تماس تلفنیThe Call کارگردان: براد اندرسن. فیلمنامه: ریچارد دوویدیو. بازیگران: هالی بری (جردن ترنر)، ابیگیل برِزلین (کیسی وِلسن)، موریس چِسنات (پل فیلیپس)، مایکل اِکلاند (مایکل فاستر). محصول 2013، 94 دقیقه. جردن که یکی از اپراتورهای مرکز خدمات اورژانسی 911 است تماسی تلفنی دریافت میکند که مرگ و زندگی یک دختر نوجوان را تعیین میکند. اما او نمیتواند تمرکزش را بهخوبی حفظ کند و کمک لازم را به دختر نوجوان بدهد...
پوریا ذوالفقاری دغدغهی اصلی براد اندرسن، تصویر درست جدال درونی انسان است. او با ستیز بین انسانها کاری ندارد. دستکم این ستیز، در سینمای اندرسن اولویت ندارد. او در ماشینچی (2004) اشارهای مختصر به جنایت کرد و کل فیلمش را به روایت مکافات ترِوِر (کریستین بیل) اختصاص داد. مکافاتی که در بیخوابی و خیالپردازیهای ناشی از آن بروز مییافت. ساختن فیلمی که قرار است ارتکاب گناه نخستین، اعتراف نهایی شخصیت اصلی و بیش از یک ساعت همین آشفتگی ذهنی و درهمشکستگی جسمی مصالح اصلی آن باشد، تنها از اعتمادبهنفس ستودنی کارگردانی برمیآید که در فیلم بعدیاش هم هراسی از انتخاب دوبارهی همین مضمون ندارد. از میان سیبری (2008) داستان آشنایی دو زوج در قطار است. آنجا هم ابتدا قتلی میبینیم و بعد داستانی بهسادگی و در ابتدا بیربط به آن حادثه آغاز میشود. اما اندرسن یک غافلگیری نهایی برای تماشاگر دارد. اینجا از اعتراف پایانی خبری نیست. حقیقت جز نزد دختر همراه مقتول افشا نمیشود. وقتی در سکانس انتهایی، جسی (امیلی مورتیمر) در هواپیما سر بر شانههای همسرش (وودی هارلسن) میگذارد و میکوشد ظاهری آرام به خود بگیرد، شک نمیکنیم که او تازه قدم به راهی گذاشته که اندرسن در فیلم قبلی – ماشینچی - پایانش را نشان داده بود. به دیگر سخن، سینمای اندرسن سینمای تصویر و تأکید بر لحظههاییست که همهی ما جایی در زندگیمان تجربهاش کردهایم. آنجا که مسألهای با راهحلهای کلیشهای و عمومی زندگی حل نمیشود و ما مکث میکنیم و از خود میپرسیم حالا در این وضعیت، چه باید کرد؟ سینمای اندرسن همین لحظه را برجسته میکند. بر همین تردید، تصمیم و رضایت یا پشیمانی بعدیاش انگشت میگذارد. ترور پس از کلنجار با خود، اعتراف میکند و با احساس رضایت، نخستین خواب آرامش را پس از یک سال سرگشتگی تجربه میکند. جسی به راه دیگری میرود. راهی که از آن اوست و به شهادت آن «That's OK» گفتنهای رقتانگیز پایانی که باورش برای خود او هم ناممکن است، تبعات این پردهپوشی در زندگی او تا آخرین دم حیات، گریبانش را رها نخواهد کرد. جسی از میان سیبری با دیدن جایگاه گرینکو (بن کینگزلی) که بر خلاف ادعای نخستین، نه یک پلیس پاسدار قانون که عضوی از شبکهی دادوستد مواد مخدر است، تصمیم به اجرای شخصی عدالت میگیرد ولی اندرسن این عمل او را چندان قهرمانانه تصویر نمیکند که خیالمان از بابت آیندهی او راحت شود. شکل قهرمانانهی این اتفاق در تماس تلفنی (چهارمین ساختهی اندرسن) میافتد. جردن (هالی بری) در جریان کمک تلفنی به دختری که تنها در خانه از سوی یک متجاوز تهدید میشود، اشتباه مرگباری میکند که به کشف جسد آن دختر در چند روز بعد میانجامد. اینک این قهرمان پشیمان و در جدال با خود (همان نقطهی قوت اصلی سینمای اندرسن) در شرایطی مشابه تصمیم به جلوگیری از تکرار آن اتفاق میگیرد و وقتی درمییابد متجاوز همان بیمار روانیایست که قربانی قبلی را به کام مرگ فرستاد، قید تمام آموزههای پلیسی را میزند. او که دمی قبل برای تعدادی کارآموز دربارهی دل نبستن به تماسگیرندگان سخنرانی میکرد، چند ساعت بعد، نگران از کشته شدن آن دختر، در محل جنایت حضور مییابد. اندرسن تا پیش از این سکانس کارش را به بهترین شکل انجام داده است. یک فیلم پلیسی نفسگیر پیش رویمان گذاشته و روندی برای قهرمانش تعریف کرده که طغیان نهایی او را کاملاً باورپذیر جلوه میدهد. نخستین قهرمان اندرسن که نه فراری از قانون بلکه مأمور اجرای آن است، در تردید بر سر نشستن بر صندلی یک مأمور وظیفهشناس یا بریدن از همهی اصول و عمل به قانون خویش، دومی را برمیگزیند. تعلیق و هیجان فیلم عالیست و همه چیز تا پیش از سکانس پایانی خوب پیش میرود. مشخص نیست چرا فیلمساز تصور کرده بیاعتنایی قهرمانش به قانون چندان پررنگ نیست و برای این اثر پایانی ترسیم کرده که تنها به پنهان ماندن قتلهای دیگری که به دست این بیمار روانی و جنسی صورت گرفته منجر میشود. جالب اینکه قهرمان داستان، بنا به پیشنهاد دختر قربانی این تصمیم را میگیرد. تصور کنید تمام عناصر فیلم بر اساس مؤلفههای اصلی سینمای پلیسی کنار هم قرار گرفته اما پایانش برای خنک کردن دل تماشاگر نوشته شده باشد. طبیعیست که چنین پایانی همچون وصلهای ناجور، از متن جدا بیفتد. فیلم بدون این پایان و با نجات این دختر هم کامل است و در سینمای بیادعا و امیدوارکنندهی سازندهاش قدمی رو به جلوست. در واقع مشکل این است که فیلمساز خواسته زیادی غافلگیرمان کند! این ایراد را هم به سکانسهای نفسگیر و پرتحرک و در عین حال بیاداواطوار فیلم میشود بخشید. (امتیاز: 7 از 10)
بربادرفته
جواد رهبر مهمترین ویژگی مثبت تماس تلفنی این است که از همان ابتدا به تماشاگر فرصت نفس کشیدن نمیدهد و این برای تریلری دربارهی آدمرباییهای قاتلی زنجیرهای امتیاز کمی نیست. انتخاب متصدی پاسخگو به تماس تلفنیهای ضروری 911 به عنوان قهرمان داستان هم رویکرد تازهای است که باعث جذابیت بیشتر فیلم میشود. اما ضدقهرمان فیلم نشانی از تازگی ندارد و صرفاً قاتلی زنجیرهایست که تحت فشار وقایع ناگوار دوران نوجوانی مرتکب جنایت میشود. البته کارگردان ترفندی پیدا کرده تا تماشاگر را از شنیدن سخنرانی دردناک چنین شخصیتهایی دربارهی انگیزهشان برای جنایت معاف کند اما این ایده و حتی انگیزهی فرد قاتل برای روی آوردن به جنایت بُعد تازهای به شخصیتپردازی او نمیبخشد. در عوض به شخصیتهای مؤنث فیلم توجه بیشتری شده؛ قهرمان زن فیلم، با حضور تأثیرگذار هالی بری و دختر نوجوانی که به دردسر میافتد با نقشآفرینی ابیگیل برسلین، همان دختربچهی شیرین مسابقهی زیبایی خردسالان (جاناتان دیتن و والری فاریس، 2006)، زوجی را تشکیل میدهند که کنترل فیلم را در دست میگیرد. همین گرایش بیشتر فیلم به شخصیتهای مؤنث و تکبُعدی بودن شخصیتهای مذکر فیلم (نمونهاش مأموران پلیس) یکی از نقاط ضعف آن است که تأثیری منفی بر پایانبندی میگذارد. براد اندرسن، کارگردان تماس تلفنی، روایت داستان را خوب شروع میکند و پیش میبرد اما برای پایان آن ایدهی خوبی انتخاب نکرده و جنس و لحن اختتامیهی فیلم چندان با بقیهی آن همخوانی ندارد. درست به خاطر همین پایان فیلم است که تماشاگر حس میکند حین تماشای آن به بازی گرفته شده و تماس تلفنی بیشتر از آنکه تریلری جنایی باشد، فیلمی هشداردهنده دربارهی برخی از خطراتیست که دختران نوجوان یا حتی زنان را در جامعهی آمریکا تهدید میکند. به این ترتیب هرچه کارگردان از ابتدا تا شروع پردهی سوم رشته، دستآخر پنبه میشود. (امتیاز: 3 از 10)
کلیشههای دوستداشتنی
هومن داودی تماس تلفنی همان طور که از نامش پیداست، ادامهدهندهی مسیر فیلمهایی چون باجه تلفن (جویل شوماکر، 2002) و تلفن همراه (دیوید آر. اِلیس، 2004) در سینمای معاصر است. فیلمهایی که بر مبنای پیشرفتهای تکنولوژیک در زمینهی ارتباطات انسانی شکل گرفتهاند و این دستمایه را بهانهای برای خلق تنش، تعلیق و هیجان قرار دادهاند. تماس تلفنی هم درست مانند دو فیلم اشارهشده یکپارچه تعلیق است؛ از آن دسته فیلمهایی که تازه پس از به پایان رسیدنشان و رهایی از فضای نفسگیری که ساختهاند، میشود دربارهی ضعفها و قوتهایشان فکر کرد. باید چنین تجربهای را در سینمای معاصر و در میان انبوه فیلمهای بیمایه غنیمت شمرد. براد اندرسن که در سه فیلمی که در دههی گذشته ساخته تمایلش به کندوکاو در ذهن قاتلها و انسانهای روانپریش را نشان داده، در تماس تلفنی هم از علاقهمندیهایش غافل نبوده است. اما رویکرد اندرسن در این فیلم بسیار سرراستتر از دنیای تودرتو و پیچیدهی ذهنی ماشینچی (2004) و حتی روابط انسانی درهمرفتهی از میان سیبری (2008) است. در اینجا بسترها و عوامل ایجاد روانپریشی قاتل به شکلی بسیار مختصر رفعورجوع میشود و حتی به نظر میرسد سازندگان فیلم برای فشردهسازی و حفظ ریتم پرتنش فیلم، قسمتهای مهمی از تبیین پیشینهی قاتل را سر میز تدوین دور ریختهاند. از سوی دیگر، شخصیتپردازیها (بهویژه شخصیت اصلی) هم به شکلی حداقلی صورت گرفته، از نماهای فیکس فریم در لحظههای حساس استفاده شده و دوربین با حرکتهای افقی و عمودیاش انرژی مضاعفی به این مجموعه تزریق کرده است. هلیشاتهای بهاندازهای هم در فیلم هست که لابهلای فضاهای اغلب بسته و خفقانآور و کلوزآپهای پرحسوحال از هالی بری بُر خورده و اجازهی نفس تازه کردن و تعقیب ماجراها را میدهد. متأسفانه تماس تلفنی با همهی امتیازهایش از سندرم «حماقت برای خود را به کشتن دادن» در امان نمانده و یکیدو مورد اینچنینی به کلیتش ضربه زده؛ بهویژه ورود شخصیت اصلی به زیرزمین در فصل نهایی که با وجود تولید هیجان زیاد، مانند باقی فیلم، منطق محکمی پشتش دیده نمیشود. در مورد پایانبندی فیلم هم جای چونوچرا وجود دارد. درست است که سازندگان تماس تلفنی خواستهاند با این پایانبندی از کلیشهها و پایان خوش هالیوودی دوری کنند، اما وقتی سراسر فیلم استفادهی درست و حسابشده از کلیشههای هالیوودی است و در سراسر آن تلاش سازندگانش برای تولید تنشها و هیجانهای لحظهای مطابق با الگوهای آشنا دیده میشود، دیگر چه لزومی دارد تا به این شکلی ناگهانی پایانی بر اتفاقها گذاشته شود؟ اصلاً زمینهی دراماتیکی که در پایانبندی تماس تلفنی مطرح و بدون تمرکز و تأمل لازم رها میشود، میتواند دستمایهی یک فیلم بلند دیگر باشد که هفت روز (دانیل گرو، 2010) یکی از آنهاست. اما به هر حال، فیلم جدید براد اندرسن بهدرستی فضا و قصهی سادهاش را تعریف میکند، بهاندازه سرنخهای کنجکاویبرانگیز میدهد و بهخوبی گرههایش را یکییکی باز میکند و از همهی اینها مهمتر، این قدرت را دارد که تماشاگرش را از جا بپراند. همین گوهر کمیاب است که اجازه میدهد چشم بر نقصهای فیلم ببندیم و از یک تجربهی سراسر هیجانانگیز لذت ببریم. (امتیاز: 7 از 10)
|