چشمانداز ۴۶۷
دو شب از یک حکایت بلند: گفتوگوی سایه با اشباح ناصر تقوایی: سرود اولین شعر یک انقلاب است. هشت سال از انقلاب سال ۱۳۵۷ گذشته بود ولی هنوز چیزی به اسم سرود ملی نداشتیم که همهی سلیقههای ملت را با هم همآوا کند. شبی به یاد خبری افتادم که در دورهی پر از اضطراب حکومت نظامیها در روزنامهیی خوانده بودم. یاد گروهبان مکوندی افتادم که به چشم همچشمی ژنرالها در تهران و تبریز و اصفهان و شهرهای بزرگ دیگر، در روستای کوچک خودش در حوالی کازرون، حکومت نظامی اعلام میکند. طنز غریب این خبر جرقهیی بود که در پرتو آن فیلم ای ایران را دیدم. تصمیم گرفتم برای دهمین سالگرد انقلاب که هنوز کسی به یاد آن نبود، فیلم شادِ شوخ و شنگی بسازم...
تجربههای من در بازیگری: تو دیگر خودت نیستی، تو دیگری هستی شمس لنگرودی: تجربهی اولم در بازیگری (اگر بشود نام بازیگری بدان داد)، در فیلم کوتاهی بود که متنش را من نوشته بودم و کارگردانش، جناب کاظم فرهادی بود. این فیلم چهاردیواری تنها نام داشت و در سال 1351، در 21 سالگیام، فلسفی به نظر میرسید. در آن زمانها عضو کانون فیلم تهران بودم و برای دیدن فیلمهای ویژه مدام از رشت به تهران میآمدم. از فیلم هیچ نمیدانستم، لاجرم تصور میکردم که خوب بازی کردهام. البته این تصورم بیدلیل نبود. هنرمندان بزرگ مخرباند. آن فیلمهای عالی که من میدیدم، با آن بازیهای درخشان...
گفتوگوی رضا کیانیان با رخشان بنیاعتماد و باران کوثری: بازیگر تمام جانمایهی فیلم است بنیاعتماد: وقتی شخصیت محوری در فیلمنامه کامل میشود، بازیگر مناسب نقش هم انتخاب میشود. بهندرت پیش آمده که بازیگر مورد نظرم را در مرحلهی نگارش فیلمنامه انتخاب نکنم. دربارهی کار با بازیگر، مهمترین مرحله تحلیل شخصیت است که پیش از فیلمبرداری انجام میشود و تا زمانی که بازیگرم به درک درستی از شخصیت نرسیده باشد، فیلمبرداری شروع نمیشود. باران کوثری: یک بار از سر صحنهی یکی از فیلمهایم با گریه به خانه برگشتم و گفتم این کارگردان اصلاً نمیداند چه میکند؛ نه فیلمنامهاش کامل است و نه اهمیتی به تحلیل نقش میدهد. ولی مادر گفت تو قبول کردهای که با او کار کنی و باید با شیوهاش کنار بیایی.
افتتاح پردیس سینمایی کاپری گرگان: سانس اول، 46 سال بعد هوشنگ گلمکانی: آیین سینمای روز اول عید سال 1346 را با تماشای اشکها و لبخندها در سینما کاپری گرگان به جا آوردیم. ساعت یازده صبح در اولین سانس نمایش این فیلم و شروع به کار این سینما. وقتی چند روز پیش در مراسم آغاز بهرهبرداری از بنای تازهساز سینما این خاطره را میگفتم، یکی از همراهانم در آن روز اول عید، دوست دوران کودکیام غلامعلی رضایی که حالا از پیشکسوتان تئاتر گرگان به شمار میآید، روی یکی از صندلیهای ردیف اول در کنار چند تن دیگر از بچههای محل نشسته بود...
دیدهبان: از پشت شیشهی شفاف شاهین شجریکهن: در هفتههای اخیر فضای عمومی سینمای ایران تغییر محسوسی کرده و سینماگران حالوهوایی تازه را تجربه میکنند. البته با گذشت چند هفته از روی کار آمدن دولت جدید و مدیران نورسیده، هنوز پروندهی کشمکشها با مدیران قبلی روی میز است و هر روز خبر تازهای از اظهار نظرها، اتهامها و افشاگریهای طرفین به گوش میرسد، اما اهمیت این موضوعها کم شده و موجهای خبری رفتهرفته فروکش میکنند. در شرایط کنونی خیلی سخت میتوان انگیزهها و رویکردها را تشخیص داد و...
به بهانهی بازگشت ناصر ملکمطیعی به بازیگری: تراژدی ستارگان فراموششده بهزاد عشقی: ملکمطیعی چند سال پیش در مصاحبه با یکی از شبکههای برونمرزی گفته بود اگر میخواست میتوانست دوباره به سینما بازگردد، اما نمیخواست با بازی در نقش پدربزرگها تصویر ستارهواری را که مردم از او در ذهن داشتند مخدوش کند. ملکمطیعی در گذشته و در دورانی که هنوز چهلساله هم نشده بود، گاهی با گریم سنگین در نقشهایی ظاهر میشد که مغایر با تیپ ستارهوارش بود...
هوشنگ کاوه (1392-1305): یکی دیگر از پیشگامان در روزهای پایان صفحهبندی این شماره، خبر تلخ درگذشت هوشنگ کاوه اعلام شد. کاوه که از ده سال پیش بیمار بود و مرتب برای معالجه به خارج میرفت، مدتی پس از فروش سینما «عصر جدید»، به آمریکا مهاجرت کرد. خبر درگذشتش در روز بیستم آبان، سینمادوستان را اندوهگین کرد. ماهنامهی «فیلم» درگذشت او را به بازماندگان و همکارانش و سینمادوستان تسلیت میگوید. در شمارهی آینده مجال کافی برای بررسی کارنامهی این سینماگر عاشق خواهد بود.
سعیدامینی (1392-1360): بادکنکهای سیاه محسن جعفریراد: خبر درگذشت سعید امینی بازیگر نقش کامران در فیلم نفس عمیق به خاطر گازگرفتگی یک شوک بود. شاید یکی از دلایل ماندگاری سعید امینی در قالب شخصیت کامران، این باشد که هیچگاه بعد از آن نقش دیگری بازی نکرد. نمونههای بسیاری در دنیای سینما و ادبیات پیدا میشوند که چنین خصوصیتی داشته باشند؛ از مفهوم خودکشی مستتر در داستانهای صادق هدایت که در شکل مردن خود هدایت نمود عینی پیدا میکند تا نوع بینش و کردار شخصیت عسل بدیعی در بودن یا نبودن...
به یاد رضا خمسهای، خیمهشبباز (1392-1313): پیرمردی که همیشه کودک بود امیرشهاب رضویان: آدمی بود متعلق به دنیایی به قول غربیها اگزوتیک یا عجیبوغریب. در فیلمهای من هم همیشه نقشهای اگزوتیک داشت. برایش همیشه یک نقش مینوشتم و خمسهای با وجود سن بالا و کم شدن حافظه میآمد و نقش را از کار درمیآورد. در فیلم تابستان عزیز نقش یک مسافرخانهچی طناز را داشت که همیشه سیگاری خاموش گوشهی لبش بود. در فیلم بعدیام روزی که مینا گم شد هم نقش پیرمردی را بازی میکرد که...
تلویزیون در آبان 92: پروندهای که بسته شد احسان ناظمبکایی: سریال تاریخی ضیاءالدین دُرّی از جمله سریالهای فاخر الف ویژه بود که زمان زیادی برای ساخت آن صرف شده بود و بازیگران مشهوری داشت ولی آن طور که انتظار میرفت موجسازی نکرد و بیشتر از اینکه سریالی ماندگار شود به سریالی برای ثبت در آرشیو صداوسیما تبدیل شد. بودجهی ده میلیارد تومانی کلاهپهلوی با اینکه حدود یکسوم بودجهی مختارنامه (پرهزینهترین سریال تاریخ تلویزیون) بود اما تقریباً طولانیترین دوران ساخت یک سریال را در تاریخ تلویزیون ایران داشت. ماجرای آغاز ساخت کلاهپهلوی به دههی ۶۰ و دوران مدیریت محمد هاشمی بر صداوسیما برمیگردد اما...
بیستوهفتمین جشنوارهی فیلمهای کودکان و نوجوانان: یک جشنوارهباز بازنشسته محمد سعید محصصی: جشنواره را پنجروزه برنامهریزی کردهاند و با حساب روزهای نصفهنیمهی افتتاحیه و اختتامیه، بهویژه اگر مثل من داور یک بخش باشی و نخواهی دعوت به شرکت در حداقل یکی از برنامهها را رد کنی، در عمل سه روز از جشنواره میماند؛ شاید هم کمتر. جلسهای چهارپنجساعته برای تعیین برندگان جایزه به کنار، سانسهای صبح را کلاً باید نادیده گرفت چون برای بچههای کودکستانها و دبستانهاست و موقع نمایش فیلم حسابی شلوغ میکنند. با این حساب روزی سه سانس و در مجموع سه روز نه سانس میماند. به این ترتیب برنامهریزان جشنواره شعبدهبازی هم بکنند محال است بتوان همهی فیلمهای مورد نظر را تماشا کرد.
جشنوارهی کوچک من: نبوغ ذاتی است یا اکتسابی؟ مسأله این است احمد طالبینژاد: بخت دیدن یکی از نخستین آثار سینماگر بزرگ قرن، استنلی کوبریک، همین چند وقت پیش نصیبم شد. این فیلم که هراس و هوس نام دارد، در سال 1952 با بودجهای ده هزار دلاری ساخته شده و کوبریک علاوه بر کارگردانی و تهیهکنندگی، فیلمبرداری و تدوینش را هم بر عهده داشته و کپیهایش سال ها گموگور بوده و حالا پیدا شده، و البته در فرهنگ فیلمهای بهروز دانشفر و ژرژ سادول هم نشانی از آن یافت نمیشود. فیلمی با گرایش فلسفی، دربارهی جنگ و همچون برخی آثار وی از جمله دکتر استرنجلاو و غلاف تمامفلزی، ضد جنگ.
ژاپنیها چه بلایی سر عنوان فیلمهای خارجی میآورند: اسمبازی هوشنگ راستی: در ایران زمان جوانی ما برعکس امروز فیلمها از راههای قانونی و توسط دفاتر کمپانیهای فیلمسازی وارد، دوبله، نامگذاری و با همان نام هم شناخته میشدند. مثل امروز نبود که هر مجله و روزنامهای برای خودش اسمی روی فیلمها بگذارد یا هر کسی که فیلم را زودتر دید بسته به سلیقه و سوادش اسمی برای آن ابداع کند. نمونهاش فیلمهای کوئنتین تارانتینو است که به چندین اسم شناخته شدهاند. این مسأله در ژاپن هم البته رواج دارد. بعضی از فیلمها را بدون تغییر و ترجمه، با همان عنوان اصلیشان نشان میدهند که ژاپنیها که در مقایسه با مثلاً کرهایها یا حتی ایرانیها توانایی یادگیری زبان انگلیسیشان خیلی پایین است معنی آن را درک نمیکنند. مثلاً The Expendables (سیلوستر استالون، 2010) میشود «اکوسوپندابوروز» بدون حرف تعریف the چون در زبان ژاپنی هم مانند زبان فارسی حرف تعریف ترجمهپذیر نیست. یا Kill Bill (کوئنتین تارانتینو، 2003) تبدیل میشود به «کیرو بیرو» که نه انگلیسی است و نه ژاپنی! و در هر دو زبان بیمعناست...
نقد فیلم خارجی- در خانه (فرانسوا اُزون): قیلولهی ناگزیر لاشخور رضا کاظمی: نگاه ازون در در خانه مانند اغلب فیلمهایش بدبینانه و تلخاندیشانه است. بدبینی او از حیطهی جهانبینی فردی تا مناسبات اجتماعی را در بر میگیرد. ژرمن در همان آغاز فیلم، سرنخ را به دستمان میدهد؛ وقتی که میگوید تمام تعطیلات تابستانی مشغول مطالعهی شوپنهاور بوده است. این اشارهی گذرا نخستین میخ را محکم بر پیکر متن میکوبد. نگاه بدبینانه به آرامش ساختگی اجتماع بر سراسر متن ازون سنگینی میکند. جایی در گفتوگوی ژرمن و مدیر مدرسه میشنویم که بهتر است جوانها عقدههایشان را با کلمات بیرون بریزند تا اینکه ماشینها را آتش بزنند...
کُن-تیکی (یواکیم رونینگ، اسپن ساندبرگ): این کار را نکن! آرامه اعتمادی: کُن-تیکی روایتی جذاب است از سفری اکتشافی و طولانی و ماجراجویانه. اگر نظریهی هیردال مبنی بر اینکه گروهی از اهالی پرو در آمریکای جنوبی، صدها سال پیش جزایر پولینزی را کشف کرده و به آن دسترسی داشتهاند اثبات شود اعتبار علمی زیادی به عنوان دانشمند، کاشف و جغرافیدان به دست میآورد. او قایقی میسازد دقیقاً مشابه آنچه حدود 1500 سال پیش جستوجوگران پیش از کریستف کلمب در سفرهای دریاییشان...
بهترین پیشنهاد (جوزپه تورناتوره): اتاق دربستهی ذهن محسن بیگآقا: مطبوعات ایتالیا به این نکته اشاره کردهاند که تورناتوره با فیلم بهترین پیشنهاد باز به فضای غیرایتالیایی برگشته و اینکه حالا عادت کردهایم پس از چند فیلم سنگین، فیلمی سبک و دلپذیر از او تماشا کنیم. از این منظر، فیلم در ظاهر یک تریلر معمولی دربارهی هنر، عشق به انسانها و روابط آنهاست. در نگاه اول چه چیزی روزمرهتر و سادهتر از این میتواند باشد؟ اما باز شدن لایههای اثر نشان میدهد که فیلم فراتر از اینهاست...
بنیادگرای ناراضی (میرا نایر): ویلیام تل مهرزاد دانش: ا وجود گذشت دوازده سال از واقعهی یازدهم سپتامبر، هنوز بازتابهای این نقطهعطف بزرگ بینالمللی نهفقط در سیاست بلکه در عرصههای هنری همچون ادبیات و سینما نیز دیده میشود. یکی از نمونههای ادبی برگرفته از این حادثه، رمان بنیادگرای ناراضی نوشتهی نویسندهی پاکستانی، محسن حمید، است که با استقبال زیادی هم مواجه شده، به نحوی که علاوه بر ترجمه به بیش از سی زبان، موفقیتهایی همچون دریافت جایزهی ادبی نویسندگان آسیا-آمریکا و راهیابی به فهرست نهایی جایزهی بوکر سال ۲۰۰۷ را نیز تجربه کرده است...
پی ماک (بانجونگ پیسانتاناکون): روح سرگردان عاشق جواد رهبر: کارگردان جوان تایلندی که در کارنامهاش دو فیلم ترسناک و یک کمدیرمانتیک داشته با پی ماک فیلمی ساخته که ترکیبی منسجم از کمدی، وحشت و رمانس است. ایدهی مرکزی پی ماک از یک افسانهی مشهور تایلندی گرفته شده، ولی کارگردان برداشتی آزاد و شوخطبعانه از این افسانه ارائه داده است...
سقوط مرد مرده (نیلس آردن اُپلف): همدردی با آقا و بانوی انتقامجو هومن داودی: سقوط مرد مرده از میانههای قصه شروع میکند. تا میانهها اطلاعات موثق و مطمئنی از موقعیت آدمها، ارتباطشان با هم و انگیزههای رفتاریشان نداریم؛ و این میتواند برای تماشاگران خوکرده به اطلاعاتدهی سرراست آثار مشابه، ناراحتکننده باشد. اما نکتهی هوشمندانهی فیلم اینجاست که پس از حدود یک نیمه که قطعههای پازل را یکییکی رو میکند، موفق میشود بهتدریج همهی آنها را در یک کل واحد و بهدرستی تعریفشده در ساختار درامش کنار هم بچیند و...
لِویاتان (لوسین کَستینگ-تیلر، وِرِنا پاراوِل):غول آهنی ماهیخوار رضا حسینی: بیتردید هم ایدهی اصلی لویاتان که یکی از فیلمهای مستند مطرح سال گذشته بوده و هم عنوانی که برای آن انتخاب شده، فوقالعاده و تحسینبرانگیز است. «لویاتان» که در کتاب مقدس هم به آن اشاره شده، به یک هیولای دریایی اطلاق میشود. این عنوان در آثار ادبی از جمله موبی دیک هرمن ملویل نیز در اشاره به نهنگهای بزرگ و غولآسا استفاده شده اما...
وقتی که فیلمها خواباز چشممان میربودند چارلزسیمیک / ترجمهی وازریک درساهاکیان: همهاش تقصیر پدر و مادرم بود؛ هر دو کشتهمردۀ سینما بودند. یکی از اولین خاطرات دوران کودکیام در زمان جنگ دوم جهانی در بلگراد این بود که به دیدن فیلمی از باستر کیتن رفته بودم. وقتی مادرم هوس دیدن فیلمی به سرش میافتاد، نه تانکهای روسی میتوانستند جلودارش شوند و نه توپهای نازیها. همیشه هم مرا با خودش میبرد. گرچه هیچ نمیدانم با وجود بمبهای متفقین که هر روز بر سر ما میبارید و منع عبور و مرور پس از ساعت ده شب که نازیها مقرر کرده بودند، چهطور میشد آن همه فیلم در سانسهای مشخص در سینماها نمایش بدهند...
درگذشتگان: جولیانو جمّا بهروز دانشفر: این بازیگر خوشسیما و ورزیدهی سینمای ایتالیا که در طول بیش از پنجاه سال بازیگری در هفتادوچند فیلم در ژانرهای مختلف بازی کرده بود، روز اول اکتبر در پی سانحهی رانندگی در حومهی رم بهشدت مجروح شد و در راه بیمارستان درگذشت. جولیانو جما دوم سپتامبر 1938 در رم به دنیا آمد. در دوران کودکیاش هنگام بازی در علفزار بمبی پیدا کرد که انفجار آن اثر جراحتی را برای همیشه بر چهرهاش باقی گذاشت. در جوانی به تمرین در رشتههای ورزشی از جمله بوکس، ژیمناستیک و تنیس پرداخت. در همان سالها عشق شدیدی به سینما در خود یافت و بازیگر محبوبش برت لنکستر بود...
گزارش هفتادمین جشنوارهی ونیز: فرمودید شیر؟ محمد حقیقت: حیرت در این است که پرواز از پاریس تا ونیز با هواپیما یک ساعت و ربع طول کشید و از خود ونیز تا جزیرهی لیدو با قایق حدود یک ساعت طول میکشد، در حالی که خیلی نزدیک است! کاش همان شیر پرنده را آورده بودم تا سوار بر آن در چند دقیقه به محل جشنواره میرسیدم. حالا شما سخت نگیرید. راه دیگری هم بود. چمدان چرخدارم را به دست گرفتم و قدمزنان از روی آب رفتم. زودتر هم رسیدم. حتماً باورتان نمیشود. هیچکس باورش نمیشود... جشنواره با نمایش فیلم جاذبه ساختهی آلفونسو کوآرون فیلمساز مکزیکی آغاز به کار کرد که فیلمنامهای فوقالعاده دارد. اول هر سانس به چندین زبان به همه یادآوری میکنند که «فیلمها را فیلم نکنید»؛ یعنی هر گونه وسیلهی فیلمبرداری از جمله موبایل را باید خاموش کرد. اما کو گوش شنوا؟! ساعت چهار و نیم بعدازظهر برناردو برتولوچی رییس هیأت داوران را با صندلی چرخدار به سالن میآورند. همینکه چرخی میزنیم مدیر سینماتک سوییس که قبلاً مدیر جشنوارهی لوکارنو بوده میگوید: «برایم جا بگیر الان برمیگردم.» چند لحظه بعد فیلم شروع میشود...
گزارش بیستوششمین جشنوارهی توکیو: جشنواره در طوفان هوشنگ راستی: مراسم افتتاحیه را دو روز جلو انداختند و به جای شنبه که روز تعطیلی است روز پنجشنبه برگزار کردند که اکثر مردم گرفتار کار و مدرسه هستند و به همین دلیل هم تعداد کسانی که دو طرف خیابان روپونگی تجمع کرده بودند نسبت به سالهای قبل کمتر بود. اولین کسی که قدم بر فرش سبز گذاشت خانم چیاکی کورییاما بازیگر ژاپنی بیل را بکش تارانتینو بود که به تعبیری «الهه» جشنوارهی امسال بود و با موهای صاف و بلند مشکی و در لباس بلند مشکی، کلئوپاترا را تداعی میکرد. تعدادی از دستاندرکاران سینمای ژاپن که فیلمهایشان در جشنواره شرکت دارد روی فرش سبز آمدند. بهنام بهزادی که با قاعدهی تصادف در بخش مسابقه شرکت دارد با لباس رسمی و بسیار شیک به همراه ندا جبراییلی یکی از بازیگران فیلمش قدم روی فرش سبز گذاشت. وقتی خانم همکار ما در رادیو اناچکی گفت از رادیو ژاپن برای یک مصاحبهی کوتاه آمدهایم اولین چیزی که بهزادی گفت این بود: «سیاسی که نیستید؟!»...
گزارش پنجاهوهفتمین جشنوارهی لندن: باید اینجا اژدها خفته باشد احسان خوشبخت: این گزارش فرمی روایی ندارد، چون جشنوارهی لندن روایتی از خودش ندارد. جشنواره بسیار طولانی است (حدود یک ماه برای سینمایینویسها و دوازده روز به طور رسمی)، طاقتفرساست (باران میآید و روز مثل شب تاریک میشود و در برنامهریزیاش فاصلهی سینماها روز به روز بیشتر میشود)، بهترینهای دیگران را دستچین میکند و با مدیریت تازۀ کلر استیوارت، آدمهایش بیشتر به فکر سه بار در روز لباس عوض کردن هستند تا دمیدن اکسیژن فیلم به فضای آن. اگرچه جشنواره آن قدر فهمیده و دموکراتیک هست که مونوکسید کربن فرش قرمز و فیلمهای بد را بهزور وارد حلق کسی نکند. در واقع دویستوچند فیلم نشان از احترام به گستردگی سلایق و عقاید میدهد، چیزی که فقط از بابِلِ نو، لندن، برمیآید...
نگاهی به چند فیلم از پنجاهوهفتمین جشنوارهی لندن: دیدار با مرد امید کیومرث وجدانی: ... در بیشتر نمایشهایی که من در آنها حاضر بودم سالن پر بود و حتی در مواردی بلیتها زودتر از موعد مقرر تمام میشد. بیشتر فیلمها در بخشهای رقابتی (مسابقهی اصلی، فیلمهای اول و آثار مستند) حضور داشتند. تعداد زیاد فیلمهای حاضر در این رویداد سینمایی به تماشاگران کمک میکرد تا به تماشای آثار متنوعی بنشینند شامل فیلمهای عاشقانه، کمدی، تریلر، خانوادگی، جادهای و تجربی. من هم به دلیل همین تنوع آثار، مجبور شدم خیلی گزینشی عمل کنم. با این حال نتوانستم همهی فیلمهای مورد نظرم را تماشا کنم و بعضی از فیلمهایی که دیدم انتخاب اولم نبود...
سیوهفتمین جشنوارهی مونترال: چای و خرما... همین! بهاران بنیاحمدی: اعتصاب کارکنان سفارتهای کانادا و به دنبالش دیر شدن ویزای عوامل فیلمها و بعد نمایش فیلمها بدون حضور عوامل فیلم نتیجهاش میشود سالنهای زیادی که در بهترین حالت همیشه دوسه ردیفشان خالی است و جشنوارهای که در دمای سی درجهی تابستان سرد و کمرونق است. جشنوارهای که در آن چالش تماشاگران و هنرمندان درنمیگیرد. مردم بعد از هر فیلم، خبری که نباشد راهشان را میگیرند و میروند. لابد در دلشان میگویند: «جشنواره برای همین تبادلات فرهنگی است وگرنه دیویدی این فیلمها را که میشود پیدا کرد و دید.» ...
به بهانهی نمایش «دربند»: تهران مخوف و هالوهای سینمایی بهزاد عشقی: نخست بگویم که من خود یک هالوی شهرستانی هستم و وقتی به تهران میآیم خود را در این شهر شلوغ، غریب مییابم و احساس واهمه میکنم. بهخصوص در سالهای اخیر، و با این همه برج و آسمانخراش و بزرگراه و پل هوایی و چه و چه، تهران در نظرم به شهری غریب در قارهای ناشناخته شبیه شده است. شهرستانیهای نسل من نیز هرگز تصویر روشنی از تهران در حافظهی هنری خود نداشتند، زیرا این شهر در بسیاری از فیلمهای ایرانی و اغلب پاورقیها و رمانهای عامهپسند، همواره به شکل شهری مخوف که زیستگاه افراد شرور و خلافکار بوده، به تصویر کشیده شده است...
پرسهای در لابهلای صفحهها و خاطرههای «از دور و نزدیک»: «صفحهی مشق ما قلمرو ماست» امیر پوریا: ... برای جوانان وصل به هنر یا در حال تلاش برای وصل به هنر، این میتواند فخری بس بزرگ باشد که با مشاهده و کشف و درک زیست هنرمندانۀ کسانی چون آیدین آغداشلو، کمی شاخوبرگشان را رشد دهند و وسعت یابند؛ و راهش برای آنها که همچون من و ما به راه چهارم گفتهشده در شروع مطلب یعنی همنشینی و همصحبتی دسترسی ندارند (آشکارا و بیواهمه دارم «پُز» میدهم به این مورد وثوق و اعتماد بودن، که گفتم گاه بیش از یکیدو دهه وقت میبرد، اگر که باشم) همین خواندنهاست؛ اگر توان کشف و جستوجو داشته باشند. |