این دیگر کاملاً واضح است که فضایی بر سینمای ایران حاکم است که فیلم کمدی را برنمیتابد و آن را جدی نمیگیرد. کافی است همین روزها نگاه کنیم به فیلمهای «جدی» که وجه غالب سینمای ما را در اختیار گرفتهاند و وانمود میکنند که تماشاگران سینما اصلاً به دنبال فیلمهای جدی هستند و فیلم کمدی دوست ندارد.
این در واقع یک روی سکهی روایت غمانگیز سینمای ما و تصمیمگیرندگان دولتی آن است. روی دیگر سکه فروش میلیاردی آثاری است که بنا دارند دوساعتی تماشاگر را از واقعیتی که وی را احاطه کرده دور سازند و لبخندی به لب او بیاورند و البته دستمزدش را هم از تماشاگران بگیرند. پسر آدم، دختر حوا (1388) یکی از معدود آثار سینمای ایران است که به این مهم پرداخته و همچنان در شمار آثار استثنایی است که سازندگانش تلاش کردهاند از محدودهی یکی از موفقترین ژانرهای سینما یعنی کمدیرمانتیک خارج نشوند و هر آنچه تماشاگر به عنوان مشتری کالایی فرهنگی طلب میکند به وی عرضه کنند و پولش را هم بگیرند.
فیلم مانند بسیاری از کمدیرمانتیکهای موفق تاریخ سینما داستان یک زوج را روایت میکند که دست سرنوشت این دو را در برابر هم قرار داده و هر دو یک شغل دارند و همسایه هستند اما رقابت باعث میشود که مینا بزرگمهر (مهناز افشار) و فرهود زندی (حامد کمیلی) از هیچ تمهیدی برای بهدر کردن حریف فروگذار نکنند. این فرمولی است که تماشاگر از همان ابتدا کاملاً از آن سر درمیآورد و میداند که مینا و فرهود دستآخر «بههم میرسند». این ربطی به میزانسنهای پسر آدم... ندارد یا به فیلمنامهی آن مربوط نیست که فکر کنیم آن قدر ضعیف است که پایان ماجرا را حدس میزنیم. از لحظهای که الی (کلودت کولبرت) و پیتر وارن (کلارک گیبل) در یک شب اتفاق افتاد (فرانک کاپرا، 1934) بههم گره میخورند و بهشدت «کلکل میکنند»، مثل روز برای تماشاگر روشن است که سرانجام این دو دلبستهی هم میشوند و ازدواج میکنند.
فرهود با کمک ناصر نیکخو (رامبد جوان) که اولین مشتری اوست تلاش دارد مینا را از میدان بهدر کند ولی دست بر قضا محبوبه ابتهاج (شیلا خداداد) همسر ناصر به عنوان اولین مشتری مینا در کار وکالت باعث میشود که این دو وکیل جوان یک بازی را شروع کنند که در لحظههایی بسیار جدی میشود و تماشاگر را نگران میکند که نکند واقعاً قرار است فرهود و مینا هیچوقت بههم نرسند و همه چیز نقش بر آب بشود. این نکتهی مهمی است که به فیلمنامهی حسابشدهی فیلم بازمیگردد که ریتم در آن نقشی اساسی دارد و تدوین فیلم نیز بر آن صحه میگذارد.
فرهود کلکی میزند و نزدیک است مینا را شکست دهد که مینا نیز کلک تازهای رو میکند. ناصر و محبوبه، فرهود و مینا را به وکالت از طرف خود به جنگی تنبهتن فرستادهاند که پایانش البته به نفع خانمهاست و تماشاگران زنِ فیلم را بهشدت راضی میکند؛ برای اینکه نقشههای کمیک این زوج مشنگ (این اصلاً تعبیر بدی در مورد این دو شخصیت نیست و اشاره به ظرفیت سینمایی آنها برای نگه داشتن تماشاگر در سالن سینماست) گاهی بسیار بلاهتآمیزند. این موضوع به تماشاگر اعتمادبهنفس میدهد که یقین کند هم از فرهود باهوشترست و هم از مینا. اصولاً وقتی در یک فیلم بازیگران اصلی به دنبال این هستند که حریف را از میدان بهدر کنند، مثل یک مسابقهی فوتبال، تماشاگران ناخودآگاه طرفدار یکی از دو تیم حاضر در زمین میشوند. این اتفاقی است که در پسر آدم... میافتد. تماشاگر یا طرفدار فرهود است و مثل او امیدوار است که مینا هرچه زودتر بساطش را جمع کند و برود دنبال کارش یا طرفدار مینا است و مطمئن است که باید پوزهی این آقاپسر پرمدعای پررو و وقیح را به خاک بمالد و در این میان بیشترین استفاده را خود فیلم از این جناحبندی سینمایی میبرد. در چنین مواردی تماشاگر ششدانگ حواسش را به قصهگویی فیلم میدهد (معضلی که شاکلهی سینمای ایران همواره گریبانش را به دست آن داده است؛ گویی قصهگو بودن یک فیلم از نظر برخی جرمی نابخشودنی است). نمیخواهد هیچ چیزی حواسش را بههم بزند و هرچه سریعتر میخواهد از نقشههای حریف سر دربیاورد تا بتواند به رقیب بدل بزند. بر این اساس تماشاگر به فرهود وکالت داده که چنین کند. فرهود هم وقتی ساناز (لیلا اوتادی) و سیامک (علیرضا ریاحی) سروکلهشان پیدا میشود از فرط حسادت و فضولی دارد میترکد و حتماً باید از کار این دو نفر با مینا سر دربیاورد. این در حالی است که تماشاگر یقین حاصل میکند و البته خوشحال میشود که تیر سیامک به سنگ خورده و مینا دست او را خوانده است. از همان ابتدا که مینا و فرهود آمدهاند این ملک را اجاره کنند و ما در مقام تماشاگر پاسخ سؤال مینا را از زبان بنگاهی فرهود میشنویم یا به شغل مینا اشاره میشود و بنگاهی مینا پاسخ فرهود را میدهد، دیگر جای شکی باقی نمیماند که این دو قطعاً در وسط یک رینگ قرار گرفتهاند و زنگ شروع مسابقه به صدا درآمده است.
وقتی داستان یک فیلم بتواند امیال تماشاگرش را برآورده کند، شاید بشود گفت که کار برای عوامل تولید آن فیلم دیگر دشوار نیست. بنابراین انتخاب مهناز افشار و حامد کمیلی برای بازی در نقشهای اصلی، خودبهخود به انتخابی صحیح تبدیل میشود (ضمن اینکه چنین نکتهای به معنای انکار بازی درخشان این دو نیست). کارگردانی چنین قصهای نیز نیاز به حرکات پیچیدهی دوربین و میزانسنهای منحصربهفرد ندارد. طراحی صحنه و لباس، فیلمبرداری و تدوین که به آن اشاره شد، همگی در ذیل قصهای قرار میگیرند که از پیش نمرهی قبولی نزد ممتحن اصلی (تماشاگر) را دریافت کرده است. همچنان ذکر این نکته به معنای انکار توانایی سازندگان عناصر یادشده نیست.
پسر آدم... از معدود آثار سینمای ایران است که تماشاگر را به بازیاش راه میدهد و روی او حساب ویژهای باز کرده است. این در حالی است که چند سالیست موج عجیبی در سینمای ما راه افتاده که چکیدهی مانیفست آن، این است: «فیلمساز قرار نیست برای تماشاگر فیلم بسازد و منویات او را اجرا کند. فیلمساز دارای استقلال رأی است و نباید خودش را اسیر تماشاگران و خواستههای آنها بکند.» و به این ترتیب سینمای ما مبتلا به بلایی خانمانسوز شده است که عدم نگرانی تهیهکنندگان تازهوارد به سینما نسبت به بازگشت سرمایه به واقع آبشخوری برای فربهکردن این مانیفست ناپسند شده است. این در حالی است که هر فیلمساز و تهیهکنندهای چه تماشاگر را باور داشته و چه نداشته باشد، حیات و ممات وی در نهایت وابسته به تماشاگران فیلمی است که میسازد؛ این چیزی نیست که نیاز به تبیین و توجیه داشته باشد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
|