چشمانداز ۵۴۳ درگذشتگان - در سوگ ناصر چشمآذر: جماعت من دیگه حوصله ندارم/ به خوب امید و از بد گله ندارم کیومرث پوراحمد: دوسه سال پیش ناصر کنسرتی داشت در سالن بزرگ برج میلاد. مردم چنان به تماشای هنرنمایی آهنگساز محبوبشان شتافته بودند که روی پلهها هم آدم نشسته بود. توی آن سالن دوهزارنفره دوهزار و چندصد نفر نشسته بودند و شیرین جوری همهچیز را دقیق و درست مدیریت کرد که با آن انبوه جمعیت همهچیز به خیر و خوبی به انجام رسید. تا آنجا که ما از اندکی دور و اندکی نزدیک میدیدیم واقعاً اگر مدیریت شیرین نبود ناصر سالها پیش از میان ما رفته بود. به گمانم این بیست سال آخر عمر و سلامت و خلاقیت ناصر را مدیون شیرین احمدلو هستیم. و شیرین سرانجام بهترین هدیهی همهی هستی ناصر را هم به او داد؛ همان دختر رؤیاییاش؛ رعنا را که...
بارانِ ریزِ عشق عباس یاری: ناصر چشمآذر چهرهای بود خارج از تعریفی که میشود دربارهی آدمهای عادی روایت کرد، طی چند دورهای که ماهنامهی «فیلم» مراسم اهدای جوایز به برگزیدگان سینمای ایران را در سینما آزادی برگزار میکرد، ناصر از ابتدا تا پایان پای ثابت این مراسم بود؛ چند روز قبل از مراسم وارد میدان میشد، از خواب و آرامش میافتاد، موسیقی ده فیلم انتخابی را تمرین و آماده میکرد و برای ورود هر منتقد روی صحنه قطعهای انحصاری میساخت. زمان اجرای مراسم هم نزدیک به چهار ساعت روی صحنه میایستاد و مینواخت. با تمام زحماتی که میکشید هرگز ریالی از ما طلب نکرد، در حالی که بارها و بارها پیشنهاد کرد ماهنامهی «فیلم» این مراسم را مجدداً راهاندازی کند، حتی پیشنهاد کرد خودش با دوندگی مجوزهای لازم را بگیرد...
اشکم را چرا ندیدی تهماسب صلحجو: سالهای کودکی، خیلی پیشتر از آنکه با نام ناصر چشمآذر آشنا شوم، پدرش را بارها دیده بودم، چون آشنای پدرم بود و گهگاه چالقیچی (نوازنده) جشن عروسی آذربایجانیهای ساکن تهران میشدند. حتی یک نوار کاست با آهنگسازی و نوازندگی اسماعیل چشمآذر و خوانندگی پدرم به بازار روانه کردند که باب پسند آذریزبانها قرار گرفت. تصویری از آن روزها به یاد دارم که در خانه تمرین میکردند و من از پشت پنجره به تماشا میایستادم...
قاسم افشار: نمادی از یک زمانهی سپریشده تفاوت دیگر افشار با دیگر همکاران مردش این بود که به مدد همان تهلبخند همیشگی هم که شده خوشچهرهتر یا دلنشینتر به نظر میرسید. ضمن اینکه او جزو مردانی بود که محاسن به چهرهاش میآمد و توی ذوق نمیزد. از اینها گذشته، او برای بسیاری از ما نمادی از آن روزگار تکصدایی است؛ چه آن زمانه را «طلایی» توصیف کنیم و اسیر نوستالژیهای خواسته و ناخواستهاش باشیم و چه آن روزگار را به هر دلیلی دوست نداشته باشیم. او نمادی از تاریخ آن زمانه است؛ دستکم روی صفحهی تلویزیون و اخبارش که زمانی پربیننده بود و بااهمیت هم تلقی میشد...
یک ایرانی در سرزمین عجایب: فیلمهای داخلی با لوکیشنهای خارج دامون قنبرزاده: پیش از انقلاب، با فیلمهایی مثل یک اصفهانی در نیویورک (شاءالله ناظریان) یا یک اصفهانی در سرزمین هیتلر (نصرتالله وحدت)، ایرانیها به خارج رفتند و در آنجا اتفاقهایی رقم زدند. در این فیلمها و نمونههای مشابه آن، به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی دوران پیش از انقلاب، نگاه به کشوری خارجی با اعتدال و بدون دیدگاهی هیجانزده است. در واقع «خارج» جاییست مدرن و تکنولوژیک که شخصیت ایرانی حاضر در آن، با دیدن ساختمانهای بلند و آسانسور و درهای اتوماتیک و مترو چشمهایش گرد میشود. به عنوان مثال، وقتی وحدت در نقش یک اصفهانی به نام احمد به نیویورک میرود تا برادرش را به ایران بازگرداند، نگاه او به شاخصههای مدرن کلانشهری مانند نیویورک، چنان گیج است که...
همه میدانند: جشنوارهی جهانی فیلم فجر و فیلمهای غایب محمد محمدیان: حالا تبدیل به عادت شده؛ برخی فیلمهایی که در جشنوارهی ملی فیلم فجر به نمایش درنمیآیند و به هر دلیل کنار گذاشته میشوند یا به جشنواره نرسیدهاند، در جشنوارهی جهانی فجر حضور دارند. شک هم نکنید دلیل این شرکت پیگیریهای خود رضا میرکریمی به عنوان مدیر جشنواره پشت این رویداد مهم سینمایی کشور و این فیلمها است. میرکریمی فقط نتوانست همه میدانند (اصغر فرهادی) را در جشنوارهی جهانی فجر به نمایش بگذارد. به قول پویا بادکوبه، کارگردان درساژ که در نخستین روز جشنواره به نمایش درآمد: «باز خوبه جشنوارهی جهانی فیلم فجر برای اولین نمایش برخی فیلمها هست.»...
به سوی پرتگاه: شبکهی نمایش خانگی و سریالهای پیدرپی مازیار معاونی: تولید مجموعههای خنثی برای شبکهی نمایش خانگی خطریست جدی که آیندهی این امکان تازه را تهدید میکند. یادمان نرفته که روزگاری نهچندان دور تولید تلهفیلم اتفاقی خوشایند و محسوب میشد اما تلویزیون با چرخشی فکرنشده و آسانگیری درکناشدنی، چه زود قالب «تلهفیلم» را از نفس انداخت. حالا هم حکایت همان است و این درست که سیما با اغلب سریالهای نمایشیاش قادر به راضی نگاه داشتن مخاطبانش نیست و مجموعههای خوبی نظیر پایتخت و لیسانسهها در میان خیل آثار ضعیف نمایشی استثنا هستند، ولی نباید اجازه داد که چنان وضعیتی در شبکهی نمایش خانگی هم تکرار شود...
دیدهبان: صندلی خالی شاهین شجریکهن: کسانی که نه دغدغهی فرهنگی دارند و نه سینما را میشناسند، با استفاده از وجاهت حرفهای یک تهیهکنندهی نامآشنا وارد عرصهی تولید میشوند و بعد هم اسم خودشان را میگذارند «سرمایهگذار». این نوع سرمایهگذارها معمولاً اهدافی غیرسینمایی دارند و دنبال درآمد یا معافیت مالیاتی یا پولشوییاند؛ شکل وخیمترش هم فعالیت مؤسسههاییست که رسماً تابلوی حرفهای سفارش میدهند و با بودجهی کلان دولتی، پولهایی به سینما تزریق میکنند تا برنامههای سیاسی بلندمدتشان (خیلی زیرپوستی) اجرا شود. این مؤسسهها آن قدر پول دارند که گاهی...
نقد فیلمهای ایرانی - نقدی بر آن سوی ابرها (مجید مجیدی) امیر پوریا: مجیدی در نوع دلسوزی برای بچههای سختکوش ناگزیر به قاچاق در بدوک، در نمایش لجاجتهای پسر و مهربانیهای ناپدری در پدر، در نمایش زندگی پسرک نابنیای رنگ خدا با هدف قرار دادن رقت قلب مخاطب و بارها و جاهای بسیار دیگر، همواره قلب هندی پرکاری داشته است. حتی در دوران بازیگریاش، حین بازنمایی سرگشتگی شخصیت واله در بایکوت (محسن مخملباف) یا اندرزهای معلم در شنا در زمستان (محمد کاسبی) یا اضطراب شهید اندرزگو در تعقیب و گریزهای تیرباران (علیاصغر شادوران)، در هم بردن ابروها میمیک آشنای او بود و شکل بس آشکاری از انتقال احساسات به بیننده را دنبال میکرد...
گفتوگوی اختصاصی با اِی. آر. رحمان، آهنگساز برندهی اسکار: خلق کردن برایم مهم است گفتوگو کننده: سمیه قاضیزاده/ رحمان: خودم را هیچگاه در چارچوب موسیقی هندی قرار نمیدهم. حتی در هالیوود هم همین گونه است. اتفاقاً بیشتر تلاش میکنم فیلمهای غیرهندی را قبول کنم. بنابراین چالش اصلی چالش فیلم است نه موسیقی انتخابی برای آن. موسیقی یک بارِ احساسی مضاعف است و من هم بنا ندارم که این احساس را فقط با سیتار و طبلا رنگآمیزی کنم. / برای من دنبال کردن سینمای ایران امری ضروری است چرا که در سینمای هند، سینمای هالیوود و سینمای دیگر کشورها فعال هستم و به همین دلیل سینمای ایران را هم دنبال میکنم. پیش از مجیدی سینمای محسن مخملباف و سمیرا مخملباف و همین طور کیارستمی را میشناختم، چرا که اینها نامهایی شناختهشده در هند بودند...
خوک (مانی حقیقی): خوک پنجاهکیلویی وآلبالویی که وارد میشود! شاهین شجریکهن: از مجموع کارهایی که حقیقی ساخته و بازی کرده میتوان به این نتیجه رسید که او همیشه گرایشی عمیق به طنز و طنازی داشته که در چند سال اخیر با تثبیت موقعیتش و شاید تکمیل جسارتش، توانسته تمام تمرکزش را روی همین محدوده بگذارد. شاید دیگر هیچوقت جدیت و رویکرد تفلسفآمیز فیلمی مثل کنعان در ساختههای حقیقی تکرار نشود؛ شاید هم بشود، چون او به طرز عامدانه و البته سرخوشانهای اصرار دارد که پیشبینیناپذیر باشد و این اصلاً یکی از دلخوشیهایش در زندگیست! ولی چنانکه از شواهد برمیآید، هر چه در کارنامهاش پیشتر آمده دامنهی طنازی و پوچانگاری و ایدههای جنونآمیز فیلمهایش گستردهتر شده است. به عنوان مثال...
مزرعهی حیوانات مازیار رضایی: خوک فیلمِ بسیار بدی است که خیلی خوب ساخته شده. یک گزافهی محض با بازیهایی خوب که در نیمهی نخست کوشش میکند تا یک کمدی سیاه و اثرگذار باشد اما متأسفانه در پارهی دوم تا حد فیلمِ تلویزیونی کِشداری، مناسبِ خمودگی بعدازظهر روز جمعه، فرو میغلتد. این هدر شدنِ فیلم به قصهی آن برمیگردد و از آن مهمتر به ذهنیتِ حقیقی نویسنده که دست از علاقه به فضای شبهابسوردی که ابسورد میپنداردش، برنمیدارد...
چهارراه استانبول (مصطفی کیایی): راههای سردرگم مصطفی جلالیفخر: یکی از همان فیلمهای مدرسهای کیایی که به دنبال صفتهایی چون خوشساخت و حرفهای و قصهگو هستند و در بهترین حالت هم کارهای درجهیکی نشدهاند. فیلمهای او در تمامی اجزا، «معمولی»اند و گاهی مثل عصریخبندان قصه و روابط و جذابیت بیشتری دارند و گاهی مثل چهارراهاستانبول، کمرمقتر از بقیه است. اما در هر حال اختلاف زیادی با هم ندارند و سبک و ساختار مشابهی دارند. فیلمهایی که میخواهند مخاطب را در فاصلهی قابلقبولی با خود نگه دارند و در عین حال عمقی هم پیدا نمیکنند. کارهایی که سلیقهی تماشاگر را میشناسند و معمولاً با استناد به موضوعهای روز، در گیشه شکست نمیخورند. همهچیز در حد متوسطی به سرانجام میرسد و...
میترسم... کمی هم سردمه هوشنگ گلمکانی: چهارراه استانبول نشانهی پختگی فیلمساز بلندپرواز جوانی در عرصهی سینمای اجتماعی است که تماشاگر عام را هدف گرفته اما نمیخواهد درجا بزند و به نیازها و خواستههای پایینترین سطوح تماشاگران پاسخ بدهد. فیلم از چند جهت قابلتوجه است. مهمترین نکته، سرعت حرفهای فیلمساز در واکنش به یک حادثهی اجتماعی است که بازتابهای بسیاری در جامعه داشت و احساسات بسیار برانگیخت. آتشسوزی و ویرانی ساختمان پلاسکوی تهران در حد یک فاجعهی ملی ارتقا یافت و وارد کردن این حادثه به درامی از زندگی جمعی کوچک حاکی از نگاه حرفهای کیایی است که میداند درک حساسیتهای افکار عمومی و تزریق آن به مویرگها و حتی تنهی یک داستان شخصی، توجه بیشتری برمیانگیزد...
ما میتوانیم! امید نجوان: این که ایدهی محوری بارداری «پرخطر» (و در سن بالا) به صورت مستقیم از دعوت (ابراهیم حاتمیکیا) به خجالت نکش راه پیدا کرده البته نکتهی چندان عجیبی نیست (چهبسا این ایده میتوانست در فیلم یا فیلمهای دیگری تکرار شده و نتایج دیگری هم داشته باشد) اما آنچه عجیب و حتی میتوان گفت بسیار عجیب به نظر میرسد این حجم از دستکم گرفتن ویژگیهای داستان، موقعیتها، لحظههای کمیک، طنز کلامی (و سیاسی) و مهمتر از همه، عدم رعایت منطق روایی در نخستین تجربهی یک فیلمنامهنویس پرسابقه و قدیمیست. فیلمنامهنویسی که ظاهراً با اعتمادبهنفسی رشکبرانگیز این طرح را به عنوان نخستین فعالیت خود در زمینهی کارگردانی ارائه داده تا...
خجالت نکش (رضا مقصودی): کمدی پاستورال هوشنگ گلمکانی: خجالت نکش، فارغ از موضوعش نشانههایی جامعهشناسانه از تحولات فرهنگی و اقتصادی جامعهی روستایی ایران هم دارد. یکی از جلوههای جدی این تغییر در چهار دههی اخیر، جابهجایی و تداخل طبقات اجتماعی و در اینجا به طور مشخص، تغییر سبک زندگی روستایی است. روستای فیلم خجالت نکش جلوه مشخص پارهای از این تغییرات است. در این روستا که نمیدانیم چه فاصلهای با کدام شهر بزرگ یا کوچک ایران دارد، و ساکنانش مانند فیلمهای روستایی پنجاهشصت سال پیش لهجهی خاصی هم ندارند...
عصبانی نیستم! (رضا درمیشیان): عصیان نیما عباسپور: عصبانی نیستم! در کنار دو فیلم دیگر رضا درمیشیان یعنی بغض و لانتوری حاصل نگاه دقیق او به جوانان ایران و به تصویر کشیدن مشکلاتی است که در طبقات متوسط و زیر متوسط با آنها مواجه هستند. تعهدی که آگاهانه یا ناخودآگاه درمیشیان حس میکند و بر عهده گرفته قابلتوجه است و در واقع حلقهی اتصال سه فیلم او نیز هست...
طعم تلخ تاریخ ریحانه عابدنیا: عصبانی نیستم! فیلمی صریح، تلخ و خشن است. درست مثل دورهای از تاریخ که قصهی فیلم در آن میگذرد. دورهای پر از رویدادهایی عجیب و تلخ و بزرگ. نوید، هم زخمخورده و هم راوی آن دوران است. دانشجویی کوشا و پیشرو که دادخواهی و آرمانجوییاش با خشونت و تهدید و در نهایت تعلیق از تحصیل، روبهرو میشود و او را که میتوانست در بهزیستی مردم و بهبودی فرهنگ جامعه نقشی داشته باشد، به فروپاشی و اضمحلال درونی میکشاند...
نگاهی به بازی نوید محمدزاده در عصبانی نیستم!: ای خاطرهات پونز،نوک تیز ته کفشم! محسن جعفریراد: اساس شخصیت نوید را سکوت، انزوا، حقارت، خشونت و عصبانیت میسازد که شرایط فرهنگی و سیاسی و اقتصادی محیط به او تحمیل کرده است. مدام با خودش زمزمه/ واگویه میکند تا علاوه بر بیرون، از درون هم خفه نشود، سعی میکند مثل همخانهایهایش منزوی و تارک دنیا نباشد، فریادهای او و امثال او در جریان تظاهرات بعد از انتخابات ریاستجمهوری، سرکوب نشود و...
جشن دلتنگی (پوریا آذربایجانی): این چند زندگی علی شیرازی: جشن دلتنگی قرار است از طریق نمایش تقریباً همزمان و موازی سه زندگی مختلف (با آدم یا آدمهایی متعلق به هر یک از این سه زندگی) و البته درگیر بودنها و بهنوعی قفلشدگی شخصیتهای برآمده از هر یک از این سه زندگی، به نمایشی پذیرفتنی از سلطهی شبکههای اجتماعی بر جزییات روابط آدمها و حتی احوال درونی آنها دست پیدا کند. اما چرا پوریا آذربایجانی در مقام کارگردان و یکی از دو فیلمنامهنویس اثر، در این کار موفق نمیشود؟...
با ترس زندگی میکنیم: فیلمها و سریالهایی که نطفهشان در وحشت بسته شده شهزاد رحمتی: بسیاری از فیلمها و سریالهایی که دیدهایم و میبینیم در واقع محصول ترس بودهاند؛ ترسهای فردی، فرهنگی، روانی، سیاسی، اجتماعی و... که در مقاطع مختلف قرن بیستم به بعد به شکل غالبی بر خودآگاه جمعی نوع بشر مسلط شدهاند و پررنگتر شدن هر یک از این ترسها در مقاطع تاریخی مختلف به رونق گرفتن تولید فیلمها و سریالهایی با موضوعهای خاص انجامیده است. در واقع هراس فزاینده و جهانگیر از سلاحهای هستهای و وقوع جنگ جهانی سوم در سالهای پس از پایان جنگ دوم و وقوع فجایع هیروشیما و ناگازاکی، نقشی انکارناپذیر در شکوفایی و محبوبیت گونهی علمیخیالی داشته است!...
نویسندگان پشت پرده یا پرتقاضاترین دکترهای شهر! رضا حسینی: تاریخچهی فیلمنامههایی که بازنویسی شدهاند، پر از شگفتی و غافلگیری است؛ چه نویسندهای نامزد جایزهی پولیتزر روی یک کمدی رمانتیک از متیو مککانهی کار کرده باشد و چه یک دراماتیستِ برندهی اسکار به نگارش داستان یک خرس پاندای کونگفوکار کمک کرده باشد. کوئنتین تارانتینو، چارلی کافمن، برادران کوئن و خیلیهای دیگر گاهی وقت خود را صرف پرداخت آثاری کردهاند که بیشتر سینمادوستان از آنها بیخبرند و با شنیدنش ممکن است شگفتزده شوند...
فیلمهای روز: تنفس (اندی سرکیس): چیزی برای مرگ باقی نگذاریم... دامون قنبرزاده: از همان ابتدا که تیتراژ با فونتی ساده در پسزمینهای از مناظر سرسبز و رؤیایی نوشته میشود و در پی آن، عشق در یک نگاه بین رابین و دیانا شکل میگیرد، فضای لطیف و عاشقانهی اثر خودنمایی میکند. شخصیتها در کمتر از پنج دقیقه معرفی میشوند، عاشق میشوند و داستان به سمت نقطهی عطف اول میرود، جایی که رابین طی یک بیماری نادر، دچار فلج دایمی میشود و تنها قادر است دهان و چشمهایش را حرکت بدهد...
محوشدگی (فاتح آکین): مهاجرت، فقدان و انتقام مازیار فکریارشاد: سیزدهمین فیلم داستانی بلند فاتح آکین، ملودرامی دیگر به سبک این فیلمساز ترکتبار آلمانی است. ملودرامی تراژیک که از همان مؤلفههای آشنای آکین در فیلمهای مهم پیشینش بهره میبرد. دو موضوع مهاجرت و فقدان عزیزان از مؤلفههای تماتیک مشترک سینمای فاتح آکین است که این بار، مایهی انتقام هم بر آنها افزوده شده است. بیایید ببینیم آکین چهگونه از این مؤلفهها در محوشدگی بهره جسته است...
ایکاروس (برایان فوگل): نشانی از بهشت نیما عباسپور: ایکاروس فیلمی دیدنی است! فیلم فارغ از آن که در چه قالبی میگنجد و این که داستانی نیست و مستند است اثر مهمی است که بیننده را مجذوب حکایت پرکشش و شخصیتهای خود و سرنوشتشان میکند. نام فیلم ارجاع به افسانهای یونانی دارد: در اساطیر یونان باستان ایکاروس پسر دیدالوس هنرور ماهر و طراح هزارتوی پیچیده و معروف دربار پادشاه مینوس است؛ هزارتویی که هر کسی وارد آن میشده از آن رهایی نداشته است...
رشتهی خیال (پل تامس اندرسن): عشق و مرگ شاهین شجریکهن: فیلم در درجهی اول متکی به مایههای عاشقانه است و شکلی از انرژی را بیان میکند که شاید در زندگی روزمره به این شکل دیده نشود. عشق در شکلهای مختلفی خودش را نشان میدهد که اغلبشان نامتعارف و ژرفتر از شکل عادی آن هستند. شکل تشدیدیافتهی عشق چه در عشق رینولدز به حرفهاش و چه در عشق آلما به رینولدز دیده میشود. فیلم یک واکاوی و خوانش فلسفی در مورد عشق است و انرژی درونیاش را از هیجانهای لحظهای شخصیتها میگیرد...
نمای متوسط: لال (دانکن جونز): سایهی سنگین «بلید رانر» رضا حسینی: غمانگیز است که کارگردان فیلمهای درخشانی چون ماه (2009) و کد منبع (2011) در کارنامهاش به چنین فیلمی رسیده است؛ حتی پس از فیلم استودیویی وارکرفت: شروع (2016) میشد از او دفاع کرد چون مشخص بود که کار خودش را کرده است و سابقهی فیلمسازی برای استودیوها نیز نشان میداد که او رویهمرفته به نتیجهی قابلقبولی رسیده است. اما حالا با این فیلم که میدانیم توسط نتفلیکس تهیه شده و بودجه و شرایط لازم برای تولیدش مهیا بوده است، دیگر هیچ جای دفاعی باقی نمیماند.
دخلی به سلیقه ندارد: علیه سه فیلم تحسینشدهی 2017 (شکل آب، فرار کن و مادر!) امیر پوریا: این نوشته که در دو شمارهی پیاپی مجله میآید، با دلزدگی و دلدرد بسیار (دومی بر اثر شدت خنده) از جوایز اسکار مهم دو فیلمشکل آب (گییرمو دل تورو، 2017) و فرار کن (جردن پیل، 2017) و ذوقزدگی جمعی از سینمادوستان ایرانی نسبت بهمادر!(دارن آرونوفسکی، 2017) و از آن سو، با وجد و هیجان نسبت به دستاوردهای سینمایی و عاطفی نو و نوین سه فیلمدانکرک(کریستوفر نولان، 2017)،رشتهی خیال(پل تامس اندرسن، 2017) وپست(استیون اسپیلبرگ، 2017) است، سعی خواهد کرد اهمیت معیارهای زیباییشناختی را با اهلیتِ امور انسانی درآمیزد و برای قضاوت این فیلمها و برخی فیلمهای همردهشان در محصولات انگلیسیزبان سال گذشتهی میلادی، کنار هم بگذارد...
فلاشبک در نمای متوسط: دو وسترن اصیل، ساده و صمیمی هوشنگ راستی: مرد قانون (مایکل وینر) وسترنی است اصیل، صمیمی و روشنفکرانه. مرد قانون از آن وسترنهای جاندار و فراموشنشدنی است که بعد از پنج بار دیدن هنوز هم همان گیرایی اولیه را دارد. به آنها بگو ویلی بوی اینجاست (آبراهام پولانسکی) یک وسترن معمولی نیست. فیلمی است که بهظاهر ساده مینماید اما در واقع دارای عمقی شگرف و قابلتأمل است. ویلی بوی فیلم آدمهاست؛ شناختی دقیق و استادانه از زندگی فلاکتبار سرخپوستان و ستم سفیدپوستان بر آنها...
آخرین رقص ملکهی مار: سری دوی خاموش شد التفات شکریآذر: سری دوی خیلی زود سوپراستار شد و نام و حضورش در هر فیلمی ضمانت فروش بالای آن فیلم بود. او در فیلمهای تمامی ایالتهای هند ایفای نقش کرد. آشنا به چند زبان هندی بود و هوش بالایی داشت و دیده میشد که در یک زمان در سه ایالت هند با سه زبان مشغول به بازی است و هر سه را به بهترین نحو اجرا میکرد. تمامی کارگردانان صاحبنام هندی سری دوی را برای بازی در فیلمهایشان دعوت میکردند و او با تمامی سوپراستارهای مرد هندی دورهی خودش همبازی شده است...
دوران طلایی سینمای کمدی صامت: بخش سوم: هرولد لوید، شهروند خوششانس شهرام جعفرینژاد: در مرور سینمای کمدی صامت، بیانصافی است که هرولد لوید را تحتالشعاع نبوغ چاپلین و کیتن، کمقدرتر از آن دو بدانیم. درستتر آن است که او را شوخیپردازی در اندازهی خود و بیتردید با جذابیتهای بسیار بخوانیم. آنچه غالباً فراموش میشود، آن است که لوید در روزهای طلایی خود، همپای چاپلین و کیتن، قدر و منزلت داشت و چون در طول یک دهه، یازده فیلم ساخت، حتی از آن دو، درآمد بیشتری کسب کرد!...
گریز از سایه: گفتوگوی اختصاصی با فرانکو نرو حسـن حسینی: خودرأی خودستای دوستداشتنی. اگر بخواهم فرانکو نرو را بر مبنای دیدار کوتاهی که با او داشتم توصیف کنم، از این واژهها بهره میگیرم. در آغاز گفتوگو سخت کلافه بود. میگفت شب قبلش یک ساعت بیشتر نخوابیده. دلیل دیگر کلافگیاش، آشفتگی و بینظمیای بود که در چند روز اقامتش تجربه کرده بود (بعداً که گفت از عکس گرفتن بیزار است، فهمیدم سلفیهای بیشماری که هموطنان با او گرفتهاند هم مزید بر علت شده). اما وقتی بحث گل انداخت، روی دیگر سکه را دیدم؛ مردی زندهدل، پرانرژی و با حواس جمع که سعی میکرد چیزی را از قلم نیندازد. حیف که وقت گفتوگو کم بود، و الا نکتههای بسیاری راجع به تاریخ سینمای ایتالیا از او میآموختم.از بابک کریمی سپاسگزارم که زمینهی انجام گفتوگو را فراهم کرد. |