نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

آینده‌ی وهمناک

 

See ( دیدن)
کارگردان: فرانسیس لارنس. نویسنده: استیون نایت. تهیه کنندگان اجرایی: استیون نایت، فرانسیس لاورنس، پیتر چرنین، جنو تاپ. بازیگران: جیسون موموآ (بابا واس)، الفری وودارد (پاریس)، هرا هیلمار (ماگرا)، سیلفیا هوکس (ملکه کین)، کریستیان کامارگو (تاماکتی جون)، آرچی مَدِکو (کوفون)، نستا کوپر (هانیو). محصول: شبکه اپل تی‌وی پلاس. هشت قسمت 60 دقیقه‌­ای. تاریخ انتشار: اول نوامبر 2019
به دلیل ظهور ویروسی مرگبار در قرن بیست‌و‌یکم، جمعیت جهان به کم‌تر از دو میلیون نفر کاهش می‌­یابد، انسان‌هایی هم که زنده مانده‌اند، بینایی خود را از دست داده و کور شده‌اند. در این زمان، بینایی و دیدن به افسانه تبدیل شده و حتی سخن گفتن از آن کفر تلقی می‌شود. ماگرا همسر رئیس قبیله آلکنی که «بابا واس» نام دارد یک دختر و پسر دوقلو به دنیا می‌آورد که نابینا نیستند و به همین دلیل ملکه جهان تاریکی، ارتش‌اش را برای دستگیری و نابودی این دو کودک اعزام می‌­کند و تلاش خستگی ناپذیر بابا واس و ماگرا برای نجات فرزندان‌شان آغاز می­‌شود.

پخش سریال هشت قسمتی دیدن (که ترجمه فارسی آن به عنوان اسم یک مجموعه نمایشی به دل نمی‌نشیند) شاید مرهمی بود بر زخم چند ماهه علاقمندان درام­‌های تخیلی که تماشای فصل آخر مجموعه درخشان بازی تاج‌وتخت طعم ناخوشایند ناکامی را به آن‌ها چشانده بود. بینندگان بی­‌شمار آن مجموعه‌­ی تحسین‌برانگیز با دیدن باز هم مزه تماشای یک دنیای دیدنی‌ خیالی با تمام مناسباتی که از این دنیا انتظار می‌­رود را تجربه کردند، فارغ از این‌که این بار به جای گذشته­‌های دور، آینده‌­ای وهمناک پیش روی‌شان جلوه‌­گری می­‌کرد.

این مجموعه بر خلاف اکثر قریب به اتفاق آثار ژانر علمی/تخیلی که آینده­‌ای تکنولوژی­‌زده، آکنده از ماشین‌­های پرنده، ربات­‌های ترسناک انسان‌نما و انسان مقهور این مناسبات را به تصویر می‌­کشند راهی دیگر را در پیش گرفته و با سفر به آینده، تصویری شبیه به سده‌­های دور قرون وسطی را ترسیم می­‌کند، نسلی از انسان­‌های قرن‌ها بعد که بر اثر بروز یک رخداد فاجعه‌­­آمیز با یک پس‌رفت فاحش از هر دو منظر تکنولوژی و تمدن به دورانی که تداعی کنننده‌­ی دوران پیش از وقوع رنسانس است، بازگشته‌­اند. البته در نگاهی دقیق‌­تر به مولفه‌­های داستانی به کار رفته می‌­توان چنین نتیجه­‌گیری کرد که  مجموعه، بیش‌تر از این‌که به تعریف خصوصیات اصلی ژانر علمی/تخیلی قرابت داشته باشد ویژگی‌های ژانر ترکیبی علمی/فانتزی را تداعی می‌‌کند. تکیه بر رویکردی مضمون­‌گرایانه که به جای موجودات افسانه‌­ای، جنبه‌­­ی تخیلی خود را به از دست رفتن بینایی (به عنوان یک مضمون فلسفی) و توانایی‌های خارق‌العاده‌­ی خود انسان­‌ها محدود کرده است  گواه این مدعا هستند، توانایی‌‌هایی مانند غیرقابل مشاهده بودن برخی از انسان­‌ها که در روایت «سایه» نامیده می‌­شوند و قوی‌­تر شدن سایر حس‌های پنجگانه و حتی حس ششم که اگرچه در میان نابینایان پدیده­‌ی دور از ذهنی نیست ولی در جهان داستانی مجموعه در اندازه­‌هایی فرا انسانی تصویر شده است.

اما گذشته از تمام این ویژگی‌های بکر و دست اول که سریال را حتی پیش از تماشا و صرفاً با اتکاء به خوانده­‌ها و شنیده‌­ها جذاب و وسوسه انگیز می‌­کند وجه دیگر ماجرا که وسوسه‌­ی تماشا و دنبال کردنش را بیش‌تر می­‌کند مفهوم فلسفی/ ایدئولوژیک نهفته در پس لایه ظاهری آن است، مفهومی پیچیده، وهمناک و مشترک میان تمام فرهنگ­‌ها که تصور و تفکر درباره آن چندان راه به جایی نمی­‌برد و همین اشتیاق به تماشا نشستن‌اش را بیش‌تر می‌­کند، زمانی در آینده­‌ه‌ای دور که سیاهی و تاریکی همه جای دنیا را می‌گیرد (که در سریال به شکل از دست دادن قدرت بینایی و چشم بستن انسان­‌ها از زیبایی‌های دنیا تصویر شده است) ولی روزنه­‌های امید بسته نمی‌شود و هنوز هم می­‌شود با اتکاء به اندک امیدواری­‌های موجود به سمت نور و روشنایی حرکت کرد (که در سریال به شکل تنها انسان بینای دنیا، جرلامارال، تصویر شده که با ازدیاد نسل خود راه بشر را به سوی بینایی مجدد می­‌گشاید).  

شروع مجموعه پرکشش و درگیر کننده است، مخاطبی که هنوز وضعیت نامأنوس نابینا بودن نسل بشر را هضم نکرده و آن متن توضیح اولیه سریال که به رخداد وقایع در آینده اشاره می‌کند هم تا حدودی پیش­فرض‌­هایش از تصویری که از آینده دارد را به هم ریخته، با موج سوم غافلگیری مواجه می‌شود، حمله­‌ی یک ارتش ترسناک به روستایی کوچک و نبردی متفاوت با تمام نبردهایی که تا کنون در آثار تاریخی و تخیلی دیده یعنی نبرد انسان­‌های نابینا با هم که تصوراتش از میدان نبرد را هم کاملاً دگرگون می­‌کند (ضمن این‌که برای سریال‌بین‌های حرفه‌ای به شدت تداعی کننده‌­ی سکانس مشهور حمله­‌ی ارتش عظیم مردگان به دیوار در مجموعه بازی تاج‌و‌تخت است)  اما در ادامه داستان با شتابی کم‌تر و طمأنینه­‌ی بیش‌تر از معجون هیجان‌انگیز و پر ابهامی که در قسمت نخست تحویل‌مان داده پرده­ بر می‌دارد. ضرباهنگ کنترل شده متناسب با بافت داستان، ترس ظاهر شدن دوباره ارتش نابینایان که یادآوری‌­های مداوم آن به اصطلاح درام را نگه­‌داشته و از افتادن ریتم و جذابیت آن ممانعت می‌­کند، در کنار بازی­‌های خوب نقش‌­­آفرینان مجموعه که افزون بر خلق ویژگی‌های شخصیت مورد نظر با دشواری مضاعف بازی در نقش یک نابینا و تعامل با یک دنیای تماماً نابینا هم روبه‌رو بوده‌­اند، نقاط قوتی هستند که نمی­‌توان از کنارشان به سادگی گذشت. در همین قسمت­‌های آغازین دو نکته دیگر هم ذهن بیننده را به چالش می‌کشد؛ نخست این‌که با مختصات و شمایلی که از ابرانسانی به نام جرلامارل ترسیم شده چرا به آسانی از او که در قالب یک شبح در یک سکانس کوتاه در کنار بابا واس ظاهر می‌­شود رونمایی می‌­شود؟ در واقع چرا و با چه نیت و انگیزه‌­ای سازندگان مجموعه از زنده نگاه‌داشتن وسوسه­‌ی رونمایی از این انسان متفاوت که بسیار به کار بسط و توسعه ­درام می­‌آید صرف­نظر کرده و با دست خود به جذابیت کارشان لطمه وارد کرده‌­اند؟! این پرسش تا قسمت پایانی مجموعه که پاسخش داده می­‌شود ذهن بینندگان حرفه‌­ای‌تر را به خود مشغول نگاه ­می‌­دارد.

پرسش دیگر به رنگ پوست و نژاد آفریقایی این شخصیت بر می‌­گردد؛ نمی‌­توانیم سادگی به خرج دهیم و خوش‌بینانه قضاوت کنیم که انتخاب یک رنگین‌­­پوست برای نقشی تا این اندازه مهم در یک سریال آمریکایی تصادفی و غیرعامدانه بوده است! آیا به اعتقاد سازندگان اثر در نهایت یک رنگین‌­پوست راه نسل­‌های آینده را به سوی روشنایی خواهد گشود یا این انتخاب می­‌تواند نوعی دلجویی تلقی شود که از زبان نمایشی یک فیلم‌ساز سفیدپوست نسل کنونی ایالات متحده خطاب به رنگین‌پوستانی بیان شده که دهه­‌هاست از سوی فیلم‌سازان نسل­‌های گذشته آمریکا تحقیر شده‌­اند؟ به خصوص این‌که در این بازگشت به سوی بدویت، جهان دوباره گرفتار پدیده­‌های ناخوشایند نژادپرستی و برده­‌داری شده و همان معدود آدم­‌های خوب داستان را به مقابله‌­ای خونین با برده‌فروشان انسان­‌نما می­‌کشاند.

موتیف زندگی در هراس غافلگیری و گریز دشوار از چنگ مخالفان نور و روشنایی، شاخص‌­ترین موتیف روایی مجموعه است که نقاط عطف داستان بر پایه‌­ آن شکل گرفته و هر بار روایت با رسیدن به آن‌ها جانی تازه می‌گیرد، البته سوی دیگر قضیه در این است که تکیه بیش از حد بر همین موتیف روایی و آن نابینایی آخرالزمانی جهان شمول در کنار تزریق قطره­‌چکانی اطلاعات به بدنه درام شاخص­‌ترین وجه آزاردهنده سریال در طول شش قسمت اول آن است. مجموعه برای مدت زمانی طولانی که چند قسمت از آن را در برمی‌­گیرد در جهت بسط و گسترش داستان از یک‌سو و ارائه­‌ی شناسنامه‌­ای دقیق از قهرمانانش از سوی دیگر کار چندان مهمی انجام نداده و به روایت چند باره­­‌ی مضامین قبلی در دو سوی ماجرا ادامه می­‌دهد، حتی اگر مجموعه را یک سریال روایت‌پردازانه و یا در مرز میان روایت‌­پردازی و شخصیت­‌پردازی نظر بگیریم باز هم لزوم پرداخت بیش‌تر شخصیت‌­ها و ارائه داده‌های بیش‌تر احساس می­‌شود.
تنها اتفاق مهم این زمان طولانی موضوع باز کردن کتاب­‌های به‌جا گذاشته توسط جرلامارل است که در قیاس با آن همه تکرار کافی به نظر نمی‌­رسد، مجموعه با گذر از این فصل طولانی، در قسمت ششم یعنی اواخر روایت، مناسبات خانوادگی مادر بچه­‌ها (ماگرا) و ملکه نابینایان را روشن می­‌کند که هر چند درک و تصویر بهتری از ماجرا به دست می‌­دهد اما دیرهنگام است. در نیمه تاریک مجموعه یعنی محدوده­‌ی فرمانروایی ملکه هم نشانه‌­هایی مبتنی بر زندگی بشر پیش از آغاز مدرنیته و مدنیت در مفهوم امروزی آن گذاشته شده است؛ ملکه­‌ای که همچون زنان دوران فراعنه­‌ی مصر سرش را کامل می­‌تراشد و فضای تیره و تاری که تقریباً در تمام سکانس‌­های مقرّ فرمانروایی حاکم است با مفهوم تیرگی حاکم بر جهان  عاری از تکنولوژی و سیاهی ناشی از بسته بودن چشم‌ها قرابت معنایی خوبی دارد، در مقابل زادگاه و سرزمین دوم قهرمانان فراری که به یمن نعمت بینایی، روشن و پرنور و سرسبز تصویر شده‌­اند.

کمرنگ بودن مایه­‌های عاشقانه یکی دیگر از وجوه قابل تامل سریال است. در حالی که اکثریت قریب به اتفاق سازندگان آثار نمایشی به این سادگی­‌ها از جذابیت فوق‌­العاده نهفته در دستمایه‌­های عاشقانه صرف­نظر نمی‌­کنند. دیدن حتی برای پر کردن خلاهای بدنه­‌ی داستانی کم بنیه خود به پررنگ کردن این وجه متعارف و امتحان پس داده­‌ی درام تمایلی نشان نداده و عشق­‌های مادر و فرزندی و عشق به همسر که کشش دراماتیک آن‌چنانی ندارند جای عشق دو جنس مخالف را گرفته­‌اند.

فصل اول سریال همان‌طور که با سکانس کوبنده‌­ی تهاجم ارتش نابینایان به روستای کوچک قهرمانان داستان آغاز شده با یک غافلگیری به مراتب پررنگ­‌تر و حتی گیج‌­کننده­‌تر به پایان می‌­رسد. توزرد از آب درآمدن جرالامارل (دست کم تا این‌جای داستان) بر خلاف توصیف‌هایی که در سرتاسر سریال بر نقش مهم او به عنوان یک منجی جهانی تاکید می­‌شود، ضربه سنگینی است که توأمان وارد می­‌شود؛ هم به قهرمانان سریال (بابا واس و فرزندانش) و هم به تماشاگری که با پیش­فرض‌­های قبلی چنین چرخش و تغییری را  به سادگی هضم نمی‌کند، یک شوک سینمایی تکان‌­دهنده که راه را برای ادامه این مجموعه دیدنی در فصل بعدی هموار می‌کند.

کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:

https://telegram.me/filmmagazine

جدیدتر‌ها

آرشیو