گزارش ـ از آپاراتچیها و آپاراتخانهها: جهنمی با درِ زیبا امید کریمی: ...چرخ روزگار کمتر کودکی را خلبان میکند، کمتر آپاراتچی را که راوی یک فیلم است، خالق هنر هفتم میکند. آپاراتچیهایی بودند که روزگاری از فرط عشق به سینما، حاضر به پادویی در سالنها هم شدند و حالا فارغ از عشق دوران کودکی، هر 45 دقیقه یک بار حلقههای فیلم را عوض میکنند تا سر ماه برسد و اگر فروش فیلم خوب بود، حقوق ماهی 150 هزار تومان بشود 200 هزار تومان. از سینما آزادی در شمال تهران تا سینما سعدی در وسط شهر، سینماهای فراوانی وجود دارد. به آن پایینها نرسیده، باید سر مزار سینماهای لالهزار فاتحهای خواند. برخی از آپاراتچیهایشان هم اگر خیلی زرنگ بودهاند، رفتهاند در سینماهای دولتی بوبین جابهجا میکنند. رحمان نظری، آپاراتچی سینما پیام انقلاب است. از سال 1354 در سینماهای تهران کار میکند: «خیلی میرفتم سینما. اطراف ما سینما توسکا بود و شیرین. بلیت پانزده ریال بود. هر روز میرفتم. یک روز پول نداشتم، جلوی سینما توسکا ایستاده بودم، یکی از بچههای سینما که آشنا بود، پرسید کار میکنی؟ گفتم آره. گفت ما اینجا یک کنترلچی میخواهیم، اما باید چراغقوه را خودت بخری. چراغقوه را یازده یا دوازده تومان خریدم. حقوقم ماهی 350 تومان بود. آن را هم نمیدادند. میدانستند نقطه ضعف من کجاست. تا حرف پول میزدم، میگفتند برو. دو ماه کار کردم، بعدش رفتم سینمای دیگری به عنوان کمک خدمات. نظافت میکردم. سرایداری میکردم. به این سادگی نمیگذاشتند برویم توی آپاراتخانه. مثل الان نبود که هر کس خواست برود تو. پس از شش ماه کار کردن تازه میتوانستیم برویم آپاراتخانه را ببینیم؛ آن هم اگر آپاراتچی آب یا چای میخواست. یا اگر میخواست برود جایی، زغالها را میگرفتم که خاموش نشود. آپاراتچیها برای خودشان عزت و احترامی داشتند.»
درگذشتگان ـ اسماعیل داورفر (1387-1311): مردی که میخندید علیرضا محمودی: او دوستعلیخان بود؛ همان مردی که در دل توطئههای خانوادگی مجموعهی داییجان ناپلئون همیشه نغمهی ناجور و ساز ناکوک بود. چهرهی او با دوبلهی زندهیاد عزتالله مقبلی بخشی از حافظهی مخاطبانی بود که حالا صدای شیرین و لهجهی تهرانی او را میشنیدند. ده سال بعد او بازیگر اول سریالی بود که در تغییر سیاستهای برنامهسازی در سیما قرار بود نسبت به طمع تازه زنده شده در اقتصاد خرد ایران نسبت به فاصلهی ارزش ریال به دلار، هشداری رسانهای محسوب شود. مجموعهای با عنوان گویای آقای دلار. باز هم حافظهها صیقل میخورد. بازماندگان نسل مخاطبان مسنتر، او را روی صحنهی تئاتر بیستوپنج شهریور (سنگلج امروز) در حال اجرای نقشهای دوم و سوم نمایشهای مدرن ایرانی و خارجی به یاد میآوردند. او متعلق به نسلی بود که در دو دههی اخیر تنها دلخوشیاش حضور در سریالها و فیلمهای تلویزیونی بود و همیشه در نقش پدر و پدربزرگ. با چینهای صورت و موهای سفید و تُنُک تنها راه ادامه دادن، اگر نقشی باقی میماند، بازی در همین جور نقشها بود. دلخوشی، حافظهی در حال فرسودگی بود که هنوز اجرای چشماندازی از پل در تهران دههی 1340 را به یاد داشت. اسماعیل داورفر یکی از آن نسل بود که ماند و ادامه داد و همیشه یکی از اولین انتخابها برای بازی در نقش پدر در سینما و تلویزیون دو دههی اخیر محسوب میشد؛ گرچه سرطان چندان مجالش نداد.
رویدادها ـ دومین جشن کانون کارگردانان: پاییز قبیلهی شاین جواد طوسی: دومین شب کارگردانها با همهی نقاط ضعف و قوتش، نمایشی بیتکلّف از منش اخلاقی و انسانی و دیگر خصایل اصیل ایرانی بود. جلوی در «تالار مهربانی» مجموعهی ورزشی انقلاب، عدهای از اعضای کانون کارگردانان در مقاطع سنی مختلف را میبینی که با روی گشاده و برخورد محبتآمیز به پیشبازت میآیند. انگار مهدی کرمپور، علیرضا رییسیان، احمد امینی، همایون اسعدیان، مازیار میری، محمدعلی سجادی، محمدرضا عرب و... را از سالها قبل میشناختی و با آنها حسابی قاطی هستی. اعضای شورای مرکزی به استقبال عباس شباویزِ موسفیدکرده در دنیای سیاست و سینما میآیند و او را همچون پدری مهربان و سردوگرمچشیده در آغوش میگیرند و با اشتیاق به استقبال مسعود کیمیایی میآیند و یکدیگر را فارغ از هر گونه اختلاف سلیقه میبوسند و به داخل تالار دعوتش میکنند. اینجا مکانی استثنایی در دنیای بیرحم و پرهیاهوی کنونی است. برای مرشدان و جلوداران این کانون مهربانی، میباید زنگ را زد. وقتی پا به داخل سالن میگذاری، باید دلخوری و کینه و قهر و حسد را کنار بگذاری و کنار کسی بنشینی و چشمت توی چشم همکاری بیفتد که شاید دلِ خوشی از او نداشته باشی و سالها با او حرف نمیزدی یا به دلایل مختلف دلت نمیخواست با او همکلام شوی. این فضا و میزانسن تحمیلشده باعث میشود افرادی که ذات هنرمندانه دارند، بدقلقی و نامهربانی را کنار بگذارند و هوای همدیگر را در این دوران جداافتادگی داشته باشند.
صدای آشنا ـ با غلامعلی افشاریه دربارهی سالهای حضورش در دوبله: زمزمهی مستند نیروان غنیپور: صدای افشاریه را میتوان در زمرهی صداهای شیک و اشرافی دانست و بیدلیل نیست که ناصر ممدوح از صدای او به جای شخصیت دن دیگو در سریال زورو استفاده کرد (دوبلهی این سریال 52 قسمتی با صدای بهیادماندنی پرویز نارنجیها به جای گروهبان گارسیا هنوز هم خاطرهانگیز است). ویژگی خاص و متشخص صدای افشاریه را میتوان در دوبلهی آثار شاخص زیر نیز جستوجو کرد: آناستازیا، بهترین سالهای زندگی ما، سزار کوچک، گنجهای سیرامادره، محمد رسولالله و... در سالهای پس از انقلاب، افشاریه هم مانند سایر گویندگان با کمکاری روبهرو بود تا اینکه تلویزیون چند فیلم روسی را که اغلب 16 میلیمتری بودند به واحد دوبلاژ ارجاع داد و افشاریه مدیر دوبلاژ تعدادی از آنها شد و در اینجا بود که نقطهی عطفی در کارنامهاش به وجود آمد و آن اجرای خاص و منحصر به فرد گفتار متن مستندها بود. افشاریه را میتوان ادامهدهندهی راه بزرگانی مثل هوشنگ لطیفپور، ایرج گرگین، احمد رسولزاده، ناصر ممدوح، فریدون دائمی و فریدون فرحاندوز دانست. سبک افشاریه در مستندگویی، گریز از اجرای یکنواخت و بهکارگیری آکسان و کشوقوسهای بسیار در صداست؛ طوری که در عنوانبندی مستندها مثلاً عنوان «دنیای نانو» را جوری با لحن خاص خودش میگوید که در لحظه مخاطب را جلب میکند.
نگاهی به دوبلهی آثار سینمای هند، به بهانهی دوبلهی «دِوداس»: روی خط باریک شاپور عظیمی: تحتالشعاع قرار داده است. او به فراخور نقشهایش در آثار مختلف، لحنهای متفاوتی به خود میگیرد. در کوچکوچ... او در نقش رائول، چند بار لحن عوض میکند. در ابتدا مردی است جاافتاده و بسیار جدی که با دختر و مادرش زندگی میکند. در فلاشبک طولانی فیلم، و آشناییاش با تینا و دوستی با آنجلی، او دانشجوی جوان و سربههوایی است که قدر محبت آنجلی را نمیداند و او را به حال خود رها میکند. در بازگشت به زمان حال و آشنایی دوباره با آنجلی که اکنون در آستانهی ازدواج است، رائول این بار آدمی است پراحساس که ناگهان میفهمد در ناخودآگاهش چهقدر آنجلی را دوست داشته است. بازیگر نقش رائول این هر سه «حال» را به بیننده انتقال میدهد (شاید این یکی از دلایلی است که باعث شد در نمایش همزمان کوچکوچ... با تایتانیک، این فیلم هندی فروش بیشتری داشته باشد. فروش این فیلم، تنها در هند 45 میلیون دلار تخمین زده میشود) اما در دوبله، لحنهای مختلف او از بین رفته است. رائول دوبلهشده در هر سه مرحله با یک لحن حرف میزند و یکدست شده است. به این ترتیب، دگرگونی در شخصیت رائول به هنگام دیدار دوباره با آنجلی به بینندهی فارسیزبان منتقل نمیشود. این اتفاق در دیلسه نیز رخ داده است.
سایه خیال ـ چارلی کافمن: درخشش ابدی ذهن یک نابغه نیما حسنینسب: این اولین مجموعهمطالب ماهنامهی «فیلم» دربارهی یک فیلمنامهنویس است که کارنامهاش از نظر کمّی هم رقم ناقابلی است؛ فقط پنج فیلمنامهاش به فیلم تبدیل شده، چند فیلمنامه برای سریالها نوشته و اولین فیلم سینماییاش هم در جشنواره کن امسال به نمایش درمیآید. غیر از این، او امسال پنجاه ساله شده و آنها که اهل بهانهاند و دلیل و مقطع و عدد و رقم لازم دارند، میتوانند این را هم دلیل دیگر جمعآوی این مجموعه بدانند. اما اگر حقیقیتش را بخواهید، هیچ دلیلی محکمتر از خود چارلی کافمن و فیلمنامههایش برای گردآوری و انتشار این مجموعه نداشتیم. کارهای درخشان و بدیعش در این سالها، موقعیتها و لحظهها و شخصیتهایی که نمونهشان را پیش از این ندیده بودیم، و حظی که از این همه تر و تازگی و غیرکلیشهای بودن و «جور دیگر دیدن» بردهایم، اولین و آخرین دلیل و بهانه برای نوشتن و گفتن دربارهی چارلی کافمن است. کسی که دنیای فانتزیهای علمیخیالی را با کمدی و جهان آثار ترسناک را با عاشقانهها ترکیب کرده و قصهها و موقعیتهایی ساخته که همزمان از یادآوریشان، هم لبخند به لبمان میآید و هم دلمان هُری میریزد. قلمرو کافمن، جهان ذهن و خاطره است؛ جایی که تا پیش از این از امنترین بخشهای خصوصی هر انسانی بوده و هست و حالا کافمن بیمحابا دربارهی احتمال ویرانی یا افشای ذهن و خاطره حرف میزند و مینویسد.
نمای درشت ـ قتل جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل: کشتزار راز امیر قادری: از آن فیلمهایی است که راحت میشود پیشنهادش کرد، که حتی اگر دوستش نداشته باشید، باز میشود تماشایش را تجربهی تازهای در نظر گرفت. اندرو دومینیک، فیلمساز استرالیاییالاصل که پیش از این تنها یک فیلم، ساطور بر اساس سرگذشت یک قاتل، در کارنامهاش داشته، به پشتوانهی همین یک فیلم توانسته گروه تولید معتبر و موفقی، از راجر دیکینز در مقام مدیر فیلمبرداری گرفته تا براد پیت و کیسی افلک بازیگر، جمعوجور کند، مخ یک استودیوی فیلمسازی را بزند، و سی میلیون دلار بودجه بگیرد برای فیلمی که در بازار آمریکای شمالی، تنها سه میلیون دلار فروخته است! هر چند که در جشنوارهی ونیز، کشف و تحسین شد و به فهرست ده فیلم برتر سال 2007 چند منتقد معتبر راه یافت. اما شما فیلم را (که نوروز امسال از تلویزیون هم پخش شد) ببینید، نه به خاطر این تحسین و تشویقها، و نه به خاطر بازی براد پیت (که عالی است و کم تحویل گرفته شد) و کیسی افلک (که حسابی تحویلش گرفتند)، و فیلمبرداری راجر دیکینز و موسیقی نیک کِیو، که بیشتر به خاطر مواجه شدن با رازی که در برابر تجربهها و اندوختههای هر کدام از ما تماشاگرانش، نتیجهی یکه و خاص و ویژهی خودش را دارد. میشود این بازخوردهای گوناگون را کنار هم گذاشت و به حاصلی رسید که سر جمعاش بشود فیلم: قتل جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل. نقد فیلم ـ پابرهنه در بهشت: سکوت خداوند مهرزاد دانش: در قسمتی از فیلم که دکتر به یحیی میگوید: «هیچکدوم از کاراتون به روحانیها نمیخوره»، این گسست بین فعل و هویت، بیش از آنکه ریشه در یک جور کنش ارادی داشته باشد، به نظر میرسد معطوف به فضای فکری فیلمنامهنویس (و کارگردان) است که بهشدت متأثر از رهیافتهای استعلایی در سینما بهویژه با محوریت سینمای اینگمار برگمان است. این ایده صرفاً بر اساس وقوف به نکتهی فرامتنی نگارش پایاننامهی فیلمساز پیرامون سینمای برگمان مطرح نشده، بلکه درونمایهی فیلم و جلوههای کلامی یا بصری یا دراماتیک آن بهوضوح آن را نشان میدهند. در واقع روحانی این فیلم بیشتر یک جور متألهی آشنای سینما برگمان را تداعی میکند که حالا در پارهای از مختصات و کلیدواژههای آیین مذهبی و آیینی دچار تردید و دغدغه شده است. در واقع آنچه در پابرهنه در بهشت میبینیم حضور نهچندان بومیشدهی معنویت جاری در مغرب زمین در مناسبات انسانی است که بیش از هر بازتابی، دنیای برگمان را به یاد میآورد.
بازیها و بازیگران «پابرهنه در بهشت»: راه باریک مسعود ثابتی: بهرام توکلی در پابرهنه در بهشت استراتژی دشواری را برای روایت داستانش انتخاب کرده است: اینکه شخصیت اصلی درام (که معمولاً پیشبرد قصه و روایت بر عهدهی اوست) از آن دست شخصیتهایی است که هیچ کنش دراماتیک و پیشبرندهای از خود نشان نمیدهد. روایت در فیلم، بیشتر از اینکه حاصل عملکرد شخصیت اصلی و مرکزی فیلم باشد، بر عهدهی آنهایی است که در قیاس با آن، شخصیتهای فرعی و مکمل محسوب میشوند. این شخصیت اصلی، روحانی جوانی است که تصمیم گرفته به دلایلی، در یک مکان غیرعادی و حتی خطرناک ـ در اینجا قرنطینهی بیماران صعبالعلاج ـ حضور داشته باشد. نکته اینجاست که این حضور تنها در همین حد باقی میماند و این شخصیت، که هومن سیدی نقشاش را بازی میکند، شخصیت تقریباً منفعل و ناظری است که به غیر از این «حضور» نقش دیگری در درام ندارد. این شخصیتی است که فقط به لحاظ اخلاقی بر روند ماجراها تأثیر میگذارد، بدون اینکه خودش در آنها شرکت کند. توکلی ساختار فیلمنامه را به گونهای پیریزی کرده که این شخصیت در نهایت به عنوان نمایندهی تماشاگر در فیلم عمل کند؛ نمایندهای که در حال تماشای همهی آن اتفاقهایی است که در این محیط غیرعادی و تا حدی ترسناک رخ میدهند. با توجه به ویژگی این شخصیت اصلی و ویژگیهایی که باید در بقیهی شخصیتهای فیلم وجود داشته باشد تا انفعال شخصیت اصلی را جبران کند و در عین حال تحرکی به فیلم ببخشد، میتوان یکی از نقاط قوت فیلم را در نحوهی گزینش بازیگرانش دانست که نشانهی هوشمندی و شناخت درست کارگردان از بازیگرانی است که هریک در نقش خاصی بازی کردهاند و اتفاقاً نمونهها و گزینشهای مناسبی برای ایفای این نقشها بودهاند.
گفتوگو ـ با بهرام توکلی: پابرهنه در برزخ مسعود مهرابی: بهرام توکلی از آن دسته فیلمسازان نسل جدید و جوان و نوجو ایرانیست که اندک اندک میرسند و با آثار متفاوتشان به سینمای ما که در وجه غالب گرفتار مضمونهای تکراری و نخنماست، حال و هوای تازهای میدهند. استعداد و توانایی توکلی به عنوان فیلمسازی متفاوت و صاحب سبکی قوام نیافته ولی قابل اعتنا، پیش از این با فیلمهای کوتاهش آشکار شد. شیطان، سکوت، مستند فصل سرد، مستند/ داستانی عقل سرخ و بهویژه سه فیلم تحسین شدهاش منطق مطلق اتفاق، روایت شتابزدهی یک داستان ساده و ترانهای برای ارواح کوهستان چنان اعتباری برایش فراهم کرد که به پشتوانهی آنها توانست نخستین فیلم بلندش را در همان فضا و مایههای مورد علاقهاش بسازد. پابرهنه در بهشت، خالی از ایراد و نقصان نیست، اماویژگیهای دارد که در سینمای ما کمیاباند: نوآوری در مضمون و اجرا. یعنی همان چیزی که خوشآیند ذائقهی شکل داده شدهی عامهی تماشاگران ما نیست. مردم را بهزور نمیشود به تماشای اینگونه آثار متفاوت برد، اما میشود به آنها هشدار داد: « زیاد فستفود نخورید، سرطان میگیرید!» بهرام توکلی: بسیاری از منتقدان ابزار کارشان حکم صادر کردن بر مبنای پسوندهاست. فیلم مخاطب خاص، فیلم بفروش، فیلم هنری، فیلم جشنوارهای... و فراموش میکنند همه چیز در کنار هم زیباست. منتقدانی که به نظرشان هر چیز غیر از دیدگاه آنها نسبت به سینما اصلاً سینما نیست. ایکاش میفهمیدیم این عزیزان چرا آنقدر خودشان و ذهنشان را مرکز دنیا میدانند و یادشان رفته که میشود از همهی اشکال سینما در کنار هم لذت برد و یکسانسازی در هنر به نتیجه نمیرسد. حالا پسوند معناگرا هم اضافه شده؛ پسوندی که توضیح دادن پیرامونش مجال زیادی میخواهد تا بدانیم معناگرا یعنی چه؟ اصلاً داریم راجع به چه چیزی حرف میزنیم؟ چرا این عنوان باعث شد یک پیشفرض منفی به فیلمها اضافه شود و منتقدان ما آن را فیلمی قلمداد کنند که حتماً برای مخاطب عام نیست؟ آنها فکر میکنند این فیلمها دارای پشتوانهی حمایتهای عجیبوغریب رسمی است، در حالی که هیچ یک از این پیشفرضها صحت ندارند. فیلم من در جشنوارهی بیستوپنجم جزو کمهزینهترین فیلمها بود و با هزینهی کف تولید یک فیلم سینمایی ساخته شد. در اکران هم که دیدید چه برخوردی با آن شد، چون استراتژی فرهنگی که از زمان تولید شروع و به اکران ختم شود، نداریم.
گفتوگو با امین تارخ: شیوهی امیناُفْسْکی تهماسب صلحجو: بازیگری چیست؟ چه تعریفی دارد؟ جایگاهش در قلمرو هنر کجاست؟ چهگونه میتوان به منزلت بازیگران برجسته دست یافت؟ بازیگر شدن، ماندن، ادامه دادن و نقشهای ماندگار آفریدن، بیتردید، شیوه و شگردی میخواهد که آسان به دست نمیآید. نمایش پابرهنه در بهشت، بهانهای شد تا پای حرفهای امین تارخ بنشینیم و پاسخ این پرسشها را از او بشنویم. سه دهه حضور پربار در عرصهی بازیگری سینمای ایران و سالها درس بازیگری آموختن به نسل جوان، آنقدر اعتبار دارد که حالا امین تارخ را در مقام صاحب نظر و نگرهپرداز هنر بازیگری بشناسیم. امین تارخ: همهی آدمها روحیهی عاشقپیشگی دارند. روحیهی انتقامجویانه هم دارند. آدمها میتوانند موجودات منفوری باشند و دوستداشتنی هم باشند. میتوانند از کسی متنفر بشوند، در شرایطی دیگر عاشق همان آدم بشوند. آدمها پیوسته در حال تغییرند. میتوانند پختگی و کودکصفتی را در مراحل مختلف زندگی تجربه کنند. اگر ما آمیزهای از همهی این خصوصیات را در یک کاراکتر ببینیم و اجرا کنیم، آن کاراکتر ماندگار است و آن بازیگری ماندگار میشود، چون در ذهن و فکر و روح و روان تماشاگر، این کاراکترها به صورت آرشیو وجود دارند و او ناخودآگاه تاخت میزند. وقتی آدم یک بازی از بازیگر میبیند، میخواهد بداند آیا با انسانهایی که در زندگی دیده همانندی دارد یا نه؟ اگر همانندی و هماهنگی با الگوهای ذهنیاش نداشته باشد، ارتباط برقرار نمیکند و نتیجه میگیرد بازیگر خوب بازی نکرده است. وقتی کاراکتری به دلش بنشیند و بازیگری را دوست بدارد. هرچند شاید دلیل دلنشین بودن و دوست داشتن بازیگر را نتواند توضیح بدهد اما بیتردید آن بازیگر صداقت و دل و روح و جان تماشاگر را هدف قرار داده است. یعنی صدا و کلام بازیگر از ذهنش در نمیآید تا به گوش تماشاگر بنشیند. بیان بازیگر از تنش میآید و به جان تماشاگر مینشیند. این راز ماندگاری است.
نمای دور ـ هالیوود و انتخابات ریاست جمهوری آمریکا: نیکلسن علیه دنیرو حمیدرضا مدقق: «قلب من به باراک تعلق دارد و بالاخره موفق شدم با او نامزد شوم.» این را اسکارلت جوهانسن به طنز در پاسخ پرسش خبرنگاری گفت که از او دربارهی شایعه نامزدیاش با رایان رینولدز پرسیده بود. اما این تنها قلب جوهانسن نیست که باراک اوباما از آن خود کرده؛ سناتور دموکرات 47 سالهی رنگین پوست در فهرست حامیان خود نام شمار زیادی از ستارگان و چهرههای مشهور صنعت سرگرمی را دارد. جرج کلونی که تاکنون چند میلیون دلار به ستاد انتخاباتی اوباما کمک کرده میگوید: «باراک باتجربهترین نامزد حزب دموکرات از زمان کندی به این سو است.» و ساموئل ال. جکسن نیز پس از پرداخت 4300 دلار کمک نقدی گفت: «به کسی نیاز داریم که با جهان کمی مهربانتر باشد.» به این فهرست میتوان نامهای مشهور دیگری را نیز افزود: بن افلک و همسرش جنیفر گارنر، جسیکا آلبا، جنیفر آنیستن، مت دیمن، تام هنکس، ادوارد نورتن، گویینت پالترو، براد پیت، سوزان ساراندن، بن استیلر، شارون استون، شارلیز ترون و نیز نامداران رنگینپوست و سیاهپوستی همچون هالی بری، جِمی فاکس، مورگان فریمن، دنی گلاور، ادی مورفی، کریس راک، سیدنی پواتیه، ویل اسمیت، کریس تاکر، دنزل واشنگتن، فارست ویتاکر، بیانسه نولز و اسپایک لی.
منشور ـ گرانفروشی یا احتکار... مسأله این است؟ مصطفی جلالیفخر: در یکی از منشورهای قدیمی سروکلهی یک دختر اسکیتسوار پیدا شد که میدانست در عالم سینما کی به کی چی گفته و عکس خیلیها را داشت. همهی عکسهای موجود میم گلزار را هم جمع کرده بود و به در و دیوار وجود خود زده بود. این بار تازه بساط منشورنویسیمان را پهن کرده بودیم و هنوز قلم در دوات نزده بودیم که دیدیم یک نفر دارد با سرعت از دور میآید. همچنان اسکیت بهپا و البته این بار اشکریزان: «راسته که میگن ممنوعالکار شده؟...راسته؟...» برخلاف او، این خبر تکراری را چندان جدی نگرفتم. اما دوست جوانی که آمده بود تا به داغی بحثها کمک کند (این هم یک جور کار است دیگر!) در سرم انداخت که همین موضوع را منشوری کنم. و در ادامه گفت: «این دروغ و راست ممنوع شدن، حتی در کمترین میزان احتمال هم که باشد با سرعت برق و باد پخش میشود. انبوهی نشریهی زرد، مانند تمساحی گرسنه منتظرند تا این شایعات را ببلعند. و احتمالاً در کنارش قصهبافی و گمانهزنی کنند و کار را به دروغهای اخلاقی و عشقی و مهمانی و این جور کلیشهها بکشانند.کلی سایت و وبلاگ هم هستند که این موج مکزیکی را ادامه میدهند. |