چشمانداز: 575
سینمای ایران: روایتهایی از یک عمر رنج و سرمستی: به یاد مسعود مهرابی قطعاً درگذشت مسعود مهرابی برای مجلهفیلمیها و دوستداران فرهنگ و هنر ضایعهای دردناک است و جای خالی او را هیچ کس و هیچ چیز پر نمیکند اما با برداشت از آموزهها و سفارشهای خود او، اصلیترین هدف دوستداران و همکارانش اکنون حفظ جایگاه مجله و ادامه دادن مسیریست که مهرابی با خون دل گشود و همهی عمرش را برای تداوم و ثباتش خرج کرد. «فیلم» با وفاداری به استانداردهای همیشگیاش، و با احترام به ارزشهایی که مهرابی نگهبانشان بود، به راهش ادامه میدهد و در این مسیر روی همدلی و حمایت تکتک خوانندگان وفادارش حساب کرده است. یاد مسعود مهرابی گرامی و میراث ارزشمندش در عرصهی هنر و فرهنگ ماندگار باد...
مشتِ آخر...: عباس یاری: مسعودجان، بعد از مرگِ ناگهانیات یکیدو جا در فضاهای مجازی شایعه کرده بودند که تو بر اثر کرونا فوت کردهای! من البته همهی این ادعاهای نادانسته را تکذیب کردم؛ اما الان که رفتهای میخواهم بگویم که کرونا حتماً در مرگِ بیوقتِ تو نقش داشته است! اپیدمی این ویروسِ مهاجم چنان حضور تو را در مجله کم کرد، و فضایی که با نفس کشیدن در آن احساسِ زنده بودن میکردی را از تو گرفت، که آخرش هوا به ریههایت نرسید و تمام.
گِلِ حسرت: مسعود مهرابی از دریچهی «تاریخ سینمای ایران»: هوشنگ گلمکانی: کتاب تاریخ سینمای ایران به عنوان پرتیراژترین کتاب تاریخ ادبیات سینمایی ایران در اصل پایاننامهی تحصیلی مسعود مهرابی بود و در یازده چاپ آن طی سالهای 1363 تا 95 طبق شناسنامهی کتابها در مجموع 40500 نسخه از آن به طور رسمی چاپ شده است. از دانلود نسخههای پیدیاف کتاب و چاپهای احتمالی غیررسمی آن طبعاً آماری در دسترس نیست اما همین آمار مجموع تیراژ یازده چاپ رسمی کتاب کافی است که همان عنوان «...ترین» را به آن اطلاق کنیم. من شاهد شکلگیری این کتاب بودم...
تنهایی یک دوندهی دو استقامت: جهانبخش نورایی: احساس و آرزوی من در این چند روز تلخ و سخت این بوده که ای کاش مانند آنچه در تنت ساختهی اخیر کریستوفر نولان اتفاق میافتد، میشد گذشته را دستکاری کرد، زمان را به عقب برد و مسعود پیش ما برمیگشت تا با آن صدای خسته اما پرامید واپسین روزهای در میان ما بودنش، در اوج خستگی جسم و روح به همهی ما اطمینان میداد که مرگ او واقعیت نداشته و منتظر است مطالب شمارهی آیندهی مجلهی «فیلم» را برای بررسی پیش او بفرستند. ای کاش این اتفاق میافتاد.
خط، مرکب و عشق...: مسعود مهرابی به روایت خودش: سال 1361 - بعد از انقلاب فرهنگی - با دریافت مدرک لیسانس فارغالتحصیل شدم. از ابتدای همین سال به همراه دو تن از دوستانم نشریهای به نام «سینما در ویدئو» را منتشر کردیم برای معرفی و نقد و بررسی فیلمهایی که در ویدئوکلوبها عرضه میشد؛ که فکر انتشار آن از زندهیاد احمد کریمی بود و با بسته شدن ویدئوکلوبها و محدود شدن کارمان تصمیم گرفتیم آن را تبدیل به یک نشریهی سینمایی کنیم. بنابراین سومین شماره آن با نام «فیلم» منتشر شد. پیش از این - در سال 1358- درخواست امتیاز یک نشریهی طنز به نام «عبید» کرده بودم، که با جدا شدن کریمی از جمع ما به دنبال تغییر مجوز آن به یک نشریهی سینمایی رفتم. با این درخواست موافقت شد و من از چهارمین شماره که با عنوان ماهنامهی سینمایی «فیلم» منتشر شد، مسئولیت آن را بهعهده گرفتم.
هان چه حاصل از آشناییها؟: احمد امینی: چشمانداز غمانگیزی داشت آن سوی پنجرهی سراسری پشت صندلی مسعود؛ یک باغ همیشه پاییزی با ساختمانی قدیمی در وسط درختان بیحاصل خشک و نیمهخشکش. حالا فکر میکنم که حتماً چشمانداز این باغ از همیشهی آن روزها پاییزیتر و غمانگیزتر است. حالا طاهر قریشی هم دارد شعر حمید مصدق را میخواند که: «هان چه حاصل از آشناییها/ گر پس از آن بود جداییها...»
ایستگاه سرد آخر: مجتبی عمرانی: روز خداحافظی در ایستگاه کوچک قطار شهرمان را هرگز فراموش نمیکنم. مثل بیشتر روزهای فوریه بسیار سرد و استخوانسوز بود. ایستگاه راهآهن در برف و مه غلیظی غوطهور بود. لحظهی خداحافظی چشمهای مسعود پر از اشک شد و با بغض خاصی با استفاده از تکیهکلام همیشگی خودم گفت که «برای آدمی جمالعشقی و رفیقباز و گذشتهدوست مثل تو، درد غربت جانکاه و کشنده است، برگرد.»
پایان نامنتظر مسعود: فرهاد توحیدی: امسال یک لکه برف تا اوایل مرداد جانسختی کرد و بعد آب شد. مسعود دیرتر از برف امسال آب شد و سرازیر شد تا در رگ جویهای این شهر روان شود و غلغلِ روحبخشاش را سر دهد و در پاییندست، خاک را نمناک کند و گیاه را برویاند و هستی را غنی کند... و چشم آدمی را با زیبایی نوازش دهد. همان کاری که با دو رفیق دیگرش چهل سال آزگار در مجلهی «فیلم» مشغولش بودند: باغبانی!
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست؟: فریدون شفقی: مسعودجان درود. رفیق چرا رفتی جایی که آنتن نمیده؟ هر چی زنگ میزنم برنمیداری. میترسم گوشیتو برای همیشه خاموش کرده باشی. میدونم اونجایی که رفتی ایمیل هم نداری اما من به هر حال این پیام را برات میفرستم. دنیا را چه دیدی شاید یه جوری به دستت رسید...
با ترس زندگی میکنیم: شهرام جعفرینژاد: یکیدو هفتهی پیش که با او تماس گرفتم، برای اولین بار به نظرم خسته رسید و خبری از شوخیها و خندههایش نبود که آن را به حساب مشغلههایش گذاشتم و نفهمیدم که این، خستگی یک عمر کار فرهنگی در سرزمینی است که به قول شاملو: «مزد گورکن از آزادی آدمی افزون است».
لبخند باشکوه آقای مهرابی: جواد طوسی: نمیخواهم با کلمات الکی وَر بروم و سانتیمانتالبازی راه بیندازم. اما این را از ته دل میگویم؛ در عین حالی که جسم مسعود زیر خاک مدفون شد، حضور جاری و ماندگارش را در گسترهی فرهنگ این سرزمین نمیتوان منکر شد. قدرِ این سرمایه را یاران و همکارانش و خوانندگان مجله در نسلهای مختلف، طی این 38 سال، بیشتر میدانند.
یادت هست مسعود؟: کیومرث پوراحمد: دلمان برایت تنگ میشود، تنگ شده. دلمان خیلی خیلی تنگ شده. با این دلتنگی میسازیم مسعود اما تو از قطار پیاده شدی و قطار همچنان میرود به مقصد نور شاید، به مقصد تاریکی شاید، به مقصد عشق شاید، به مقصد نفرت شاید و قطار میرود و ما هرگز فراموش نمیکنیم سالهایی را که توی کوپه بودی و فراموش نمیکنیم که تو دیگر توی کوپه نیستی.
رفاقت پنهان، رقابت آشکار: در فضیلت پایمردی، تخصص و شرافت مسعود مهرابی: حمید کریلی: گفتم «شاگرد مشتاق نادیده» به من بیشتر میآید، گفت نه، همان «رقیب چِقِر نادیده» برازندهتر است. دریغ، چه پایان تلخ و اشکآلودی بر سی سال رابطهی عجیبمان که از سوی من معجون متضاد غریبی از تحسین و احترامِ آمیخته به حسادت و رقابت بود... رابطهی من با آقای مهرابی، غریب و یگانه و غیرقابلتوصیف است.
او که یار بود و بار نه!: حمید پریزاد: در وجنات و سکناتش نه نشانهای از بیماری وجود داشت نه نشانهای از ناامیدی. هرگز صحبتی از به پایان خط رسیدن نشد که شوق ماندن در او بسیار بیشتر بود. زندگی را دوست داشت... در بُعد بیرونی هر آنچه من دیدم خاص بودن، بیحبوبغض بودن و بیریا بودن بود. مسعود خاص بود؛ بسیار خاص.
شاعر تصویرها: حسن تهرانی: فرای روزنامهنگاری مدیر و متعهد، و نویسنده و ناقدی کمالگرا و کاریکاتوریستی توانا، برای پاسخ به دغدغههای فرهنگیاش به تحقیق و تاریخنویسی نیز پرداخته است. در زمانهای که سرعت حوادث همهی خاطراتمان را به غارت میبرد، و هر فردایی منکر دیروز خود میشود و تمامی آثار حضورش را از میان میبرد و یا تحریف میکند، مسعود مهرابی هر آنچه را که مییافت حفظ میکرد...
خورشید بر زمین: مهدی فخریزاده: سالها بود که ماهانه یک بار به سفری سهروزه میرفتیم که از همه چیز رها باشیم اما او در این سه روز هم دغدغههای فرهنگیاش را رها نمیکرد. پاک و بیآلایش، متین و محجوب، صبور و آرام و... و... و...های دیگر. و همین صفتها سبب شد که ماهنامهی «فیلم» نزدیک به چهل سال تداوم داشته باشد و از عجیبترین مواردی بود که شراکت سه نفر با عقاید مختلف در ایران پایدار بماند.
هر مرگ، مرگی زودهنگام است: گوربوز دوغان اِکشیاوغلو: مسعود مهرابی را با تبسمهای همیشگیاش به یاد خواهم آورد. جملهای هست که میگوید: «هر مرگ، مرگی زودهنگام است». برای مسعود هم این مرگی زودهنگام بود. کارهای زیادی بود که او باید انجام میداد. مسعود در سالهای حیاتش، کارهای زیبایی انجام داد...
چه داشتیم که بگوییم؟: لیلی گلستان: اهل تحقیق و نوشتن بود. زیاد حرف نمیزد و زیاد کار میکرد... مسعود مهرابی خیلی زیاد کارهای مثبت و بهدردخور انجام داد و خیلی زیاد زحمت کشید و خیلی زیاد مفید بود. همین ما را بس که همیشه بهنیکی از او یاد کنیم.
جدی و اخمو خودتی: مصطفی جلالیفخر: یک بار که به من اعتماد کرد و دربارهی زندگی خصوصیاش گفت، به او گفتم: «اصلاً باورم نمیشد آن آقای جدی و اخمویی که همیشه مراقب بود چه کسی میآید و چه کسی میرود، تا این حد بتواند صمیمی باشد!» و او هم بلافاصله و با خنده جواب داد: «اخمو و جدی خودتی!»
او آینه بود: مسعود دلخواه: بادی نمیوزد. مگسی پر نمیزند. رقص و آواز و تماشایی در کار نیست. مرواریدی در اعماق سرد اقیانوسها گم شده. دستی به جستوجویش به آب میرود. داستان از این قرار است. قلم به دست گرفتهام، نوشتن اما نمیتوانم. شانههایم سنگین است.
خاطراتت را در جعبهی کفش بینداز!: محسن بیگآقا: گاهی فکر میکنم پشت آن چهرهی آرام و کمحرف شاید نگاه عاقل اندر سفیهی به کسانی که میخواستند دنیای سینما را دوپلهیکی طی کنند، وجود داشت. چون خودش خیلی زود در جوانی به ته خط شهرت و توجه رسیده بود. باز به جعبهی کفش جادویی برمیگردم و توصیهی او به همه که از این جعبهها در خانه داشته باشند.
دوست بیحاشیه و گزیدهگو: شهاب عادل: مسعود را از سال 1355 شناختم؛ از هنگام مصاحبهی حضوری برای ورود به دانشکدهی هنرهای دراماتیک... او از همان زمان نسبت به دیگر همکلاسیها فعالتر و باپشتکارتر بود و اوقات خود را در ساعات غیرکلاسی در دانشکده طی نمیکرد. بنابراین از دیگر دوستان اندکفاصلهای داشت. او هنرمندی بیحاشیه، گزیدهگو و دردمند بود.
سفر بیبازگشت و رؤیای نامیرایی: بهزاد عشقی: آیا انسان روزی مرگ را جا خواهد گذاشت و نامیرا خواهد شد؟ این یک رؤیای دیرینه است که همواره با انسان بوده و خواهد بود. آیا قرنها پیش کسی گمان میکرد که انسان آسمانها را درنوردد و سر از کُرات دیگر درآورد؟ رؤیای نامیرایی انسان نیز روزی که میتواند خیلی دیر یا خیلی نزدیک باشد، حتماً به حقیقت خواهد پیوست.
مهرابی با «ه» دو چشم: آرش تنهایی: فارغ از وجوه دیگری که در این ویژهنامه در مورد او خواهند نوشت، من از حق بزرگی که بر گردن پژوهش در تاریخ گرافیک و پوستر دارد میخواهم حرف بزنم؛ از فروتنی مثالزدنیاش در پرسیدن نام طراحان جوان پوسترهای فیلم، از کسی که نزدیک به سی سال از او جوانتر است و تلاش برای رصد کردن و بهروز ماندن.
مرجعی کمنظیر در یک دوران کمفروغ: مسعود مهرابی از دریچهی «فرهنگ فیلمهای مستند سینمای ایران»: محمد جعفری: فرهنگ فیلمهای مستند سینمای ایران مانند دیگر کتابهای پژوهشی مسعود مهرابی به عنوان مرجعی کمنظیر (و اصلاً بینظیر)، حاصل تلاش مورخی است که دغدغهاش فراهم آوردن یک منبع اطلاعاتی موثق و کماشتباه در یک دوران کمفروغ بود و اگر در چند ماه آخر زندگی، دستهای مسعود از او فرمان نمیبرد دلیلش را باید همین تلاشهای پروسواس و کمالگرایانه دانست.
تشخیص و تشخص یک فرهنگنامهنویس: شادمهر راستین: مهرابی بر اساس شناخت خودش از جریان سینمایی ایران و جهان معیارهایی در دستور کارش داشت و بر اساس آن فیلمها را انتخاب و دستهبندی میکرد. این که این معیارها چیست و ریشه در چه تفکری داشته، بحث این مقاله نیست. نکته در تأثیری است که این روش در پایداری یک فرهنگ دارد. فرهنگ نیاز به شخصیت، تشخص و تشخیص دارد.
سلیقهساز: پنج قاب از ساکن طبقهی پنجم: نیروان غنیپور: حالا آن اتاق خالیتر از همیشه است. قابی بدون او نشسته در پشت نمایشگر اتاقش. اتاقی با دری گشوده که گویی در نداشت. مردی همواره سرگرم کار که تا به آخر بر سر ایدهآلها و مقابله با ابتذال ایستاد. این که کِشتی مجله همچنان به مسیرش ادامه میدهد تردیدی نیست اما چگونگی طی این راه بدون کاپیتان بیشک حالوهوای دیگری خواهد داشت...
سوژههای تنهایی: احمد عربانی: به هر روی مسعودخان مهرابی با یک دست مداد برای طراحی و یک دست قلم برای نگارش به راه خویش جانانه ادامه داد و هرازگاهی من هم افتخار میکردم و این نشریه پلی شد بین عشاق سینما و خود سینما که به نحو افسونگرانهای با نوع نگارش خاصش و چکیدهی قلم نویسندگان آگاه و نخبهاش کام تشنگان تصویر را سیراب میکند...
بیا و بنگر: مسعود مهرابی از دریچهی کتاب «صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران: امیر اثباتی: روی جلد کتاب صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران به شیوهی آگهیهای چاپی اواخر قاجار، بالای عنوانِ کتاب نوشته شده: «برای اولین مرتبه در ایران»... و «بیا و بنگر». «برای اولین مرتبه» که البته شوخی است...؛ «بیا و بنگر» دعوت جالب و جذابی بود برای تماشای محتویات کتاب.
یک پژوهش دلچسب و سرنوشتساز: نگاهی به «تاریخ سینمای ایران: از آغاز تا سال 1357»: حمیدرضا مدقق: برای من نام مسعود مهرابی بیش از همهی نقشها و فعالیتهایی که در حوزهی فرهنگ و هنر این مرز و بوم داشته با یک کتاب پیوند خورده است. او نویسندهی تاریخ سینمای ایران: از آغاز تا سال 1357 بود. کتابی که بیاغراق نقشی تعیینکننده در زندگی من و بسیاری از همنسلانم (به گواهی مطالب منتشرشده در شبکههای اجتماعی در یکیدو هفته اخیر) داشت.
یکی از آن سه نفر: پرویز نوری: مسعود مهرابی را شخصیتی فهیم و دانا شناختم با کارهای درخشانش در نوشتههای سینماییاش، در نگارش کتابها، و البته کاریکاتورهایش که جوایز زیادی برایش به همراه داشته... واقعاً حیف شد و چه ناگهانی از میان ما رفت. چهرهی رئوف و مهرآمیزش از پیش چشمانم محو نمیشود.
خیاط و کوزه: اصغر یوسفینژاد: افسوس که سالها استاد مسعود مهرابی سفارش میکرد در مورد کتابهای سینمایی بنویسم و اکنون باید در فراقش دربارهی کتابهای سینمایی خود او بنویسم... مسعود مهرابی مراحل چاپ کتابهایش را با دقت و وسواسی که شاخصهی ماهنامهی «فیلم» نیز هست از نزدیک کنترل میکرد.
سفرنامهی یک راوی خاموش: «پشت دیوار رؤیا»: شاهین شجریکهن: کتابهای مسعود مهرابی همگی پرمایه و صیقلخورده و ریزبافتاند؛ پر از اطلاعات دقیق و نکتههای سنجیده، که با وسواس علمی کمیابی از صافی ذهن نویسنده گذشتهاند و قطعاً تا سالها بعد همچنان اعتبار و اثرگذاریشان را به عنوان منابع مرجع حفظ خواهند کرد. اما پشت دیوار رؤیا حکایت دیگری دارد. سفرنامهای داستانوار، که شرح دیدهها و تجربههای یک راوی ریزبین و نکتهسنج را در قالبی شیرین و جذاب بازگو میکند...
جستوجوی بیپایان: کتابهایی که آقای مهرابی ندید...: مرتضی سیدینژاد: ...کارم شروع شد و افتادم به جستوجو و بیرون کشیدن عنوانهایی که در کتابشناسی آقای مهرابی از قلم افتاده بود و حالا این فهرست را با عشق و احترام تقدیم میکنم به او... حرف آخر همان که خودت گفتی آقای مهرابی: جستوجو هنوز پایان نیافته است...
کلمه بود و امید: محمد محمدیان: سه روز مانده بود به انتشار شمارهی شهریور تماس گرفت و اشاره کرد عکسی که برای روی جلد انتخاب کرده و طرحش را برای ایشان فرستادهایم، خوانندگان نخواهند پسندید. عکس دیگری روی جلد طراحی کردیم. پیام داد که آن را پسندیده. دلم نیامد به ایشان زنگ نزنم و از این پیگیری و حساسیتش تشکر نکنم. گفتم خوشحالم که در خانه هم مثل همیشه با حساسیت پیگیر امور هستید. گفت نگران نباش من همیشه هستم.
درگذشتگان: منوچهر طیاب: میراث معنوی یک مستندساز همایون امامی: منوچهر طیاب بیش از هر مستندساز دیگری در موقعیت مشابه او، برای رونق و پرباری و پیشرفت فرهنگ و سینمای مستند ایران کوشید. او حتی در شرایط بروز نشانههای بیماریاش نیز در حال مستندسازی بود. او از آغاز تا پایان، یک مستندساز تماموقت باقی ماند و تنها یک فیلم داستانی ساخت. چنین تمرکزی بر تولید مستند، آن هم با موضوعهایی دربارهی فرهنگ، تمدن و سیر اندیشهی ایرانیان از دوردستهای باستان تا امروز، ستودنی و شایستهی قدردانی است.
همراه باد در دل تنهایی کویر: منوچهر طیاب شیفتهی ایران بود: محمد جعفری: طیاب مستندسازی بیحاشیه بود که طی 55 سال (از 1342 تا 1397) پشت دوربین بود و در حوزههای مختلف علمی، تاریخی، معماری، انسانشناسی، هنرشناسی و ایرانشناسی در گوشهگوشهی کشور آثار گرانقدر ساخت و با 83 سال عمر باعزت گنجینهای متنوع از تاریخ هنر و فرهنگ ایران را به تصویر کشید. او با ساخت مستندهای یگانه ضمن شناساندن تاریخ و فرهنگ فاخر ایران به جهانیان نشان داد که شاهد نسلی تکرارنشدنی است.
پروندهی یک موضوع: سینمای ایران در چهار دهه: کارنامهی چهلساله: در روزهای رکود و توقف سینما، و وضعیت ویژهای که بر اثر شیوع ویروس کرونا پیش آمد و نتیجهی مستقیمش تعطیلی سالنهای سینما و توقف بسیاری از پروژههای سینمایی بود، بارها این بحث مطرح میشد که وقتی فیلم مهم و جریانسازی اکران نمیشود چهگونه باید برای مخاطبان » مطالب و موضوعهای جذاب تدارک دید؟ یکی از بهترین ایدهها را مسعود مهرابی مطرح کرد که این ایده در نهایت تبدیل شد به مرور چهار دهه حیات سینمایی در ایران، پروندهای که پیش رو دارید...
چند چهرهی روزگاری دیگر: سینمای ایران، ژانرها و گرایشهایش طی چهار دهه: پرویز جاهد: بسیاری از مردم و سینماگران را گمان بر این بود که با سقوط سلطنت و روی کار آمدن حکومت اسلامی، بساط سینمای ایران واقعاً برای همیشه برچیده خواهد شد، چرا که در روزهای انقلاب، بیش از 180 سالن سینما در کشور به آتش کشیده شد. سینمای ایران بعد از انقلاب دچار چالش بزرگی شد و در یک وضعیت برزخی بین بودن یا نبودن قرار گرفت...
خطِ قرمزِ خونین: مسعود کیمیایی در گذر از چهار دهه: جواد طوسی: بگذارید همین ابتدا بگویم که مسعود کیمیایی را یک فیلمساز استثنایی و در عین حال عجیبوغریب میدانم. کدام فیلمسازی را بجز او سراغ دارید که در یک لجبازی هنرمندانه پس از موفقیت چشمگیر یا نقش تأثیرگذار برخی آثارش در مقاطع مختلف تاریخی، در فیلم بعدیاش سازی جدا بزند و از آن دنیای قبلی و مناسبات آدمهایش فاصله بگیرد؟...
دوران متوسطسازی: دههی 1360، دههی تناقضها: هوشنگ گلمکانی: در نگاه به سینمای دههی 1360 دو نگاه متضاد وجود دارد. کسانی با لحن و ادبیاتی نوستالژیک، با دریغ و حسرت از آن دوره یاد میکنند و برخی نیز با یادآوری محدودیتهای شدید آن دهه، از آن روزگار بهتلخی یاد میکند و آن سالها را در حد فاجعه و خیانت مدیران دههی شصت میدانند. نگارنده که از همان سالها در ماهنامهی «فیلم» همراه و ناظر رویدادها و تحولات سینمای ایران بوده معتقد است باید تعادل در نگاه به آن دههی سرنوشتساز را حفظ کرد...
گه به ابر و گه به باد...: نوعی نگاه: پرویز نوری: همه چیز از همان دههی شصت شروع شد؛ با سیاست و خط مشیای که کارگزاران امور سینمایی آن دوره در مورد سینما و فیلمسازی به راه انداختند. سیستمی که بیشتر از آن که به نفع سینما و فیلمها باشد، به زیانشان انجامید... واقعیت این که از همان دههی شصت به بعد و با همان قواعد و قوانین انحصاری، سینمای صادقانه و متعالی راهش را گم کرد. هنوز هم نتوانسته راه راست و درست را پیدا کند.
ارزیابیِ بیشتابِ کارنامهای چهلساله: جریانشناسی مُدهای رایج سینمای ایران از دههی شصت تا امروز: مازیار فکریارشاد: از آغاز دههی شصت معادلات تولید و اکران سینمایی به نظم و آرامشی رسید و ساخت و نمایش پراکندهی سالهای 58 و 59 به روند برنامهریزیشدهی دههی شصت منتهی شد. از آن دوران تا امروز در بازهای تقریباً چهلساله، جریانهای مختلفی بر فرآیند تولید و نمایش فیلم تأثیرگذار بودهاند. بیتردید بررسی این جریانها - که مانند مُد لباس و سروشکل آدمها هر چند سال یک بار تغییر کرده - بدون تحلیل شرایط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی آن دورهها امکانپذیر نیست.
به روایت ارقام: بررسی آمار تماشاگران و فروش چهار دهه فیلم ایرانی و خارجی: حمیدرضا مدقق: فقدان مرجع دقیق و قابلاستناد در زمینهی شمار تماشاگران سینما سبب شده که غالب گزارشها و پژوهشهای علمی دربارهی «صنعت سینما در ایران» با حذف متغیر تأثیرگذارِ «تعداد تماشاگران» و بسنده کردن به فروش فیلمها، در بیان یافتهها و نتیجهگیریهای خود دچار خطای جدی «سوگیری و یکسویهنگری» شوند. چون استناد صرف به افزایش فروش فیلمها (که اغلب نتیجهی مستقیم تورم و افزایش بهای بلیت است) الزاماً به معنای ورود تماشاگران بیشتر به سالنهای سینما و توفیق صنعت سینمای ایران نیست...
ژانر فیلمهای فستیوالی: پیشدرآمدی بر یک وسوسهی چهلساله: تهماسب صلحجو: یکی از برکات انقلاب شکل گرفتن جریانی در سینمای ایران است که من آن را «ژانر فیلمهای فستیوالی» میدانم. البته سالها پیش از انقلاب پای سینمای ایران به فستیوالهای فرنگی باز شده بود که بهیادماندنیترین جایزه را گاو، اثر ارزشمند داریوش مهرجویی، در سال 1971 از فستیوال ونیز گرفت... پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدیران انقلابی سینمای نوین ایران قضیهی فستیوالهای جهانی را جدیتر گرفتند و در راستای فرستادن فیلمها به فستیوالها بسیار کوشیدند.
تمامیتخواهی و مادرانگی: چهار دهه تصویر مادر در سینمای ایران: بهزاد عشقی: یکی از بحرانهای سینمای ایران در سالهای نخست پس از انقلاب، حضور زن در فیلمهای ایرانی بود. زیبایی زن مذموم بود و جاذبههای زنانه از مصادیق طاغوت به شمار میآمد. زن یا باید کاملاً حذف میشد، یا این که در حاشیهی فیلمها و به شکل سایهوار در نقش مادر بازی میکرد. در واقع مادر تنها نقش مشروع برای بازیگران زن بود...
چهل کیلومتر بر ثانیه!: مروری بر تحولات پوستر و مواد تبلیغی چهار دهه سینمای پس از انقلاب: حمید کریلی: همزمان با ورود سینما به ایران و تثبیت تدریجی جایگاهش در مسند صنعتی پولساز، لزوم جذب مخاطبان و کشاندن آنها به سالنهای تاریک سینما بر سرمایهگذاران این حوزه آشکار شد. طی گذر سالهای طولانی، تبلیغات در این هنر/ صنعت پرفراز و فرود، چه از نظر نوع محتوا و جنس رسانه و چه در زمینهی اجرا و تکنیک، دستخوش دگرگونی فراوان بوده است...
بدون تاریخ، بدون امضا: بررسی فیلمهای توقیفی چهار دهه: شهرزاد امیرشاهکرمی: بررسی فیلمهای توقیفی چهار دههی گذشته در سینمای ایران به روش مهندسی معکوس و فارغ از ارزشگذاری کیفی میتواند به یک طبقهبندی محتوایی و مضمونی دربارهی ویژگیهای مشترکِ آثار منجر شود. این نوشته دربارهی فیلمهایی است که پس از تولید، توقیف شدند اما سرانجام به روشهای مختلف به اکران عمومی درآمدند.
از ساواک تا نیمروز: نگاهی به فیلمهای سیاسی در چهار دههی اخیر سینمای ایران: مازیار معاونی: در طول چهار دههی گذشته، سینمای ایران مسیرهای متفاوتی را از نظر نوع رویکرد و اولویتهای تصمیمگیران سینمایی به این زیرگونه پیموده است. البته برای آن دسته از آثار سینمایی با محوریت موضوعی سیاست که به رویدادهای سالهای اخیر میپردازند استفاده از پیشوند تاریخی موضوعیت ندارد و میتوان آنها را ذیل عنوان سینمای سیاسی تعریف کرد. |