ده سال بازیگری سینمای ایران: بازیگران، چاوشان رقصان علیرضا معتمدی: دههی 1380 در حالی به پایان رسید و سینمای ایران وارد دوران تازهای از حیات خود شد که با وجود همهی مشکلات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی موجود در کشور، سینمای ایران اتفاق تازهای را رقم زده است. نسلی نو از راه رسیدهاند و تعاریف جدیدی از استانداردهای سینمای ملی ارائه کردهاند. نسلی که پیشقراولان و شاخصترین پیامبران آن بازیگرانی هستند که تعریف کلیشهای از محبوبیت را در سینمای کشور تغییر دادهاند. نسل بازیگران دههی هشتاد ستارههای واقعی سینمای این دهه بودند و معتقدم که دههی پیش رو دههی بازیگرانیست که تماشاگران به قصد تماشای هنرنمایی آنها مقابل گیشهها صف خواهند کشید و سینماگران از امکان همکاری با آنها به شوق میآیند برای نوشتن و ساختن و خلق کردن؛ بازیگرانی که بیش از آنکه زیبا باشند، درونی زیبا به قصههای آدمهای سینمای اولین دهه از هزارهی سوم بخشیدهاند که اگر نبود این اعتقاد مؤمنانه، این شمارهی ویژه از مجلهی «فیلم» شاید شکل نمیگرفت... این شماره جشنیست پر از دستافشانی و هلهله، جشنی به ستایش و سلامتی روزهای خوبی که برای سینمای ایران در راه است...
بازیگران کشفشده در دههی 80 و فقدان یک عنصر مهم: ستاره نمیشوند علی مصلح حیدرزاده: جنس بازیگرانی که در دههی 80 وارد سینما شدند، با گذشته کمی متفاوت بود؛ نوعی نخبهگرایی و مقاومت مثبت در برخی از این بازیگران دیده میشد و آنها حاضر نبودند هر پیشنهادی را ولو به قیمت ستاره شدن بپذیرند. آن عده هم که هر پیشنهادی را پذیرفتند، ستاره نشدند، حتی اگر تعداد فیلمهای کارنامهشان بهسرعت زیاد شد. مروری بر حضور و دوام مهمترین چهرههای بازیگری دههی 80، شاید بتواند چشماندازی از این دههی بیستاره را ترسیم کند: حمید فرخنژاد: بازیگر، نه ستاره/ حمید گودرزی: لب مرز/ الناز شاکردوست: کَمیت/ حامد بهداد: جنون ذاتی/ حمیدرضا پگاه: چرا ستاره نشد؟/ افشین هاشمی: ریشههای تئاتری/ شهرام حقیقتدوست: دور از اصل
کارنامهی ستارگان پس از انقلاب در دههی هشتاد: ستاره بود، ستاره است مرضیه ریاحی: شرایط سیاسی و اجتماعی ایران پس از انقلاب تا مدتها تأثیر پررنگی بر سینما داشت. بارزترین این تأثیرها، پس زدن فرهنگ ستارهسازی بود. سینمای ایران که تا سالها بر مدار ستارهها میچرخید؛ بهیکباره از آنها خالی شد و در حدود یک دهه بر حذف ستارهها پافشاری کرد. عروس (بهروز افخمی) جزو نخستین فیلمهایی بود که پس از انقلاب، دو ستارهی جدید را به سینمای ایران معرفی کرد. هرچند پذیرش ستارههای جدید بهراحتی اتفاق نیفتاد؛ اما سرانجام فرهنگ فراموششدهی ستارهسازی دوباره به سینمای ایران بازگشت. گرچه بارقههایی از حضور ستارهها در سینمای ایران از اواسط دههی شصت – به شکلی متفاوت البته – دیده میشد.
چشمانداز یک دهه: مثل یک دریاچه، با چاههای عمیق حبیب رضایی: دههی 1370 به خاطر سیاستهای غلط سیاستگذاران، بیشتر زمانهی کاشت بود و تثبیت. باز باید بحثهای ابتدایی مطرح میشد؛ مثل اینکه بازیگری هنر در چشم بودن است و در ذهن ماندن، اینکه بازیگران به فراخور زمان باید که محبوب باشند و پرطرفدار و به این واسطه، تأثیرگذار. باور نداشتیم و نداریم که این بدیهیات باید «اثبات» شود و «تکرار». دومی هنوز هم میشود اما دههی 1380 زمان باروری بود و قبول جایگاه بیرقیب بازیگری در روند تولید و نمایش فیلم.
اصغر فرهادی پدیدهی بازیگری دههی 1380: وه که چه فیلمی میشد آن فیلم! هوشنگ گلمکانی: بازیگری لااقل در همین سه فیلم اخیر فرهادی چنان کیفیتی غبطهبرانگیز – و خوشبختانه کمتر حسادتبرانگیز! – دارد که شاید همهی کارگردانها آرزویش را دارند. کیفیتی ممتاز و یکدست. حالا در فیلمهای او بازی بد و متوسط وجود ندارد. بحثی اگر هست بر سر این است که کدام بازی بهتر است و تازه در این بحث و پرسش هم برخی برای قضاوت و پاسخ دادن درمیمانند. اکنون بیتردید میتوان گفت که هر بازیگری آرزوی بازی در فیلمی از اصغر فرهادی را دارد، زیرا همین نفس انتخاب فرهادی اعتباری برای آن بازیگر به شمار میآید و حاصل کار، نقطهی عطف کارنامهاش محسوب خواهد شد.
81 جایزهی دههی 80: جایزههای جهانی بازیگران سینمای ایران محمد اطبایی: سینمای ایران از اولین جایزهی بینالمللی خود با مستند یکآتش (ابراهیم گلستان) در جشنوارهی ونیز در سال 1340 تا پایان مرداد ماه 1390، 2120 جایزهی خارجی گرفته (شامل 152 جایزه در قبل و 1968 جایزه در بعد از انقلاب) که سهم جایزهی بازیگری 117 عنوان، 5/5 درصد کل جایزههای بینالمللی، بوده است. از این تعداد، 110 جایزه را بازیگران ایرانی و 5 جایزه را بازیگران غیرایرانی فیلمهای ایرانی گرفتهاند؛ 5 جایزه در سالهای قبل از انقلاب و 112 جایزه در سالهای بعد از انقلاب. که از این تعداد 81 جایزه (بدون احتساب جوایز بازیگران غیر ایرانی) فقط در دههی هشتاد نصیب سینمای ایران شده است. آماری که خود به تنهایی میتواند گویای توجه چشمگیر جهانی به بازیگران ایرانی باشد.
گفتوگوی ترانه علیدوستی و شهاب حسینی: به شکست هم نیاز داریم عباس یاری: آرای نویسندگان را که جمع زدیم، ترانه علیدوستی و شهاب حسینی در صدر جدول ایستادند؛ دو بازیگری که بعد از تجربهی مشترکشان در فیلم شاخص این دهه، دربارهی الی...، شانس ظاهر شدن در تجربهی سینمایی دیگری را در کنار هم پیدا نکرده بودند، اما موفقیتهای آن فیلم و فضای پشت صحنهاش، آن قدر برایشان خاطرهانگیز و آموزنده بوده که برای انجام این نشست اشتیاق زیادی داشتند... این گفتوگو بیشتر حول موقعیت اجتماعی بازیگران و بازتابهای کارشان در جامعه و واکنشهای مردم به آنها متمرکز شده است. حسینی: من خندهام میگیرد. گاهی فکر میکنم انگار داشتم به سمت جنوب حرکت میکردم، چرا سر از شمال درآوردم؟! همین شرایط است که باعث میشود به خودم بگویم کاش یک استودیو کوچک داشتم. موسیقیام را کار میکردم و لذتش را میبردم. امروز وقتی برای لذت بردن نیست. آن قدر مانع سر راهت است که لذتش نصیب دیگران میشود. علیدوستی: ولی من از اینکه هنوز سر راه هستم لذت میبرم. شرایط دشوار است، شاید به نظر بیاید به نفع همه است که شما بروید در همان استودیوتان مشغول دل خودتان باشید. اما من این دشواری را ترجیح میدهم. انگار در یک گردباد عظیم، هنوز چند نفری شاخهها را بهسختی گرفتهاند و عرصهی فرهنگ را خالی نمیگذارند. مردم هم میبینند و قضاوت میکنند. مطمئنم.
گفتوگوی لیلا حاتمی و هانیه توسلی: جادوی قورت دادن یک جرعه آب علیرضا معتمدی: برای راه انداختن گفتوگوی دونفرهی زنانهمان وقتی که یک طرف بحث لیلا حاتمی بازیگر محبوب و پرفروغ این دهه است مگر میشود کسی را جز هانیه توسلی به عنوان نفر مقابل برگزید؟ بازیگری که در دههی هشتاد گل کرد و حالا تازه دارد نقشهای خوبش را در تئاتر و تلویزیون بازی میکند. توسلی: گاهی پیش آمده که همبازیام ارتباطش با من جوری بوده که نتوانستهایم با هم ارتباط برقرار کنیم و کنار بیاییم. برای شما پیش آمده؟ یعنی فکر میکنید توانایی بازیگری همبازی مهمتر است یا ارتباط عمومیاش؟ حاتمی: برای من توانایی بازیگریاش مهمتر است چون ارتباط عمومی به نظرم مال بعد از قطع شدن پلان است. طرف اگر بازیگر خوبی باشد جلوی دوربین و مقابل من دیگر ارتباطات عمومیاش حتی برای خودش فراموش میشود و در آن لحظه فقط نقشاش را بازی میکند و تو هم که داری بازیات را میکنی و همین مهم است. حالا اگر بعدش ارتباط عمومیاش وسط کشیده شود دیگر مهم نیست. بازیگر بودنش است که مهم و مؤثر است.
گفتوگوی رضا کیانیان و حامد بهداد: هم سوختیم و هم قطار... کیانیان: اعتقادت اینست که بهترینی؟ بهداد: اعتقادم است؟ بله... ولی اعتقاد واقعیام نیست. ببینید وقتی که یک شور و وجدی مرا میگیرد فکر میکنم که در آن لحظه بهترینم. بله. همین الان ممکن است بحث گل بیندازد و یک اوج در من حاصل بشود. آن لحظه اگر برسد، حتماً اعلام میکنم. کیانیان: باشد، اعلام کن. ماجرا این است که در آن لحظه تو بهترینی. ولی وقتی مثلاً در nتا مصاحبه بگویی من بهترینم، خوب این یک بحث ایجاد میکند. بهترین یعنی چه؟ اصلاً معیار یعنی چه؟ چرا مثلاً این بهترین است و آن یکی بدترین؟ وقتی میگویی بهترین، خودش قیاس ایجاد میکند. بهداد: این بهترین و بدترین گفتنهای من را اصلاً کسی نباید جدی بگیرد. ماجرا همین است. کیانیان: خوب بالاخره داری حرفی را میزنی... بهداد: بزنم. مشکلش چیست؟ من بهترینم. تو هم بهترینی تا موقعی که نگفتم تو بدترینی... کیانیان: آخر وقتی میگویی من بهترینم یعنی بقیه پایینترند. بهداد: خوب یک نفر هم بیاید بگوید نه من بهترینم!
به یاد خسرو شکیبایی: کیمیاگر علیرضا معتمدی: سینما پس از او حتماً چیزی کم دارد اما آیا کسی یادش هست که سینمای ایران پیش از او چهگونه بود؟ آن همه شور و شیدایی و مدهوشی، آن همه احساس و تمنا ـ یا به قول خودش در فیلم هامون در اوج تمنا نخواستنها ـ با او بود که به سینما آمد. نه اینکه عشق پیش از او نبود، که بود، اما عاشقی رنگی دیگر داشت. عاشقها طور دیگری نگاه میکردند، مردان شکسته اما پرامید طور دیگری حرف میزدند، آدمهای قدیمی کوچههای قدیمی طور دیگری راه میرفتند. و روشنفکران روی پرده پیش از او شعرها را با صدای دیگری میخواندند و به پچپچه و زمزمه در خلوت و جلوت طور دیگری حرف میزدند.
رضا مارمولک/ پرویز پرستویی: مارمولک: آینهای از واقعیت و آرزو مهرزاد دانش: رضا مارمولک در میان شخصیتهای سینمایی یک دههی قبل، موقعیتی استثنایی دارد. این موقعیت ناشی از دو ویژگی است. نخست، وجه واقعی شخصیت مزبور که یک سارق است و دوم وجه وانمودی آن که یک روحانی است. این خصیصه باعث شده دو شمایل کاملاً متضاد در یک فضای واحد قرار گیرند. طبعاً در چنین رهیافتی هم فرایند شخصیتپردازی پیچیده میشود و هم بازی در چنین نقشی دشواریهای خاص خود را دارد؛ چون هم باید ابعاد ناهنجار شمایل نخست نمایش داده شود و هم ظاهر هنجاری شمایل دوم به چشم بیاید. این زمینه در واقع، بازتابی از بخشی از فضای زمانهی نمایش فیلم (و چه بسا روزگارانی از قبل و بعد) است: فضایی که ظاهر رسمیاش با درون غیررسمیاش از زمین تا آسمان متفاوت است؛ ظاهری پاستوریزه و هنجار و درونی بزهکار و لاقید.
ننه گیلانه/ فاطمه معتمدآریا: گیلانه: بر مادرانِ جنگرفتهها چه گذشت؟ امیر پوریا: ننه گیلانه به دلیل ویژگیهای انسانی ملموس، مادرانه و حتی معصومانهاش، میتواند برای همۀ دورههای تاریخی بعدی ما به عنوان مظهری از رنج مادران این سرزمین در اثر بقایا و عوارض جنگ، ثبت و آرشیو شود. نمیگویم به عنوان «سند»ی از این رنج، چون فیلم اصرار دارد درام شخصی و خصوصی و منحصر به همین آدم را از گوشه و کنارهای زندگی پر از سختی و زحمت او کنار هم بگذارد و گرد بیاورد. دلپذیر بودن فیلم با وجود تمامی تلخی رنجآور موقعیتهایش، نتیجۀ همین دراماتیزه کردن رفتار و زیست فردی او و پرهیز از شعارهای تعمیمپذیر است. در نتیجه، گیلانه به عنوان «مظهر»ی از همانها که گفتم دیده میشود و در یاد میماند.
ترانه/ ترانه علیدوستی: من ترانه پانزده سال دارم: پرتاب به درون کابوس شهزاد رحمتی: یکی از دلایلی که باعث شد در همان برخورد اول چنان شیفته و مجذوب ترانهی من ترانه پانزده سال دارم بشوم شباهت انکارناپذیرش به یکی از قهرمانهای ادبی بسیار محبوبم است در یکی از رمانهای بهاصطلاح بالینیام که نوشتهی یکی از محبوبترین نویسندگانم است. منظورم شخصیت تس است در کتاب تس یا تس دوربرویل تامس هاردی بزرگ. این شخصیت در ضمن با شایستگی به روی پردهی سینما هم راه پیدا کرده البته، آن هم توسط نابغهی دیگری به نام رومن پولانسکی و با بازی بازیگر بسیار دوستداشتنی دیگری به نام ناستاسیا کینسکی.
مژده/ هدیه تهرانی: چهارشنبهسوری: شخصیت متفاوت، بازی غیرمتفاوت اصغر نعیمی: هدیه تهرانی قبل از بازی در چهارشنبهسوری توانسته بود از طریق نوعی اجرای منحصربهفرد ـ که مایلم آن را نه آن طور که مصطلح شده بود بازی سرد بلکه حضور خونسرد بنامم ـ نوع جدیدی از شخصیت زن در سینمای ایران را نمایش دهد که یا چندان درگیر احساسات زنانه نیست، یا قادر است این احساسات را به شکلی مقتدرانه ابراز کند و در برابر هر چالشی مقاومت کرده و در نهایت حرفش را به کرسی بنشاند یا از مسیر عصیان و تابوشکنی سرانجام حقش را بگیرد. البته در ساخته شدن این شمایل نمیتوان ویژگی نقشهایی را هم که در آن شرایط و دورهی تاریخیِ پس از دوم خرداد برای زنان نوشته میشد منکر شد.
سارا/ باران کوثری: خونبازی: گزارش یک اعتیاد مدرن خسرو نقیبی: جملهی معروفی هست که میگویند بازی در نقش دیوانگان و معتادان اولین چیزیست که میتواند هیأتهای داوری و منتقدان را مجذوب بازی بازیگرش کند، اما قرار دادن اجرای حیرتانگیز باران کوثری از نقش سارا و اعتیادش در زیرمجموعهی چنین جملهای، بیانصافی محض است. سالها بود که تصویر سینمای ایران از یک معتاد، تصویری کلیشهای و ازمدافتاده با محوریت مصرف دوسه مخدر خاص بود، غافل از اینکه جنس اعتیاد در سالهای بعد تغییر کرده و مصرفکنندهی جوان، نه شمایلی شبیه تصویر رایج معتاد دارد و نه اصلاً همانند آنها انگشتنما و قابل شناسایی است.
سیامک/ علیرضا آقاخانی: تنها دو بار زندگی میکنیم: یک مرد مردۀ واقعی مصطفی جلالیفخر: تنها دو بار زندگی میکنیم یکی از آثار برتر تاریخ سینمای ماست که در گذر زمان کهنه نشده است. دنیا و آدمهایش و درهمآمیختگی کابوس/ رؤیایش همچنان زنده است و در دیدار چندباره نیز، در تار و پود حس و درک تماشاگر رسوخ میکند. فیلم میتواند سردی آبی/ خاکستری و در مرز جنونِ نگاه سیامک را آرام و بیصدا و بیآنکه در پی نمایش تحول یا تغییری باشد، به عشقی پیوند دهد که آن هم در حوالی مرزی همین گونه پرسه میزند. دور از دنیای متعارفی که پیرامون آنها در جریان است. عشقی که میآفریند با سادهترین بروز و کمترین تلاش است و شبیه یک جور تسخیر تدریجی هیپنوتیک میماند.
سیدرضا/ بهروز شعیبی: طلا و مس: چهگونه دوست بدارم شاهین شجریکهن: شبهای دور ِهم بودن طلبههای فقیر و پرشور زیر نور ماه (رضا میرکریمی) هنوز مستندترین تصویری است که سینمای ما از فضای یک حجرهی طلبهای در قم ارائه داده است، اما طلبهی متأهل طلا و مس برای مخاطبان عادی و کسانی که زیر سقف حجرهی طلبگی زندگی نکردهاند، ملموستر و قابلدرکتر است.
حامد احمدزاده/ محمدرضا فروتن: شب یلدا: غریب در دیار خویش یاشار نورایی: شب یلدا در میان همهی فیلمهایی که حول موضوع مهاجرت ساخته شدهاند استثنا است زیرا شخصیت اصلی خود را در یک وضعیت بینابینی قرار میدهد. حامدِ شب یلدا اسیر دو درد است؛ یکی درد دوری از همسر و فرزند و دیگری درد دوری از جامعهای که نه در آن شغل ثابتی دارد نه جایگاه اجتماعی درستی. او سرگردان در انزوایی تا حدی خودخواسته و تا حدی تحمیلی، از یک سو نگران گسست رابطهاش با زنی است که از او دور شده و احتمالاً رابطهای با فرد دیگری در خارج برقرار کرده است و از طرفی دیگر همان طور که مادرش هم به او میگوید با رفتن زن و بچهاش و از دست دادن شغل و مقامی که به عنوان یک مهندس داشته، بخش مهمی از زندگیاش پوچ شده و بر باد رفته است.
الی/ ترانه علیدوستی: دربارهی الی...: از دروغگوی خائن تا مام میهن هومن داودی: میتوان الی را آینهی تمامنمای نسلی دانست که از کودکی همپای تناقضها و فشارهای مختلف بزرگ شده و به بلوغ رسیده. اما بد حادثه اینجاست که آن تناقضها و فشارها هم با گذر زمان بزرگتر شده و هر کسی را یارای تاب آوردنش نیست. عدهای میگذارند و میروند، عدهای زیر این فشار خرد میشوند، عدهای بر اثر فشارها قویتر و آبدیدهتر میشوند، و به گواه نشانههایش در جامعه، اکثریت راه الی را در پیش میگیرند: سازش، مدارا، صبر، تحمل، پنهانکاری و دروغگویی (گاه مصلحتی و گاه بیدلیل). راهی که در آن همان تلخی بیپایان لعنتی منتظر است.
رؤیا/ هانیه توسلی، شبهای روشن: چهار شب روشن سوفیا مسافر: فضای شبهای روشن، هرچه سالهای بیشتری از ساخته شدنش میگذرد، غریبتر و رؤیاوارتر به نظر میرسد؛ چیزی بین واقعیت و خیال، مرزی که مشخص نمیکند تا چه حد آنچه میبینیم در ذهن آدمها اتفاق میافتد و چهقدر در عالم واقع. و بازیِ بازیگر نقش دختر باید آن قدر متقاعدکننده میبود که بتواند این لحن دوگانه و منطق خوابگون و ذهنی و شاعرانه و بریده از جریان آشنای زندگی روزمره را باورپذیر از کار دربیاورد.
عزیز/ رضا کیانیان: ماهیها عاشق میشوند: پرسونای بازیگر در اجرای نقش محمد شکیبی: شخصیت عزیز با بازی چشمگیر رضا کیانیان در ماهیها عاشق میشوند (علی رفیعی، 1383) یکی از ملموسترین و پذیرفتنیترین شخصیتهای سینمایی دههی اخیر سینمای ایران است. مردی میانسال و تنهامانده از نسل جوانان آرمانخواهی که انقلاب 1357 را به ثمر رساندند اما تقدیر چنین بود که چندان مجالی برای چشیدن ثمرهی آن نداشته باشند. نسلی که با همهی تفاوتها در دیدگاه و طرز نگاهشان به آینده و تفسیرشان از جهانِ مطلوب، در یک چیز مشترک بودند: صداقت و ازخودگذشتگی.
نادر سیاهدره/ مهدی هاشمی: هیچ: یک هیچ کامل فرزاد پورخوشبخت: نادر سیاهدره، استعارهای جذاب از موجودی نادر است که گویی قرار است همه را با خود به ته درهی سیاهیها ببرد! ویژگیهای او به عنوان یک انسان/ حیوان، نمایانگر نوعی غریزه و خوی بیشتر حیوانیست که بالاتر از هر چیز به قوانین بقا میاندیشد. چه آن زمان که هیولاوار هرچه را که به دستش میرسد میبلعد و چه در نیمهی دوم فیلم که میگوید پولهایش را میخواهد پسانداز کند؛ با این استدلال ساده که مگر قرار است بدن او تا چند سال دیگر کلیه بسازد؟
عمورحیم/ خسرو شکیبایی: اتوبوس شب: «لحظهها»ی کوچک؛ «حس»های بزرگ محمدرضا باباگُلی: به لحاظ ساختمان داستانی، اتوبوس شب شاخوبرگ چندانی ندارد. نمودار گرافیکی چنین داستانی نیز دقیقاً بر فرم بصری داستان منطبق است: یک خط افقی از نقطهی الف به نقطهی ب، که معرف مسیر اتوبوس بر سطح جادهای است که مبدأ و مقصدش را تماشاگر میداند، و بعد، از این خط افقی پررنگ، میتوان چند خط نازک به اطراف ترسیم کرد که معرف مسیرهای فرعی یا داستانکهایی است که اتوبوس و شخصیتها به سمت آنها میروند اما زود برمیگردند؛ و درحقیقت چندان از این مسیر اصلی دور نمیشوند.
بهرام رادان: گریز از کلیشهپروری تهماسب صلحجو: بهرام رادان را با فیلم شور عشق شناختیم. این فیلم را منتقدان نپسندیدند حتی آن را شایستهی زرشک زرین دانستند اما مخاطب عام به شور عشق روی خوش نشان داد و قد و بالا و ریخت و قیافهی بازیگران نقش اصلی بر دل عامهی تماشاگران نشست. از همانجا بهرام رادان نردبان شهرت را گرفت و بالا رفت و خلاصه، ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد. ستاره شدن در سینمای ایران چندان سخت نیست اما ماه مجلس شدن به قول معروف جنم ویژه میخواهد که حتماً بهرام رادان دارد. او برای رسیدن به جایگاه شایسته، در قلمرو فیلم اولش درجا نزد و نخواست فقط یک ستارهی خوشچهره و جذاب باقی بماند.
محسن تنابنده: مثل یک زخم ناسور رضا کاظمی: پهلوان زخمخورده و شوریدهحال چند کیلو خرما برای مراسم تدفین ساکن بنبست جهان، روحانی بذلهگو و شیدای استشهادی برای خدا در منتهیالیه یک لامکان جانفرسا، شاهزادهی روس گرفتارآمده در قالب دزد و لمپن جنوبشهری سن پطرزبورگ، مرد میانمایهی پادرهوا و نگونبخت هفت دقیقه تا پاییز و... بخشی از شمایل ماندگار بازیگری محسن تنابنده را به عنوان مهمترین پدیدهی نوظهور بازیگری دههی هشتاد سینمای ایران شکل دادهاند.
هنگامه قاضیانی: طاهره هنوز دوستش دارد شاهپور عظیمی: گاهی انتخابهای یک بازیگر میتوانند سرنوشت حرفهای او را تحتالشعاع قرار دهند. ممکن است یک بازیگر تا پیش از چهره شدن در یک فیلم بهخصوص، در چند اثر دیگر ظاهر شده باشد اما «آنِ» بازیگریاش همچنان کشفناشده باقی بماند و سرانجام فیلمی از گرد راه برسد و دوران بازیگری یک بازیگر سینما و تئاتر را آن چنان تغییر دهد که او را از سایه درآورده و زیر نورافکنهای شهرت پیش براند. در مواردی از این دست، شاید این انتخابهای یک بازیگر باشد که سرنوشت دوران کاری او را رقم میزنند.
مسعود رایگان: راه صدساله سیدرضا صائمی: دههی هشتاد را باید دههی ظهور و به اوج رسیدن این بازیگر دانست که از سینما آغاز شد و به تلویزیون بسط پیدا کرد. مدار صفر درجه (۱۳۸۶)، شمسالعماره (۱۳۸۸)، خستهدلان (۱۳۸۸)، جستوجوگران و در مسیر زایندهرود (۱۳۸۹) و سقوط یک فرشته (1390) مجموعهی کارهای تلویزیونی او هستند. حضور مسعود رایگان در تلویزیون و سینمای ایران علاوه بر توانمندیهایش، با توجه به کمبود بازیگر خوب میانسال نیز غنیمت است.
حمید فرخنژاد: چه پسری! محمد محمدیان: او حالا با حضورش در آثار برتر سینمای ایـران مورد تحسین مردم، داوران جشنوارهها و منتقدان قرار گرفته بود. نقطهی آغاز بازیگری، با کارگردانـی بزرگ و فیلمنامه خوب و نقشی درخشـان میتوانـد شانسـی بزرگ برای یک بازیگر به حساب آیـد و ادامهی حیات و حضور او را در سینما رقم بزنـد و حمیـد فرخنژاد با درخششی خیـرهکننـده به عنوان بازیگری ناشناخته در، بیتردید، بهترین اثر خسرو سینایی خود را در سینمای ایـران تثبیت کـرد. او نقش یک جنوبی عربزبان را که پایبند به اصول و سنت عشیـره است به شکلی بازی کرد که مشابـه آن را در سینمای ایـران به خاطر نمیآوریم.
محمدرضا فروتن: عبور از تبوتاب امید نجوان: شبی که داستان تماشاخانه از مجموعهی سرنخ از تلویزیون پخش شد، در شکلگیری کارنامهی محمدرضا فروتن اهمیتی ویژه داشت. او در کنار خانوادهاش نشسته بود و در حالی که ششدانگ حواسش به تلویزیون بود سرنوشت حامد احمدزاده را دنبال میکرد که خودش اجرای آن را بر عهده داشت. او احتمالاً در آن لحظهها با خود فکر میکرد چه میشد اگر پس از چند حضور کمرنگ و حاشیهای نقش اصلی فیلمی از یک فیلمساز سرشناس به او سپرده شود. فروتن حتی تصورش را هم نمیکرد که تنها چند دقیقه پس از این آرزوی قلبی و رها شدن در خلسهی آرامشبخش تماشای تصویر خود از قاب تلویزیون، تندبادی بوزد و او را در مسیر یک رؤیای شیرین و باورنکردنی، به یکی از فیلمسازان محبوبش (مسعود کیمیایی) برساند.
|