چشمانداز ۵۰۶
یک نامه: «رفتم به باغی...» پرویز دوایی: مهربان؛ ...این پایین طبقهی زیرین این کتابخانه که دیدهای، چندتا سالن سینما هست؛ چندتا که یعنی دوتا. یک سالن کوچکتر و یکی بزرگتر و هفتهای یک بار سهشنبهها برنامهی نمایش فیلم برقرار است. ما زمانی میرفتیم و گاهی یکی از این فیلمها را میدیدیم (و حالا نمیرویم و نمیبینیم!). به هر جهت یکیدو روزیست که بر یک میز دراز در راهروی این طبقهی پایین، تعدادی پوستر بزرگ و کوچک روی هم تل شده از فیلمهایی که...
نارنجی در آبنما بهروز تورانی: هر جا باشم، در هر شهری بخوابم در شیراز بیدار میشوم. دیشب در بورنمت بودم. در ساحل بلند جنوب جزیره. خوب یادم هست که با همهمهی هراسناک طوفانی که داشت شدت میگرفت به خواب رفتم. مرغهای دریایی پشت ساختمان پناه گرفته بودند. کز کرده و نالان و مویهکنان. باد شاخهها را به بام سفالی خانه میکوبید و رگبار با صدای هشداردهندهاش هر چند دقیقه یک بار به پنجره میخورد...
این روزهای مانده تا بهار... سیروس سلیمی: هر سال که زمستان رو به آخر میرود و اسفند با هوای بلاتکلیفش که ادای بهار را درمیآورد از راه میرسد، دلواپسیِ شیرینی وجودم را پر میکند، از حسرتِ سالهایی که گذشتند، از دلتنگیِ روزهایی که دوستشان داشتم و دلواپسیِ فردایی که نمیدانم چه رنگ است و چهگونه. بادی دلپذیر و خوشایند در جایجای شهر میوزد. بدون شک...
کفشهای لنگهبهلنگه عباس یاری: نزدیکیهای عصر، پیاده از دفتر روزنامهی «اطلاعات» در خیابان خیام خودم را به محل کار رفیق قدیمیام مجتبی در روزنامهی «کیهان» میرسانم تا به اتفاق روانهی این دیدار شویم. راستش کمی هم نگرانم چون بهکلی فراموشم شده بود. پشت میز کارم نبودم و او هرچه تماس گرفته بود من را پیدا نکرده بود. آخرش هم وقتی تلفنی با هم حرف زدیم، کلی سرم غر زد. آخرش ناچار میشوم بخشی از راه را...
لارستان کیومرث پوراحمد: توی تختخواب تنهاییام خواب بودم. رؤیاهـای دلپذیر بود و کابوسهای هولناک. درهم. توی خواب هم فکر میکردم: «این دیگه چهجورشه؟ رؤیا و کابوس درهم؟!» رؤیا این بود که من با کیبرد پیانو میزدم و «دوست» تکههایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم را با آن صدای گرفتهی محزونش میخواند. تفننی این کار را میکردیم. در اصل قرار بود یک Audio Book دربیاوریم از نویسندهای که سالها بود کتابهایش اجازهی تجدید چاپ نمییافت. اما...
توبهنامه رضا کیانیان: مدتی پیش از طرف انجمن عکاسان سینما دعوت شدم تا در یکی از روزهای «ده روز با عکاسان» دربارهی عکاسی سینما صحبت کنم و آخر مراسم هم یک کارت عضویت افتخاری «انجمن عکاسان سینمای ایران» به من اهدا کردند. من که خیلیخیلی خوشحال شده بودم اعلام کردم: «امروز برای من یک روز تاریخیست، چون با وجود اعتراضهایی که سالها از سوی بعضی عکاسان به من میشد که...
به یاد میآورم ملکمنصور اقصی: مدتیست نشسته مـیخوابم. میتـوانی بخوانی و بعد فکر کنی و همان طور بخوابی. آدم وقتی پیر میشود دوست دارد از گـذشتههای خیلی دور بگویـد، آن هم با دقت بسیار! اهل علم میگویند این کار سرپوشی است بر فراموشی اتفاقهای نزدیک؛ مثلاً همین دیروز که یادت نیست به کی تلفن کردی؟ اصلاً تلفن کردی؟ به یاد آوردن گذشتهها البته با نوستالژی متفاوت است. نوستالژی شاید بیشتر یک «حسرت خوشایند» از گذشته است...
هشتوهشت دقیقه مصطفی جلالی فخر: اواخر زمستان 1361 بود و هنوز سرمای استخوانسوزی برقرار بود که انگار نمیخواست تن به بهار دهد. برف در کوچهها یخ زده بود. کرسی مطبوع محشر خانه هم هنوز برقرار بود و لذت گرم شدن تدریجی انگشتان یخزده و خوابی که تا دیدار پادشاه هفتم هم مجال میداد. با یک لحاف بزرگ ترمهدوزی و یک سینی مسی کنگرهدار که همیشه یک ظرف میوه هم روی آن بود...
هفت پرده از بهار پرویز نوری: هر وقت بهار نزدیک میشود یاد قصهی کوتاه «آسیه» از مجموعه داستانهای تورگنیف میافتم. قصهای اثیری و غریب از ماجراهای دختری پررازورمز که میآمد در آن سبزهزار و رود کوچکی که از میانهی آن میگذشت، لحظهای مینشست، فکر میکرد و بعد در سبزهها نفسی میکشید اما انگار بویی نداشته باشد، پس میزد. بعد تکهعلفی را میکند که از وسط کنده میشد و از ریشه درنمیآمد. به سبزی آن علف نگاه میکرد و...
ادیسهی زمینی من با مسعود فراستی سروش صحت: چهار روز بعد من و فراستی توی یک پاترول به سمت کرمان حرکت کردیم و یک گروه فیلمبرداری هم با یک ماشین دیگر دنبال ما میآمدند. قرار شد فیلمبرداری بعد از اینکه به کرمان رسیدیم شروع شود. فراستی همان اول گفت رانندگی بلد نیست و قرار شد کل مسیر را من برانم. راه که افتادیم و کمی رفتیم گفتم: «آقای فراستی یه چیزی هست که همیشه دلم میخواست ازتون بپرسم.» گفت: «آقای فراستی را دیگه بیخیال شو... بگو مسعود.» گفتم:...
پوسترهای سینمایی همسایهام آقای واگنر محمد شهرزاد: مدتی بود از آقای واگنر خبری نداشتم. فکر میکردم برف و سرمای شدید پس از سال نو او را خانهنشین کرده چون در شب سال نو، مانند هر سال پس از نیمهشب جلوی خانهاش، ترقه و فشفشه هوا نکرد. همسایهام آقای واگنر عاشق فیلم دیدن و جمع کردن پوسترهای سینمایی بود. چند ماه پیش او را در شب نمایش محاکمه(اورسن ولز) در سینماتک دیدم که مانند همیشه در در ردیفهای نزدیک به پرده نشسته بود. همین طور در اواخر پاییز که...
سبد 94: مروری بر تعدادی از مهمترین فیلمهای سالی که گذشت اتاق (لنی آبراهامسون): به نام مادر رضا کاظمی: اتاق میتوانست مانند شمار قابلتوجهی از فیلمهای کمهزینه و دور از جریان اصلی، فیلمی مهجور باشد اما بدل شد به رخدادی مهم برای هالیوود. چگونگی آشنا شدن با چنین فیلمهایی و رفتن به سروقتشان خودش حکایتی است. بعضی فیلمها را جشنوارهها یا منتقدانی خاص کشف میکنند و بعضی چنان پرزور در ویترین جا خوش کردهاند که کافی است رهگذر باشی و حتی از سر بیحوصلگی نگاهی بیندازی...
استیو جابز (دَنی بویل): سیمای نادیدهی مردی که دنیا را تغییر داد جواد رهبر: گروه بازیگران فیلم، برگ برندهی دیگر استیو جابز است: مایکل فاسبندر که از نظر ظاهری شباهت زیادی به جابز ندارد در اجرایی تماشایی، از شمایلی که از او ساخته شده آشناییزدایی میکند. کیت وینسلت در نقش دستیار وفادار او سعی میکند نقاط ضعف شخصیت جابز را برای او پررنگ کند و به او کمک میکند تا انسان بهتری شود. حضور همکاران جابز در این فیلم پررنگتر است...
گام (رابرت زمکیس): لبهی باریک هوشنگ گلمکانی: گام از حیث روایت و پیشبرد داستان، فیلم متعارفی است. منهای صحنههایی که جوزف گوردنلویت در نقش فیلیپ پتی بر بالای مجسمهی آزادی و در حالی که برجهای دوقلو در پسزمینهی تصویر هستند و او رو به دوربین بخشی از روایت را میگوید، بقیهی داستان طبق قاعدهی آشنای حماسههای فردی پیش میرود؛ فارغ از اینکه چهقدر از این داستان، واقعاً داستان زندگی فیلیپ پُتی بوده یا نبوده است؛ مثلاً حضور دختر جوانی به نام آنی که بخش رمانس ماجرا را میسازد، بدون اینکه...
آدمکش (هو شیائو-شین): به سادگی یک اشاره مسعود ثابتی: فیلم رها و آرام و باشکوه آدمکش همچون میعادگاهی است که در آن همهی مؤلفههای دیداری و روایی فیلمساز، آن هم بر بستر نوعی سینمای تاریخی-رزمی که در نگاه نخست از جهان شیائوشین بسیار دور به نظر میرسد، به وصالی نظرگیر و دلپذیر میرسند. اینجاست که شیائوشین حتی بیش از شهر غم و گلهای شانگهای غرابت ساختاری سینمایش را هویدا میسازد، و طرفه اینکه این بار پیچیدگی خاص سینمای این فیلمساز در قالبِ نوعی سادگی نفیس و دیریاب ارائه میشود که...
یک جنگ (توبیاس لیندهولم): تمرکز روی مردم کیومرث وجدانی: به رغم عنوان فیلم، لیندهولم اکشن جنگ را بسیار اندک به تصویر میکشد: سربازی بر اثر انفجار مین کشته میشود (تنها صحنهی خشونتبار فیلم)، تصویر واضحی از یک دشمن سوار بر موتورسیکلت، و سکانس هولناک جنگ (که برای فیلم ضروری است). در بقیهی زمان فیلم، سربازان را در حال گشتزنی پیرامون پایگاه نظامیشان میبینیم که میکوشند محل استقرار دشمن را کشف کنند، با مردم محلی حرف میزنند و اوقات فراغتشان را در اردوگاه میگذرانند. لیندهولم تصویری واقعنما از...
مریخی (ریدلی اسکات): تنهایی سرخوشانه در مریخ مهرزاد دانش: عنوان فیلم قبل از هر چیز مخاطب را به یاد برخی از آثار ریدلی اسکات در ژانر علمیخیالی، بهخصوص فیلمهای فضایی او، میاندازد اما وقتی به تماشای فیلم مینشینیم عوامل این تداعی کمرنگ میشود، چرا که فیلم با وجود تعلقش به این گونه و ردهی یادشده، اثری متفاوت مینماید. بیگانه، بلید رانر و پرومته لحنی بسیار جدی به تبع ترکیب ژانر با فضا و عناصر وحشت و نوآر دارند، ولی مریخی با وجود درونمایهای ذاتآً هولناک...
از گور برخاسته (آلخاندرو گونزالس ایناریتو): شوخی تلخ روزگار رضا کاظمی: گمان نمیکنم حتی خوشبینترین سینمادوستان هم فکرش را میکردند که ایناریتو با این فاصلهی زمانی کوتاه پس از فیلم دشوار و البته پرافتخار بردمن دستبهکار ساختن فیلمی بهمراتب دشوارتر شود. ازگوربرخاسته به لحاظ اجرا فیلمی بوده مستلزم برنامهریزی و طراحی بسیار دقیق و مبسوط. به نظر میرسد که کارگردان چنین فیلمی میباید چند سال خودش را در وضعیت آمادهباش نگه داشته و دست به هیچ کاری نزده باشد و همهی هم و غمش را...
رکود بزرگ (آدام مککی): خواهی نشوی رسوا از مهلکه بیرون شو! علیرضا حسنخانی: از قضا موضوع اصلی رکود بزرگ بهنوعی میتواند چالش روز جامعهی ما باشد. اخیراً در خبرها اعلام شد که وامهای مسکن صد میلیون تومانی بهزودی پرداخت خواهد شد، با این تحلیل که احتمالاً تا حدود پنجاه درصد از هزینهی خرید خانه را پوشش دهد. زهی سعادت! حالا گذشته از آن که کدام خانه در پایتخت و شهرهای بزرگ دیگر را میتوان به دویست میلیون تومان خرید باید به اقساط این وام هم فکر کرد...
دیپان (ژاک اودیار): استخوان لای زخم هوشنگ گلمکانی: دیپان ناخواسته و برای نجات یالینی از مهلکهای که درگیرش شده دوباره یاد روزهای رزم را زنده میکند و به شیوهای چریکی و پس از به راه انداختن حمام خون، یالینی را از وسط درگیری مرگبار دارودستههای خلافکار نجات میدهد؛ و این فصل خونین (یادآور فصلهای مشابه فیلمهای کیمیایی) که باز هم در آن از پلیس خبری نیست، پیوند میخورد به فصل رؤیایی پایانی که پیداست حداقل یک سال از ماجرا گذشته، دیپان و یالینی واقعاً ازدواج کردهاند و...
روشنگر (تام مککارتی): به نام پدر آرامه اعتمادی: مککارتی با انتخاب این موضوع سعی کرده بار دیگر جهان را متوجه این اتفاق کند و هدف او فراتر از ساختن یک فیلم و روایت داستان صِرف است. فساد اخلاقی کشیشان دلیل رویگردانی بسیاری از پیروان از کلیسای کاتولیک شده و در رویکرد مککارتی نیز نوعی دلبستگی دینی دیده میشود که بر آن است تا کلیسا را در نهایت از آلودگی «برخی» از عناصر فرومایهاش نجات بخشد. او در واقع با نامی که...
بروکلین (جان کراوْلی): پایانی خوش و بسیار تلخ محسن بیگآقا: کمتر فیلمی مانند بروکلین با وجود پایانی بهظاهر خوش که به رسیدن عاشق و معشوق به همدیگر میانجامد چنین غمگنانه تمام میشود. شاید چون شخصیت اصلی فیلم در پایان بهظاهر همه چیز را از دست داده: شوهر بهتر، کار مناسبتر، احترام اجتماعی بیشتر، ماندن در وطن و در کنار مادر. اما چیزی را به دست آورده که هرگز در اختیار نداشته: عزت نفس! او در مقابل زن صاحبکاری میایستد که...
آنچه در تاریکی میکنیم (جرمِین کلِمِنت/ تِیکا وِیتیتی): صلیب چوبی و میخ سنگی شاهین شجریکهن: آنچه در تاریکی میکنیم همهی کلیشهها و قطعههای پیشساختهی سینما و ادبیات وحشت و فانتزی/ گوتیک را در خود جای داده و کاملاً به سنتهای خونآشامی وفادار است. از ترس دیوانهوار خونآشامها از تابش خورشید تا عقیده به صلیب چوبی، اما به جای آن که این کلیشهها را جدی بگیرد و برایشان قداستی قائل باشد، با نوعی بازیگوشی با آنها مواجه میشود. در سکانسی که پیتر بر اثر یک خطای ساده در هشت هزار سالگی میسوزد و...
ترس از 13 (دیوید سینگتن): در محاصرهی پیکرههای بیچهره شهزاد رحمتی: از میان انبوه مستندهای سینمایی ارزشمند سال 2015 ترس از 13 گرچه به لحاظ سطح کیفی با برترین این مستندها برابری میکند ولی اسم و رسمی در حد آنها بههم نزده است. از دیوید سینگتن قبلاً مستند سینمایی درخشان زیر سایهی ماه (2007) دربارهی سفرهای ناسا به کرهی ماه را دیده بودم و دوست داشتم اما ترس از 13 از جنبههای مختلف به طرزی شاید کنایی نقطهی مقابل زیر سایهی ماه است. در آن فیلم میدیدیم چهگونه روح بیقرار و جستوجوگر انسان، او را...
گزارش های شصتوششمین جشنوارهی برلین: سایهی سنگین سیاست بر فراز برلین محمد حقیقت: در سی سال اخیر که سینمای ایران در جشنوارههای غربی شروع به خودنمایی کرده است و بهویژه اوجگیری آن در جشنوارهی کن بود، و بالاترین جایزهی جهانی نخل طلا به سینمای ایران برای طعم گیلاس تعلق گرفت، این جشنواره تبدیل به قبلهگاه بسیاری از سینماگران ایرانی شد، که گاه حرفوحدیثهایی هم در پی داشت. پس از آن، جشنوارهی ونیز هم جایگاه ویژهای به سینمای ایران داده و شیر طلا را هم برای دایره (جعفر پناهی) به دست آورد. لذا جشنوارهی برلین که...
خداحافظ اروپا احسان خوشبخت: بزرگترین موج مهاجرت و جابهجایی انسانی بر اثر تنش نظامی، نابهسامانی اقتصادی و اختناق سیاسی از زمان جنگ جهانی دوم امروز کل اروپا را به وضعیتی اضطراری رسانده است. در این میان آلمان، کشور میزبان جشنوارهی فیلم برلین (مشهور به برلیناله) به عنوان مهرهی اصلی اتحادیهی اروپا و به خاطر سیاستهای نسبتاً بازترش در استقبال از مهاجران نهتنها در موقعیتی حساستر قرار دارد، بلکه بعضی آلمانیها احساس میکنند روحیهی کشور طی یک سال از این رو به آن رو شده است...
گزارش اسکار 88: سال سفیدپوستان بهروز دانشفر: سرانجام پس از بحثوجدلهای بسیار بابت اینکه امسال هیچ سینماگر رنگینپوستی در میان نامزدها نبود، مراسم توزیع جایزهها در 28 فوریه در هالیوود لسآنجلس برگزار شد و مجری مراسم کریس راک کمدین سیاهپوست بود. بخت اول دریافت جایزهها از گور برخاسته به کارگردانی آلخاندرو گونزالس ایناریتو، فقط سه جایزه، البته از مهمترینها را گرفت، ولی جایزهی بهترین فیلم به روشنگر (تام مککارتی) اهدا شد که...
مروری گذرا بر برخی از نامزدهای دریافت اسکار: مثل یک فیلم کیومرث وجدانی: یکی از ویژگیهای فیلمهای نامزد امسال طیف وسیع آنها بود؛ از وسترن و فیلمهای آیندهنگر علمیخیالی تا درامهای شخصی و اجتماعی. اما شمار قابلتوجهی از فیلمها در درونمایهی «بقا» مشترک بودند؛ از جمله ازگوربرخاسته، مریخی و مد مکس: جادهی خشم. ترومبو را هم میتوانیم دربارهی بقای اجتماعی بدانیم. فیلمهای پرهزینهای مثل ازگوربرخاسته، مد مکس... و مریخی بیشترین تعداد نامزدها را در بخشهای مختلف داشتند که حاکی از دستاورد تکنیکی و هنری فراگیرشان بود...
نقد فیلم - بادیگارد (ابراهیم حاتمیکیا): خاکستر قرمز هوشنگ گلمکانی: بادیگارد یک فیلم نمونهای ابراهیم حاتمیکیا در این دهه است: حضور در نزدیکترین فاصله به قاب تصویر، خلق شخصیتهایی معترض که همه از کهنهسربازهای جنگ هشتساله و پس از آن هستند، و بیانیه دادن و اعلام موضع (آن هم مبهم) به جای داستان گفتن و خلق معنا از درون آن. زمانی - شاید حدود بیست سال پیش - حاتمیکیا را به کیمیایی پس از انقلاب تشبیه کردم. اتفاقاً از حیث موضوع مورد بحث هم این دو فیلمساز تاریخساز، در دهپانزده سال اخیر شباهتهای بیشتری به همدیگر پیدا کردهاند...
بازنگری اوج یک فیلمساز در سه پرده: مرثیهای برای یک مرثیهسرا شهزاد رحمتی: با این حال همچنان به اعتبار چند اثر حاتمیکیا (بیش از همه آژانس شیشهای، ارتفاع پست و بهخصوص روبان قرمز و پس از اینها برج مینو، خاکستر سبز و...) ادعا میکنم که در میان فیلمسازان پس از انقلاب و چهبسا فیلمسازان تاریخ سینمای ایران، هیچیک درک و شناخت و شهود عمیق حاتمیکیا از استتیک تصویر، دینامیسم قاب، کمپوزیسیون شخصیتها و اجزای درون قاب، زیبایی گرافیک، عنصر مکان، تأثیر عناصر شنیداری و برآیند حاصل از تعاملشان با تأثیر عناصر دیداری و...
گفتوگو با پرویز پرستویی؛ از ماضی بعید تا حال استمراری: زندگی با چشمان بسته گفتوگو کننده: مسعود مهرابی/ پرستویی: در فیلمی به نام سازمان چهار بازی کردم که وقتی تمام شد فهمیدم این فیلم ساخته شده که - در واقعیت - شبکهای از قاچاقچیان کشف شود! تهیهکنندهی فیلم کمیتهی مرکزی بود که پروندهای برای کشف شبکهی قاچاق مازندران داشت و برای رسیدن به هدفش تصمیم گرفته بود فیلمی تولید کند. اصلاً اواخر فیلمبرداری شاهد بودم که نیروهای کمیته ریختند توی لوکیشن و با قاچاقچیها درگیر شدند...
کوچه بی نام (هاتف علیمردانی): توهم و رؤیا مصطفی جلالیفخر: فیلم ظاهر و باطن تلخی دارد، عشق و وصالی در کار نیست، چاشنی طنز هم ندارد و حتی تن به پایان خوش باسمهای هم نداده است. پس چرا تماشاگر با کوچهی بینام همراه میشود، آن را دوست دارد و با داستان و لحظهها و آدمهایش شریک میشود. فیلمی که فراتر از امتیازهای سینماییاش در روایت و شخصیتپردازی، سند مهمی از تاریخ اجتماعی ما هم هست. از آن دستهی آثاریست که...
نقش زنان در «کوچهی بینام»: جنگ نابرابر ریحانه عابدنیا: کوچهی بینام داستان جایگاه سنت در عصر مدرنیته است. آدمهای عصر مدرن که مجبور میشوند برای حل تضادها و تناقضهایی که زندگیشان را فراگرفته است، پیلهی سنت را بشکنند و راه و رسم تازهای بجویند. شخصیت احترام، مجموعهای درهمتنیده از سنت و مذهب است؛ دو رکنی که جداییناپذیرند و ویژگی بسیاری از کسانیاند که میشناسیم. عدم شناخت احترام از...
ابد و یک روز (سعید روستایی): خانه سیاه نیست شاهین شجریکهن: مهمترین نقطهی قوت فیلمساز، شخصیتپردازی درخشان و هدایت عالی بازیگران است. او این مهارت را داشته که علاوه بر خلق اجزای جالب و اثرگذار، از کنار هم قرار دادن این اجزا هم کلیتی منسجم بسازد و موقعیتهایی یکه ایجاد کند. شخصیتهایی مثل مرتضی (پیمان معادی)، محسن و مادر (شیرین یزدانبخش) بهخودیخود جذاب و درگیرکنندهاند، اما مهمتر این است که مناسبات بین این شخصیتها و سبک زندگی نکبتزده و پردردسرشان فراتر از جاذبههای فردی هر شخصیت...
رئالیسم غیرجادویی محمد شکیبی: مزیت دیگر ابد و یک روز تقسیم نقطهی ثقل و همتراز کردن گروهی آدمهای اصلی داستان است، به گونهای که هم میتوان خواهر کوچک خانواده را محور اصلی فیلم به حساب آورد و هم مرتضی را و هم محسن برادر وسطی و معتاد آنها را که گاهی نشان میدهد در دلسوزی برای اهل خانه چیزی از دیگران کم ندارد. شاید از همه مهمتر نوع نگاه سینماگر به مادهی مخدر مورد اشاره در فیلم باشد که...
روشناییهای شهر تاریک جواد طوسی: روستایی به شخصیتی با این دغدغهها و شور و حال و تنش انسانی، این فرصت را در اواخر فیلم میدهد که در آینه با حسی رضایتمندانه خودش را تماشا کند. نوید هم در دنیای کودکانهاش از سمیه میخواهد که او را با خودش به جایی ببرد که شاید بهتر از آن خانهی تاریک و اسقاطی است. پسر نوجوان در این نظارهگری کنجکاوانه و پرهیاهو و پوست انداختن سریع، نهایتاً دواندوان با سر اصلاحکرده و...
گفتوگو با سعید روستایی و پیمان معادی: رقص «تک محوری» برای سرخوشی خانوادهای که مفلوک نیست گفتوگو کننده: امیر پوریا/ روستایی: در ابتدا طرح کاملی در کار نبود؛ حتی سیناپس هم نداشتم. فقط ایدهای یک خطی به نام «سمیه» داشتم و خیلی سریع بر مبنای آن شروع به نوشتن کردم. پس از نگارش دو خط از فیلمنامه، شروع به دیالوگنویسی کردم. زمان نوشتن ابد و یک روز تمام تلاشم را کردم تا فیلم نبینم و فقط زندگی را ببینم؛ نه چیزی شبیه زندگی، بلکه خود زندگی. میدانستم اگر از ابتدا به دکوپاژ فکر کنم، ممکن است خیلی از بخشهای فیلمنامه را حذف کنم... معادی: پیشنهاددهنده زمانی دلش قرص است که متوجه شود پیشنهاداتش تعبیر به اضافه کردن نقش نمیشود. پیشنهادی که باعث پررنگتر شدن روایت قصه میشود، قابل گوش دادن است. با خودنمایی و جلوهفروشی، قصه و فیلم ضربه میخورد. راستش اصلاً از اجرای صحنهی رقص لذت نمیبردم و ذوق و شوقی برای اجرایش نداشتم. البته اذیت هم نمیشدم. اگر حتماً لازم نبود، نمیرقصیدم. نمیخواستیم اضافهکاری کنیم.
گفتوگو با نوید محمدزاده و پریناز ایزدیار: خواهرم سمیه... برادرم محسن... گفتوگو کننده: قصیده گلمکانی/ تمرینها چه بود و به سمت چه نوع صداهایی رفتید؟ ایزدیار: به سمت همه نوع صدا! مثلاً کمی جیغجیغو کردیم یا لحن را آرامتر کردیم. خیلی تست زدیم تا به این لحن رسیدیم. تمرینها هم همان کارهای کلاسیک بود، بهاضافهی اینکه میگفت: «آب یخ نخور که گلویت اذیت نشود، در طول کار حواست باشد سرما نخوری، آب و نشاسته بخور...» بعد از این جایزهای که گرفتید، آیا پیشنهادها زیادتر شده است؟ محمدزاده: احتمالاً با خودشان میگویند این حتماً پول زیاد میگیرد، یا سیمرغ گرفته و با ما کار نمیکند. این جایزه باعث میشود که عقب بکشند و این ترسناک است چون ممکن است در این بین جوانی مثل سعید روستایی باشد و رویش نشود که به آدم زنگ بزند.
گفتوگو با علی قاضی، فیلمبردار «ابد و یک روز»: آسمان ابری این حیاط گفتوگو کننده: قصیده گلمکانی/ تدوین فیلم چه تأثیری روی کارتان داشت؟ از نتیجهاش راضی هستید؟ مسلماً کار بهرام دهقانی بینظیر و حضورش در فیلم بسیار مهم است. از اول معلوم بود این فیلم با جنس کلاسیک سینما فرق دارد و ما باید حین فیلمبرداری به این نکته توجه میکردیم. بنابراین نمیتوانستیم در گزارش منشی صحنه به تدوینگر بنویسیم مثلاً در فلان صحنه لطفاً از برداشت سوم استفاده شود. این فیلم پُرپلانی بود و بنا به تجربه، سعی کردم تا حد امکان خروجیای که دست تدوینگر میرسد قابلاستفاده باشد. باید از آقای دهقانی هم بپرسید تا چه حد از کار من راضی بوده!
گفت و گو با محسن امیر یوسفی دربارهی «خواب تلخ»: خدا همهی ما را رحمت کند...! گفتوگو کننده: عباس یاری/ امیر یوسفی: آقای سرتیپی به عنوان یک تهیهکننده و پخشکنندهی شناختهشده نکتهی جالب و هوشمندانهای در مورد خواب تلخ گفت که این فیلم هفت عنصر برای نفروختن دارد! و هر کدام از این عناصر میتواند باعث شکست یک فیلم بشود. یکی اینکه تیزر تلویزیونی ندارد (در اصل باید بگوییم تیزر تلویزیونی به آن داده نشد). دوم اینکه بیلبرد تبلیغاتی شهری ندارد. سوم، بازیگر حرفهای و چهرهی سینمایی ندارد. چهارم، موضوعش در مورد مردهشویی و عزراییل است و در نگاه اول تماشاگرپسند نیست. پنجم، عنوان خواب تلخ عامهپسند نیست. ششم، دوازده سال از ساخت فیلم میگذرد و هفتم اینکه فیلم کلاهنمدی و لهجهدار است که عمدتاً این فیلمها کمتر با اقبال عامه روبهرو شدهاند. اما با وجود این هفت عنصر، فیلم با استقبال بسیار خوبی مواجه شد.
من ناصر حجازی هستم (نیما طباطبایی): مثل یک کوه بلند محمد محمدیان: وقتی فیلم با سکانسهای درگذشت ناصر حجازی به پایان میرسید به یاد آن بازی و پاس روبهعقب و حرکت استثنایی حجازی بودم، که وقتی توی دروازه بود دلمان قرص بود؛ و توپ را که شیرجهوار یا مهار میکرد یا به کرنر میفرستاد منتظر بودیم بلند شود. کاش باز هم بلند میشد، مثل آن وقتها؛ مثل یک کوه بلند.
معرفی و نقد کتاب: انتشار دو مرجع سترگ و باارزش: عصای دست ما هوشنگ گلمکانی: به طرزی کاملاً تصادفی، حاصل کار پژوهش دو همکار عزیز و دقیق و سختکوشمان، هر دو در زمستان 94 منتشر و به نوعی خیالمان از دو بابت راحت شد. یکی جلد چهارم فیلمشناخت ایران، کار سترگ و باورنکردنی عباس بهارلو که در آغاز راه غیرممکن مینمود و هرچه زمان میگذشت... دومین اثر مورد بحث هم کتابشناسی کامل و بهروزشدهی سینما در ایران است که اصغر یوسفینژاد در ادامهی دغدغهی قابلاحترام چندسالهاش که علاوه بر معرفی و نقد برخی از کتابهای سینمایی در ماهنامهی «فیلم» و جمعآوری فهرست و مشخصات همهی کتابهای...
اتاق تشریح: فیلم و فرمالین (کالبدشکافی روایت در سینما) نوشتهی رضا کاظمی اصغر یوسفینژاد: «کتاب [...] بیهیچ تردیدی محصول نگاه آکادمیستیز است.» چنین اعلام موضعی آن هم درست در صفحهی دوم کتاب نهتنها ایرادی ندارد، بلکه بسیار پسندیده و راهگشاست. اصلاً از نویسندهی دقیق و تیزبینی چون رضا کاظمی انتظاری جز این نیست. ولی این نگاه متعالی که آثار قابلتوجه فراوانی بر مبنای آن شکل گرفته، لزوماً نباید منجر به صدور حکمی در نفی آموزههای آکادمیک شود که بر اساس آنها هم قصهها و فیلمهای درخور تأملی به وجود آمده است... |