تسخیرThe Possession کارگردان: اُل بُرنِدال. فیلمنامه: جولیت اسنودِن، استایلز وایت. بازیگران: جفری دین مورگان (کلاید)، کایرا سِدویک (استفانی)، ناتاشا (امیلی). محصول 2012، 92 دقیقه. یک دختر نوجوان از یک حراجی محلی جعبهای عتیقه را میخرد؛ بیآنکه باخبر باشد که یک روح باستانی سرگردان در آن وجود دارد و منتظر است تا میزبانی مناسب پیدا کند تا در بدنش حلول کند...
جنگیر در گور
سام ریمی تسخیر را پرزنت کرده و پوستر فیلم شبیه فیلم اخیر و خوب خود ریمی یعنی مرا به جهنم ببر (2009) طراحی شده است. اما نتیجهی کار فرسنگها با آثار قابلتوجه ژانر وحشت و فیلمهای خود ریمی فاصله دارد. مشکل اصلی به کارگردان گمنام فیلم برمیگردد که شناخت درستی از تصویر کردن تنش، تعلیق و هراس ندارد و با قاببندیهای معمولی و حتی اشتباه، میزانسنهای نادرست و نورپردازی نامنطبق بر فضای اثر تمام دستمایههای ترسآفرین را هدر داده است. فیلم نه در کلیتش میتواند وحشت بیافریند و نه در لحظههایی گذرا قادر است تأثیری گذرا بر مخاطب بگذارد. این کیفیت نازل علاوه بر کارگردانی به فیلمنامهی ضعیف تسخیر هم مربوط است. این ایراد فیلمنامه است که در فصلی بهظاهر نفسگیر که دخترک تسخیرشده به سر یخچال رفته و مشغول بلعیدن غذا و ترساندن مادرش است، ناگهان و در نقطهی اوج سکانس، به آغوش مهربان مادر پناه میبرد و گریه میکند. این سادهانگاری متن است که شخصیت مادر و مرد جدید زندگیاش را این چنین بیخرد به تصویر کشیده که نشانههای آشکار وضعیت غیرعادی و فراطبیعی دخترک جنزده را به هیچ میانگارند و تا آخرین لحظهها میخواهند با روانشناسی (!) مشکلات عدیدهی او را حل کنند. حتی پدر هم که متوجه روحزدگی دخترش شده بدون آنکه باقی خانواده را مطلع کند، سراغ جنگیر میرود تا احتمالاً مادر و پدر جدید خانواده بیشتر عذاب بکشند. این تناقض در فیلمنامه وجود دارد که در ابتدا متوجه میشویم روح سرگردان فقط به درون جسمهای کودکان که معصوماند وارد میشود، اما در فصل نهایی، پدر موفق میشود با چند بار تشر زدن روح کذایی را از درون دخترش بیرون بکشد و به درون خودش بفرستد. با دیدن چنین فیلمهای ارزشهای جاودان و ماندگار فیلمی چون جنگیر (ویلیام فریدکین، 1973) بیش از بیش عیان میشود. اما از همهی اینها بدتر و غیرقابلباورتر، تجسد فیزیکی روح انتقامجو است. این نوآوری ویرانگر که ناقض تمام وجوه متافیزیکی و دستنیافتنی روحها و جنهای مختلف است، دیگر سر سوزنی برای هراسیدن از فضای فیلم باقی نمیگذارد. نگارنده به یاد ندارد در هیچکدام از فیلمهای مشابه، روح انتقامجو و آزاررسان بدون آنکه در جسم یک میزبان حلول کرده باشد، واجد جسم اریژینال (!) خودش باشد. این فرض نادرست که به زمینی و دستیافتنی شدن موجود مرموز میانجامد، هم پیشفرضهای فیلم مبنی بر فراطبیعی بودن آن را نقض میکند و هم باعث میشود به جای آنکه تسخیر در صحنههای دیده شدن نهایی روح سرگردان وحشت تولید کند، به کمدی ناخواسته پهلو بزند. (امتیاز: 2 از 10)
آبراهام لینکلن: شکارچی خونآشام Abraham Lincoln: The Vampire hunter کارگردان: تیمور بکمامبتوف. فیلمنامه: ست گراهام-اسمیت. بازیگران: بنجامین واکر (آبراهام لینکلن)، دومینیک کوپر (هنری)، مری الیزابت وینستِد (مری تاد)، روفوس سوئل (آدام). محصول 2012، 105 دقیقه. خونآشامهای بدذات مادر آبراهام لینکلن را در خردسالی به قتل رساندهاند و او تمام زندگیاش را وقف مبارزه با آنها کرده است. اما او در جوانی کمکم درمییابد که خشونت و کشتار تنها راه مبارزه با خونآشامها نیست و از طریق سیاست هم میتوان با آنها مبارزه کرد...
یک تفریح جدی
فیلم جدید تیمور بکمامبتوف همان طور که از عنوانش برمیآید، در درجهی اول اثری سرگرمکننده و حادثهمحور است. بزرگترین مزیت آبراهام لینکلن: شکارچی خونآشام رویکرد سرخوشانهاش به تاریخ و بازخوانی کاملاً رها و بهروزشدهی آن است. نفس چنین پیوندی بین رویدادهای مهم تاریخی و حوادث و دنیاهایی سراپا فانتزی و تخیلی، و ژانرهایی مثل ترسناک و فانتزی با اکشن و تریلر (از نوع سیاسیاش)، حکم بر جسارت ستودنی و تخیل افسارگسیخته و کمیاب سازندگان فیلم میدهد که مسلماً امتیاز مهمی برای آبراهام لینکلن محسوب میشود. بکمامتوف که در دوگانهی روسیاش (نگهبان شب (2004) و نگهبان روز (2006)) و اکشن هالیوودی موفقش تحتتعقیب (2008) نشان داده بود که قریحهی بصری ویژه و چشمنوازی دارد، اینجا هم امضای شخصیاش را پای اثرش گذاشته است. از سکانسهای اکشن با فیلمبرداری و تدوین ویژه بگیرید تا میل زیاد فیلمساز به خون و خونریزیهای تعمداً مصنوعی و خوشرنگولعاب. آبراهام لینکلن ایرادهای مهمی دارد اما ریتمی بهشدت درگیرکننده دارد که تا انتها جذاب میماند و اتفاق پشت اتفاقْ مجالی برای کسالت به مخاطبی که برای تماشای اکشن و هیجان پای فیلم نشسته نمیدهد. دنیای آبراهام لینکلن تلفیقی از چندینوچند سینما و دنیای دیگر است و در مجموع، بکمامبتوف موفق نشده هویتی محکم و اصیل برای آن بیافریند؛ اما کولاژ رنگارنگ و پر از حادثهی او از فرمها و محتواهای آشنای سینماها و فضاهای دیگر – شاید به این دلیل که کمابیش از آثار ارزشمندی الهام گرفته است – آن قدر جذابیت و یلگی در خود دارد که نمیتوان بهراحتی ردش کرد. نوع برخورد فیلم با تاریخ و روایتی سراسر تخیلی و آلترناتیو از آن فیلمهای متأخر کوئنیتن تارانتینو را به یاد میآورد. فضاسازیهای تیرهوتار و قاببندیهای ساده اما در خدمت اثر، با حضور پررنگ اما غیررئالیستی خون و خشونت، فیلمهای تیم برتن بهویژه اسلیپی هالو (1999) را تداعی میکند. نوع مواجههی قهرمان فیلم با روابط شخصی و عاشقانهاش مستقیماً از فیلمهای ابرقهرمانی مبتنی بر کمیکبوکها مثل مجموعهی اسپایدرمن وام گرفته شده و سکانسهای اکشنی که حضور جلوههای ویژهی کامپیوتری در آن تعمداً به رخ کشیده میشود و سرعت نمایش نماها در آنها کم و زیاد میشود، فیلمهای چون 300 (زک اسنایدر، 2006) را به ذهن میآورد. اگر فیلمساز فیلمنامهای قدرتمندتر که نقش «تصادف» تا این حد در آن پررنگ نبود و سهم بیشتر و مهمتری به کمدی (احتمالاً از نوع سیاهش) میداد را انتخاب میکرد، مسلماً با فیلمی پرشوروحالتر و مفرحتر روبهرو بودیم. برای مثال درست در شروع درگیری آبراهام و جک بارتز ناگهان دستهای اسب وحشی از کنارشان عبور میکنند تا مبارزهی آنها به میان اسبها کشیده شود؛ یا در فلاشبکی که سرنوشت اندوهبار هنری را نشان میدهد، خونآشامهای نابکار بدون هیچ دلیلی و صرفاً چون از کنار آنها میگذشتهاند، خانوادهی هنری را متلاشی میکنند. اما شاید ایراد مهمتر همان فضای کلی فیلم است که فاقد ظرافت طنازانهای است که عنوان و مضمونی چنین خلاقانه میطلبد. ترکیب زندگی سیاسی و فرهنگی تاریخساز آبراهام لینکلن و تلاشهای او برای لغو بردهداری با جنگ ظاهراً ناتمامی که در دنیای افسانهها بین انسانها و خونآشامها در جریان است (و اخیراً الهامبخش فیلمها و سریالهای زیاد و محبوبی چون دفتر خاطرات خونآشام ، خون واقعی و مجموعهی سینمایی گرگومیش شده است) خلاقانهترین وجههی مضمونی آبراهام لینکلن است که بدون آنکه قابلیتهای بالقوهاش شکوفا شود، لابهلای حادثهها و خونآشامکشیها و خونریزیها و جدیت بیدلیل فیلم گم شده است. شاید به عنوان تنها نمونهی قابلتأمل بشود به این اشاره کرد که خونآشامهای بدذات که میخواهند نسل بشر را منقرض کنند و او را به بردگی بکشند، در صف موافقان بردهداری (یعنی ارتش جنوب آمریکا) میایستند و با آزادیخواهان مبارزه میکنند. اما متأسفانه چنین نمونههای بامزه و در عین حال اندیشمندی، به تعداد انگشتهای یک دست هم در آبراهام لینکلن پیدا نمیشود و نمیتوان در مجموع اثر جدید بکمامبتوف را فیلمی ماندگار و موفق در نوع خودش قلمداد کرد. (امتیاز: 5 از 10)
آسمانهای تیره Dark Skies نویسنده و کارگردان: اسکات استوارت. بازیگران: کِری راسل (لِیسی بَرِت)، جاش همیلتن (دانیل بَرِت)، داکوتا گویو (جس)، جی. کی. سیمونز (ادوین پولارد). محصول 2013، 97 دقیقه. زندگی آرام و بهدور از تنش خانوادهی برت که در حومهی شهر زندگی میکنند بر اثر حوادث ناگواری بههم میریزد. یک نیروی مافوق بشری در تعقیب آنهاست و میخواهد این خانواده را متلاشی کند...
برخورد نزدیک از نوع ترسناک
عوامل تهدیدگر و هراسآفرین در فیلمهای ترسناک معمولاً یا ماهیتی ماورایی و متافیزیکی دارند و یا در هیبت یک قاتل روانی زنجیرهای متجلی میشوند. اما آسمانهای تیره از این قاعدهی رایج عدول میکند و همچون نشانهها (ام. نایت شامالان، 2002) موجودات بیگانهی فضایی را به عنوان عامل وحشتزا معرفی کند. با اینکه اسکات استوارت، نسبت به دیگر فیلمهای ژانر، تلاش درخوری برای بعد بخشیدن به شخصیتهای اصلی فیلمش انجام داده و با متانت و تأمل داستان را جلو میبرد، در پردهی آخر به سندرم غالب فیلمهای ترسناک دچار میشود و با پایانبندی نامناسبش، رشتهها را پنبه میکند. پایانبندی آسمانهای تیره در امتداد آنچه پیش از آن دیدهایم، اصرار بیهودهای بر اثبات «وجود» موجودات فضایی دارد. مسلماً تماشاگری که پای چنین فیلمی مینشیند، از پیش قواعد بازی را میداند و ذهنش آماده است تا با اولین مدارک، وجود بیگانهی تهدیدگر را بپذیرد. اما ظاهراً فیلمساز به این راضی نیست و در سراسر اثرش مدام تلاش میکند تا مدرک روی مدرک بگذارد و دلیل روی دلیل بیاورد مبنی بر اینکه این موجودات تهدیدگر واقعاً وجود دارند. این پافشاری بیهوده باعث میشود کلیت فیلم زیر سایهی پرسش وجود یا عدم وجود بیگانگان فضایی قرار بگیرد و در پایان، وقتی وجود آنها کاملاً اثبات شد، پرسش مهمتر و تعیینکنندهی دیگری بیپاسخ میماند: «خوب، که چی؟» راهی که شامالان در نشانهها رفت و تهدید موجودات فضایی را گریزگاهی برای واکاوی شخصیتهای اصلی و ارتباط آنها با خالقشان قرار داد، میتوانست راهکار خوبی برای سازندگان آسمانهای تیره باشد. بهویژه آنکه تأثیرپذیری از زاویههای دوربین و نورپردازیهای درخشان آن فیلم میتوانست به تکاندهندگی سکانسها و صحنههای هراسآور فیلم کمک کند. حال آنکه در اینجا نه موجودات فضایی بر طرز تفکر و رابطهی آدمها بر هم تأثیر میگذارند و نه موقعیتهای بالقوه ترسناک فیلم، به دلیل میزانسنهای بیطراوت و معمولی، به فعلیتی بایسته درمیآیند. از طرف دیگر، پیچش داستانیای که برای انتهای فیلم در نظر گرفته شده هم، بیمورد و بیتأثیر است. مطابق با آنچه فیلمساز پیش از آن نشانمان داده، واقعاً فرق زیادی نمیکند که بیگانگان کدامیک از دو کودک خانواده را با خود خواهند برد. درست است که سن بحرانی بلوغ فرزند بزرگتر و درگیریهای ذهنیاش او را به مورد مستعدتری برای آزمایشهای موجودات فضایی تبدیل میکند، اما استفادهی دیگرگون از این موقعیت داراماتیک، به عنوان تمهیدی برای رودست زدن به تماشاگر، کاملاً ناکارآمد است. در مجموع، آسمانهای تیره فیلمی است که با استفاده از الگوها و کلیشههای ژانر تا نزدیکیهای پایانش بدون دردسر و بهراحتی پیش میرود، اما موفق نمیشود جایی در ذهن بینندهاش و طبعاً در میان آثار مشابه برای خود دستوپا کند. (امتیاز: 4 از 10)
|