رویدادهای سینمای ایران - بازگشت چند دراکولا پوریا ذوالفقاری: سینمای ایران در تسخیر دراکولاهاست. یعنی تعدادی بحران و فاجعه هر سال یا هر چند سال یک بار ناگهان مثل دراکولا در آن سر برمیآورند و نگاهها و نگرانیها را متوجه خود میکنند و گاه چند قربانی هم از بین فیلمها و فیلمسازان و حتی مدیران میگیرند و بعد دوباره از انظار پنهان میشوند تا زمانی نامشخص که باز بیایند و آرامش را بههم بزنند. مثلاً جدالهای هرساله بر سر معرفی فیلم به رقابتهای اسکار را دنبال کنید، یا برنامههای تلویزیونی و بحثهای رسانهای را دربارهی عملکرد هیأتهای انتخاب و داوری فجر را پیش و پس از این رخداد مرور کنید تا ببینید که واقعاً جز چند نام چیزی در آنها عوض نمیشود...
خوشرنگ و لعاب اما کماثر: نگاهی به دو سریال هیولا و نهنگ آبی محسن جعفریراد: اواخر تابستان و اوایل پاییز، پخش دو سریال مهم و پرمخاطب شبکهی نمایش خانگی به پایان رسید و حالا وقت مناسبی است که به نقد آنها بپردازیم؛ سریالهایی که البته تأثیرپذیریشان از نمونههای خارجی بهراحتی قابلتشخیص است. هیولا که طرح کلی آن و قهرمانش میتواند وامدار سریال برکینگ بد/ زدن به سیم آخر (وینس گیلیگان)دانسته شود و نهنگ آبی که متأثر از سریال آقای ربات (سم اسماعیل) است. هرچند در بسط و گسترش ایدهی مرکزی، متفاوت از نمونههای خارجی عمل شده است.
غلط بنویسیم!: دربارهی برداشتهای اشتباه از موج نوی ایرانی بهزاد عشقی: فیلمهای موج نویی ایران نیز از همان ابتدا فاقد اشتراکهای سبکی بود. شوهر آهوخانم (داود ملاپور) از ادبیات آمده بود و هیچ شباهتی به سینمای موجود نداشت. آرامش در حضور دیگران (ناصر تقوایی) شاید کمی به گاو نزدیک بود اما هیچ شباهتی به قیصر نداشت. قیصر کمی به فیلمفارسی نزدیک بود اما کاملاً با گاو متفاوت بود. بعدها موج نوییهای دیگر نیز میآیند و هر کدام به سهم خود طراوتی به سینمای موجود میبخشند. علی حاتمی با حسنکچل، بهرام بیضایی با رگبار، امیر نادری با خداحافظ رفیق و تنگنا، خسرو هریتاش با آدمک و...
چهگونه فیلمنامهی پرفروش بنویسم؟ سپیده آماده: در سالهای اخیر سینماگران ما گرایش چشمگیری به سمت تولید آثار کمدی برای تضمین فروش بالای فیلمها داشتهاند و گام اول در این زمینه، داشتن یک فیلمنامهی مناسب است. نامی که این روزها در میان فیلمنامهنویسان بسیاری از فیلمها و سریالهای پرفروش شبکهی نمایش خانگی دیده میشود بابک کایدان است که آینهبغل، تگزاس و رحمان 1400 از آثار سینمایی پرفروشش در یکیدو سال اخیرند. با کایدان گفتوگویی کردهایم با این محور که چهگونه میتوان فیلمنامهی پرفروش نوشت.
سینمای جهان - آنچه نابینایان بر پرده میبینند نیوشا صدر: اختصاص یافتن سانسهایی مخصوص نابینایان در سینماها که در آن صدایی روایتگر ماجرای روی پرده باشد قطعاً قدمی مفید و شایستهی تحسین است که اگر مثل سایر برنامههای تبلیغاتی و موقتی بهزودی به فراموشی سپرده نشود یا بار سنگین آن تنها بر دوش چند داوطلب مشتاق نباشد و به بیراههی بیکیفیتی و در پی آن بیعلاقگی نابینایان نیفتد، میتواند به بهبود کیفیت زندگیشان و رنگ بخشیدن به آن کمک کند. سانسهای مشخص، نیازمند زمانبندیاند و بسیاری از نابینایان و کمبینایان در درازمدت قادر به پیروی از این زمانبندیها نخواهند بود...
ریشههای اساطیری ابرقهرمانها در جهان سینمایی مارول شهرام جعفرینژاد: در سالهای میانی دههی 1350، یکی از تفریحهای ما دانشآموزان دبیرستان البرز پس از پایان کلاسها، رفتن به سینما بود و دیگری، سر زدن به دکههای مطبوعاتی و کتابفروشیهای روبهروی دانشگاه تهران؛ بهخصوص یک کتابفروشی بزرگ انواع کتابها و مجلههای خارجی که به بوکشاپ معروف بود و ما، یکی مشتری تنتنهایش به زبانهای دیگر بودیم (فقط برای مقایسه با ترجمههای فارسی انتشارات یونیورسال که همه داشتیم و از حفظ بودیم) و دیگری، مجلههای داستانهای مصور «ماروِل» و «دیسی» که با فاصلهی کمی از جهان، در اینجا نیز پخش میشدند و هوش از سر ما میربودند...
فیلمهای روز: مأمور مخفی (یووال آدلر): مأموریت غیرممکن مهرزاد دانش: مأمور مخفی در مقایسه با برخی تصویرهای مشابه که در آثاری نظیر بدون دخترم هرگز، آرگو، و سریال هوملند از ایران و مردمانش دیدهایم، نگاه مهربانتری به فضای اجتماعی ایران دارد. در نمونههای پیشین، جدا از خود سیستم حکومتی، مردم نیز بهنوعی رفتارهایی تند و نامتعارف داشتند و به طور کلی، سپهر جامعه، تیره و تلخ مینمود. اما در مأمور مخفی اوضاع متفاوت است...
مردگان نمیمیرند (جیم جارموش): روزِ زندگانِ مُرده چه چیز جیم جارموش، یکی از نامتعارف ترین فیلمسازان حال حاضر جهان را بر آن میدارد تا فیلمی شبیه جریان اصلی سینمای آمریکا بسازد؟ جریانگریزی و آشناییزدایی از مفاهیم سینما، امضای قابلشناسایی جارموش در نزدیک به چهل سال فعالیت فیلمسازی بوده است. او حتی وقتی از کهنالگوها و کلیشههای سینمایی بهره گرفته، کوشیده شمایل فیلمهایش متفاوت از آن چیزی باشد که تودهی سینماروی پاپکورنخور آن را میپسندند. جهانِ سینمایی جارموش آکنده است از کلیشهزدایی...
گالی بوی (زویا اختر): نوبت منم میشه! دامون قنبرزاده: گالی بوی اتفاقاً به همان جریان خوشداستان و جذاب سینمای بدنهی هند تعلق دارد که دغدغهاش جذب مخاطب و رؤیافروشی است. اصلاً سازندگان فیلم میخواهند بگویند میتوان با ایدههای جدید، همان قالبهای قدیمی را تکرار کرد و چشم به موفقیت هم داشت؛ رقص و پایکوبیهای رنگارنگ، جایش را به اجرای رپ با حرکتهای خشن و تهاجمی خوانندهها داده اما مغز فیلم، همان چیزیست که باید باشد و از آن انتظار میرود...
هرگز روی برنگردان (فلوریان هنکل فون دونرسمارک): فقط در هنر آزادی یک توهم نیست رضا حسینی: نقاش آلمانی گرهارد ریشتر که 87ساله است و این فیلم برداشت آزادی از زندگی اوست، جایی گفته: «هرگز روی برنگردان تصویری ازریختافتاده و سوءاستفادهآمیز از زندگی من است.» موضوعی که دونرسمارک هم در یکی از گفتوگوهایش - به نظر میرسد - چنین به آن واکنش نشان داده است: «هفتههای زیادی با هم بودیم و خیلی صحبت کردیم. ساعتها گفتوگو ضبط کردم و در درسدن به مکانهایی رفتیم که کودکی و نوجوانی ریشتر در آنها سپری شده بود. فکر نمیکنم اگر زندگینامهاش را مینوشتم همهی اینها را به من میگفت!...
جودی (روبرت گولد): تولدی دوباره؟
پرویز نوری: شاید آنها که جادوگر شهر زمرد [آز] (ویکتور فلمینگ، 1939) را به یاد دارند، نام شخصیت اصلی داستان، یعنی دوروتی، برایشان تا حدودی آشنا باشد اما آیا واقعاً امروز کسی جودی گارلند را به یاد دارد؛ آن ستارهای که با چهرهی دوستداشتنی و صدای گرم و گیرایش به نقش دوروتی در آن فیلم، به محبوبیت فراوان رسید؟ فیلم فلمینگ یکی از محبوبترین فیلمهای همهی دوران و انتخاب ثابت فهرستهای برگزیدهی سینمایی در دهههای گذشته بوده و...
سریال روز: شکارچی ذهن (جو پنهال): تو مسئول دایرهات هستی! هومن جعفری: پیش بردن یک سریال درجهیک کار دشواری نیست اگر سازندگانش دقیقاً بدانند چه مصالحی در اختیار دارند و وارد کدام قلمروها نباید بشوند. وقتی داستان چارچوب شکلگرفتهای دارد و روند کلیاش جا افتاده، باید به آن وفادار ماند و به جای اضافه کردن خردهداستانهای بیاهمیت، به توسعهی منطقی آن فکر کرد. نتیجهاش هم این میشود که فصل دوم سریال از فصل اول هم بهتر میشود. این دقیقاً اتفاقیست که برای شکارچی ذهن افتاده است...
شیر طلای همهپسند: گزارش هفتادوششمین جشنوارهی ونیز محمد حقیقت: آلبرتو باربرا، مدیر جشنواره، رییس هیأت داوران بخش مسابقه (خانم لوکرسیا مارتل از آرژانتین) و همچنین رییس بخش «افقها» (سوزانا نیکیارِلی فیلمساز ایتالیایی) را از میان زنان انتخاب کرده و تعداد دیگری از داوران نیز زن هستند. او دربارهی فیلمهای امسال میگوید: «نمیتوان گفت که واقعاً گرایش خاصی در میان فیلمها وجود دارد. اما سالهای زیادیست که در سینما گرایش برای نمایش واقعیتها بیشتر نشان داده میشود. کارگردانان دوست دارند مسائل روز جامعه را نشان دهند. آنها از پیرامون خود الهام میگیرند. مسائل را ثبت میکنند و آینهی زمانهی خود میشوند...
جنون نیمهشب و رستگاری ابسورد: نگاهی به چند فیلم چهلوچهارمین جشنوارهی تورنتو کوثر آوینی: من جوکر را دیده بودم اما تسلط کمی بر داستانهای مصور و دنیای شخصیتهایشان دارم. متأسفانه همیشه ارتباطم با «بتمن» و «آیرنمن» و «پنگوئن» و «دوچهره» و... به واسطهی سینما بوده و، با این پسزمینه، جوکر تاد فیلیپس را خیلی دوست داشتم. «جوکر»ی که در فیلم تصویر شده، یک موجود افسرده، آسیبدیده و زخمی است که خودش هم درست نمیداند زخمهایش از کجا آمده. ضداجتماع است چون هیچ اجتماعی (از خانه گرفته تا محل کار و حتی شهر) نبوده که او را آزار ندهد. آن طور که خورههای داستان مصور میگویند، در جوکر بجز نام چند شخصیت و مکان و اندک نشانههایی، هیچ عنصر مشخصهی دیگری که به اقتباسی بودن این شخصیت اشاره کند، وجود ندارد. عیبی دارد؟...
پل به جای دیوار: گزارش چهلوسومین جشنوارهی انیمیشن اتاوا رامین صادقخانجانی: همیشه با این دیدگاه رایج در میان برخی منتقدان که به فیلم زنده و انیمیشن به چشم دو موجود کاملاً متفاوت مینگرند مشکل جدی داشتهام و از اینرو تجربههایی که مرز میان این دو دنیا را مخدوش ساختهاند برایم جایگاه ویژهای داشتهاند. برنامهریزان جشنوارهی اتاوا هم خوشبختانه عزم خود را در ارائهی تجربههایی که محدودههای متعارف انیمیشن را مورد بازنگری قرار داده و رویکردی تلفیقی را ارائه میدهند به طور مستمر به نمایش گذاشتهاند. در این راستا اختصاص برنامهای در جشنوارهی امسال اتاوا به کَتی رُز و تجربههایش در زمینهی ترکیب انیمیشن و اجرای زنده بهنوعی ادامهی طبیعی تمرکز جشنوارهی سال پیش بر کلاژ-انیمیشن بود...
بلینزنا، گردلا، جوبیاسکو: گزارش هفتادودومین جشنوارهی لوکارنو محمد محمدیان: هفتادودومین دورهی جشنوارهی لوکارنو، یکی از قدیمیترین جشنوارههای فیلم در دنیا است که پس از جنگ جهانی دوم و از سال 1946 آغاز به کار کرده و تنها یک دوره برگزار نشده؛ 72 سال تاریخ. نماد لوکارنو یوزپلنگ است. از روز اول در مورد موجودیت حیوان اختلافنظر وجود داشته. در حقیقت مشخص نیست که Pardo d’oro همان جایزهی معروف و نماد جشنواره که توسط رمو روسی ساخته شده یک شیر است یا یوزپلنگ اما آنچه مشخص است جشنوارهی قدیمیتر ونیز ابتدا شیر طلایی را به عنوان نمادش انتخاب کرد و لوکارنو در نزدیکی ایتالیا، یوزپلنگ را...
ایدههای دست راستی: گفتوگوی اختصاصی با کن لوچ علی موسوی: وضع سینمای مستقل در بریتانیا در حال حاضر چهطور است؟ لوچ: فکر میکنم خیلی دشوار است. سیر امور همیشه در جهت مخالف است. سینما یک صنعت سرمایهداری است. پس انحصارگرها و شرکتهای بزرگ بر شرکتهای کوچک غلبه میکنند. اگر شرکت کوچکی موفق است، آن را میخرند. یک تقلای دایمی برای حفظ استقلال وجود دارد، استقلال حقیقی. نتفلیکس و آمازون دارند همه چیز را میبلعند. پس یک جان کندن حقیقی است. مگر اینکه یک گوشهی دنج برای خودتان پیدا کرده باشید و من خوششانس هستم که چنین جایگاهی پیدا کردهام. ولی برای کسانی که میخواهند تازه چنین جایگاهی برپا کنند، بسیار مشکل است...
نقد فیلم - روسی (امیرحسین ثقفی): فراسوی نیک و بد جهانبخش نورایی: در فیلم قبلی امیرحسین ثقفی، مردی که اسب شد، شوهر راحله میگوید: «همهی ما یک جورایی گناهکاریم. یکی با دروغ یکی با دزدی. هر کسی به اندازهی زخمهایی که تو بچگی خورده بزرگ میشود و زخم میزند. به همان اندازه هم رنج میکشد و مجازات میشود. این چیزیست که وجود دارد. نمیدانم، شاید بعداً نظرم عوض بشود...» آنچه این مرد تلخکام میگوید در واقع دیدگاه خود ثقفیست که سنگ بنای نگاه او را در فیلمهایش تشکیل میدهد و به نظر نمیرسد در روسی آن را تغییر داده باشد. اما تفاوت این فیلم با ساختههای قبلی او این است که روسی خوشبنیهتر از بقیه است و اجزایش، از موسیقی گرفته تا هر چیز دیگر، همنوایی بیشتری دارند. احساس میکنم در روسی این داستایفسکی است که از خانهی اموات برگشته تا در یک ناکجاآباد، که البته همهی «کجاها» در ژرفایش نهفته، داستان تباهی، رنج و رستگاری روح انسان را بازگو کند...
بیابان را سراسر مه گرفته است ریحانه عابدنیا: فیلم از همان آغاز با نمایش تصاویری کدر و سرد از بیابانهای پرت و دورافتاده و زندانی در ناکجاآباد، ژانرش را معرفی میکند. فضای آخرالزمانی که در حالوهوای زمستانی و مناظر پریدهرنگ و خالی و معماری نیمهویران ساختمانهایش، نشانی از زندگی وجود ندارد. روسی، یک تراژدی هم هست و این را جدا از روایت، از ساختار بصری فیلم نیز میتوان دریافت...
زخم و تاوان مصطفی جلالیفخر: روسی در ارزیابی توأمان فرم و محتوا و به عنوان یک کلیت، فیلم موفقی نیست. داستان درستی ندارد و شخصیتهایش سردرگماند. تماشاگر حق دارد عصبانی شود؛ اما اگر بتوانید از فرم، جدا از ارتباطش با محتوا و تأثیری که در شکل دادن به کل فیلم دارد لذت ببرید، میتوانید تا حدی با فیلم کنار بیایید. فیلم میخواهد در قالب یک تریلر عاشقانه، داستان سرراستتری داشته باشد و نسبت به فیلمهای قبلی فیلمساز، ارتباط بهتری با مخاطب پیدا کند اما در عمل زیر بار سنگین بیربطی، و نه الزاماً ابهام کنشها و واکنشهای آدمها، به طرز ملالآوری کند میشود...
سال دوم دانشکدهی من (رسول صدرعاملی): جُرمِ عاشقانه جواد طوسی: نوع مواجههی اولیهی صدرعاملی با یک نسل کاملاً متفاوت با نسلهای قبلتر از خودش که پیچیدگیهای شخصیتی و تاریخی آشکار دارد، انسانی و روانشناسانه است. اما این همراهی و روانکاوی پنهان، به طور اجتنابناپذیر لحن اجتماعی و آسیبشناسانه پیدا میکند. البته ممکن است شماری از بینندگانِ بهشدت اخلاقگرا در وَرای یک رفاقت زنانه میان مهتاب و همدانشگاهیاش آوا (فرشته ارسطویی)، به نگاهی غیرانسانی برسند و مُجری و مُجرم اصلیاش را مهتاب بدانند. این میتواند همان وجه اجتماعی در دل سینمای انسانی مورد نظر صدرعاملی باشد...
بدبینی نسبت به دوستیهای دخترانه یا واقعنگری دربارهی فرصتطلبی عاطفی؟ امیر پوریا: اگر فیلم حالا و در اکران، عملاً نتوانسته این مخاطب همسنوسال قهرمانان داستانش را به طور گسترده پای تماشای خود بنشاند، البته به وضعیت عجیب «دهنبینی» جامعهی سینمارو که همه چیز را از آن فعل سومشخص مبهم برمیگیرد که بعد و حتی قبل از جشنوارهی هر سال «میگن فیلم اینجوری شده» یا «آنجوری نشده» هم برمیگردد. اما استقبالی که کمتر از اهمیت و تعمیمپذیری مضمون فیلم در بین جوانان و بهویژه دختران این دوران است، به عنصری در دل ساختمان روایی خود اثر بازمیگردد: موقعیت مرکزی فیلم، خود به خود مفهوم «پرسه» در عوالم ذهنی و تردیدهای احساسی را در بطن میپروراند...
میان ماه من تا ماه گردون... محسن جعفریراد: به نظر میرسد این شیوهی برخورد خنثی و بدون موضع با ایدهی مرکزی فیلمنامه، ناشی از فاصلهای باشد که فیلمساز از جامعهاش و بهویژه قشر دانشجو دارد. در واقع چون این اواخر در این محافل زیست نکرده و تحقیق کافی هم صورت نگرفته، در فیلمنامه هم پرداخت دراماتیکی دیده نمیشود و انگار این حادثه تنها قرار بوده بهانهای باشد تا ما با والدین جوانها و از آنها مهمتر، رابطهی تازهی آوا با علی آشنا شویم که آنها هم با حضورشان، لایهای به لایههای درام اضافه نمیکنند و به این ترتیب فقط در ظاهر قرار بوده شاهد یک فیلم پیرامون زندگی دانشجویی باشیم و در باطن خبری از هزارتوی پنهان این نوع زندگی نیست...
ماجرای نیمروز؛ رد خون (محمدحسین مهدویان): گمشده در غبار مصطفی جلالیفخر: بر خلاف ماجرای نیمروز، در هیچ مقطعی از بخش دوم فیلم، همذاتپنداری مخاطب به دست نمیآید و کاملاً در سطح میماند. فیلم میخواهد یک تریلر سیاسی باشد و توأمان به خشونت بیرونی در رد خونهایی که به جا مانده و خشونت درونی در آدمهای دو طرف برسد. برخی از آدمهای داستان قبل در اینجا نیز هستند که مهمترینشان صادق (جواد عزتی)، کمال (هادی حجازیفر) و مسعود (مهدی آبپرور) هستند. در این قسمت افشین (محسن کیایی) به روایت افزوده شده است. اگر مهدویان در فیلم قبلی توانست به طرز ماندگاری دو بازیگر کمدی مثل عزتی و احمد مهرانفر را در نقشهایی در حد مأمور اطلاعات باورپذیر کند، در اینجا نمیتواند در مورد کیایی موفق باشد...
سرگردان مهرزاد دانش: مشکل اصلی رد خون این است که از این ظرفیت نتوانسته استفاده کند. شاید دلیل عمدهاش همان حساسیتهای گروههای مختلف باشد که هر یک به نحوی خود را صاحباختیار نهایی در این وادی میداند اما به هر حال نتیجهی مطلوبی حاصل نشده است. فیلم در تمرکز روی درام (مواجههی زن/ خواهر در برابر شوهر/ برادر) و جنبههای امنیتی (فعالیتهای صادق و گروهش) و روایت تاریخ سرگردان است...
تنگهی چهارزِبَر دوراهی وظیفه و احساس مازیار فکریارشاد: ماجرای نیمروز: رد خون به لحاظ روایت و کیفیت بازتاب تصویری قصه گامی عقبتر از فیلم اول میایستد. فیلم کوشیده بر بستر داستانی واقعی، قصهای فرعی و خیالی با کشش و تنشهای دراماتیک را بر متن سوار کند و با پیگیری آن، جذابیتهای فرامتنی افزونتری به فیلم ببخشد؛ یک ماجرای عاشقانه و خانوادگی. همسر یک مأمور اطلاعاتی که خواهر یکی دیگر از افراد اطلاعات سپاه است، در میان نیروهای منافقین قرار گرفته و با وجود تردیدها و تناقضهایی که به آنها برخورده، ناگزیر است همراه با نیروهای آنها در عملیات موسوم به «فروغ جاویدان» به خاک وطن وارد شود...
مردی بدون سایه (علیرضا رییسیان): در انتظار سایه بهزاد عشقی: مرد در فرهنگ عوام و بر متن مناسبات پدرسالاری، برای زن همچون سایهی سر است. فیلمساز در مردی بدون سایه میکوشد از این تلقی عوامانه آشناییزدایی کند و بگوید این زن است که سایهی سر است و مردی که سایه نداشته باشد هویت و تعادل خود را از دست میدهد. آیا واقعاً چنین است؟ وقتی سایهی زن را جایگزین سایهی مرد میکنیم، تبعیض جنسیتی را از بین نمیبریم، فقط سایهای را جایگزین سایهی دیگر میکنیم. در هر صورت ما منتظریم ببینیم که ماهان کوشیار در غیاب سایهی زنانه چه میکند و چه مشکلهایی را از سر میگذراند؟...
تراژدیهای عصر دیجیتال مازیار معاونی: بعید است این آخرین باری باشد که مضمون «رابطهی مخدوش زناشویی» به عنوان مضمون اصلی فیلمی از علیرضا رییسیان مورد استفاده قرار میگیرد؛ ولی به هر حال او تا همینجا هم در پرداختن به این مضمون «هتتریک» کرده است. فیلم اول این سهگانه یعنی چهلسالگی داستان پیامد بازگشت خواستگار سابق همسر یک مرد چهلساله به زندگی زناشویی او بود. دوران عاشقی به ماجرای سپردن وکالت همسر دوم یک مرد دوزنه به همسر اول او میپرداخت و حالا در مردی بدون سایه، قتل ناموسی یک زن توسط همسر فیلمسازش به ترسیم ضلع سوم این سهگانه و کامل شدن مثلث مضمونی این فیلمساز انجامیده است...
گفتوگو با علیرضا رییسیان: تا پایان این دولت دیگر فیلم نخواهم ساخت! شاهین شجریکهن: علیرضا رییسیان حالا دیگر در ردیف فیلمسازان باتجربه و قدیمی سینمای ایران قرار میگیرد و نمایندهی نسلیست که در دههی 1360 رشد و نمو کردند و فیلمهایشان در سالهای بعد همواره آثاری مورد توجه بودهاند. ملودرام/ تریلر معمایی او در جشنوارهی فجر اخیر امتیاز بالایی از منتقدان نگرفت، اما حضور زوج محبوب علی مصفا و لیلا حاتمی در مرکز داستان و مطرح کردن موضوع خیانت زناشویی و بدبینی و خشونت، باعث شد اکران عمومی مردی بدون سایه حتی در این شلوغی ویترین اکران هم اتفاق توجهبرانگیزی جلوه کند. با او دربارهی سهگانهی خانوادگیاش و برداشتش از مفاهیمی مثل عشق و وفاداری و جدایی عاطفی حرف زدیم...
پیلوت (ابراهیم ابراهیمیان): زیستنِ مرگ شهرزاد امیرشاهکرمی: سیری که ابراهیم ابراهیمیان از عادت نمیکنیم (1394) تا پیلوت طی کرده نشان از آن دارد که به یک شیوه در داستانپردازی عادت نکرده و در محدودهای ثابت متوقف نمانده است. او با هوشمندی از پیرنگ معمایی عادت نمیکنیم که میتوان گفت ترکیبی از الگوی فیلمهای چهارشنبهسوری و جدایی نادر از سیمین (هر دو اصغر فرهادی) است، فاصله میگیرد و در پیلوت به خلق ساختاری دست میزند که کنش شخصیتها، وقایع را تا پایان فیلم پیش میبرد...
درخونگاه (سیاوش اسعدی): ردپای کدام گرگ؟ پوریا ذوالفقاری: درخونگاه برای سنتشکنی نیامده. آمده ادای دین کند و کدها و نشانههای سینمایی آشنا و پرمحصول را پیش چشمانمان قطار کند؛ قهرمان زخمی و دنیای محله و رازی مکتوم و دوستانی که دشمن هستند و رفیقی کهنه که خود و تنها آرزویش را در آغوش قهرمان رها میکند و آدمی بدکاره و ویران یا ویرانهای که دست آخر پناهگاه قهرمان و تنها شاهد از پا درآمدن او میشود. سیاوش اسعدی با چینش نشانهها و گذراندن قهرمانش از بین آنها و رساندنش به آگاهی و شکستنش در واپسین پرده، شناختش را از این جریان و پیوندش را با این جنس سینما اثبات میکند. ولی...
اسیر زمان هوشنگ گلمکانی: فیلم از حیث مضمون هم به اقتضای ویژگیهای ژانر، تلخ و سیاه و نومیدانه است؛ بر بستر یک دورهی خاص اجتماعی. تنها چیزی که کم دارد، شاید یک «قتلِ [به قول سیدِ گوزنها] جٌزمی» است و مقداری خشونت. البته رضا تا آستانهی یک قتل انتقامجویانه پیش میرود اما بر احساساتش غلبه میکند، و خشونت هم در بطن خاطرههایی نهفته است که رضا از دوران کارش طی هفتهشت سال در ژاپن میگوید. آثار زخمهایی که از آن سالها بر بدن رضا مانده، کم خشن نیستند و برای تضمین این جنبه از ویژگیهای ژانر، در این نوآر خویشتندار ایرانی کفایت میکنند؛ بهخصوص که رضا به عنوان یک بچهی درخونگاه، پس از بازگشت، با تکیه به تجربههای تلخش در غربت، حالا تلاش میکند بر احساساتش غلبه کند...
چاقی (راما قویدل): لاغرِ بامزه! دامون قنبرزاده: چاقی امیر، نسبت معکوسی با عاشق شدنش دارد و این کمدی رمانتیک سعی میکند نقص جسمانی شخصیت اصلیاش را با مضمون اثر همپوشانی کند تا شاهد درگیری امیر با خودش باشیم؛ اینکه لاغر شود تا به چشم شادی بیاید. شادیای که در همان اولین دیدار به امیر لقب «تپل» داده و او را ناراحت کرده بود (زنمم به من نمیگه تپل!). شروع رابطهی این دو با این دعوا آغاز میشود اما «همواره عشق بیخبر از راه میرسد...». رامین با احساسات ابراز میکند که غمی در صدای شادی وجود دارد اما امیر صدای شادی را مسخره میکند: «مثلاً الان چه غمی توی صداته؟!»...
صدای آهسته (افشین هاشمی): صدا کن مرا، صدای تو خوب است رضا زمانی: اینکه فیلمی سراغ سوژهای را بگیرد که بسیاری از مخاطبان فقط در حد شنیدهها، و نه حتی دیدهها، با آن آشنایی دارند و هیچوقت مسألهشان نیست و نخواهد شد، جسارت میخواهد. صدای آهسته چنین فیلمیست؛ اثری دربارهی دغدغههای یک انسان که قصد دارد نقصی را که در وجودش هست اصلاح کند، تغییر جنسیت دهد و از مرد به زن تبدیل شود؛ نقصانی که آن را «خطای کبریایی» مینامد...
در سکوت (ژرژ هاشمزاده): زنی تحت تأثیر رضا زمانی: داستان فیلم داستان سرراستی است. زنی بعد از 22 سال تازه یادش افتاده که مادر است و فرزندی دارد که باید برای او مادری کند. دخترش در آستانهی ازدواج است و زندگیاش شبیه به هزاران جوان امروزیست. اما فیلم به جای اینکه روی این جنبه و احساس مادرانهی شخصیت اصلی تمرکز کند و به دنبال به تصویر کشیدن «مکافاتِ» دوری از فرزند باشد، داستان جداگانهای برای او میتراشد تا مخاطب خیال کند که او برای بازگشت فقط نیاز به یک انگیزهی خارجی داشته...
یادها: در رثای دوستی نازنین؛ ده سال از سفر مهدی سحابی گذشت مجتبی عمرانی: مهدی که جدیت و نظم حرفهای در کار را طی سالهای زندگی در اروپا تجربه کرده و آموخته بود، شبها هر ساعتی که میخوابید، صبح ساعت شش پشت میز کارش بود. این را در مدتی که در خانهاش بودم به چشم دیدم. همین نظم و تعهد حرفهای به او کمک کرد در فاصلهی زمانی کوتاهی نزدیک به شصت جلد کتاب را ترجمه کند، سه رمان بنویسد و برای چند نشریه مرتب مقاله بنویسد، نقاشی کند، مجسمه بسازد و چند نمایشگاه برگزار کند. خلاصه یک هنرمند چندوجهی فعال و کوشا باشد...
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine |