روایت چندگانهی رخدادها تجربهای ناآشنا در سینما نیست و در مسیر رسیدن به ساختارهای متفاوت یا تکثر روایت سینمایی، فیلمسازان متعددی دست به تجربههایی زدهاند. هجوم تازهترین ساختهی شهرام مکری نوعی از روایت متکثر را دنبال میکند که بناست در تمامیتی از پیش برنامهریزی شده شکل نهایی خود را پیدا کند. از این جهت میتوان «فرم» را اصلیترین دغدغهی فیلم به حساب آورد. فیلمساز برای دست پیدا کردن به شکل مطلوبش، خود را در چالشی با کارکردهای سینما درانداخته که به نظر میرسد نتیجهاش جز آن چیزیست که انتظارش را داشته است.
فرم «سکانسپلان» که فیلمساز پیش از این در ماهی و گربه هم آزموده بود، اینجا در مدار بستهی کنترلشدهتری دنبال میشود که امکانهای سینماییاش را در تقلیلیافتهترین اندازههایش به کار میگیرد. تلاش کارگردان برای فروکاستن ظرفیتها، گاه به تهی شدن فیلم از کارکردهای ذاتی رسانهی سینما میانجامد و البته بیشترین لطمه را به فیلم میزند.
پیش از هر چیز بر خلاف خصلت ذاتی «پرفورمنس» که بنا بر قاعده، بخشی از کارکردش را در تعامل مخاطب با اثر میجوید، اینجا همه چیز تا آن اندازه از پیشساخته شده است که اساساً جایی برای خوانشهای متعدد از اثر باقی نمیگذارد. به این ترتیب است که هجوم به عنوان یک فیلم بلند سینمایی، پس از چند دقیقهی اول دیگر نه در «فرم» و نه «روایت» چیزی قابل اعتنا در مشت ندارد. مدار بسته و غیرقابل نفوذ ساختار و روایت در فیلم تا آن اندازه در «سینمای آزمایشگاهی» مکری پردازش شده که واضح است کارکردهای متعارف سینما در آن جای زیادی نخواهد داشت.
مدخل ورود تماشاگر به دنیای فیلم در چند عبارتی است که در ابتدای فیلم بر پرده سینما نقش میبندد. بهدشواری بتوان این توصیف صرفهجویانه و البته مبهم از فضای فیلم را به چیزی بیشتر از این توسعه داد. از همین لحظه تا پایان فیلم، نود دقیقه این چرخهی نامتغیر روایت بارها و بارها تکرار میشود بیآنکه در این تکرارها با افزونههای تکمیلکنندهای بارور شود. روایت در هجوم هرگز نه با بسط و گسترش قابل اعتنایی تکامل مییابد و نه قادر میشود تماشاگر را با خود همراه کند. این دست کم گرفتن کنشهای دراماتیک در اینجا به تقلیل دادن و حتی تهی کردن ساختار فیلم از روایت منجر شده است. این نقیصه از جهاتی شاید اصلیترین نقطه افتراق هجوم و تجربه قبلی کارگردان در ماهی و گربه باشد. شاید اتفاقی نیست که مکری برای هر دوی این فیلمها مضمونی جنایی را دستمایه قرار داده است؛ و شاید در هجوم برای ایجاد تعلیقی که در خلأ روایت، فیلم را سرپا نگه دارد. اما این تدبیریست که مقصود او و انتظارات تماشاگر را برآورده نمیکند. واقعیت این است که در ماهی و گربه هم نه دستمایهی جنایی، که خردهروایتها و روابط شخصیتهاست که به فیلم جان بخشیده است؛ عناصری که در هجوم به دلایلی غیرقابل فهم اصلاً به فیلم راه نیافتهاند.
قابل درک است که هجوم به عنوان فیلمی متکی بر ایده، به جایگزینی کارکردهای متعارف سینما با شیوههای بیانی جدیدتری تمایل نشان میدهد، اما در چنین آزمونی اینکه فیلمساز تا چه اندازه به قابلیتهای رسانهای توجه نشان میدهد، تعیینکننده به نظر میرسد. هجوم از جهات زیادی در فضایی شبیهسازیشده و نزدیک به بازیهای رایانهای شکل میگیرد. جغرافیای فیلم تنها در محدودهای که تصاویر به ما نشان میدهد باقی میماند و برای تماشاگر که حالا در موقعیت «بیننده/ کاربرِ» این تصاویر بیجان قرار گرفته است، وسعتی فراتر از این جغرافیا متصور نیست. اصرار نابجای کارگردان هم که اجازه نمیدهد جغرافیای اثر بیش از این گسترش پیدا کند مانع از آن میشود که تخیل بیننده در جبران این تنگنای تصویری جایی برای حضور خود پیدا کند.
هجوم به گواه همهی این کارکردها فیلمی بهشدت تمامیتخواه است؛ جایی که کارگردان در هجومِ تصویر پیوستهی نود دقیقهای و ملالآورش، در حقیقت اجازهی هیچ تخیلی به تماشاگر نمیدهد؛ این همان انحصارطلبی در فیلمنامه است که کممایهترین کنشهای دراماتیک را جایگزین هر گونه منطق روایی میکند و برای نمونه از بیننده میخواهد که بپذیرد در جهانی رو به ویرانی و فضای شبهآخرالزمانی فیلم چند مأمور پلیس آن قدر فرصت یافتهاند تا راز قتل جوان مجهولالهویتی را در بازسازی هزارویکبارهی صحنه جنایت دنبال کنند. همان طراحی صحنه و فضاسازی صرفهجویانهای که با دیوارهایی از مه و دود راه بر چشماندازی وسیعتر میبندد تا شکل مطلوب اثر از یکدستی خارج نشود. واضح است در چنین رویکردی که اقتضاهای فنی و تحقق شکلِ از پیش معلوم فیلم بر هر کارکرد دیگری ارجحیت پیدا کرده است، سخن از باورپذیری فضا و همذاتپنداری با شخصیتهای فیلم هم معنایی نخواهد داشت.
و بالأخره همان تناقضهایی که فیلم در خود میپروراند، شاید بیشتر از همهی اینها پرسشهایی بیپاسخ را بر جای میگذارد. کنار گذاشتن مخاطب و انکار تخیل و خوانش او در رسانهای متکی بر «اجرا»، اگر در بازی هجوم به سود مشعوف شدن سازندگانش از دستاوردهای فنی تحسینشده و اعجابآور جایگزین شده است، اما باید دید که آیا برای بینندهی فیلم نیز تماشای این بازی دیگران به همین اندازه لذتبخش است؟
دور از ذهن نیست که مکری در موقعیتی ناگزیر تن به همهی این فروکاستن کارکردهای سینمایی داده است. در شرایطی که همه توان او و دیگر عوامل بر «اجرا» و اقتضاهایش معطوف شده، ایجاد موازنه میان این کارکردها دشوار خواهد بود. به این ترتیب نتیجه کارکردی مکانیکی را القا میکند که با وجود برآورده کردن خواسته کارگردان در رسیدن به فرم مورد نظرش، راه را بر مشارکت حسی مخاطب بیشتر و بیشتر میبندد. تدبیر کارگردان در اینجا اتخاذ راهحلی بینابین در کنش بازیگرهاست که به نظر میرسد به چیزی میان بازی بیتکلف و برونافکنی احساسات توصیه شدهاند. مشکل اصلی در اینجا حاکم کردن نوعی یکدستی در بازی تمام شخصیتهاست که قاعدتاً تفاوتهای شخصیتی را کمرنگ میکند و بر کنشها و واکنشهای فردی پوشش میگذارد. اینجاست که در گیرودار تمرکز بازیگران بر اینکه در چه نقطهای از صحنه قرار بگیرند و میزانسنهای خطکشی شده را چهطور رعایت کنند، نه پلیسها فرصت میدان دادن به تیزهوشیهایشان را پیدا میکنند و نه اعضای باشگاه موفق میشوند اضطراب حقیقی خود را از پنهان کردن راز قتلی که رخ داده بهدرستی به نمایش بگذارند.
مشکل دیگری که این به قرنطینه بردن امکانهای رسانهی سینما، دستکم در این تجربه مشخص به دنبال دارد، سردرگمی ذهنی تماشاگری است که به طور طبیعی چفتوبستهای درام را در یک اثر سینمایی جستوجو میکند؛ جستوجویی که اینجا پاسخهای مناسب را پیدا نمیکند و ناگزیر به اغتشاش ذهنی بیننده میانجامد. برای نمونه تماشاگر از تشخیص اتمسفر داستان - چیزی میان کندوکاوهای پلیسی و شکلی از کنترل نظامی - درمیماند. همین فضایی که نه این است و نه آن، راه را بر گمانههایی میگشاید که از صحت و اعتبارشان هرگز نمیتوان اطمینان داشت. آیا در پس همهی این ابهامآفرینیها کارگردان حقیقتاً قصد دارد محتوایی ثانوی را به شیوه فیلمهای نمادپردازانه به میان بکشد؟
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
|