آرمانشهر/ اتوپیا Utopia
پدیدآورنده: دنیس کِلی. کارگردانها: مارک ماندِن (5 قسمت)، الکس گارسیا لوپز (3 قسمت)، وِین ییپ (3 قسمت). فیلمنامه: دنیس کلی (7 قسمت)، مارک آلبریج (6 قسمت)، هاو کِنِر-جونز (6 قسمت)، کلر مکدانلد (6 قسمت). بازیگران: فیونا اوشاگنِسی (جسیکا هاید)، الکساندرا روچ (بکی)، نیتن استوارت-جَرِت (یان)، عدیل اختر (ویلسن)، پل هیگینز (مایکل)، الیور وولفورد (گرانت). تعداد فصلها: تا اینجا 1 فصل. سال شروع پخش: 2013. محصول انگلستان.
یک کمیکبوک مرموز و کالت که طبق شایعات بزرگترین فاجعهی قرن را پیشگویی میکند ناخواسته به دست افرادی معمولی میافتد. اما بهزودی سازمانی به نام «شبکه» به دنبال این افراد میافتد تا به هر قیمتی شده این کمیکبوک را به دست بیاورد...
فروشگاهی خلوت... دو مرد مشکوک وارد میشوند و دوسه نفر مشتری حاضر در سالن را بهراحتی آب خوردن میکشند و بعد از پرسشی بیجواب دربارهی محل اختفای یک شخص ناشناس، فروشنده را هم به قتل میرسانند. اما هنوز یک نفر در مغازه باقی مانده... پسرکی خردسال که زیر یک میز پنهان شده و دیری نمیپاید که یکی از دو مرد مشکوک او را مییابد و با لبخندی زهرآگین نگاهش میکند و...
این سکانس کوبنده و هراسآور، طلیعهی فصل نخست سریال آرمانشهر است. با شنیدن یا خواندن واژهی «آرمانشهر» (و در اصل «اتوپیا») قاعدتاً اولین تبادر ذهنی متوجه مفهومی خواهد شد که در آموزههای اندیشمندانی مانند افلاطون و بعدها سر توماس مور در قالب این واژه تبیین شده است. اتوپیا در معنای کلی و جمعوجورش به ناکجاآبادی اطلاق میشود که یک جور نظم اجتماعی آرمانی در آن جریان دارد که البته هر یک از فیلسوفان اجتماعی متقدم یا متأخر، دربارهاش مشخصههایی متفاوت ذکر کردهاند. اگر تصور میکنید که این سریال انگلیسی محصول شبکهی چهار بریتانیا دربارهی گونهشناسیهای مربوط به مدینهی فاضله است و از فضاهای آرمانی این نحلهی فلسفی سخن میگوید، اشتباه است. عنوان سریال مربوط به فرقهای است که میخواهند از طریق یک سری عملیات موسوم به آزمایشهای اتوپیایی، دنیا را از روند رو به تباهیای که در انتظارش است خالی کنند. اما این سلسله عملیات، با ابزارهای پرمخاطرهای سروکار دارد و مقصد تلخی را جستوجو میکند. یکی از فعالان این گروه که خود جزو مغضوبین سیستم قرار گرفته است، سعی میکند از طریق نشانهگذاریهایی در یک کمیکبوک و در قالب یک داستانگویی بصری/ گرافیکی، روند و اسرار این فرقه و اهدافشان را افشا کند و از همین رو هر کس یا هر گروهی که منافعش به نوعی با این اطلاعات گره خورده است، در صدد یافتن این کتاب است؛ کتابی که به طور اتفاقی در اختیار چهار نفر که از طریق مراودات اینترنتی و طی شبکههای مجازی با هم آشنا شدهاند و از ماهیت پشت پردهی این مناسبات سیاسی خبر ندارند قرار میگیرد: یک دختر جوان که در حال تحصیل در رشتهی پزشکی است (بکی)، یک کارشناس رایانهی سیاهپوست و منزوی (نیتن)، یک بدبین اجتماعی که به دلیل توطئهپنداری هیچ شناسهی هویتیای از خود در هیچ جا باقی نگذاشته است (ویلسن)، و یک پسربچهی ۱۱ سالهی کنجکاو (گرانت). این چهار نفر در تنگنایی شوکآور قرار میگیرند که با ورود دختری به نام جسیکا هاید (که فرزند یکی از همان فعالان فرقهای است و اینک در حال گریز به سر میبرد) به جمعشان، درام وارد فاز اصلی خود میشود و در مواجهه با خردهداستانهای دیگر متن (یک کارشناس اداری رشتهی بهداشت که درگیر فضای مافیایی/ سیاسی/ تجاری میشود، دختر ۱۰ سالهای که صرف دوستی با گرانت او را وارد موقعیتی بغرنج و تلخ میکند، مأمور اطلاعاتیای که در صدد کمک به گروه چهارنفرهی شخصیتهای اصلی داستان است و...)، روندی تصاعدی را در تعلیقپروری و هیجانزایی دراماتیک میپیماید. این موقعیت در برابر موقعیت دیگری که عبارت از فعالیت مستمر و پیگیر گروههایی تروریستی (همان دو نفر مشکوک که در آغاز این یادداشت به آنها اشاره شد) است، چالشی پویا ایجاد میکند. پیتر (با بازی خوب نیل مکسل) در رأس این گروه جمعوجور تروریستی است که در تعقیب کتاب کمیک و نیز جسیکا هاید، بهسهولت به قتل زن و مرد و بچه دست میزند، اما در فرجام مشخص میشود که گذشتهی این آدم نامتعادل که حتی در راه رفتن و ایستادن هم نوعی لختی و ناموزونی دارد، تا چه میزان در شکل دادن به موقعیت نابههنجار کنونیاش نقش داشته است.
سریال آرمانشهر پایهی درام خود را بر مایهی توطئه نهاده است. در آغاز که بین برخی از کاراکترها صحبتهایی دال بر مناسبات پشت پردهای و عامدانهی برخی بحرانهای اجتماعی توسط دولتهای بزرگ یا باندهای ذینفوذ مافیایی به عمل میآید، این ایده چندان جدی گرفته نمیشود و طعنههایی معطوف به توهمپنداری بر اساس آن ابراز میشود، ولی رفتهرفته اوضاع چنان درگیر با حرکات مشکوک و پنهان میشود که به نظر میرسد طبق دیدگاه مؤلفان سریال، کوچکترین تحولی در هر نقطه از جهان، برآیند توطئههایی معطوف به بهرهبرداریهای اقتصادی و سیاسی است. مهمترین توطئه در بافت دراماتیک سریال آرمانشهر، فعالیت پیرامون تولید و توزیع یک نوع ویروس است که ورای جاروجنجالهای ناشی از آن، هدفی بهظاهر مطلوب اما با ابزاری غیرانسانی دنبال میشود. اینجا است که این سؤال فلسفی مهم متبادر میشود که برای وصول به آیندهای عاری از مخاطرات جهان مدرن، مناسبات اخلاقمدارانه تا چه میزان در گزینش وسیلهها و ابزار نیل به این آرمان نقش دارند؟ آیا دستیابی به اتوپیا از مسیر ماکیاولیسم ممکن است؟ آیا کشتار آدمهای بیگناه در روند گریز از اختاپوسهای مافیایی و گروههای تروریستی و شکنجهگر مجاز است؟ آیا مقابله به مثل با شکنجهگرها بر مبنای رفتار خشونتآمیز خودشان صائب است؟ آیا ناتوانسازی بخش عمدهای از جمعیت جهان به خاطر بهبود وضعیت آیندهی دنیا جواز اخلاقی و انسانی دارد؟ و از همه مهمتر آیا نگرش توطئهآمیز افراطی به تحرکات و نقشهها و اتفاقات پیرامونی توجیه منطقی دارد؟
مجموعهی آرمانشهر فضایی تاریک، دلهرهآور و ناامن را از آیندهی نزدیک جهان به تصویر کشیده است. مراودات کموبیش کنترلشدهی آدمها با هم در فضای داستانی متن و نیز رعایت فاصلهی دوربین از سوژهها و همچنین وجود چشماندازهایی لانگشاتی از گسترهی وسیع افق و تقابلش با کوچکی نمودهای انسانی مقابل آن، این حس تردید و اضطراب و نامطمئنی را افزایش میدهد. نقطهی پایانی فصل اول سریال، تمرکز بر شخصیت جسیکا و راز نهانی است که خود او هم تا به حال خبری ازش نداشته است. قاعدتاً این راز مهم، نقطهی عزیمت برای رسیدن به کانون دراماتیک فصل دوم خواهد بود؛ اگرچه در این فاصله شبکهی اچبیاو قصد دارد مقدمات تولید یک نسخهی آمریکایی از این مجموعه را با کارگردانی احتمالی دیوید فینچر - که تخصص بالایی در ترسیم کابوسهای بشر مدرن دارد - تدارک ببیند.