چشمانداز این شماره
بهاریه: بهرام و باغ گُمشده پرویز دوایی: از باغ قرار شد بگوییم گویا. اولین باغ بارز عمر این بنده در قلب یک محلهی سنتی قدیمی بود که بچگیها درش زندگی میکردیم. محلهای مشهور و زمانی بهاصطلاح اشرافینشین که هنوز اسم برخی از رجال قاجار روی کوچه گذرهایش بود (عینالدوله و معاونالسلطان و معزالدوله و فقیهالممالک و از این قبیل) و در بچگیهای ما هنوز بعضی از آدمهای سرشناس درش زندگی میکردند (که بنده مثلاً آقای مهندس بازرگان مشهور را به خاطر دارد و...
دیدار در فلق احمد طالبینژاد: جایی هست به نام «مؤسسهی هنرمندان پیشکسوت» و کارش حمایت از هنرمندانی است که در رشتههای مختلف مدرک هنری گرفتهاند و اکنون بازنشستهاند. از نقاش و پیکرتراش گرفته تا موسیقیدان، کارگردان، بازیگر، فیلمبردار، خطاط، تذهیبکار و تمامی رشتههای هنری از جمله خود سینما که بندهی کمترین هم از سال 1394 مدرکش را گرفتهام. کار این مؤسسه علاوه بر برخی حمایتها، برگزاری سفرهای گروهی برای پیشکسوتان در آستانهی پیری و خانهنشینی است. در آغازین روزهای بهمن، با این گروه از نخبگان فرهنگی و هنری راهی جزیرهی قشم شدیم...
بیماری محبوب من، آلزایمر کیومرث پوراحمد: مهریخانم از همان دورهی نامزدی به امیر رسالت گفته بود که با چندتا از همکلاسیهای دورهی دبیرستانش هنوز ارتباط دارد و ماهی یک بار دوره دارند و یکدیگر را میبینند. آن زمان امیر فقط گفته بود: «چه جالب. من زیاد رفیقباز نبودم و نیستم، واسه همین هم از هیچکدومِ همکلاسیهای قدیم نشونهای یا خبری ندارم.» دورههای ماهیانهی مهریخانم هم برای خودش و هم باقی یاران مدرسهای آن قدر مهم بود که در هر شرایطی ادامهاش دادند. حتی چهارسالی که مهری در دانشکدهی کشاورزی رامسر درس میخواند تا مهندس کشاورزی بشود و...
فرار از درد سوسن مقصودلو: باغ گلستان در خیابان کمیل بود و هست، با این فرق که امروز دیگر چیزی استثنایی نیست. همان طور که خیابان کاشان خیابان سرتاسری پردرختی که کتابخانهی شماره سه کانون پرورش فکری در آن واقع شده بود و من و خیلی از بچههای آن دوران با الفبای تئاتر و کلاسهای فیلمسازی در آنجا آشنا شدیم، همان خیابان کاشان نیست. مغازهی کوزهگری پدر اسماعیل خلج روبهروی همین کتابخانه بود و گلدونهخانومیکی از شاخصترین شخصیتهای نمایش او...
بهار من گذشته شاید... جواد طوسی: با بغض بدرقهات میکنم تا دمِ دروازهی بهار. از عشق جا ماندن در فصل گمگشتگیها... ما که خاطرهبازِ چهارراهحوادث بودیم، در حادثهبارانِ این زمانه رؤیاهایمان رنگ باخت. اسفند در شمارش معکوسِ روزهایش یک دنیا شوق و امید بود. بوی خوشِ نوروز... کاغذهای کاهی زردشده را مؤمنانه دست میکشم. چه خوابِ هزارسالهی جانکاهی...
یه توپ دارم قلقلیه... سروش صحت: تمام عمرم احساس میکردم آدم دستودلباز و لارجی هستم و حالا پسرم توی چشمم نگاه میکرد و میگفت «خسیسی». نظر پسرم برایم مهم بود چون من را خوب میشناخت، چون زیاد با من بود، چون من را از بیرون میدید. گفتم: «چرا میگی من خسیسم؟» پسرم گفت: «تو که وقتی مردی همهچیزت مال من میشه، چرا الان داری سر یک کلاه اینجوری میکنی؟... من که عمداً گمش نکردم.» گفتم: «تو از الان فکر مردن و ارث و میراث منی؟» پسرم گفت: «نه ... ولی حواست باشه که بالأخره میمیری و اینها میمونه...
شهر فرنگ وازریک درساهاکیان: یادم نیست چه سالی بود اما فکر نکنم بیشتر از هشت سال داشتم که یکی از روزهای عید با پسر همسایهمان تصمیم گرفتیم یک نمایش تمامعیار شهر فرنگ ترتیب بدهیم. پسر همسایه، جرج، آسوری بود و کمی هم خپل. حالا که فکرش را میکنم، جرج مرا یاد امیروی سازدهنی میاندازد. یعنی میخواهم بگویم همان تیپ و هیکل را در نظر مجسم کنید، مثل اینکه خود جرج را دارید تماشا میکنید. من هم لاغر و استخوانی اما بهمراتب بادلوجرأتتر در رویارویی با بچههای همسنوسال...
جوانههای خیال جادهها مصطفی جلالیفخر: قرعهکشی کشیکهای عید از قرعهکشی جام جهانی هم حساستر است. هیچکس دلش نمیخواهد موقع سالتحویل در اورژانس باشد و معمولاً برای سیزدهبهدر هم چنین اکراهی وجود دارد. من در مورد دومی چنین حساسیتی ندارم چون شلوغی طبیعت و راهها برایم ملالآور است. در آن سال هم قرعهکشی کردند و به این دلیل که معمولاً در چنین مواردی به اندازهی نوک سوزن هم شانس ندارم، پیشبینی همگانی با قهقههی دوستان همراه شد و من شدم کشیک سالتحویل. چند دقیقه بعد که شیفت سیزدهبهدر معلوم شد...
خانهی سرهنگ فرزاد پورخوشبخت: با ناراحتی، کتانیهای سفید چینیام را درآوردم و کفشِ ورنی نو و براقی را که پدر دیروز از بساطیهای میدان هفتحوض خریده بود پوشیدم: «آخه پسرجان! کسی با کتونی میره عیددیدنی؟». پدر این را گفت و رفت جلوی آینه که گره کراواتش را سفت کند. داشتیم میرفتیم خانهی سرهنگ. دلم میخواست کتانیهایم را بپوشم که اگر با پسرِ سرهنگ رفتیم فوتبال، این بار تلافی کنم! سال پیش با ماهان چند دست تک به تک بازی کرده بودم و هر بار با نتیجهی افتضاحی باخته بودم...
دیوار خانه پر از پنجره بود... سیروس سلیمی: وقتی آلبومهای قدیمی را ورق میزدم و عکسهای سالهای دور را از جعبهی کهنه بیرون میآوردم، کنار میگذاشتم و روی بعضی از آنها مکث میکردم و خیره میشدم، یاد سکانس بیهمتا و شگرف هامون افتادم؛ جایی که حمید هامون به زیرزمین خانهی قدیمی کودکی خود رفته تا سلاح بردارد و به آلبوم خاکآلود و غبارگرفتهی کودکیهایش برمیخورد، فوتشان میکند، ورق میزند و به عکس مادرش که میرسد...
دوچرخهی قدیمی من محمد شهرزاد: این روزهای سال جدید برفی مرا به یاد اولین زمستان پربرف کریسمس و سال نو در برلین میاندازد. آن زمان در روزهای اول زندگیام در برلین، از صاحبخانهام خانم گرونوالد یک دوچرخهی قدیمی را خریده بودم که میگفت مال دوران جنگ اول بوده که شوهرش پیش از ازدواجشان با آن دوچرخه نامهها را در خورجینهای بزرگ حمل میکرد. از آن زمان سال نوی این دیار را مانند نوروز جشن میگیریم. اولین جشن ژانویه را در اتاق بزرگ صاحبخانهام، بانوی سالخورده و...
حکایت گفتوگو با آندره مالرو، 48 سال پیش ایران درودی: سال 1350 که در تلویزیون ملی ایران کار میکردم و مسئول برنامههای «شناسایی هنر» بودم، درخواست کردم برای تهیهی برنامههایی از موزهی لوور و مصاحبه با هنرمندان بزرگ فرانسه مرا همراه با یک فیلمبردار حرفهای به پاریس بفرستند. تلویزیون که توان مرا در تهیهی فیلم بیینال ونیز (دوسالانهی ونیز) 1968 تجربه کرده بود، درخواستم را پذیرفت. اولین فیلمم مصاحبه با رییس موزهی لوور بود. از شانس خوبم در این فاصله با آقای لئون براسور که رییس اتاق بازرگانی ایران و فرانسه بود آشنا شدم. او از جوانی در اصفهان میزیسته و پدرش...
نوستالژی و سینما: بخشی از پروندهی سالنامه «فیلم» امسال بشنو از نی چون حکایت میکند...: گفتوگو با آیدین آغداشلو مسعود مهرابی: ...به سه همنسلتان بپردازیم. اول به علی حاتمی که از اولین فیلمش حسنکچل تا آخرین آنها مادر، آثارش سرشار از نوستالژی بود و گذشتهگرا. آغداشلو: در اصل علی حاتمی شاعر بود و توهم (ILLUSION) در کار شاعری جایگاه عمده دارد. بنابراین واقعاً فکر نمیکنم که در فیلمی از حاتمی به دنبال امور واقعی بگردم. اما اگر این هدف را نداشته باشم خودم را به آن میسپارم و با توهم و غیرواقعیت سیراب میشوم. به عبارتی هر چیزی که علی حاتمی در فیلمهایش ساخته بود همان چیزی نیست که بوده: از طرز صحبت آدمها گرفته تا روابط انسانی، تا خود امیرکبیر و ناصرالدینشاه، تا هر کسی. شاید بهنوعی، این تعادل بسیار حساس در سوتهدلان بود که برقرار شد؛ چه از حیث زمانی، چه از حیث روابط انسانی، چه از حیث...
نوستالژی و ملاقات با خویش و با گذشته در خیال: گفتوگو با محمد قائد مسعود مهرابی: نظرتان دربارهی سینمای علی حاتمی چیست؟ حاتمی که از اولین فیلمش حسن کچل تا آخرین آنها مادر، آثارش سرشار از نوستالژی بود و گذشتهگرا. قائد: چند سال پیش در مطلب «تاریخ در سمساری» نوشتم سرگرم کندوکاو در سمساری-عتیقهفروشی بودم که صاحب مغازه توصیه کرد زودتر تصمیم بگیرم چون ماشین خاور در راه است تا برای فیلم آقای حاتمی وسایل ببرد. بعدها گاهی با دیدن چوبرختی سروقامت قدیمیام به فکر میافتم آیا از جاودانه شدن در فیلمی نوستالژیک محرومش کردم؟ میتوان گفت موفق و محبوب و سرگرمکنندهترین فیلمساز ایران است و چندتا جمله از فیلمهایش در صفحههای اینترنت تکرار میشود اما شخصاً آن ژانر و عقبهاش را خیلی نمیپسندم. مقداری ترمه و آینه و شمعدان و لاله و کاسهبشقاب گلمرغی و اسباب اثاثیهی غالباً بدلی (اصل جنس بسیار گران و کمیاب شده) و آدمهایی که جملههای قصار ریتمیک شبهکنفوسیوسی دکلمه میکنند...
نوستالژی هم دیگر آن نیست که بود بابک احمدی: نوستالژی رنج و درد هست اما به شکلی ملایم و حتی دوستداشتنی. آزارمان نمیدهد، کمبودی است که خود شکل آمیزهای از غم و شادی مییابد، اندوه امروز و شادمانی گذشته. اما باید گفت کسی با یادآوری اندوه گذشته دچار این احساس نمیشود و خاطرهای تلخ و اندوهبار نوستالژیک نیست. ما حسرت چیزی شیرین و لذتبخش را داریم و از یاد میبریم که واقعیت همیشه ترکیبی است از تلخ و شیرین. نوستالژی بازسازی افسانهای و حکایت وار گذشته است...
درگذشتگان: فرخ ساجدی (97-1321): نه آنچنان زیبا و نه آنچنان زشت... علی شیرازی: فرخ ساجدی حضور در فیلمهایی مثل بیگانه بیا و پنجره ساختههای مسعود کیمیایی و جلال مقدم تا همبازی شدن با عزتالله انتظامی در شیر خفته را در کارنامه داشت. او در طول یک دهه فعالیتش در سینمای ایران حتی کوشید با تأمین سرمایهی زنجیری (خسرو یحیایی) به عنوان فیلمی متفاوت، در کارنامه خودش تغییر مسیر ایجاد کند و در نقشهای اول تثبیت شود اما این فیلم هم فروش چشمگیری نکرد و ساجدی هم بجز تشنهها و گل خشخاش دیگر در کمتر فیلمی نقش اصلی بازی کرد...
رضا صفایی: فردینِ کارگردانها... رضا صفایی پرکارترین فیلمساز ایرانی در یک دورهی بهخصوص (و بهروایتی) پرکارترین کارگردان کل تاریخ سینمای ایران بود. او البته همچون سیامک یاسمی و (در سطحی بالاتر) ساموئل خاچیکیان سینماگر جریانسازی نبود اما با داشتن پشتکار و تداوم، در عرصهی فیلمفارسی یا همان سینمای بدنهی پیش از انقلاب، یکایک پیشهها و عنوانهای شغلی از قبیل دستیاری و بازی در نقشهای کوتاه را گذراند تا به عرصهی اصلی فیلمسازی یعنی کارگردانی و تهیهکنندگی راه پیدا کرد و به موفقیتهای تجاری فراوانی دست یافت...
سبد 97 : مروری بر تعدادی از مهمترین فیلمهای سالی که گذشت بیوهها (استیو مککویین): برنج کانتونی یا پلوی اُزبکی! محسن بیگآقا: فیلم، بسیاری از موضوعها، حوادث و داستانها را در قالب دو ساعت فشرده میکند. میتوانید ردپای مضمونهایی مثل انتقام و قصاص، جرم و جنایت، انتخابات و سیاست، مسائل اجتماعی، نقش زنان در جهان امروز، خشونت مردانه و نهاد خانواده، ارزش پول و قیمت آزادی را در فیلم پیدا کنید. در نتیجه با فیلمی مواجهیم که حداکثر پتانسیل کامل خود را نشان نمیدهد...
کتاب سبز (پیتر فارلی): تحت تأثیر سینمای ایران! هوشنگ گلمکانی: کتاب سبز شخصیتسازی و صحنهپردازی دقیقی دارد. مقدمهی داستان اصلی - تونی در کابارهی کوپا و خانه - حدود ده دقیقه طول میکشد و ما با فضای کارتونی و بخشی از شخصیت او آشنا میشویم. مثلاً استفاده از کلاه مشتری گردنکلفت کاباره برای سرکیسه کردنش وجه حقهباز و سوءاستفادهگر تونی را نشان میدهد؛ همچنانکه از لفتولیسهای کوچکی مثل کش رفتن خودکاری که پیشکار هندی شرلی برای پر کردن فرم استخدام به او داده دریغ نمیکند. یا به جای کشیدن سیگار خودش، از نوازندهی شرلی یک سیگار میگیرد...
خانهای که جک ساخت (لارس فنتریر): چکههای خون بر طاقهی پلاستیک شاهین شجریکهن: لارس فنتریر در این سایکودرام ترسناک هنری، سیر تحول جک (مت دیلن) به یک قاتل زنجیرهای تکرو و نامتعارف را روایت میکند، اما فیلم فراتر از جنبههای ترسناک و تکاندهندهاش، کاوشی در اعماق روان انسان است و میکوشد زمینههای جدیدی برای توجیه خوی خشن و خونریز شخصیت اصلیاش تعریف کند...
هیچوقت میتوانی مرا ببخشی؟ (ماریل هلر): جعل و اصل خلاقیت مهرزاد دانش: جاعلان در تاریخ سینما، جایگاهی رفیع دارند و از جعل پول تا جعل سند، روایتهای جذابی را ماندگار کردهاند. جعل ادبی و هنری نیز، دستکمی از جعلهای دیگر نداشته است، اما آنچه در هیچوقت میتوانی مرا ببخشی؟ طرح میشود، صرف بحث جعل نیست. ظاهر ماجرا، البته در همین محدوده خلاصه میشود: نویسندهای کارش به فلاکت رسیده است و برای گذران زندگی ناگزیر از جعل نامههای مشاهیر ادبی و دستکاری در متنشان میشود و بعد از یک سال کامیابی...
آگاتا و حقیقت قتل (تری لون): سفری یازدهروزه به اعماق فراموشی آرامه اعتمادی: آگاتا و حقیقت قتل درام جنایی-معمایی خوشتصویر و جذابیست که با رویکردی متفاوت، ابعاد مختلف این غیبت یازدهروزه را میکاود و در قالب نوعی خوانش آلترناتیو از تاریخ، دربارهی این واقعه نظریهپردازی میکند. نظریهی مطرحشده در فیلم این است که آگاتا در سال 1926 در پروندهی قتل واقعی دخترخواندهی فلورانس نایتینگل درگیر میشود و در این یازده روز، دربارهی این قتل تحقیق میکند. و این تجربه در سالهای بعد، روی نگرش او و روایتش از پروندههای جنایی مشهور، اثری عمیق میگذارد...
راپسودی سنتشکن (برایان سینگر): دیوانه از ته دل پوریا ذوالفقاری: راپسودی سنتشکن میخواهد به همهی بخشهای زندگی فِردی مرکوری سرک بکشد و از روابط پیچیدهاش رمزگشایی کند. در توضیح رابطهاش با مری موفق میشود. طوری که وقتی بدانیم مرکوری بخش زیادی از داراییاش را به او بخشید و جز خانوادهی فِردی، تنها مریست که از محل دفن خاکستر او خبر دارد و هرگز حاضر به افشای این راز نشده، به کمک فیلم چرایی این عشق و اعتماد را درک میکنیم. اما...
تکهای از مردگان (شینایچیرو اوئهدا): حالا این شد یک چیزی! دامون قنبرزاده: عنوان انگلیسی فیلم، گویای هوشمندیاش نیست. تکهای از مردگان را که میشنویم یاد فیلمهای ترسناکی میافتیم که تقریباً هر روز ساخته میشوند و در ایدهپردازی و فضاسازی و ساخت، شبیه هم هستند و چیزی برای ارائه ندارند. در واقع اسم کنجکاویبرانگیزی نیست. عنوان ژاپنی فیلم چیز دیگری است. به گفتهی هوشنگ راستی عزیز که سالهاست در ژاپن زندگی میکند، عنوان ژاپنی فیلمبرداری را متوقف نکن! است؛ حالا این شد یک چیزی!...
موروثی (آری استر): جایی برای فرار نیست رضا حسینی: موروثی نقاط قوت متعددی دارد که دو نمونهی کمتر عیانش، ترکیب بازیگران و انتخابشان، بهخصوص میلی شاپیرو (که همین طوری هم ترسناک و عجیبوغریب است) و بهرهگیری از صدا و پیشبرد روایت با صداهای خارج از قاب است؛ که در این مورد حتی به خلق ترسناکترین صحنهی فیلم انجامیده است. اما آری استر که پیش از نگارش فیلمنامه، زندگینامهها و پیشداستانهای مفصل و پرجزییاتی را برای همهی شخصیتهایش نوشته بود...
برادران سیسترز (ژاک اودیار): پیش به سوی عصر مسواک و سیفون! سعید عابدی: احتمالاً اگر کارگردان برادران سیسترز اروپایی و بهخصوص فرانسوی نبود فیلم با یک تابلوی اکسپرسیونیستی آغاز نمیشد؛ چنانکه در ابتدا همهجا تاریک است و بعد از اینکه برادران سیسترز خود را معرفی میکنند ناگهان گویی نقاشی ماهر با چند حرکت تند، نوری درخشان را بر بوم سیاهش میپاشد. صدای گلولهها سکوت شب را میشکند و سفر اُدیسهوار شخصیتها آغاز میشود؛ سفری که نماد پایان یک دوره و شروع دورهای جدید است...
کولت (واش وستمورلند): «دستهای صاحب قلم تاریخ را مینویسند...» شهرزاد امیرشاهکرمی: گاهی اسارت و اجبار، بخشی از روح آدمی را جلا میدهد که آزادی و رهایی از آن غافل است. گاهی در بند بودن و بردگی سویهای از زوایای پنهان شخصیت انسان را آشکار میسازد که شاید بدون آن بند هرگز شکوفا نشود، چرا که وجود آدمی درآمیخته با رنج است. چه زندگی شگفتانگیزی خواهد بود اگر ارمغان رنج فردی، ماندگاری در تاریخ باشد. گابریل کولِت، یکی از مشهورترین نویسندگان زن تاریخ ادبیات فرانسه، در سالهای پایانی عمرش نوشت:...
راه رفتن روی ابرها: مروری بر انیمیشنهای برتر سالی که گذشت آرامه اعتمادی: در چند سال اخیر، حضور چند انیمیشن ستایششده در میان برترین آثار سینمایی سال به یک اتفاق عادی تبدیل شده و صدرنشینی فیلمهای انیمیشن در فهرستهای برگزیدهی منتقدان و سینمادوستان، دیگر پدیدهای نو و رکوردشکن نیست. البته پیش از آغاز قرن بیستویکم و تثبیت توانمندی تکنولوژیک تولیدکنندگان انیمیشن، یکهتازی یک یا چند انیمیشن درجهیک (عموماً محصولات تراز اول دیزنی) در جوایز سینمایی و فهرستهای برتر، سابقه داشته، اما در دو دههی اخیر اولاً انحصار تولیدات انیمیشن از چنگ یک یا چند کمپانی مشهور خارج شده...
پرسه زدن با شاعرها: نگاهی به چند مستند برتر 2018 شهزاد رحمتی: هیل کانتی... شعری بصری و مستندی بدون قصه است که میتوانست بهراحتی تبدیل به اثری سوزناک بشود ولی لحظههای غمانگیز زندگی این مردم در فیلم آن قدر بیتأکید برگزار میشوند و در عوض، آن قدر لحظههای حاکی از امید و در ضمن زیبایی بصری دارد که هرگز سوزناک نشود. فیلم دستاوردی برجسته را به چنگ میآورد که شاید نهتنها تناقضآمیز بلکه فراتر از آن، حتی ناممکن بنماید: سبک تغزلی فیلم حتی لحظههای روزمرهی اندوه را نیز در خود میشوید و با گذشت زمان، این شاعرانگی و زیبایی همراه با روایت سیال فیلم که بدون داستان و بدون نقطهنظری سوبژکتیو پیش میرود تماشای آن را به تجربهای استعلایی و خلسهآور تبدیل میکند...
نمای درشت: پروندهای دربارهی سه اثر؛ با تمرکز بر فیلم تحسینشدهی نخستین انسان (دیمیئن شزل) رضا حسینی: نخستین انسان اولین نمایش جهانیاش را در جشنوارهی ونیز تجربه کرد و از همانجا با تحسین گستردهی منتقدان مواجه شد، بهخصوص برای کارگردانی، بازیهای راین گاسلینگ و کلر فوی، موسیقی متن، و فصل فرود بر ماه؛ اما انتخاب شزل برای نمایش ندادن صحنهی کاشت پرچم آمریکا در سطح ماه، با واکنش شدید سیاستمداران افراطی و مغرضان همراه شد و فیلم در آتش «میهنپرستانه نبودن» سوخت...
نمایشِ کوچکِ حماسهی بزرک فرزاد پورخوشبخت: نخستین انسان یک غفلت فیلمنامهای دارد. فیلمنامهنویس جاش سینگر و سپس فیلمساز، غافل از این واقعیت بودهاند که در یک روایت بیوگرافیک از زندگی قهرمانی که مهمترین وجه شخصیت قهرمانیاش «شجاعت» بوده، حتماً باید آلترناتیوی همسنگِ آن میداشتند که نقطهی فشار اثر را به آن سو متمایل یا دستکم با آن تقسیم کنند؛ به این دلیلِ ساده که شهامتِ نیل آرمسترانگ و یارانش همانند بسیاری از قهرمانهای اسطورهای و حتی خیالی آمریکا، اصلی بدیهی در شخصیتِ هر فرد تلقی میشود...
هجوم موانع بیپایان: نگاهی به نخستین سکانس خشایار سنجری: نخستین انسان با صدای وهمناک هواپیمای اکسپانزده (نوعی موشک-هواپیما) و موتور آن روی تصویری سیاه از فضا آغاز میشود؛ شروعی که شاید بهظاهر برای فیلمی راجع به سفر انسان به ماه، چندان حماسی و پرطمطراق به نظر نیاید. اما شزل در طراحی گامبهگام جزییات فیلم، بهمرور قطعات پازل سفر به ماه را کنار هم میچیند و برای درگیری حسی بیننده با شخصیت نیل آرمسترانگ و ظرافتهای رفتارهای او، مقدمهچینی و کاشتهای دراماتیک انجام میدهد. برای شرح این موضوع، به بررسی جزییتر سکانس ابتدایی نخستین انسان میپردازیم....
فرود بر سیارهی کلیشهها: نگاهی به فیلمنامهی نخستین انسان امیررضا نوریپرتو: از دید ژانری، چهارمین تجربهی بلند سینمایی دیمیئن شِزِل - که فیلمنامهاش را جاش سینگر نوشته - یک درام زندگینامهای است که همانند بیشتر آثار دستهبندیشده در این گونهی سینمایی میکوشد به فرازونشیبهای زندگی شخصیت منبع اقتباسش وفادار بماند و آنها را در پی هم به تصویر بکشد. نکتهای دراماتیک که فیلمنامهنویسانِ درامهای زندگینامهای نباید از آن غافل بمانند، این است که در ترسیمِ دراماتیزهی (نمایشیشدهی) زندگی شخصیتهای مورد نظرشان، باید روی آن برههها و گوشههایی تمرکز کنند که...
گفتوگویی با دیمیئن شزل، کارگردان نخستین انسان براین دیویدز/ ترجمهی ساسان گلفر: دیمیئن شزل از همان ابتدا میدانست که نخستین انسان از لحاظ فنی چالشبرانگیزترین فیلمی خواهد بود که تا کنون ساخته است. اما چالش بزرگتر برای کارگردان برندهی اسکار، کشف رابطهی شخصیتش با ماجرایی در تاریخ آمریکا بود که مدتها پیش از تولد او رخ داده است. راین گاسلینگ در فیلم نقش نیل آرمسترانگ فضانورد را بر عهده دارد؛ قهرمانی که شزل در ابتدا از بازگو کردن داستان او پرهیز داشت، بهخصوص به این دلیل که با فیلمهای ویپلش و لالا لند چهرهی فیلمسازی را برای خود ساخته بود که ترجیح میدهد داستانهای شخصی خود را تجسم کند و بنویسد...
بگذار تاریخ خود سخن بگوید کِیت اِربلَند: پژوهش دقیق، وجه شاخص آثار جاش سینگر فیلمنامهنویس است اما فیلم زندگینامهای نیل آرمسترانگ به کارگردانی دیمیئن شِزِل از این فیلمنامهنویس برندهی اسکار چیزی بیشتر میطلبید. تمام کارهای سینگر روی فیلمنامهاش را میتوانید بهدقت بررسی کنید؛ در واقع او از چنین کاری استقبال هم میکند. در فصل جوایزی که ویژگیاش در صدر بودن فیلمهای مبتنی بر واقعیت، مانند کتاب سبز و راپسودی بوهمی بود که البته مناقشههایی دربارهی بیاساس و دور از واقعیت بودنشان بهپا شد...
داستانهایی در باب روح و شور انسان رضا حسینی: مجموعهی تلویزیونی اولین از سوم مه 2017 با رهبری برنامهساز توانمندی چون بو ویلیمان (خالق چهار فصل اول سریال محبوب خانهی پوشالی) و استعدادهای مختلفی در مقابل و پشت دوربین در دست تولید قرار گرفت. این پروژهی مشترک کمپانی آمریکایی «هولو» (فعال در عرصهی پخش آنلاین و مجازی) و شبکهی تلویزیونی انگلیسی «چَنِل فور» با بودجهای نزدیک به 55 میلیون دلار کلید خورد و فصل اول آن، نظر عموم منتقدان را جلب کرد و مثلاً در سایت جمعآوری آرای منتقدانِ «متاکریتیک» به امتیاز میانگین 62 از 100 بر اساس 29 نقد دست یافت...
چرا این پروژههای فضایی جاهطلبانه در «آتش» سوختند!: بن تراورس/ ترجمهی سارا مهرابی: تقریباً تمامی امیدها و آرزوها پیرامونِ نخستین انسان (درام زندگینامهای کمپانی یونیورسال دربارهی نیل آرمسترانگ) و اولین (مجموعهی تلویزیونی مدتها فراموششدهی هولو با بازی شان پن) در فصل جوایز از بین رفت؛ دو داستان فضایی حماسی که همچون ستارهای در حال مرگ در آسمان شب ناپدید شدند. هر دو اثر داستان پیشگامان سفرهای بینسیارهای را روایت میکنند. هر دو از منتقدان امتیاز بالایی گرفتند و رؤیای موفقیتهای بزرگ تجاری و استقبال در فصل جوایز را در سر میپروراندند. اما...
من قهرمانها را به تصویر نمیکشم: گفتوگوی اختصایی با مایک لی، دربارهی فیلم تازهاش پیترلو حامد صرافیزاده: هر چند وقت یک بار از فیلمهای اجتماعی واقعگرا دست میکشید و درامهای تاریخی مثل وارونه، ورا دریک و آقای ترنر میسازید. چه چیزی شما را به ساخت فیلمهای تاریخی همچون پیترلو ترغیب میکند؟ مایک لی: به نظر من، همهیاین فیلمهایی که نام بردید هم نقد اجتماعیست. آنچه آنها را با بقیهی فیلمهایم متمایز میکند زمان رخداد قصهها و موضوع آنهاست. البته در هر صورت موضوع فیلمها با یکدیگر متفاوتند. برای همین بین فیلمهایم تفاوتی نمیبینم. همهی آنها با نگاهی متفاوت و از دریچهای تازه اما با موضع و فلسفه و حسوحال و روحی یکسان با زندگی، آدمها، جامعه، کار و درگیریهای هر روز و روابط انسانی و مقولاتی از این دست روبهرو میشوند. تا پیش از وارونه فیلمهای معاصر زیادی ساخته بودم و با خودم فکر کردم کار جالب (و از جهاتی هم مهم) است که آن موقع دست به تجربهی جدیدی بزنم. همهی ما تغییر میکنیم. هر وقت فیلم جدیدی میسازم سعی میکنم موقعیت و تصورات خودم را به چالش بکشم و...
سرانجام خرس بیدار شد: گزارش شصتونهمین جشنوارهی برلین محمد حقیقت: امسال با خودم گفتم: باید رفت، چمدان باید بست، پنج صبح باید جنبید، به فرودگاه باید رفت. ساعتی در پرواز، چرتی باید زد... و همین که برسی، وارد کاخ جشنواره باید شد. زندگی جشنوارهای از اینجا شروع میشود. در ضمن با خودم گفتم سال آخر مدیریت دیتر کاسلیک هم هست و شاید معجزهای بشود. این را هم باید دانست که برپایی یک جشنوارهی معتبر و مهم بینالمللی که موفق هم باشد، آسان نیست. با این حال مدیر آلمانی جشنواره از 2002 تا به حال، توانسته بود تا روح تازهای به کالبد این خرس خفته بدمد، و جدا از همه چیز، برای سینمای ایران هم بسیار خوشقدم بوده و...
گریزناپذیری شکست: گرامیداشت صدمین سال آغاز کارنامهی لورل و هاردی شهرام جعفرینژاد: یک سال پیش، در مقدمهی سه مطلب پیاپی به انگیزهی صدمین سال آغاز کارنامهی سه کمدین بزرگ سینمای صامت (چارلی چاپلین، باستر کیتن و هرولد لوید) با هدف آشنایی مختصر و مفید نسل جوان با این گونهی کلاسیک تاریخ سینما، وعده دادم که اگر عمری بود، مقارن با صدمین سالِ افزوده شدنِ صدا به سینما، مطالب مشابهی دربارهی کمدینهای بزرگ سینمای ناطق ارائه دهم؛ اما مدام با خودم کلنجار میرفتم که فیلمهای موفق لورل و هاردی، هر دو دوران صامت و ناطق را در بر میگیرند و از طرفی، این سالها، آغاز صدمین سال کارنامهی آنها به طور انفرادی نیز هست. حالا، آغاز اکران جهانی استن و اُلی (جان س. بِیرد، 2018) که در یکی از شمارههای آتی دربارهاش خواهم نوشت، این انگیزه را فراهم کرد تا پیش از آن و برای شناخت بهتر ارجاعهای این فیلم به زندگی و آثار لورل و هاردی، این مطلب را زودتر از موعد بخوانید!...
نقد فیلم - آشغالهای دوستداشتنی (محسن امیریوسفی): تقویم کهنهی ترسولرز جهانبخش نورایی: نام آشغالهای دوستداشتنی، پیام فیلم را از پیش فاش میکند و ما را به نگاهی دوباره به دوست داشتن آنچه از آن دل کندهایم دعوت میکند؛ چیزهایی که در زندگی فکر میکنیم زائد و بیمصرف و زیانبار و دورریختنیاند اما حسوحالمان میگوید این طور نیست و نمیشود از آن دل کند. از این نام برمیآید که تلخی میتواند طعم شیرین پیدا کند، نفرت جایش را به دوست داشتن بدهد، فاصله و جدایی آدمها با وجود فکر و رفتار متفاوتشان از میان برداشته شود، در آغوش وطن در کنار هم با صلح و دوستی زندگی کنند و بیخود هم را نفی نکنند و دور نریزند. اما...
قهوهی تلخ مصطفی جلالیفخر: ایدهی اولیه و حتی انتخاب آدمها در آشغالهای دوستداشتنی، بهوضوح شبیه این رمان است. انقلاب سال 57 در زوال کلنل، بستر اصلی و نقطهی مشترک سرنوشت فرزندان است و در اینجا، اعتراضات سال 88 بهانهای برای واکاوی این تضادهای عقیدتیست. رمان دولتآبادی فضای تراژیکی دارد که به ترسیم عمیق شکافها و اختلافها و نتایج منتهی به مرگ میپردازد اما در اینجا، همهچیز به شکلی محتاطانه و آشتیجویانه پیش میرود. به جای کلنل که همسر فاسق خود را کشته و حالا در ته خطِ مرور تاریخ گذشته، جز شوکرانی در جام ذهنش نمییابد، در اینجا...
دلنشین اما تلخ محسن جعفریراد: در آشغالها... اغلب شخصیتها در قاب عکس قرار دارند اما ناگهان در همان قاب، متحرک و زنده میشوند و گاه محدودهی قاب را میبینیم و گاه نمیبینیم و فضای اطراف شخصیتها را به طور کامل ترسیم میکند اما منیر (مادر خانواده) به عنوان نخ تسبیح و پیونددهندهی این آدمها میخواهد تفکرات متناقض و متضاد آنها را به یک صلح و ثبات نسبی برساند و آنها را با هم آشتی دهد که نمیتواند. ایدهای که طبعاً شش سال پیش اگر ابراز میشد تأثیرگذارتر میبود و البته حالا هم رنگ کهنگی به خود نگرفته و حداقل در محدودهی سینمای ایران تازه است...غلام
رضا تختی (بهرام توکلی): مثل خواب دم صبح هوشنگ گلمکانی: بهرام توکلی دست به کار خطیری زده و یکی از حساسیتبرانگیزترین آدمها و رویدادهای (مبهم) تاریخ معاصر پیرامون ما را به عنوان موضوع فیلم تازهاش انتخاب کرده است. پس از چند فیلم اولیهی کارنامهاش که میرفت از توکلی هویت یک فیلمساز مؤلف با سلیقهای خاص و قابلتشخیص در انتخاب موضوعها و روایت و زیباییشناسی را بسازد، با ساختن تنگهی ابوقریب و اینک غلامرضا تختی انگار تلاش میکند جایگاه یک کارگردان/ صنعتگر حرفهای را پیدا کند که دربارهی هر موضوعی و با هر حالوهوایی میتواند فیلم بسازد؛ و حتی...
توکلیها و جهانپهلوان محمد محمدیان: تاریخ ایران پر از شخصیتهای تأثیرگذار و چهرههای تاریخی و ملی و مذهبی و اسطورهای و قهرمانهای فراموشنشدنی است. در دوران معاصر از قهرمانان روزهای جنگ گرفته تا چهرههای تأثیرگذار سیاسی و ستارگان عرصهی ادب و هنر و ورزش و... اما سینمای ایران به چند نفر با موفقیت آن گونه که تصویرش برای همیشه در یادها بماند و یاد شود پرداخته است. گل سرسبد این فیلمها و فیلمسازان آثاری از علی حاتمی و روایتهای ویژه و دیدنیاش از تاریخ است...
درخونگاه (سیاوش اسعدی): این زندگی خیلی به ما بدهکاره جواد طوسی: سیاوش اسعدی در ده سال اخیر، سه فیلم بلند ساخته است. این نشان میدهد که او شهوت فیلمسازی ندارد و هر زمان شرایط مهیا باشد و طرح و فیلمنامهی مناسبی را بپسندد، دست به کار میشود. از طرفی، دغدغههای اجتماعی او آن گونه نیست که توقع داشته باشیم از یک رئالیسم محض در آثارش تبعیت کند. مثلاً توجه کنیم به فضای استیلیزهی اغلب فیلمهایش و پرهیز از یک جغرافیا و مقطع زمانی مشخص...
متری شیشونیم (سعید روستایی): خاطرهها و کابوسهای جنوب شهر پوریا ذوالفقاری: داستان یکخطی متری شیشونیم چیست؟ پلیس در پی یکی از سرحلقهها و پخشکنندگان عمدهی شیشه است. کارش را از دستگیری معتادان و بعد پخشکنندگان خرد آغاز میکند و گام به گام پیش میآید و افراد نزدیک به سرحلقه را مییابد و به آدرسی از او میرسد که مطمئن نیست همچنان آنجا ساکن باشد. اما این پخشکنندهی عمده در نخستین عملیات در همان اولین خانه پیدا و دستگیر میشود. آن هم در شرایطی که به نیت خودکشی چند ورق قرص خورده است. یک ساعت اول فیلم همین است...
عاشق سینمای اکشن هستم؛ گفتوگو با رامبد جوان، دربارهی قانون مورفی و خنداونه محسن جعفریراد: شما از کارگردانهایی هستید که قبل از فیلمبرداری فیلم را در ذهنشان ساختهاند یا سر صحنه تصمیم میگیرید؟ جوان: هر کارگردانی که میگوید فیلمم را سر صحنه میسازم یا دروغ میگوید یا کاملاً نابلد است. فیلمهایی را که محاسبهی مهندسی دارند و همه باید مسئولیتهای خودشان را دقیق بدانند نمیشود سر صحنه کار کرد. از قبل همه باید توجیه باشند، در نتیجه حتماً باید دکوپاژ و استوریبرد داشته باشیم و همهی جزییات کار را بدانیم. از قبل باید میدانستیم کدام پلان را باید با پردهی سبز بگیریم، کدام پلان در صحنه باشد، کدام پلان را خالی فقط در صحنه باید بگیریم و بعد CGI به آن اضافه کنیم. ما پلان به پلان فیلممان را طراحی کرده بودیم و همه میدانستیم چهکار باید بکنیم...
چه میگویید خانم دوبوآر؟: «جنس دوم» و نقش زنان و جشنوارهی فجر بهزاد عشقی: در طلا (پرویز شهبازی)، زن (نگار جواهریان)، مردی (هومن سیدی) را دوست میدارد که به او همچون ابزار نگاه میکند. مدام به او دروغ میگوید و کلک میزند و پولهایش را بالا میکشد. زن گاهی غر میزند و شکایت میکند با این همه باز هم اجازه میدهد که مورد بهرهکشی قرار بگیرد. نشانی دلارهای خانوادگیاش را میدهد که مرد برود ده هزار دلار از آن بردارد اما مرد تمام دلارها را میدزدد و حتی باعث مرگ پدر دختر میشود. اما زن همچنان مرد را دوست میدارد و حتی کمک میکند که با دلارهای دزدیدهشده بگریزد...
پیچش مو: نگاهی دیگر به جشنوارهی فج جوان نایینی سابق: از آنجا که در سال پیش رو سرکار خانم نرگس آبیار به دلیل سفرهای پیدرپی به اقصی نقاط کشور برای دریافت جایزه و مشتلق از نهادها و همچنین سفرهای دور و دراز به جشنوارههای دنیا و همچنین به آمریکا برای لابی کردن با اعضای آکادمی اسکار که فیلم از پیش برای این رقابتها ساخته شده شلوغ است و یکتنه نمیرسد به این همه سفر و گرفتاری، پیشنهاد میکنم با همکاری یکی از استادان چهرهپردازی، سرکار خانم بهاره رهنما بازیگر و فعال سابق اجتماعی را که تبحر ویژهای در اجرای نقشهای خاص دارد، با اندکی دستکاری به عنوان بدل خود انتخاب کنند تا...
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine |