میانستارهای را میتوان در زیرژانر علمیخیالیِ حماسی (Epic Science Fiction) قرار داد، در کنار سهگانهی ماتریس (برادران واچاوسکی)، جنگ ستارگان (جرج لوکاس) و ادیسهی فضایی 2001 (استنلی کوبریک، 1968). با این وجود میانستارهای از دو جهت در این زیرژانر مهم است. نخست بهواسطهی نمایش پیچیدگیهای دنیای فیزیک که در ترویج علم دستاورد قابلتوجهی است، و دوم واقعگرایی و دقت تحسینبرانگیزی که در داستان، جزییات علمی، فضاسازی و شخصیتپردازی صورت گرفته است. فیلم با تصاویری مستندوار از افرادی سالخورده آغاز میشود که خاطرات گذشتهشان را بازگو میکنند؛ گفتههایی که با نمایش پریشانخوابی قهرمان داستان، کوپر با بازی چشمنواز متیو مککانهی، و صحنههایی از زندگی روزمرهی خانواده او درآمیخته است. این ترکیب مستندوارِ آغازین، گام محکمی است برای فیلمی که رویکردی متفاوت به رئالیسم در ژانر علمیخیالی دارد. در میانستارهای ابتدا صحبت از نجات و حفاظت از زمین است. اما سپس موضوع ترک زمین مطرح میشود و این یعنی پایان دنیا. پس با یک اثرِ آخرالزمانی روبهرو هستیم و فیلم هم مثل هر اثر آخرالزمانی دیگری، پُر است از نشانگان، استعارهها و ارجاعهای تاریخی، اسطورهای و آیینی. قهرمان داستان بیآنکه بخواهد، منجی است. او ناخواسته شبان عصر است و پیش از آن، یک پدر. بنابراین بیش از هر چیز نگران آیندهی فرزندانش است؛ چون آنها احتمالاً آخرین نسل از انسانهای روی زمین هستند. پس ندانسته، بارِ امانتِ نجات بشر هم به دوش او میافتد، بیآنکه حتی فرصت این را داشته باشد که ایثار را انتخاب کند. کوپر وادار به مشاهده آزار دیدن عزیزانش از نبود او، پیر شدن و از دست رفتن آنها میشود و به راستی چه چیزی برای انسان دشوارتر از گذر و درک زمان است. ده سال پیش از حرکت فضاپیمای ایندیورنس (پایداری)، مأموریت فضایی بیبازگشتی با نام لازاروس انجام شده است. در انجیل یوحنا آمده است که لازاروس (ایلعازر) شخصی بود که چهار روز پس از مرگش توسط عیسی به زندگی بازگشت؛ آن گونه که عیسی با صدای بلند میگوید: «لازاروس، بیا بیرون.» و در این زمان کالبد لازاروس از قبر بیرون میآید در حالی که هنوز کفن به تن دارد. بازسازی این روایت مسیحی، سکانس بازیافتن دکتر مان با بازی مت دیمن است که در خواب طولانی به سر میبرد. در جایی دیگر پروفسور برند با بازی یار همیشگی نولان، مایکل کین، با خواندن شعری مشهور از دیلن تامس، کوپر و یارانش را که راهی مأموریت هستند بدرقه میکند: «در آن شب نیکو چنان فرو مرو/ در پگاهان، پیرسالان باید آتش افروز و خروشان باشند/ بخروش، بخروش، ستیزنده بر مرگ هر روشنایی...» شعری که تامسِ ولزی برای مرگ پدرش سروده، گفتاری است با پدرش یا به تعبیری مسیح. در صحنهای دیگر در فضاپیما، برند (آن هاتاوی) دست خود را به سوی نیرویی نامرئی دراز میکند؛ نیرویی که پس از تکمیل حلقهی داستان میفهمیم چیزی نیست جز عشق کوپر از جایی ورای جهان چهار بُعدی؛ و یادآور یکی از ماندگارترین تصاویر تاریخ هنر است: آفرینش آدم، نقاشی مشهور میکل آنژ روی سقف کلیسای سیستین که یکی از داستانهای انجیل از کتاب آفرینش را روایت میکند؛ جایی که خداوند با دمی حیاتبخش به آدم زندگی میبخشد. میانستارهای یک اثر عاشقانه هم به شمار میرود و در آن شاهد عشق میان یک پدر و فرزندانش، عشق یک ناجی به بشر، و عشق کوپر به برند هستیم. مورف پدرش را دوست دارد چون تنها حامی اوست؛ بهخصوص در برابر طعنههای برادرش تام که وجود شبح در اتاق او را مسخره میکند. جدایی کوپر از دخترش همزمان با رمزگشایی پیغامی توسط مورف است: «بمان». مورف عاجزانه از پدر میخواهد که به این مأموریت نرود و به عشق او روی زمین بماند. حال آنکه کوپر برای مورف و به عشق او باید برود. برای نجات دخترش که از سر حادثه به معنای نجات بشر است. کوپر ناطورِ دشت است. اما در این میان ضلع سومی هم وجود دارد و آن عشقی است که بهتدریج در حین مأموریت میان کوپر و برند شکل میگیرد؛ تا آنجا که در پایان، کوپر که سرنوشتی جز با برند برای خود نمیبیند، به سوی او پرواز میکند. برند هم تنها راه باقیمانده را رفته است و پناهگاهی تازه، جایی برای زندگی، در سیارهی ادموندز یافته است. میانستارهای همین طور فیلمی است درباره شرارت؛ شرارتی که قوهی محرک فیلم است و تکهای جدانشدنی از زندگی انسان، حتی در قرنهای آتی. دکتر برند در جایی خطاب به کوپر میگوید: «شاید در غریبترین سفر تاریخ بشر با وقایع عجیبی مواجه باشیم، اما حتماً نه با شرارت.» حال آنکه اساسیترین گره داستان، شرارت بشر است؛ و چه شرارتی مؤثرتر از دروغ. آن گونه که دکتر مان برای نجات خود بهسادگی دروغ میگوید و حاضر به نابودی دیگران میشود. اینجا هم تنازع بر سر بقاست؛ پس باید دروغ گفت تا زنده ماند. تارس، روبات عجیب و دوستداشتنی داستان، که روند طراحیاش به اندازهی یک فیلم سینمایی جذاب است، با شوخطبعی دلنشینش در جایی میگوید: «صداقت صددرصدی هیچوقت عاقلانهترین و امنترین راه ارتباط با موجودات احساسی نبوده است.» سخنی که درستی آن را نمیتوان نادیده گرفت. میانستارهای را میتوان در ستایش امید هم دانست. فیلم سرشار است از امید به زندگی و منطبق بر باورهای مذهبی بشر. کمتر فیلم آخرالزمانی دیدهایم که پایانش نمایش تمام شدن دنیا و زندگی قهرمانانش باشد. باور اینکه آینده نیستیِ محض است، با ذات انسان همسو نیست. از این رو میانستارهای حتی در بدترین شرایط هم ادامه مییابد و با امید پیش میرود؛ مثل صحنههایی که تماشاگر به موفقیت مأموریت، نجات برند از موج غولآسا یا زنده ماندن کوپر از دست دکتر مان مشکوک میشود. ایثار هم دیگر مضمون برجستهی فیلم است. در آخرین اثر آندری تارکوفسکی فقید، ایثار (1986)، مردی در آستانهی جنگ جهانی سوم و نابودی اتمی جهان، با خداوند عهد میبندد که اگر دنیا، پسر و دوستانش زنده بمانند، او آتش به خانه افکند، تا لحظهای که زنده است سکوت کند و زان پس عزیزانی که آرزوی باقیماندنشان را دارد، نبیند. در واقع او زندگی آرام خود را قربانی میکند، ولی نه در راه خداوند بلکه در راه جهان، برای عشق به پسر و دوستانش. او همه چیز خود را ایثار نکرده، چون چیزی خواسته و آن را به دست آورده است. کوپر نیز ایثار میکند؛ اما نه همه چیزش را. گرچه فداکاری او از جنس دیگری است. او با جانش قمار میکند و البته برنده بیرون میآید. او نه از دیدن عزیزانش محروم میشود، نه خانهاش را به آتش میکشد و نه اینکه سکوت میکند. او تنها صبر میکند که خود شاید همان قدر دشوار باشد. در پایانِ فیلم اما باری دیگر به سراغ برند میرود، در جستوجوی جهانی دیگر. دقت علمی فیلم فراتر از انتظار است. این میزان دقت حتی در دیالوگها هم رعایت شده است. جالب اینکه جاناتان نولان، برادر کریستوفر و یکی از دو نویسندهی فیلم، چهار سال روی فیلمنامه کار کرده است. او علوم مربوط و نظریهی نسبیت را در مؤسسهی فناوری کالیفرنیا با عنوان «Caltech» و آزمایشگاه پیشرانهی جت «JPL» - مسئول پرتاب و کنترل مأموریتهای بیسرنشین به مسافتهای بسیار دور، از جمله خارج از سامانهی خورشیدی - فرا گرفت. علاوه بر این نباید نقش دکتر کیپ تورن (فیزیکدان مشهور و یکی از تهیهکنندگان اجرایی و مشاور علمی فیلم) را هم در این دقت علمی، نادیده گرفت.
|