یک طرف فیلم را سرهمبندیشده و وطنفروش و دیگری آن را یکی از بهترینهای تاریخ سینما دانستهاند که صفت عالی برای آن کم است. دو طرف خود را متعهد به نگاه کاملاً مثبت یا منفی میدانند...
روزنهای در دل دیوار شاهین شجریکهن: خانهی پدری تابلوی خوشآبورنگی است که یک نقاش چربدست و شیرینکار از زندگی مردم عادی کشیده و گوشهوکنارش را با جزییاتی پر کرده که هر کدام گنجینهای از رفتارشناسی و علوم اجتماعی و تاریخ هستند. اما همان طور که خیلی از جزییات یک نقاشی خوب یا قطعهای کاشی اصیل و گرانبها جز به زیر ذرهبین قابلمشاهده نیست، عیاری هم دورنمای فیلمش را درست درآورده و کاوش در جزییات را به چشمان جستوجوگری سپرده که قدر و قیمت اثر هنری اصل را میشناسند...
نگاه حقوقی به «خانهی پدری» دکتر فائزه فخر: چهار یا پنج سال پیش با دوستان و تعدادی از استادان حقوق جزا و جرمشناسی دانشگاه تهران و وکلای دادگستری در دفتر کارم خانهی پدری را تماشا کردیم. پس از پایان فیلم، کیانوش عیاری هم به جمع کوچک ما پیوست. در این جلسه مدیر گروه حقوق جزای دانشگاه تهران، دکتر غلامحسین الهام و برخی مدرسان فقه دانشکدهی حقوق هم بودند. پس از پایان فیلم عمدهی نقدها و نظرها حول دو محور ظاهراً مجزا - یکی خشونت و دیگری سیاهنمایی فرهنگی/ اسلامی - مطرح شد...
سمفونی نهم (محمدرضا هنرمند): یک بوس کوچولو ریحانه عابدنیا: سمفونی نهم روایتی موفق و کممانند به لحاظ ژانر است که به دلیل مضمونهای مطرحشده در آن، از فیلمی که تنها برای سرگرمی ساخته شده باشد، فراتر رفته و آنچه را که ساده و بیتکلف و گاهی در پوشش طنز بیان کرده، حالی خوب پیشکش مخاطب میکند...
مطرب (مصطفی کیایی): کمدی اندوه هوشنگ گلمکانی: مطرب یک کمدی اجتماعی است. مصطفی کیایی در فیلمهای دیگرش هم گرایش به دغدغههای اجتماعی را از خود نشان داده بود که در برخی از آنها، مثل ضدگلوله و خط ویژه و بارکد بارقههایی از طنز و کمدی هم داشت اما در فیلمهایی مثل عصر یخبندان و چهارراه استانبول لحن جدی و رویکرد تراژیک را انتخاب کرده بود. دٌز کمدی در مطرب بیش از همهی فیلمهای اوست که هم به اقتضای موضوع انتخاب شده و هم احتمالاً به دلیل فضای موجود این سالها و اقبالی که عامهی تماشاگران به فیلمهای کمدی نشان میدهند...
مسخرهباز (همایون غنیزاده): خیال میکنم، پس هستم محسن جعفریراد: فیلم در نگاه اول سرشار از تأکید بر فیلمها و سریالهای محبوب ایرانی و خارجی است؛ از پاپیون و کازابلانکا گرفته تا ماتریکس. اما آیا این تأکید لایهای به لایههای درام افزوده است؟ پاسخ مثبت است. یکی از سه شخصیت اصلی فیلم عشق بازیگر شدن و در کل سینما دارد و طبعاً چه در خیال و چه در واقعیت سعی میکند سکانسهای مهم تاریخ سینما را در ذهن بپروراند که همایون غنیزاده بهخوبی آنها را عینیت بخشیده است، بدون این که الصاقی و تحمیلی به نظر برسند
گفتوگو با علی قاضی (مدیر فیلمبرداری): در سینما به دنبال شیطنتهایی شبیه به «مسخرهباز»م گفتوگو کننده: محسن خادمی/ قاضی: در میان تجربههایم، گروه سازندهی کمتر فیلمی تا این حد در پیشتولید حساسیت نشان داده است. ما دو ماهونیم هر روز جلسههای منظم هفتهشتساعته داشتیم که روی فیلمنامه کارِ گروهی صورت میگرفت. اعضای این گروه، کارگردان، مدیر فیلمبرداری، منشیصحنه، طراح صحنه و مسئولِ استوریبرد بودند که در نتیجهی آن کل فیلم با اینکه حدود 2700 نما داشت و کار سخت و زمانبری بود، استوریبرد شد و در نهایت حدود نود درصد از آنچه ساخته شد، مطابقِ طراحی اولیه بود
چشمگوشبسته (فرزاد مؤتمن): کپی خوب یا ارژینالِ بد؟ دامون قنبرزاده: در جدیدترین کپی سینمای ایران، شر نبین و شر نشنو (آرتور هیلر، 1989) هدف قرار گرفته است. دربارهی این کپیبرداری جدید، از دو دیدگاه میتوان وارد بحث شد. یکی از دیدگاه خود فیلم و با وجود کلیتی به نام سینمای ایران و دیگری از دیدگاه حال و احوال و افکار کارگردانش. هنگام تماشای فیلم، از نسخهی آمریکایی خبر نداشتم و در تیتراژ پایانی بود که متوجه این موضوع شدم. هرچند ایدهی ابتدایی داستان چنان بود که آدم را دربارهی ارژینال بودنش به شک میانداخت! طبیعتاً بلافاصله فیلم هیلر را دیدم. حالا ببینیم نسخهی ایرانی با نسخهی آمریکایی چه فرقها و چه شباهتهایی دارد. شاید در پس روشن شدن این تفاوتها و تشابهها، برای این پرسش مهم هم پاسخی پیدا کنیم: چشموگوشبسته یک کپیکاری خوب است یا بد؟...
زیر صفر مرزی (مهدی افشارنیک): اهمیت علی هاشمی بودن رضا زمانی: زیر صفر مرزی در بهترین حالت فیلمیست که مخاطب را با یکی از سرداران جنگ و شهدای مهم تاریخ معاصر ایران تا حدودی آشنا و سعی میکند با دستمایه قرار دادن زندگی او نیش و کنایهای هم به جامعه بزند. تصویر کردن تناقضهای آزاردهندهی جامعهی امروز، از قبیل ثروت و فقر، که قطعاً با آرمانهای اولیه تفاوت دارد و مصرفگرایی و تجملپروری افراطی جامعهی امروز را نشان میدهد، شاید پیام واضحی باشد ولی قطعاً دستمایهی مناسبی برای حمل بر زمینهی داستانی فیلم نیست
زغال (اسماعیل منصف): طلای سرخ مازیار فکریارشاد: در زمانهای که سینمای ایران را فیلمهای جمعوجور آپارتمانی و فضای شهری تسخیر کرده و مفهوم سینمای ملی به دست فراموشی سپرده شده، تولید و نمایش فیلمهایی مثل زغال میتوانند اندکی دلگرمی به مخاطب جدی سینما ببخشند. فیلمی که شهامت روایت یک قصهی پاستورال در فضایی واقعی و گویش واقعی رایج در منطقه را دارد. در دورهای که قهرمانپروری به عنوان یکی از اصول اساسی درام در سینمای ایران کمرنگتر از همیشه است، اسماعیل منصف در زغال ضدقهرمانی را معرفی میکند که میتواند از جمله پختهترین و همدلیبرانگیزترین شخصیتهای سینما در سالیان اخیر باشد...
گندم (سمیح کاپلاناوغلو): هر که صیقل بیش کرد او بیش دید رسول نظرزاده: سمیح کاپلاناوغلو پس از ساختن سهگانهی تخم مرغ (2007)، شیر (2008) و عسل (2010) که به لحاظ تولیدی، فیلمهای کوچک و هنری به شمار میروند، در گندم به لحاظ کارگردانی، چرخشی بزرگ در ساخت و پرداخت فیلمش انجام داده است؛ چنانکه اگر نامش را از عنوانبندی برداریم بهدشواری میتوان دریافت که کارگردان این فیلم، همان کارگردان آثار پیشین است. آن سه فیلم بیشتر وامدار سینمای هنری اروپا و برخی فیلمهای ایرانی هستند و نگاهی درونی با تمرکز بر لحظات شاعرانه و بکر دارند... |