یک روزنهی کوچک: بررسی و مقایسهی آماری سینماها و سینماروهای ایران و جهان امیرحسین علمالهدی: سینمای ایران با وجود موفقیتهایش در جشنوارههای جهانی هنوز نتوانسته در داخل کشور به دستاوردهای مطلوبی در حوزهی نمایش سینمایی دست پیدا کند. آمار مخاطبان سینماهای کشور در سال 91 به پایینترین میزان خود در سه دههی اخیر رسیده است (5/8 میلیون نفر!) و گویا سینمای ایران برای برونرفت از این بحران پناه برده به حوزهی نمایش خانگی (رسمی و غیررسمی)؛ جایی که نهتنها مشکل زیرساخت وجود ندارد و هزاران واحد محل فروش در سراسر کشور میتوانند این کالای فرهنگی را به دست مخاطبان خود برسانند بلکه این بازار توانسته از منظر اقتصادی نیز برای مخاطب جذاب باشد؛ هر کس میتواند تنها با 2500 تومان نهتنها خانوادهی خود بلکه بستگانشان را هم مهمان کند!...
جشنوارهی کوچک من: برای ما که غریبهایم احمد طالبینژاد: فیلم مستندنمای هفت روز در هاوانا ساختهی مشترک چند فیلمساز از جمله الیا سلیمان، لوران کانته، بنیسیو دل تورو، گاسپار نوئه و... محصول 2012 فرانسه و اسپانیا، دشت اول بنده در تیر ماه بود. این فیلم هفت اپیزودی، که هر اپیزود را یک کارگردان ساخته و الیا سلیمان فلسطینی و امیر کوستوریتسای بوسنیایی هم در آن به نقش خود بازی کردهاند، نگاهی از درون و فارغ از سیاست به هاوانای امروز دارد و همه چیز این شهر را روی دایره میریزد: شهری که امروز شاید تنها پرچمدار مارکسیسم به مفهوم سنتیاش باشد. شهری غرق در بوی الکل و توتون و فحشا که گویی در دورانی از تاریخ متوقف شده، یعنی همان دههی 1950 که نظام استبدادی کوبا با رهبری فیدل کاسترو و همراهی چریک خوشتیپ چهگوارا ساقط و دومین حکومت یا نظام سیاسی مبتنی بر مارکسیسم در آن شکل گرفت...
یک ترانه،یک فیلم: گذر زمان در «کازابلانکا» وازریک درساهاکیان: تصنیف معروفAs Time Goes By (همچنان که زمان میگذرد) که با فیلم کازابلانکا (مایکل کورتیز، 1942) و با صدای بیهمانند دولی ویلسن در نقش سام شهرت جهانی یافت، در واقع در 1931 به وسیلهی موسیقیدانی به نام هرمن هاپفلد و برای یک نمایش کمدی موزیکال برادوی به نام Everybody’s Welcome نوشته شده بود. این ترانه را خوانندهای به نام فرانسس ویلیامز در آن نمایش خواند، اما خود نمایش، موفقیت چندانی پیدا نکرد، و تنها پس از فیلم کازابلانکا بود که این ترانه به این مرتبه از توفیق رسید...
فیلمهای روز - بیزانتیوم (نیل جردن): افسانه ادامه دارد کیومرث وجدانی: فیلم، یک حکایت خونآشامی امروزی دربارهی یک مادر و دختر است. داستان آن دو به موازات هم پیش میرود. جردن با استفاده از میزانسن و تدوین، صحنههای مربوط به آن دو را کنار هم قرار میدهد و حرکت دوربینش کنش فیلم را میان آن دو تقسیم میکند. گرچه فیلم در درجهی اول از نقطهنظر الینور روایت میشود و داستان را از خلال گفتار متن او میشنویم، او در روایت داستانش ارجحیت را به نقش مادرش میبخشد...
آنا کارنینا (جو رایت): سرنوشت تراژیک در اوج زیبایی جواد رهبر: وقتی قرار است فیلمی داستانِ رمانی را تعریف کند که برای تماشاگر کاملاً آشناست و علاوه بر مطالعهی آن احتمالاً چند اقتباس دیگر از آن را هم دیده، سازندگان فیلم باید قالب تازهای برای روایت مجدد داستان پیدا کنند. این درست همان کاری است که کارگردان و نویسندهی فیلمنامه در این تازهترین اقتباس از آنا کارنینا انجام دادهاند. رایت برای ارائهی قرائت تازهای از رمان کلاسیک تولستوی، جهان شگفتانگیزی خلق کرده است...
آز بزرگ و مقتدر (سام رِیمی): شب بهخیر ساحر آرامه اعتمادی: تماشای آز بزرگ و مقتدر برای کسانی جذاب است که داستان قدیمی و جذاب جادوگر آز را نخوانده یا آن فیلم قدیمی را که بر اساس این داستان ساخته شده ندیده باشند. در این فیلم، خبری از خاطرهبازیهای داستان قدیمی نیست و حتی دوروتی، دخترکی که برای پیدا کردن سگش وارد سرزمین آز میشود، در این اقتباس تازه غایب است. نه شوالیهای وجود دارد و نه مترسکی که دوروتی را همراهی کند...
شوالیهی سیاه برمیخیزد: یک پایان درست فرعی مهرزاد دانش: بزرگترین لطمهای که به شوالیهی تاریکی برمیخیزد میخورد، ناشی از ضعف شخصیتپردازی بدمن قصه است. بتمن یک ابرقهرمان است و بخش مهمی از فلسفهی وجودی این نوع شخصیتها، معطوف به میزان قوت پرداخت شخصیتهای منفی مقابلشان است. اگر بتمنهای نولان در دو قسمت قبلی برایمان جذاب بودند، تا حد زیادی در اثر ترسیم درست و بهقاعدهی رأسالغول و جوکر در بافت داستان بود؛ اما در اینجا خبری از هویتپردازی متقاعدکننده نیست...
دنیا را بهتنهایی نمیتوان نجات داد: مروری بر سهگانهی بتمن نولان جواد رهبر: اگر نولان و همکارانش پس از سرآغاز بتمن ابرقهرمان را در همین قالب بسته نگه میداشتند خیلی زود به دام تکرار میافتادند. به همین دلیل، شمایل بتمن را به ابرقهرمانی پویا تبدیل کردند که رویکرد و عملکردش با توجه به شرایط گاتهم تغییر میکند. با اینکه در سرآغاز بتمن همان تعریف مورد نظر بروس وین از بتمن و قهرمان نتیجه میدهد، در شوالیهی سیاه بتمن با چالشهای تازهای روبهرو میشود و بتمن بودن دیگر کافی نیست...
درگذشتگان - ری هریهاوزن (2013- 1920): سفرهای سندباد سینما بهداد آوندامینی: یکی از دلایل اساسی که فیلمهای فانتزی/ علمیخیالی/ ترسناک آمریکایی دهههای 1950 و 1960 تا امروز زنده و محبوباند حضور مخلوقات و هیولاهای ناشناخته و خیالانگیزی است که در دنیای تخیلی این آثار (از گذشتههای گمشده تا آیندههای نامعلوم) قدم میزدند، و ری هریهاوزن در یک دورهی تقریباً سی ساله از اوایل دههی 1950 تا اواخر دههی 1970 انبوهی از این گونه موجودات غریب، ظریف و بهیادماندنی را خلق کرد...
همهدانها و هیچندانها: چه کسی صلاحیت اظهار نظر دارد؟ ملکمنصور اقصی: آخر همین جوری که نمیشود دوربین را برد وسط خیابان و از یک رهگذر عادی پرسید نظرتان در مورد برنامهی هستهای ایران چیست؟ چیزی که اتفاقاً این برنامهها را جالب و قابلتحلیل میکند همین است که ملت بهراحتی نظر میدهند. البته حتماً کسانی هم هستند که میگویند: «من در این مورد صاحبنظر نیستم.» که البته پخش هم نمیشود. ولی کسانی را میبینی نظر میدهند که حتی گاهی بهدرستی حرف هم نمیتوانند بزنند و مثل یک ربات که کلماتی در مغزش گنجانده شده واژهها را خارج میکنند...
تماشاگر - شصت سالگی: نوعی جشن تولد با نگاهی به فیلم «آیا برامس را دوست دارید؟» ایرج کریمی: پارسال، که شصت ساله شده بود هر جا که لازم میشد خودش را متولد 1332 معرفی میکرد، یعنی 59 ساله. این اعداد و نتایج روحیشان در این حکایت کوتاه و مختصر و مفید نهفقط برای جوانها قابلدرک نیست که حتی برای خودم در آن شبِ آن سالِ آن همه دور و این قدر نزدیک هم قابلدرک نبود و حسرت پر از رشک رفیقم برایم عجیب به نظر میرسید. موضوع این نیست که با شصت سالگی کارت تمام است یا خودت ناگهان خودت را تمامشده مییابی، موضوع این است که تو را با حسابوکتاب اسرارآمیزی ماورای ریاضیاتْ تمامشده مینامند. این آن داغ بیرحمانهایست که بهناحق میخوری و صدایش را هم نمیتوانی دربیاوری...
بداههنوازی روی نقد فیلم: کلاف درهمتنیدهی موسیقی جاز و سینما در گفتوگو با جاناتان رزنبام احسان خوشبخت: قصد ندارم ستایش مشهور و بارها تکرارشدۀ گدار را دربارۀ او تکرار کنم و مطمئن هستم بیشتر خوانندگان از جدال خستگیناپذیر رزنبام با سینمای تجاری آمریکا و دفاعش از سینمای مستقل و سینمای اروپا آگاهند. روش همیشگی او، بهخصوص کنار هم گذاشتن گذشته و امروز، با نگاهی به آینده، چه در نقد فیلمها و چه در نوشتههای دیگرش برای مجلاتی مثل «سایت اند ساوند»، «سینهاست»، «فیلم کامنت»، «کایه دو سینما» (اسپانیا) و تقریباً هر نشریۀ سینمایی قابلاعتنای منتشرشده در غرب (و همین طور ایران) او را واجد خصلتهای منحصربهفرد انتقادی نشان میدهد که روزبهروز در نقد آنگلوساکسون کمرنگتر میشود...
پروندهی یک فیلم - گذشته: چمدان بازِ بسته پروندهی این شماره اختصاص دارد به گذشته؛ فیلمی که قهرمانش مانند خود فرهادی در کشاکش عبور از مرزهای جغرافیایی، با چمدانی نیمهباز، منادی انسانیت و صلح و همدلی است. تدارک پرونده در حالی آغاز شد که فرهادی هنوز در فرانسه بود؛ همچنین علی مصفا. محمود کلاری هم به نیویورک سفر کرده بود. بقیهی عوامل فیلم نیز همه فرانسوی هستند و دسترسی به آنها دشوار و تابع مناسبات و فضای حرفهای سینمای فرانسه. گفتوگو با کلاری به صورت مکاتبهای در آخرین روزهای فرصت باقیمانده به دستمان رسید و نمیخواستیم گفتوگو با فرهادی هم تلگرافی و شتابزده باشد. این بود که منتظر بازگشت او ماندیم و گفتوگوی مفصل ما با او در وقت اضافه به این پرونده رسید. آنچه در این شماره آمده، قسمت اول پرونده است. و قسمت دوم آن، در شمارهی آینده چاپ خواهد شد.
گذشتههای جامانده در ذهن جواد طوسی: دنیای مات و غبارگرفتهی فیلمهای اصغر فرهادی و آدمهای تنها و خودآزارش را دوست دارم. انگار این خودآزاری شهودی، شرح هجرانی و تقدیر محتوم این روزگار ماست. مارگیر تنها و از عشق جاماندهی رقص در غبار و نگاه حسرتبارش به آن حلقهی لغزان روی میز غذاخوری جلوی تخت آن جوان عاشقپیشه را یادتان هست؟ خیلی باید محرم باشی تا بتوانی به خلوت آن زن مستأصل و پریشانحال چهارشنبهسوری راه یابی و...
دیالکتیک مهرزاد دانش: گذشته تجربهی تازهای برای فرهادی در امر روایتپردازی است و تلفیقی که بین دو سبک روایی انجام داده، بنمایهی این آزمونوخطا است. در فیلمهای قبلی، اگرچه گاه آشناییزداییهایی از الگوی متداول سید فیلدی به چشم میخورد، اما قالب کلی متن، وفادار به قواعد بود. در گذشته، او روایت (و البته سایر اجزای متن مثل شخصیتپردازی) را تا حد زیادی مبتنی بر منطق اصلی داستان که عبارت از دیالکتیکهای جاری در سه مقطع زمانی گذشته و حال و آینده است، پرورش داده است...
دو قاب محسن سیف: گذشته اولین تجربهی جهانی شدن سینمای ایران در زمینهی برقراری ارتباط از طریق روایت بصری و الگوهای شناختهشدهی سینمایی است. انتقال مفهوم با زبان و بیانی قابلدرک برای گسترهی وسیع مخاطبان عام و حرفهای و اهل فکر سینما در سراسر جهان، تجربهی دشوار و هیجانانگیزی است. اصغر فرهادی با انتخاب یک داستان خانوادهمحور فرصت خوبی برای سرک کشیدن به هزارتوی روح انسان پدید میآورد...
اطمینان مشکوک مصطفی جلالیفخر: فیلم تازهی اصغر فرهادی یک بلوغ سینماییست و چهقدر استادانه توانسته استادیاش را به رخ نکشد. ساختار گذشته در سکون و لایهپردازی شکل گرفته و بهمراتب نسبت به محتوای مضمونی آن برتری دارد. خطای بزرگیست که گذشتهی فرهادی را در قیاس با دو کار شاخص قبلی او بسنجیم و البته مبانی سلیقه و قضاوت میتوانند متفاوت باشند. کمااینکه شخصاً همچنان دربارهی الی... را بیش از سایر آثارش دوست دارم و این به معنای بهتر بودن نیست. گذشته یک اثر کاملاً متفاوت، قائمبهذات و البته درخشان است که...
فیلم خوب بد نیما عباسپور: اگر گذشته فیلمی خارجی نبود و به عنوان اثری صددرصد ایرانی تماشایش میکردیم، توقعمان فرق میکرد. شاید اگر در ایران ساخته شده بود و داستان آن حکایتی بود که در تهران و حومهاش میگذشت تأثیر دیگری داشت. ولی گذشته فیلمی فرانسوی است و آن را به طور مستقل جدا از دیگر آثار ایرانی با فیلمهای اروپایی و آمریکایی میسنجیم و خب در این رده درامهای بهمراتب بهتری دیدهایم...
سال صفر هومن داودی: این اولین بار است. اولین بار است که فیلمسازی ایرانی، به معنای واقعی کلمه، درگیر مناسبات «صنعتی» سینما میشود. اولین بار است که یک کارگردان ایرانی باید یکی از مهمترین دغدغههایش بازگشت سرمایهی هنگفتی باشد که در اختیارش قرار گرفته و در عین حال فیلمی در امتداد دلمشغولیهای همیشگیاش بسازد. اصغر فرهادی که پیش از این بارها هوشمندیاش را اثبات کرده، برای ساختن گذشته در گردنهای مهلک قرار میگیرد؛ گردنهای که میزان فشار و استرسی که پشتش هست بههیچوجه قابلمقایسه با آنچه در ایران بر او گذشته نیست...
بازگشت شاهد طاهری: گذشته وجه تسمیهاش را از همان نخستین دقایق آشکار میسازد؛ با همان دنده «عقب» هشدارگونهای که در آن روز بارانی گرفته میشود و مخاطرات نگاه کردن به گذشته را گوشزد میکند. فرهادی با تیتراژ آغازین فیلم - برفپاککنی که روی عنوان «گذشته» حرکت میکند و با هر رفتوبرگشت اندکی از آن رنگ میبازد – چکیدهای از مانیفست نهاییاش ارائه میدهد: رد گذشته به این سادگیها از زندگیمان پاک نخواهد شد...
افسردگان هوشنگ گلمکانی: مخالفخوانی همیشه فضیلتی است که طرفدار دارد و آدم را فاضل و دانشمند و عمیق جلوه میدهد. ضمن اینکه موضوع مورد انتقاد هرچه مهمتر و بزرگتر باشد و لحن انتقاد هرچه تندتر و دریدهتر، تصور میشود که انتقادکننده را بزرگتر و جسورتر و داناتر نشان میدهد. نفی سازندهی یک فیلم معمولی که کاری ندارد. اصغر فرهادی را اگر سکهی یک پول کنیم مهمتریم!...
نگاهی به شخصیتهای «گذشته» محسن جعفریراد: سمیر صاحب یک خشکشویی است و مارین در یک داروخانه کار میکند. چیستی و چرایی اشتغال آنها به این دو کار، میتواند کلید ارتباطی مناسبی برای درک جهان معنایی فیلم باشد، چرا که جایگاه این شغلها در زندگی افراد با خوانش جدیدی ارائه شده است؛ لباسی که ظاهر آدمی را میسازد و رنگولعاب میبخشد و داروهایی که بیمارینهای جسمی و روحی انسان را بهبود میبخشند. این شغلها در زندگی خصوصی این دو شخصیت چه کارکردی دارند؟...
به بهانهی «گذشتهی» بیموسیقی مانی جعفرزاده: فرهادی باهوشتر از آن است که خودش تا امروز درنیافته باشد که با موسیقی بیگانه است. از آخرین باری که موسیقی را در فیلمش – چهارشنبهسوری – به کار میگیرد چند سالی میشود که با زیرکی نقطهضعفاش را از فیلمهایش حذف کرده و البته خیلی خوب فهمیده که قالبی را برای روایت داستانهایش انتخاب کند که نفی موسیقی متن در بطن واقعگرایی تلخ آن داستانها جا بیفتد و پذیرفته بشود...
تجربهی عجیب من: گفتوگو با محمود کلاری فیلمبردار «گذشته» گفتوگو کننده: آذر مهرابی – کلاری: سکانس نهایی در بیمارستان و نمای آخر فیلم کار بیشتری برد. در این سکانس سمیر همراه جعبهی عطرها از اتاق همسرش در بیمارستان خارج میشود و تا میانهی راهرو پیش میرود و سپس مکثی میکند و همان مسیر را برمیگردد که این بار دوربین هم با او وارد اتاق میشود و نهایتاً دستهای آن دو را بر زمینهی ملافهی سفید در کادر میگیرد. برای عبور دوربین از دو ورودی اتاق باید درها را در مسیر حرکت دوربین برمیداشتیم، تنظیم دقیق این جابهجایی و هماهنگی منطبق با قدمهای سمیر و توقفهای مکرر او تا رسیدن به کادر آخر باید بسیار با دقت و تمرکز انجام میشد...
سینما برایم پلکان نیست: گفتوگو با اصغر فرهادی، روی خط «گذشته» گفتوگو کننده: مسعود مهرابی – فرهادی: در مورد خاطرات تلخمان که خود در آن مسئول بودهایم دست به تحریف و تغییر میزنیم و گاهی آن قدر این روند ادامه پیدا میکند که آنچه به عنوان گذشته مرور میکنیم هیچ نسبتی با اصل واقعهی رخداده ندارد. - غرب نتوانسته به بهانۀ مدرن شدن و به جلو رفتن، گذشتهاش را فراموش کند. فرانسه نمیتواند اتفاقی که چند دهۀ پیش برای الجزایریها در پاریس افتاد و نشانههایش که هنوز وجود دارد را فراموش کند. - نمیخواستم فیلم دوبله شود. [حتی] دوست نداشتم که زیرنویس هم وجود داشته باشد، چرا که بین تماشاگر و فیلم یک واسطه ایجاد میکرد. اما چارهای نبود چون بالاخره فیلم باید زیرنویس میشد. - دیدن این نوع فیلم انرژی بیشتری میبرد. چون ذهن ما یاد گرفته که در فیلم به دنبال یک نفر برویم و بگوییم که ما به این نزدیکتریم و او را بر حق میدانیم و همراه و حامی او هستیم. - نمیتوانید در هیچکدام از فیلمهایم، حتی در فیلمهای اول، شخصیتی را پیدا کنید که بگویید فرهادی خواسته این شخصیت را تخریب کند، به او فرصت دفاع نداده و عمداً او را گرفتار مشکلات کرده تا فیلمش را بسازد. - مهم این است که [در مسیر فیلمسازیام] با خودم صادق باشم و آنچه را که باور دارم و لذت میبرم انجام دهم، با خودم در رقابت نیفتم، نخواهم از خودم جلو بزنم. - دو چیز را در فیلمهایم هیچوقت نداشتم و سراغش نمیروم. اول تفکیک جنسیتی شخصیتهایم به مردها و زنها؛ اینکه بگویم زنها این طوریاند، مردها آن طوری. دوم بحث ملیتها.
باشگاه مؤلفان و توهمات پستمدرنیستی: در متن و حاشیهی «چه خوبه که برگشتی» بهزاد عشقی: داریوش مهرجویی در فیلمهای اخیرش خیال همه را راحت کرده و وقتی در معرض این پرسش قرار میگیرد که چرا بیحوصله شده و در اجرای فیلمهای اخیرش وسواس و دقت ندارد، جواب میدهد که پستمدرن شده و دیگر اعتقادی به شیوههای عادتشده ندارد و در عین حال دوست ندارد مطابق میل منتقدان جزماندیش فیلم بسازد. اما آیا پستمدرنیسم در هنرآفرینی تا این اندازه شلخته و بیضابطهوقانون است؟...
ایستادن روی پای فیلم: نگاهی به موسیقی «چه خوبه که برگشتی» شروینه شجریکهن: آنچه در موسیقی چه خوبه که برگشتی بهوضوح به گوش میرسد، وجود تنوع در سازبندی و فضاسازی است. موسیقی رضاعی در هیچجا تکراری نیست و با توجه به فضای داستان و شخصیتها، تغییرات گاه 180 درجه ای عجیبی دارد. وقتی فرزاد وارد داستان میشود - همراه با یک بزغاله! - صدای یک آهنگ پرجنبوجوش و اغراقآمیز خارجی از درون تاکسی شنیده میشود که...
سه فیلم مستند دربارهی علی دهباشی و «بخارا»: سه نگاه محسن بیگآقا: کتهی نخستی که با دیدن این سه فیلم به ذهن بیننده خطور میکند، عدم امکان تفکیک مقولهی مجلهی «بخارا» با پدیدهای به نام علی دهباشی است. این دو به قدری با هم نزدیکاند و در طول بیست سال انتشار «بخارا» با هم عجین شدهاند، که بهراستی نمیتوان یکی را از دیگری تفکیک کرد. حتی زمانی که مثل فیلم بودن یا نبودن به یک مشکل شخصی دهباشی پرداخته میشود، همچنان «بخارا» به عنوان محورْ خود را به فیلم تحمیل میکند...
نقد کتاب - نانسی کواک را چه کسی به ایران آورد؟: نکتهای دربارهی کتاب «مهرجویی کارنامهی چهل ساله» جهانبخش نورایی: ... در این کتاب مستطاب، آنجا که پای تاریخ و وقایعنگاری به میان میآید، مهرجویی گاهی طوری رویدادها را روایت میکند که (شاید به دلیل قد ندادن حافظهی غبارآلود و یا خلاصه شدن حرفهای او) روشن نیست مرز واقعیت و خیال کجاست. قضیهی نانسی کواک، بازیگر آمریکایی الماس 33، نخستین فیلم مهرجویی، یکی از اینهاست. مهرجویی در پاسخ این سؤال حقیقی که «نانسی کواک در آن سالها بازیگر حرفهای سینما و تلویزیون بود و چندتا فیلم و سریال معروف کار کرده بود. ایدهی کار با او از کجا آمد؟» میگوید: «شخصیت داستان یک جاسوس فرنگی بود و ما فکر کردیم بهتر است بازیگر خارجی بیاوریم. نانسی کواک را از آمریکا میشناختم...
«دربارهی سینما»: مارکز، منتقد سینما اصغر یوسفینژاد: کتاب دربارهی سینما به عنوان جدیدترین ترجمهی بهمن فرزانه از آثار مارکز به همراه تعدادی دیگر از کتابهای این نویسندهی شهیر به همت نشر ثالث به بازار آمده است. کتاب برای علاقهمندان این نویسندهی کلمبیایی - که حاضر نیستند حتی یک سطر نقل قول سادهی او را هم از دست بدهند - خالی از لطف است، اما کسانی که با دغدغهی سینما به سراغ این کتاب میروند، احتمالاً جز کشف زاویههای دیگری از نسبت مارکز با سینما چیز بیشتری دستگیرشان نخواهد شد... |