چشمانداز ۴۸۰
اکبر خواجویی (1393-1326): مرد آرام علی شیرازی: خواجویی نخستین بار با آقای مطالعه شناخته شد؛ سریالی که با هدف ادای دین به کمدیهای کلاسیک تاریخ سینما، به صورت صامت و سیاهوسفید ساخته شده بود. سال 1352 بود و تازه دو سال بود که پس از تهران و آبادان، فقط مرکز استانها میتوانستند برنامههای تلویزیون را دریافت کنند. خواجویی و یارانش با یک دوربین شانزده میلیمتری کوکی، نخستین تولید جدی تلویزیونی در خارج از تهران را ساختند؛ آن هم در حالی که...
به یاد زندهرود احمد طالبینژاد: با وجود قدی نهچندان بلند و صدایی نهچندان قوی، اکبرآقا در سینمای آزاد مرکز اصفهان مقام سروری داشت. هرچند مدیریت آن مرکز بر عهده زاون قوکاسیان بود اما اکبر خواجویی که اکبرآقا صدایش میزدیم، نفوذ معنوی بیشتری در میان اعضا داشت و این برمیگشت به سابقهی او به عنوان پیشکسوت سینمای آماتور اصفهان. سال 1345، دوسه سال پیش از آنکه...
حسن رضییانی (1393-1310): سایهای از یک کاراکتر یک دست کتوشلوار با کراواتی پهن، سبیل دوگلاسی، دو خطِ ریش مدل «چکمهای» که تا زیر گونههایش را میپوشانْد... اینها مشخصههای تیپی بودند (البته در کنار ویژگیهایی طبیعی همچون سر طاس و فاصلهی بین دو دندان پیشین بالایی) به نام «عینالله باقرزاده» که با کوشش حسن رضییانی در کنار بیان خیرهکنندهاش آن قدرها قوام یافت که به یک تیپ محدود نمانْد و تا سطح شخصیت ارتقا پیدا کرد؛ آن هم در سینمای نحیف کمدی در ایران...
دیدهبان: هر که با ما همدم است او آدم است شاهین شجریکهن: در چند سال اخیر گرایشهای جناحی و گروهی بسیاری از فعالان حوزهی سینما آشکار بوده و مثلاً همه خبر داشتند که فلان فیلمساز به دلیل مهارتش در اثبات برادری، توانسته بودجهی کلانی برای تولید فیلمی زیر متوسط بگیرد؛ امتیازی که نصیب هر فیلمسازی نمیشود و بقیه باید دنبال صد و دویست و سیصد میلیون تومان کمکهزینهی تولید، پلههای چند سازمان و نهاد را بالا و پایین کنند. این روزها حتی در اظهار نظرهای بعضی از سینماگران هم تأثیر این گروهبندیها دیده میشود...
تلویزیون در شهریور: تقدیرها و تهدیدها در آخرین ماه تابستان: دردسرهای عظیم احسان ناظمبکایی: پخش زندهی مسابقات والیبال و بسکتبال و تداخلش با دردسرهای عظیم و دردسرهای عظیم سانسور تماشاگران حاضر در ورزشگاهها و لباسهای «غیرقابلپخش» بعضی از آنها، تنها دردسر ورزشی صداوسیما نبود. در اوایل شهریور، مسئولان فدراسیون فوتبال اعلام کردند که طبق قوانین فیفا، پنجاه درصد از درآمد شانزده تیم لیگ برتر باید از حق پخش تلویزیونی مسابقات تأمین شود که...
گفتوگو با محمد رحمانیان و فردین خلعتبری دربارهی پیوند نمایش «ترانههای محلی» با سینمای ایران: این آدمهای فرعی مهم سمیه قاضیزاده: بهانهی سینمایی ما برای این گفتوگو اجرای نمایش ترانههای محلی در تئاتر شهر بود که از طریق داستان زندگی آدمهای فرعی نُه فیلم ایرانی مادیان، باشو غریبهی کوچک، قطعهی ناتمام، اتوبوس، شیرسنگی، بمانی، بدوک، داشآکل و ناخدا خورشید به ترانهای محلی در منطقهی وقوع داستان فیلم میرسد... آدمهای حاشیهای آن فیلمها حالا شدهاند شخصیتهای اصلی قصههای این نمایش اپیزودیک رحمانیان. بعد از هر قصهای هم قطعهای در حالوهوای موسیقی بومی آن منطقه اجرا میشود که آهنگسازی یا در برخی از قطعات فولکلور تنظیمشان به عهدهی فردین خلعتبری بوده که سالهاست به عنوان آهنگساز سینما شناخته میشود...
«ترانههای محلی»: نگاه محمد رحمانیان به سینمای ایران: از جنس خاطرههای جمعی هوشنگ گلمکانی: تا آنجا که به سینمای ایران و فیلمهای انتخابی رحمانیان مربوط میشود، ایدهی جستوجو برای یافتن یکی از آدمهای حاشیهای فیلمها و خلق داستانی حول آن، بسیار خلاقانه و موفق بود؛ ایدهای که جدا از ارجاع به شخصیتهای خیلی فرعی فیلمها (از بازیگر نقش داماد در یک سکانس عروسی فیلم مادیان تا پسر بقال روستایی فیلم باشو و...)، تراولینگمن فیلم قطعهی ناتمام (از طریق یادآوری سکانسی که دوربین بارها روی ریل از یک اتاق به اتاق دیگر میرود)، مردی آذری که برای فیلم اتوبوس سیاهیلشکر میآورده، و...
سینمای جهان - 24: یک روز دیگر هم زندگی کن: هفت اصل مهرزاد دانش: فصل جدید ۲۴، بر خلاف برخی حدسهای بدبینانه به دلیل فاصلهی زیاد زمان ساختش از فصل قبلی، همچنان پویا و پرقوام، مخاطب را میخکوب میکند. راز این جذابیت چیست؟ اکشن، سرعت، جاسوسی، غافلگیری و... از جمله عناصر ثابت تریلرهایی هستند با حضور قهرمانی که از انواع و اقسام مانعها عبور میکند و به توفیق میرسد. اما ۲۴ و از جمله فصل یک روز دیگر هم زندگی کن، ظرفیتهایی فراتر از نمودهای جذاب متداول یک اثر تریلر جاسوسی دارد...
نگاهی به سریال «24» و فصل تازهاش: هنرِ پنهان کردن زخمها شهزاد رحمتی: اقرار میکنم که سریال 24 و بهخصوص قهرمانش جک بائر (کیفر ساترلند) از آن موضوعهایی هستند که هرگز نمیتوانم بدون احساساتی شدن دربارهشان بنویسم! وقتی با شخصیتی دهیازده سال زندگی کرده و دوستش داشته باشی او برایت به چیزی بسیار فراتر از شخصیتی نمایشی که فقط در عالم اثری خلقشده توسط یک گروه حرفهای واقعیت دارد تبدیل میشود و بهتدریج او را به مثابه شخصیتی زنده و واقعی میبینی...
پسر بودن: حماسهی بیهیاهو آرامه اعتمادی: گذر زمان در فیلم یک ژست فلسفی برای گسترش دادن معانی پنهان و دعوت تماشاگران به تأویل دیدههایشان نیست. مکانیسم پویا و کارآمدی است که کارگردان از همهی امکانها و قابلیتهایش به بهترین شکل استفاده کرده....
پرواز در آسمان زندگی شاهد طاهری: پایان یافتن پروژهی جاهطلبانهی پسر بودن درست پس از آخرین بخش سهگانهی پیش از طلوع (1995)، پیش از غروب (2004) و پیش از نیمهشب (2013) اگرچه ممکن است تصادف محض پنداشته شود، اما شاید هیچ فیلم دیگری نمیتوانست تا این حد دنبالهای منطقی بر مسیر حرفهای فیلمسازش باشد. لینکلیتر در بهترین زمان ممکن پسر بودن را به سرانجام رساند و...
دوازده سال زندگی؟ هومن داودی: پسربودن تجربهی یگانه و منحصربهفردی در دنیای سینماست اما متأسفانه به همان اندازه که دشوار و نو است تکاندهنده، جذاب و ماندگار نیست. ایراد اصلی فیلم نه زمان طولانیاش که غنی نبودن مایههای دراماتیک و یکدست نبودن سازوکار روایت است...
گفتوگوی متیو مککانهی با ریچارد لینکلیتر: زندگی پیرنگ ندارد لینکلیتر: زندگی فقط پیش میرود ولی در نگاه به عقب، درک میشود. مدتها پیش فهمیدم که حتی در جایگاه یک بچه، همه چیز به تصمیمهای ما برمیگردد و چیزهایی که دنبال میکنیم. در پایان شما مجموعهای از انتخابهایتان هستید. مثلاً میخواهید چه شغلی برای خودتان انتخاب کنید؟ وکیل بشوید؟ دکتر؟ معلم؟ به کدام مدرسه میروید؟ با چه کسی ازدواج خواهید کرد؟ در این میان هدفهای بزرگی وجود دارد...
تماشاگر - «کتابدزد»: برایان پِرسیوال: به حرمت کتاب ایرج کریمی: کسانی که ارادتی به کتاب و کتابخوانی دارند، مخصوصاً در وانفسایی که بحران اقتصادی هم علاوه بر دیگر مشکلات گریبان کتاب و کتابخوانی ما را بیشتر میفشرد، کتابدزد (برایان پرسیوال، 2013) را فیلمی دارای ارزش توجه مییابند. فیلم در آلمانِ هیتلری میگذرد اما مانند چند فیلم آلمانی دهپانزده سال اخیر مثل سقوط (الیور هیرشبیگل، 2004) یا ناشناس: زنی در برلین (ماکس فاربربوک، 2008) یک فیلم کلیشهای مربوط به آن دوران نیست. شروع فیلم سال 1938 است، یعنی یک سال پیش از آغاز جنگ جهانی از سوی آلمان، اما بر خلاف بسیاری از فیلمهای این ژانر توجهش به جامعهی شهرنشین پشت جبهه است...
گزارش هفتادویکمین جشنوارهی ونیز: آنچنان هم نبود که میگفتند! محمد حقیقت: ...اولین قلاب ما همان بندی است که کارت خبرنگاری جشنواره آن را به گردن ما آویزان میکند و دفتر مطبوعاتی ما را با شصت یورو برای این کارت شکار میکند. جالب نیست! وقتی سراغ کاتالوگ جشنواره را میگیریم، باز باید پول داد و باز جشنواره میخواهد ما را شکار کند. جالب نیست! از خیر آن میگذریم، نه به خاطر شصت یورو، بلکه به خاطر پرنسیپ. چون در جشنوارهی کن، کارت را مجانی میدهند، کاتالوگ را مجانی میدهند، آب را مجانی میدهند... بیخودی ما را بدعادت کردهاند! ...
نقد فیلم - آرایش غلیظ (حمید نعمتالله): مقامات مسعود(ی) یاشار نورایی: آرایش غلیظ فیلمی است به لحاظ بصری آشفته که با (سوء)استفاده از اتفاقها و موقعیتهای آشنای جامعهی امروز ایران، از شیوههای خاص کلاهبرداری گرفته تا دوستیابی اینترنتی و پیامکبازی، سعی در معاصر بودن دارد. اما به گمانم این ظاهربینی، با توجه به استراتژی بصری فیلم، تفسیری درست از آن نیست. اگر فیلم تلاش میکند که نگاهی معاصر به جامعهی ایرانی داشته باشد، این را نه از طریق استفاده از عناصر یادشده بلکه با به کار بردن کهنالگوی ادبی داستان قلاشان (پیکارسک) در قالبی سینمایی، انجام میدهد...
عشق کثافت من! جواد طوسی: اگر آرایش غلیظ را ادامهی منطقی و معاصرتر بیپولی بدانیم، در اینجا نعمتالله ترکیب میان دو دنیای جدی و جفنگ را با «خشونت» برگزار میکند. شاید هدف اولیهی او در کلیت فیلم، تعریف ساده و بیاداواصول یک قصه و جذب بیشتر تماشاچی باشد. اما انگار روانشناسی غریزی او میخواهد با فیلمی که میزانسن عمومیاش خشونت، دغلکاری و زیروروکشی و...
سهقفله شدن دروازههای رستگاری آرش خوشخو: آرایش غلیظ نشانههایی از گریز از مرکز شدید سازندگانش از هستهی سفت و صلب سینمای ایران دارد. فیلم مانند ماهی کوچکی است که برای خروج از آکواریوم سینمای ایران، خودش را به هر دری میزند. فیلم میخواهد راهی برای تنفس پیدا کند. راهی برای فرار از یکنواختی ایدئولوژیک حاکم بر این سینما...
سیرک پهلوانخلیل عقاب علیرضا حسنخانی: آرایش غلیظ به یک سمفونی اجراشده توسط ارکستر فیلارمونیکی مجرب میماند که در آن هر کسی ساز خودش را میزند. فیلم پر است از ایدههای جذاب و لحظههای خوب و گاه درخشانی که هدر میروند و به سرانجام نمیرسند...
نگاهی به موسیقی «آرایش غلیظ»: جماعت شوریدگان سمیه قاضیزاده: موسیقی آرایش غلیظ چندمین همکاری نعمتالله و پورناظری است. بارها این فیلمساز و آهنگساز ذائقهی همدیگر را محک زدهاند و حالا رسیدهاند به مشترکترین زبان ممکن. همچنان که حالوهوای فیلمهای نعمتالله جایی میان ایران و خارج از ایران، میان سنت و تارانتینو در حرکت است...
گفتوگو با حمید نعمتالله: این همه سوژه روی زمین ریخته شاهرخ دولکو: آرایش غلیظ را دوست دارم. خیلی هم دوست دارم. به نظرم یکی از بهترین کارهای نعمتالله و از بهترینهای چند سال اخیر سینمای ایران است. به همین دلیل این گفتوگو حالوهوای چالشی ندارد و بیشتر روشنکننده است تا درگیرشونده. به تمام کسانی هم که فیلم را - به هر دلیلی - دوست ندارند و لابد منتظر گفتوگویی چالشی هستند عرض میکنم که در این صفحهها و لای این سطور چیز دندانگیری نصیبشان نمیشود... باقی، بقایتان...
تحلیل شخصیت و بازی یکی از غریبترین آدمهای سینمای این سالها در گفتوگو با بازیگر این نقش: حامد بهداد به نقش مسعود ترابی در «آرایش غلیظ»: به خاطر بامداد، بلکه بخندد امیر پوریا: ...بهداد ظاهراً دارد دربارهی نقش و بازی خودش حرف میزند، اما در نهایت و در عمل، به فهم بهتر دنیای فیلم کمک میرساند و شاید بهتر از برخی نقدهای ما این کار را میکند. دوم اینکه اگر میخواهید یکی از مهمترین کارگردانهای سینمای کنونیمان - حمید نعمتالله - را با نشانیهای دقیق روانشناختی بشناسید و حتی به درکی از این برسید که هنرمندانه زیستن و هنرمندانه نگریستن، چهگونه میتواند حتی هراسها و واهمههای آدمی را به منبع الهام اثرش بدل کند، به جای گفتوگوهای خودش، این گفتوگو بیشتر به دردتان میخورد....
گفتوگو با طناز طباطبایی دربارهی «آرایش غلیظ»: به صدای قلبم گوش میدهم پوریا ذوالفقاری: بازیگر جوانی که نخستین گام را در اواسط دههی 1380 با بازی در یکی از نقشهای سریال میوهی ممنوعه (حسن فتحی) برداشت، اکنون از چهرههای شناختهشدهی سینمای ایران است و کارنامهاش با فهرستی از نامهای معتبر مثل داریوش مهرجویی، کیومرث پوراحمد، فرزاد مؤتمن، پوران درخشنده، داود میرباقری و علیرضا داودنژاد پربار شده است. با طباطبایی به مناسب نمایش آرایش غلیظ و اضافه شدن اسم حمید نعمتالله به آن فهرست صحبت کردیم؛ و...
گفتوگو با سهراب پورناظری آهنگساز «آرایش غلیظ»: مجنون در جیحون علیرضا حسنخانی: موسیقی آرایش غلیظ را که میشنوی برایت عجیب نیست که سهراب پورناظری، جوان پرشوروحال روی صحنه، در گروه تنبور شمس یا همنوازان حصار، آن را ساخته است. تمایل او به شکستن قواعد و چارچوبهای محدودکننده از بیقراریاش روی صحنه هم بهخوبی پیداست. چه به عنوان یک نوازندهی مهم و اثرگذار در آلبوم محبوب و زیبای برادرش تهمورس پورناظری (نه فرشتهام نه شیطان) و چه در مقام آهنگساز فیلم متفاوتی مثل آرایش غلیظ نوجویی و تجربهگرایی را در کارهایش میتوان سراغ گرفت...
شهر موشها (مرضیه برومند): نوستالژی ناقص موشهای میانسال ریحانه عابدنیا: استقبال از شهر موشها2 چند دهه پس از مدرسۀ موشها و فیلم سینمایی شهر موشها، میتواند موضوع یک تحقیق میدانی جالب در حوزهی جامعهشناسی و روانشناسی باشد. اینکه نوستالژی چه تعریفی دارد و تا چه حد فراگیر است، و آیا هر آنچه از گذشته آمده باشد، میتواند باعث زنده شدن احساسات نوستالژیک شود؟ و اصلاً برای کسانیکه در دهههای سوم و چهارم زندگی خود هستند، یادآوری گذشتههای دور تا چه حد میتواند شورانگیز باشد؟...
ساکنان موشستان نیکان نصاریان: مهمترین امتیاز شهر موشها2 تصویرهای خوشرنگولعاب و جهان رنگارنگ آن است؛ مثل ضیافتی از رنگ و شکل و نور که با موسیقی سرحال و عروسکهای دوستداشتنی تزیین شده و مجموعهای چشمگیر از صداها و تصویرهای جذاب را پیش روی تماشاگرانش میگذارد. دربارهی فیلمی که تا این حد انباشته از عناصر دلپذیر و جاذبههای صوتی و بصری است، بهسختی میتوان وارد حوزهی نقد محتوایی و روایی شد...
شور و شعر و... موسیقی شروینه شجریکهن: شهر موشها2 از لحاظ موسیقی راه و رسمی تازه را پیش میگیرد. درصد بسیار زیادی از این فیلم با موسیقی همراه است. اصولاً موسیقی، اهمیت انکارناپذیری در تمام طول فیلم دارد. تا جایی که گاهی با فیلمهای موزیکال هالیوودی قابلمقایسه است. در همان ابتدای فیلم، ارکستر موشها (گروه پسته!) خاطرۀ شهر موشها را یادآوری میکند و به این صورت هم ورودی خوبی برای فیلم تدارک دیده میشود و هم موسیقی به عنوان یک عامل تعیینکننده خودش را معرفی میکند...
گفتوگو با مرضیه برومند دربارهی «شهر موشها»: نوستالژی و ضدنوستالژی سوفیا مسافر: آیا شهر موشها2 نوستالژیک است؟ این شاید مهمترین پرسشیست که با تماشای فیلم به ذهن خیلیها خطور کند. فیلمی که بیشک خاطرهبرانگیز است، گرچه سازندگانش تلاش کردهاند بیش از یادآوری خاطرات و بازگشت به گذشته نسخهای بهروز و متناسب با سلیقهی بچههای نسل جدید بسازند. در گفتوگو با مرضیه برومند تلاش کردیم به همین نکته بپردازیم؛ اینکه فیلم چهگونه و تا چه حد میتواند به نیازهای بچههایی که از زمین تا آسمان متفاوت با نیازها و سلیقهی مخاطبان نسخهی اول است پاسخ دهد و به خاطرهای ماندگار بدل شود؟
نگاهی به شخصیتها و بازیگران «آذر، شهدخت...»: راوی، کارگردان، بچهها و دیگران! آرامه اعتمادی: آذر، شهدخت، پرویز و دیگران بر خلاف آنچه نامش دلالت میکند، نه داستان مرکزی پروپیمانی دارد و نه متکی بر یک شخصیت محوری است. داستان شاخهشاخهی فیلم بستری است برای آمدورفت شخصیتها و مراودهشان با یکدیگر. از این جهت به نظر میرسد کل فیلم یک نسخهی خلاصه از سریالی طولانی است که برای جا گرفتن در قالب صددقیقهای سینمایی تدوین مجدد شده است...
«آذر، شهدخت...» از نگاهی دیگر: همهمههای همیشگی یاشار نورایی: برخی ایرادهای مضمونی که به فیلم گرفته شده شاید حاصل درکی شتابزده از روابطی است که در فیلم میبینیم. شخصاً نه هنگام خواندن رمان و نه زمان تماشای فیلم احساس نکردم که با اثری در ستایش طرز تفکر سنتی و اندیشههای عقبمانده روبهرو هستم بلکه آنچه در فیلم به تصویر کشیده میشود فرهنگ ایرانی با تمامی تناقضها و تضادهایش است که بسیاری از خصایصش قشر و طبقه و فقیر و غنی نمیشناسد و شیوهی زیستن ایرانیها با آن عجین شده است...
«امروز» از نگاهی دیگر: شاید امروز تکمصراع زیبای غزل معمولی زندگیات باشد نسیم نجفی: امروز از دیدگاه مهمی ساخته شده و میتوانست فیلم ماندگاری باشد، اما دو مانع برای آن وجود دارد. یکی از آنها صحنهی مهم نزدیک به پایان فیلم، یعنی گفتوگوی صدیقه و یونس در کنار تخت صدیقه است؛ که اگر این گفتوگو میتوانست دربارهی «هیچی» باشد اما گفتوگو باشد، اگر میتوانست چیزی باشد که بین زن و مردی غریبه رخ میدهد که معلوم نیست فردا دوباره همدیگر را ببینند، و...
سینما و پزشکی در «امروز»: خیلی دور، خیلی دورتر مصطفی جلالیفخر: دکولمان جفت یک وضعیت اضطراری پزشکیست و در مورد بیمار دچار خونریزی شدید ناشی از آن، زندگی روی خط باریک دقیقهها راه میرود. بیمار به علت از دست دادن خون، نیازمند مایعدرمانی (سرمسالین ایزوتونیک) و گاهی تزریق خون است. اما در فیلم و از زبان همان پزشک سیگاری میشنویم که «فعلاً یه دگزامتازون بزن تا من بیام!» دگزامتازون یک کورتیکواسترویید است و در درمان دکولمان جفت هیچ کاربردی ندارد؛ و اتفاقاً برعکس است... |