قاعده یا تصادف؟: تکرار جنجال همیشگی انتخاب نمایندهی سینمای ایران برای رقابتهای اسکار پوریا ذوالفقاری: انتقادها به انتخاب فیلمی برای نمایندگی سینمای ایران در مراسم اسکار به سناریویی تکراری بدل شده که فقط نام شخصیتهایش عوض میشود و در هر دوره تعدادی تهیهکننده و کارگردان جدید که معمولاً هم فیلمی در فهرست اولیه داشتهاند، آن را اجرا میکنند. این حرفهای تکراری، شاید تا پیش از موفقیت جدایی نادر از سیمین در اسکار، شنیدنی بود ولی وقتی یک بار فیلمی از سینمای ایران موفق به دریافت این جایزه شده و مسیر پیمودهاش را همه به خاطر دارند، طرح دوبارهی مسائلی از این دست عجیب است...
از انتصاب تا افشاگری: مدیران سینمایی خبرساز در این روزها خبرسازترین چهرهی سینمایی ماه گذشته نه یک سینماگر که یکی از مدیران سینمایی جدید بود. محمدمهدی طباطبایینژاد که در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی جایگزین شفیع آقامحمدیان شده بود، در مصاحبهای از اختصاص نود درصد بودجهی این نهاد به سه فیلم سینمایی در دولت قبلی خبر داد! فیلمهای شهابی از جنس نور (محمدرضا اسلاملو)، رنج و سرمستی (جهانگیر الماسی) و لاله (اسدالله نیکنژاد) سه فیلمی بودند که به گفتهی طباطبایینژاد وضعیت مالی نامشخصی دارند...
کانون و نادری و «استقلال» و من: پرویز نادری (1392-1325) نورالدین زرینکلک: یک روز پرویز خواهش عجیب و نامتعارفی از من میکند: «میشود کار این فیلم را به من واگذار کنید و خودتان فیلم دیگری شروع کنید؟ شما که سناریوهای دیگر دارید!» جوابم به او فوری و یک کلمه است: قبول! و چنین میشود که فیلم کوتاه استقلال، استقلال حرفهای برای نادری به ارمغان میآورد! و چنین میشود که او فیلم بعدی خود ابر و مرد را از روی سناریوی خودش میسازد و استقلالش را قطعی میکند.
بزرگداشت کیانوش عیاری: آن سوی آتش و شهرت عباس یاری: به همت باشگاه سینمایی تهران (فرهنگسرای ارسباران)، روز پنجشنبه 28 شهریور، طی مراسمی از کیانوش عیاری فیلمساز شاخص سه دههی اخیر تجلیل شد. پیش از شروع برنامه جمعی از هنرمندان و منتقدان حاضر در مراسم، روی پوستر او جملههایی در وصف عیاری نوشتند و در پایان، آن سوی آتش سومین فیلم بلند سینمایی او نمایش داده شد. آن شب، نمایش این فیلم با کیفیت دیجیتال، مرا پرتاب کرد به بیستوچند سال پیش و زمانی که موفقیتهای بینالمللی فیلمهای ایرانی از جمله آن سوی آتش در جشنوارههای جهانی، تازه آغاز شده بود...
جشنواره کوچک من: استفادهی ابزاری احمد طالبینژاد: اکران همزمان دو فیلم دهلیز و هیس! دخترها فریاد نمیزنند اتفاق مهمی بود تا ما را متوجه نقش سینما در تغییر نگرشها کند. وقتی نمیتوان دربارهی برخی موضوعهای اجتماعی فیلم ساخت، میتوان به موضوعهایی پرداخت که گرفتوگیرشان کمتر است. میدانید که دهلیز دربارهی قصاص است که در دوران پس از انقلاب به عنوان پدیدهای اجتماعی و اخلاقی واکنشهای زیادی در پی داشته و به عنوان یکی از چالشهای اساسی در امر قضاوت و صدور حکم درآمده است. فیلم با بیانی ساده و شفاف و...
یادها و خاطرهها: حقالتحریر، دو برابر! پرویز نوری: در آن دوره روبرت اکهارت – که خودش را آلمانی میدانست اما به زبان ارمنی حرف میزد و ما هم بالاخره درنیافتیم اهل کجا بوده – سردبیر مجله بود و حقالتحریر در دورهی او به صفحهای پنج تومان رسید. یک جوری پنهانی فهمیده بودیم که مجله درآمد خوبی دارد؛ هم آگهی زیاد داشت و هم تیراژ نسبتاً بالا. همین جریان و آن قضیهی اسفناک قبض آگهیها باعث شد که یک روز دور هم جمع شویم به قصد اعتصاب و در جلسهای مطرح کنیم...
نقد و بررسی فیلمهای روز جهان - به سوی شگفتی (ترنس مالیک): اندرون غمگینم جواد رهبر: به سوی شگفتی فیلم جریان سیال ذهن است و شخصیتها بیشتر از آنکه با یکدیگر صحبت کنند، با خود و گاهی اوقات با خدای خود حرف میزنند و کمتر پیش میآید که مونولوگ را به دیالوگ تبدیل کنند. ما هم که صدای روایت آنها را میشنویم احساس میکنیم به حرفهای به زباننیامدهی آنها گوش میدهیم؛ گفتههایی که جای آنها بیشتر در دل است تا روی زبان. مالیک سعی میکند تا حد امکان از گفتوگوهای روزمره کم کند و ناگفتهها را روی تصاویری چشمنواز یا حتی برگرفته از زندگی روزمره قرار بدهد و...
احضار (جیمز وَن): دل تاریکی شهزاد رحمتی: احضار یکی از ستایششدهترین آثار ترسناک سالهای اخیر است که با واکنش بسیار مثبت منتقدان مواجه شده. در واقع میتوان آن را در کنار فیلمهایی مثل مامان، ناغافل (Insidious) و بدشگون (Sinister) از برترین فیلمهای ترسناک یکیدو سال اخیر دانست. فیلم با حداقل استفاده از جلوههای ویژهی چشمگیر بیشتر به سینمای ترسناک کلاسیک نسب میبرد تا نمونههای متأخرتر آن با استفادهی گاه افراطیشان از جلوههای ویژه که خیلی وقتها برای لاپوشانی ضعفهای روایی به کار گرفته میشوند...
سفر به غرب: شکست دادن دیوها (استیون چو): سلاخخانهی خون و خنده هومن داودی: هواداران رئالیسم مفرط و سینمای بدون فانتزی و رؤیا را با سفر به غرب: شکست دادن دیوها کاری نیست. به جایش، استیون چو برای آنها که معرکهی کونگفوی او را دوست داشتهاند و درک کردهاند، ضیافتی دیگر از اکشن و کمدی فراهم آورده است. رویکرد فیلم به مقولههای مذکور، درست مانند سلفش، ترکیبی کمنظیر از لحنی است که همواره در مرز باریکی از شوخی و جدی حرکت میکند...
نگاهی دیگر به «پیش از نیمهشب»: عشق به روایت عاشقان قدیمی آرامه اعتمادی: پیش از نیمهشب فیلمنامهای قوی دارد و شخصیتپردازیاش کامل است. هرچند که تمرکز داستان روی سلین و جسی است اما شخصیتهای مکمل هم بهدقت پرداخت شده و شکل گرفتهاند. حضور هر دو بازیگر در کنار کارگردان هنگام نوشتن جزییات قصه کاملاً مشهود است. به همین دلیل هم احساسات زنانه (و قاعدتاً به همان نسبت روحیات مردانه) در آن بهدرستی و در لحظههایی بهجا دیده میشود...
گتسبی بزرگ (باز لورمان): بزرگ و باشکوه اما ملالآور! رضا حسینی: گتسبی بزرگ فیلم بزرگ و باشکوهی است اما فقط از لحاظ تولید عظیم و پرهزینهاش؛ 105 میلیون دلار برای یک درام عاشقانه حتی از نوع تاریخیاش هم زیاد به نظر میرسد. باز لورمان با پنجمین فیلم بلندش نشان میدهد که در طول این سالها واقعاً به فیلمسازی بلندپرواز با وسواسی فراوان در کارش تبدیل شده اما جای تأسف دارد که این ویژگیهای او شامل همهی جنبههای فیلم جدیدش نمیشود و فقط در شمایل بصری پرزرقوبرق و رنگارنگ آن خلاصه میشود...
مسیر خوشمنظره (کوین گوتس و مایکل گوتس): سرگشتگی مهرزاد دانش: مسیر خوشمنظره با دعوای خونین دو مرد آغاز میشود و بلافاصله کات میخورد به نمایی هوایی از بیابانی وسیع که در دلش اتومبیلی تنها در میانهی جادهای دراز در حال حرکت است؛ اتومبیلی که همان دو مرد سرنشیناش هستند. این تمهید در همان دقیقههای نخست فیلم، گویای بازگشت از یک حادثه به گذشته و ریشهاش است. کلیت فیلم نیز در همین ایده شکل گرفته است...
گردشگران (بن ویتلی): چرخهی سبز مرگ جواد رهبر: در یکی از سکانسهای گردشگران بحث دو شخصیت اصلی فیلم به موضوع قتل میکشد و تینا استدلال میکند که کشتن یک انسان به کاهش گازهای گلخانهای کمک میکند و کریس هم نتیجه میگیرد که قتل، حافظ محیط زیست است. این فقط یک نمونه از بحثهای در ظاهر علمی و منطقی و در باطن هنجارگریز و هولناکِ زوج قهرمان فیلم است...
گفتوگو با وینس گیلیگان، آفرینندهی سریال «زدن به سیم آخر»: «من والتر وایت هستم!» (ترجمهی شهزاد رحمتی) گیلیگان: دلایل زیادی وجود دارد که زدن به سیم آخر نباید اصولاً به مرحلهی ساخت میرسید. تا امروز هنوز هم بابت اینکه چنین اتفاقی افتاده حیرانم. این واقعیت که شخصیت محوریاش مردی پنجاهساله است با درآمد و وضعیتی کاملاً متوسط به نظرم برای بیشتر مدیران شبکهها چیز زیاد جذابی نیست. آنها سریالهایی میخواهند دربارهی آدمهای جوان و جذاب با درآمدهای بیشتر و ریختوپاش. این واقعیت هم که در همان اپیزود اول، خبر بسیار غمانگیزی به شخصیت اصلی سریال داده میشود که دارد از سرطان میمیرد دلیل دیگری بود علیه سریال.
پروندهی یک فیلم: دربند (پرویز شهبازی): درخورِ این روزگار دربند فیلم برگزیدهی منتقدان و نویسندگان ماهنامهی «فیلم» از میان فیلمهای ایرانی سیویکمین جشنوارهی فجر هم بود و مجموع ویژگیهایش آن را در موقعیتی قرار داده که بتوانیم هفتادویکمین پروندهی فیلم مجله را برای این پنجمین ساختهی پرویز شهبازی تدارک ببینیم. پروندهای حاوی چند نقد و سه گفتوگو که از قضا هر سه، گفتوگوهای دونفرهاند. از آن میان گفتوگو با کارگردان، تبدیل به مکالمهی دو فیلمساز شده که گرچه کارنامههایشان یک دهه با هم فاصله دارد اما دغدغههای مشترکی دارند که این گفتوگو را خواندنی میکند.
عطر خون جهانبخش نورایی: مدت کوتاهی پس از شروع دربند، مسیر نگاه فیلمساز به دنیا و شر و شورش مشخص میشود: جهان چیزی جز ثنویت و دوقلو بودن و سرنوشت مشابه داشتن نیست. چنین وضعیتی با تصویر دو اتاق همجوار در خوابگاه دانشجویی و حرکات همسان دو دانشجوی دختر پیشبینی میشود. میبینیم که کفش پوشیدن و کیف برداشتن و مرتب کردن مقنعهی دخترها متقارن و هماهنگ است و هر دو یکی هستند که در آینهای خیالی موقتاً دوتا شدهاند. به این طریق است که روایت دربند با دنبال کردن یکی از این دو پارهی پیکر واحد (نازنین بیاتی) شکل میگیرد و هرچه جلو میرود دوگانگی در عین یکسانی و یکسانی در عین دوگانگی نمایانتر میشود. با این وصف، آن همزاد و همسان نازنین در اتاق بغلی نیز میتواند سرنوشتی شبیه زندگی او، سحر و بقیهی زنان و دختران فیلم در وضعیتهای مشابه پیدا کند...
بمب خنثیشده حسین معززینیا: دربند داستان دختری است به نام نازنین با ضریب هوشی بسیار بالا که با اعتماد غیرمنطقی به دختری به نام سحر خودش را تا آستانهی نابودی پیش میبرد، اما پسری به نام فرید پیشمرگش میشود و او را نجات میدهد. اما سؤال مرکزی این درام باقی میماند: چرا نازنین به سحر اعتماد میکند؟ و اصلاً چرا به او اهمیت میدهد؟ فیلمساز به جای اعتنا به این سؤال و به رسمیت شناختن آن، وقتش را صرف گسترش دادن وجوه اجتماعی فیلمش میکند و انتظار دارد ما از سؤالمان دست بکشیم. کم پیش میآید یک فیلمساز، خودش در مقام خنثیکنندهی ظرفیت عظیمی عمل کند که در قصهاش جاسازی شده و میتواند تماشاگر را عمیقاً تکان دهد.
منو بشناس! جواد طوسی: پرویز شهبازی در سینمای مستقلی که به آن اعتقاد دارد، اهل تکرار خود نیست. دربند از نظر لحن اجتماعی با نفس عمیق وجه مشترک دارد، ولی در اینجا تصویری تند و مهاجم از شهر و مناسبات غیرانسانی حاکم بر آن میبینیم. در یک مقایسهی تاریخی میان گذشتهای نهچندان دور و حال، فرید انگار از نفس عمیق وارد دنیای دربند شده است...
در کمال خونسردی مسعود ثابتی: دنیای دربند دنیایی نیست که بهواسطهی حضور و دخالت یک عنصر مزاحم تعادل اخلاقی و انسانی خود را از دست داده باشد و در صورت کنار رفتن آن عنصر، همه چیز به تعادل و وضعیت انسانی برسد. دربند دنیایی را ترسیم میکند که از بیخ و بن و بنا به ماهیت خود نامتعادل و غیرانسانی است، چرا که بخش عمدهی اجزای شکلدهندهی آن به شکل منفرد، نامتعادل و غیرانسانیاند...
نفسهای چرک سطحی مصطفی جلالیفخر: دربند بهشدت بر همه چیز تأکید میکند و به نظر میرسد جسارت نمایش خاکستری آدمها در نفس عمیق را از دست داده است. بیشتر مناسب مخاطبهای تلویزیونیست که حوصلهی پیگیری مستمر فیلم را ندارند و میخواهند تکلیف خوب و بد بودن آدمها و وضع موجود کاملاً معلوم باشد. از تأکید بر خوشگذرانی و بطالت جوانها گرفته تا بدی زارعی و سحر تا خوب بودن نازنین. فیلم حتی به این امکان مضمونی در دسترس خود هم بیتوجه است که سحر و نازنین در دو سوی قطب بدی و خوبی، هر دو میتوانستند قربانی باشند...
فضای دانشگاه و زندگی دانشجویی در «دربند»: این خارجیها و داخلیها را کجا دیدهاید؟ آنتونیا شرکا: مهمترین ناسازگاری فضای دانشگاه با این زمان و این مکان ما، تجمعات دانشجویی در محوطهی دانشگاه آن هم به شکلیست که در فیلم نشان داده میشود: میتینگهای پرشور دانشجویی بدون آنکه حراست یا انتظاماتی در آنها دخالت کند، تعطیلی کلاسها برای تحصن در محوطهی دانشگاه، ایراد سخنرانی احیاناً از سوی رهبر دانشجویان معترض که بلندگو به دست شعار میپراکند و جماعت دانشجو با کف و سوت و فریاد و شعار پاسخ میدهد...!
نگاهی به کارنامهی هومن بهمنش به بهانهی اکران «دربند»: چیزهایی هست که میداند محسن جعفریراد: دربند نقطهی تکامل کارنامهی بهمنش در انسجام عناصر بصری با روایت فیلم است و روند حرکتش را از فضاهای چندلایه و پیچیده به فضاهای ساده بهدرستی نشان میدهد. او از تجربههای متفاوتی که به آنها اشاره شد تا همکاری با فیلمسازان آوانگاردی مثل محمد شیروانی و عباس کیارستمی به بهترین شکل ممکن استفاده کرده است. هرچند در کیفیت عناصر بصری فیلم، نگاه کارگردان اولویت و علت اصلی است اما نمیتوان از هوش و توانایی بهمنش بهسادگی گذشت.
گفتوگوی رسول صدرعاملی و پرویز شهبازی: چهلسالگی طولانی صدرعاملی:خیلی از مایههای معنایی دربند قابلتعمیم هستند و باب بحثهای مختلف اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی را باز میکنند. گنجاندن این مفاهیم در لایههای زیرین فیلم تا چه اندازه تعمدی و آگاهانه بوده است؟ شهبازی: قوهی ابداع با قوهی فهم فرق میکند. ممکن است کسی که میتواند ابداعکنندهی فیلم یا کتاب خوبی باشد و به مفاهیم عمیقی در حرفهایش اشاره کرده باشد به هیچ عنوان قابلیت فهم و آنالیز همان مفاهیم را نداشته باشد. خیلی وقتها من از روی نقدهای منتقدان یا واکنشهای تماشاگران فیلمم متوجه میشوم که فیلمم فلان دلالت را هم داشته یا به بهمان مفهوم ارجاع داده است. حتی معنای بعضی از اشارهها و تأکیدهای فیلم ممکن است برای خودم آگاهانه و آشکارا روشن نباشد. اصلاً کار من این نیست که این نشانهها و اشارهها را کشف و تحلیل کنم. این کار منتقد است و من هم مثل هر خوانندهی دیگری سعی میکنم متن را بفهمم و با فیلم تطبیقش دهم که دریچههای تازهای به روی ادراکم از جهان فیلم باز شود.
گفتوگو با پگاه آهنگرانی و نازنین بیاتی: راه دشوار ندانستن تا درخشیدن پوریا ذوالفقاری: نمیدانیم رفاقت پگاه آهنگرانی و نازنین بیاتی در کدام مرحله از تولید دربند شکل گرفته و چهقدر به نفع فیلم تمام شده اما تأثیر آن دوستی بر این گفتوگو انکارناشدنیست. مصاحبه با دو بازیگری که با نخستین پاسخهایشان تکلیفمان را روشن میکنند که باید قید طرح پرسشهای همیشگی دربارهی تحلیل نقش را بزنیم، تنها در صورتی جذاب میشد که هر دو بدون تعارف و محافظهکاری، شرایط روحی و فکری خودشان را در طول تولید فیلم، بیان میکردند. در ادامه، بحث به شیوهی کار پرویز شهبازی و دلیل جذابیت ترکیب این دو بازیگر در دربند رسید و در نهایت هر دو بیپردهپوشی از دغدغهها و نگرانیهایشان گفتند.
گفتوگو با امیر و فرید سماواتی: پدر و پسر هوشنگ گلمکانی: امیر سماواتی بیش از یک دهه است در زمینهی تولید فیلم فعالیت دارد. ده فیلم تهیه کرده و یک فیلم کارگردانی. فیلمهایی که ساخته (بجز یکی) نشان از سلیقه و استانداردی دارد که در میان تهیهکنندگان دههی اخیر کارنامهای تقریباً یکدست برای او ساخته است. نمایش دربند بهانهای شد برای گفتوگو با او نهفقط دربارهی تولید و تبلیغ، بلکه یکیدو مسألهی دیگر. یکی اینکه این فیلم را پس از یک تجربهی کارگردانی، تهیه کرده. برای اولین بار در فیلمی که تهیه کرده بازی هم کرده. و مهمتر از همه همبازی شدن با پسرش است. فارغ از میزان اهمیت نقش این پدر و پسر در داستان فیلم، حضور توأم آنها از خود داستان هم فراتر میرود و به تعبیری نقش فرامتنی دارد؛ تا آنجا که این تم به ترانهی انتخابشده برای عنوانبندی فیلم هم راه پیدا کرده است.
گناهکاران(فرامرز قریبیان): پدرم، آقای قریبیان، طراحی لباس و آدمهای گناهکار نیما عباسپور: فرامرز قریبیان در هفتاد سالگی (بزنیم به تخته) جوان و جسور فیلم ساخته و با اینکه هنگام دویدن در صحنههای تعقیبوگریز آشکارا کم میآورد، در آن بهخوبی به عنوان بازیگر هم ظاهر شده. قریبیان برای خلق اثری آبرومند و اصیل در ژانر محبوبش تمام تلاش خود را کرده: از انتخاب فیلمنامهای پرپیچوخم، پرشخصیت و پرتحرک گرفته تا دقت در کارگردانی و انتخاب میزانسن، حرکت دوربین، اندازهی نما و زوایای متناسب با ژانری که فیلم بدان تعلق دارد...
گفتوگو با فرامرز قریبیان و سام قریبیان، کارگردان و نویسندهی «گناهکاران»: هنر عشق ورزیدن شاهین شجریکهن: در نخستین لحظهی دیدارشان دو جلوهی کاملاً متفاوت دارند؛ یکی چنان پرجاذبه است که گویی همین حالا از قلب یکی از فیلمهای مسعود کیمیایی بیرون آمده و دیگری چنان مهربان و صمیمی که ظرف چند دقیقه حس میکنید دستکم چند دیدار از دوستیتان گذشته است. فرامرز قریبیان با پسرش «سامی» رفاقتی خاموش دارند که از هر لحظهی حضور مشترکشان حس میشود. سام قریبیان این روزها دست راست پدر است و همه جا همراهش میرود. هر جا فرامرز قریبیان سال تولید فیلمی را فراموش میکند یا اسم کارگردانی از ذهنش میپرد، سام بدون معطلی تاریخ یا اسم درست را به یادش میآورد. جالب است که سام، پدرش را در حضور و غیاب او، «آقای قریبیان» خطاب میکند و میگوید لفظ دیگری در دهانش نمیچرخد که پدر را با آن یاد کند. اما «آقای قریبیان» پسرش را سامی صدا میزند که لحن دوستانهای از نامش است و محبتی عمیق را در چهار حرف ساده و کوچک پنهان کرده است. ما هم به این دو عنوان احترام گذاشتیم و در این گفتوگو از پدر و پسر با همین نامها یاد کردهایم.
بشارت به یک شهروند هزارهی سوم (محمدهادی کریمی): چه باید کرد؟ شاهپور عظیمی: بشارت... محصول مؤسسهی رسانههای تصویری و یکی از آثار مدیریت قبلی سینمای ایران است. میدانیم که مدیریت جدید اعلام کرده که تا اطلاع ثانوی هیچیک از مدیران سینمایی قرارداد تازهای برای تولید فیلم نبندند. یک پرسش: آیا بخش خصوصی مایل به تهیهی بشارت... بود؟ آیا آثاری مانند بشارت... نیات تهیهکننده در مبارزه با حرکتهایی را برآورده میکند که فیلم قصد کالبدشکافی آنها را دارد؟ و... چه باید کرد؟ مخاطب این یکیدو پرسش آخر قطعاً محمدهادی کریمی نیست.
نبرد با شیطان یأس و دیو افسردگی علیرضا حسنخانی: شیطانپرستی در فیلم در مقام یک فرقهی انحرافی یا به عنوان نشانهای از بیایمانی مطرح نمیشود بلکه عامل تهدیدی برای از بین بردن امید و روشنبینی است. همان طور که بیکار شدن حمید هم عامل تهدید دیگری است. در واقع کریمی ناامیدی را در مقام شیطان قرار میدهد...
گفتوگو با محمدهادی کریمی: اگرامیدت را از دست بدهی، بازندهای نازنین قنبری: برداشت اولیهای که از فیلم میشود، پیامی اجتماعی است. نترسیدید که انگِ سفارشی بودن به فیلم بخورد؟ کریمی: نه. چون درست است که دیدگاه پلیس در فیلم مطرح میشود که نمیتوانستیم آن را تغییر دهیم و متفاوت با واقعیت نشان دهیم، اما این بازتاب یک نگاه فرمایشی نیست. اصل کار، مینو است که در پایان به پلیس میگوید که مفهوم شیطانپرستی فقط ستارۀ پنجپر نیست، اگر به میز و حساب بانکیات ایمان داشته باشی، این شیطانگرایی است. اتفاقاً در فیلم میبینیم که پلیس با انگ شیطانگرا بودن میخواهد خیلی چیزها را از سرش باز کند اما مینو میفهمد که با تعدادی دختر تنها و افسرده طرف است که در زندگی شخصیشان دچار مشکلات زیادی بودهاند.
گفتوگو با سه بازیگر «بشارت...» نیکی کریمی: من در بشارت... از مدیران و ناظمهای دوران تحصیلم الگو گرفتم. شیوهی رفتار و برخوردهایشان هنوز یادم هست؛ آن جدیت و نحوهی واکنش نشان دادن آنها را به هر اتفاقی در نظر داشتم. ضمن اینکه برای خودم هم تجربهی خاصی بود که در زمانی کم، این ویژگیها را به نمایش بگذارم... مهدی احمدی: من بازیگری را به شکل آکادمیک نیاموختم و برخوردم با نقش بیشتر حسیست. باید نقش را حس کنم و رفتارهایش برایم باورکردنی باشد. مثلاً من سیگار نمیکشم ولی در طول دوران بازی در بشارت...، این کار را کردم. کمی هم وزنم را بالا بردم... هنگامه قاضیانی: بشارت... قصهی زنیست که مطمئن از اینکه میتواند این مشکل را حل کند و با تکیه بر دانستههایی که به نظرش درست و کافی میآید، برای حل آن اقدام میکند و شکست میخورد. یعنی یک جایی متوجه ایرادهای خودش میشود. برای من این بخش از شخصیت او مهم بود. اینکه فیلم نمیخواهد از او یک قهرمان بسازد و ضعفهایش را هم برجسته میکند.
به خاطر پونه (هاتف علیمردانی): تعادل مهرزاد دانش: به خاطر پونه در سه نمود، قابلیت بررسی بالایی دارد. در وهلهی نخست، درونمایهاش بیش از همه به چشم میآید که گرچه ظاهری تکراری دارد (اعتیاد و فروپاشی خانوادگی در اثر آن)، اما بازخوانی فیلمساز از آن، تناسب زیادی با فضای معاصر زندگی خانوادگی دارد و داستان وارد حوزههایی میشود که تا پیش از این چندان مورد توجه نبود. در واقع فیلم پیش از آنکه داستانی دربارهی اعتیاد را تعریف کند، بستر متزلزل یک فضای خانوادگی را به تصویر میکشد که...
گفتوگو با هاتف علیمردانی: صحنههایی از یک ازدواج سوفیا مسافر: هاتف علیمردانی را با سومین فیلمش باید جور دیگری جدی گرفت. فیلمسازی که در 37 سالگی و پس از دو تجربهی نهچندان موفق در حوزهی سینمای کودک، به شکلی غیرقابلپیشبینی مسیر حرفهای خود را تغییر داده. او این بار توانایی خود را در سینمای اجتماعی محک زده و با روایتِ داستانی تلخ از روابط پیچیده و پرمسألهی زوجهای امروزی، بر نقاط بحرانی جامعه انگشت گذاشته است. بازتابهای مثبت به خاطر پونه هم نشان میدهد که رویکرد تازهی این کارگردان جوان توانسته با مخاطب ارتباط برقرار کند...
به خاطر رنجهای پونه و دیگران فرهاد اصلانی: در تابستان 1391، درست در روزهایی که قرار شده بود مسائل تلخ و رنجآور سالهای قبل را در ذهن اجتماعیمان کش ندهیم و همه چیز را فراموش کنیم ناگهان نرخ دلار رو به بالا رفت و بیدلیل ما را و زندگیمان را دچار کشمکش کرد. تدارک تولید فیلم مستقل به خاطر پونه در همین روزها انجام میشد و برای همین بیتعادلی بازار، شاید از تهیهکننده فقط اسمی ماند و دیگر هیچ. |